جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

به پایین نگاه نکن, به شانه ات نگاه کن


به پایین نگاه نکن, به شانه ات نگاه کن

نظر به اینکه ظاهرا هیچ اتفاقی در دنیا از دست اندازی متاستازگونه سیاست در امان نیست, سیاسیون انقلاب فرانسه بودند که این جریان را تقویت کردند و به ماهیتی رسمی تر رساندند آنها بودند که تلاش کردند تا روشنفکری را به مثلثی تبدیل کنند که سه راس آن, انسان محوری و دین گریزی و لیبرالیسم بود

۱) روشنفکری درست به اندازه عامه‌گرایی یا آزادی یا دیکتاتوری یا بسیاری واژگان مشابه، به‌رغم ظاهر آسان فهمی که دارند، قابلیت تعریف‌پذیری مشترک ندارند. در واقع فاقد مشخصات و مولفه‌هایی هستند که از طرف همه مورد قبول واقع شود. به شدت جدل‌پذیرند و البته باب طبع فیلسوفان پرحوصله که در ابتدای هر بحثی، مایل به تعریف کامل همه ابزار بحث‌اند. برای همین است که گاهی ماهیت هم عوض می‌کنند و معلوم نمی‌شود که «روشنفکری»‌یک ویژگی قابل افتخار است یا یک طعنه قابل انکار. حتی در دوره‌ای، برای محکومیت و احیانا تکفیر هم به کار رفته است. گاهی در خدمت حکومت‌ها و قدرت‌ها بوده و گاهی در مقام نقد و جدل در آمده. پرچم روشنفکری را زمانی بورژوازی در دست داشته و در دوره‌ای دیگر به دست سوسیالیسم افتاده و البته هر دو گروه، دیگری را به ضدیت با روشنفکری متهم می‌کردند. اگر مبدا این تفکر را در دادگاه دریفوس پی‌جویی کنیم، آغازگرانش را هنرمندان و نویسندگان خواهیم یافت؛ به رهبری امیل زولا و با همراهی ۳۰۰ هنرمند و نویسنده دیگر.

اما نظر به اینکه ظاهرا هیچ اتفاقی در دنیا از دست‌اندازی متاستازگونه سیاست در امان نیست، سیاسیون انقلاب فرانسه بودند که این جریان را تقویت کردند و به ماهیتی رسمی‌تر رساندند. آنها بودند که تلاش کردند تا روشنفکری را به مثلثی تبدیل کنند که سه راس آن، انسان‌محوری و دین‌گریزی و لیبرالیسم بود. قابل پیش‌بینی بود که ایران دوره قاجار در اوج پذیرش و نگاه از پایین، همین مثلث را هم وارد کند. میرزا ملکم‌خان و طالبوف که از سوی حکومت هم حمایت می‌شدند، اولین روشنفکران وارداتی ایران به شمار می‌رفتند. در واقع آنها در محدوده تعریف لغوی روشنفکری هم باقی نماندند. حتی در دایره‌المعارف‌ها هم در کنار عنوان Intellectualism معنای «تفکیک دو چیز» آمده است و صفت انتقادگرایی و ممیزی.

۲). سینمای روشنفکری ایران هم به طبع اینکه می‌خواهد مدال «روشنفکری» را بر سینه‌اش نصب کند، شامل همه توضیحات بالا می‌شود و مهم‌تر از همه اینکه مکررا با تعاریف محدود و موقتی و شخصی/ گروهی روبه‌رو است. گاهی تا حد مجادله‌ها و بعضا سرگرمی‌های ژورنالیستی هم سقوط کرده. نقطه مقابل سینمای روشنفکری، سینمای عامه پسند قرار داده شده و البته کوشیده‌اند تا به حیطه‌های دینی مبتنی بر ایدئولوژی و ادیان نیز نزدیک نشوند و در برابر حاکمیت نیز موضع نقد و بعضا اپوزیسیون خود را حفظ کنند. از آنجا که نقطه مقابل روشنفکری می‌تواند «تاریک فکری» قلمداد شود و کسی از این صفت دشنام‌گونه خوشش نمی‌آید، کسی حاضر به بخشش تمام عیار این عنوان افتخارگونه به دیگران نیست. بر خلاف لیبرالیسم که بر خلاف جذابیت‌های اولیه، حالا در گذر از دالان‌های سیاست و تاریخ، به عنوانی دردسرساز بدل شده است، نگاه کنیم به موضع فیلمفارسی‌ساز‌ها در برابر این عنوان. عده‌ای آن را معادل سینمای بی‌مخاطب می‌پندارند و در برابرش شبیه گربه‌ای می‌شوند که درباره گوشت دور از دسترس قضاوت می‌کند. طبق معمول می‌کوشند تا از ریال فروش به مردم فهیم و عزیز برسند و این را بهترین پاداش بدانند و سینمای روشنفکری را متوهم و منزوی معرفی کنند. برخی دیگر، مردم فهیم و عزیز را بهترین روشنفکران جامعه تلقی می‌کنند (چون بابت دیدن آنها بلیت خریده‌اند) و به طبع آن، خود را روشنفکران واقعی تصور می‌کنند.

۳) مهم‌ترین و تکرارشده‌ترین نقدی که بر جریان روشنفکری و روشنفکران واردشده، برج‌‌عاج‌نشینی و دوری از مردم است. دوری از مردم هم الزاما معادل عدم تاثیر بر مردم نیست و این دو مقوله می‌توانند مستقل از هم محقق شوند- یا نشوند. در مواجهه با مخاطب/ مردم، مرز باریک و پرمخاطره‌ای شکل می‌گیرد. اینکه آیا سینمای روشنفکری باید همسو با سلیقه دلخواه مخاطب حرکت کند تا بتواند اندیشه‌هایش را گسترش دهد؟ یا اینکه باید در برابر کم تعدادی مخاطب صبوری کند و در پی تربیت آنها و ارتقای سلیقه‌شان در درازمدت باشد؟ آیا متفاوت‌بودن الزاما معادل روشنفکری است. محض نمونه نگاه کنیم به سوءتفاهم دیرینه سینمای ایران. اینکه برخی سه اثر منتسب به «موج نو» را بنیانگذاران سینمای روشنفکری قلمداد می‌کنند. اگر تفاوت «قیصر» را با فیلمفارسی پذیرفته باشیم (که در این باره نیز حرف‌های دیگری قابل طرح است) با چه معیاری می‌توان روشنفکری نامیدش؟ و بر چه مبنای دیگری جز تفاوت با پیشینیان، در کنار «گاو» و «آرامش در حضور دیگران» قرار می‌گیرد؟ اصلا مسعود کیمیایی را به اتکای آثارش می‌توان روشنفکر دانست؟ اگر «سرب» را کنار بگذاریم، در کدام یک از فیلم‌هایش می‌توان ردپایی از یک اندیشه پویا و محترم را سراغ گرفت؟ منظورم نفی یا اثبات روشنفکربودن کیمیایی نیست. حرفم درباره فیلم‌های اوست. در مقابل می‌توان در کارنامه مهرجویی، موارد پر تعدادی سراغ گرفت که به تقویت این جریان کمک کرده است. او توان جامعه‌شناختی و فردکاوی بالایی دارد و به تبعش قدرت درک فهم و فکر زمانه را نیز دارد. و به همین دلیل است که «درخت گلابی» و «هامون» در کنار «سارا» و «پری» و «لیلا» توانسته‌اند تا جایگاه ماندگار و موثری در پیکره روشنفکری سینمای ایران بیابند.

بهرام بیضایی هم توانست به‌رغم تکرار آدم‌ها و لحن و ساختارش، روند پویایی را پیش بگیرد. او تواست از روشنفکری خانگی/ شخصی «چریکه تارا» و «غریبه و مه» به روشنفکری سبب‌شناسی امروزی برسد. اتفاقی که در «باشو»، «غریبه کوچک» و «مسافران» و اثر قدر ندیده «سگ‌کشی» نمود بارزتری یافت. ژورنالیسم غالب سینمای ایران به همان عادت فرسوده نگاه مثلثی به روشنفکری، در برابر نسل دوم فیلمسازان منصفانه رفتار نکرد. در حالی که قدیمی‌ها و بعدی‌هایی را که در راه آنها گام برداشتند به راحتی روشنفکر دانست، در برابر برخی فیلمسازان موفق و کسانی که بر اعتقادات دینی‌شان در آثار خود پافشاری می‌کردند، لجبازی کرد. این در حالی بود که «روبان قرمز» و «خاکستر سبز» و «سفر به چزابه» و «دستفروش» و برخی دیگر از فیلم‌های این گونه، در حرف و بیان کاملا روشنفکرانه بودند- و هنوز هم هستند. واقعا بر چه مبنایی می‌توان «درخت گلابی» را روشنفکرتر از «روبان قرمز» دانست؟

۴) آدم روشنفکر با اثر روشنفکر رابطه الزاما انتسابی ندارد و اتفاقا معظل اصلی روشنفکری در ایران بیشتر به آدم‌هایش برمی‌گردد تا آثارش. بسیاری فرهیختگانی که از حیث دانش و هنر و خلاقیت در جایگاه ممتازی هستند (و خب روشنفکر)، متاسفانه دچار نارسیسم و خودبزرگ‌بینی و تبختر غیرقابل تحمل‌اند. نگاه‌شان به دیگران از بالا و تحقیرآمیز است و عموما نقد را بر نمی‌تابند و جالب است که در چنین موقعیت‌هایی توان حفظ وجهه دموکراتیک خود را ندارند و منتقد را تخطئه می‌کنند. شاید هنوز برخی یادشان باشد که بابک احمدی در برابر چند خط نقدی که برخلاف عقاید ایشان بود، چه واکنش تند و توهین‌آمیزی بروز داد. این‌گونه روشنفکران دوست دارند ستوده شوند و البته ستایش را کم‌ترین وظیفه دیگران در برابر خود می‌دانند. آنهایی که مستند «آقای کیمیایی» را دیده‌اند، حتما یادشان هست که ایشان چه برخوردی با یکی از شیفتگان خود داشت.

آنها منتقدان خود را کم‌سواد و مغرض می‌پندارند و درک آثار خود را فراتر از فهم زمان و مکان می‌دانند و عمدتا به تاریخ حواله می‌دهند. بدشان نمی‌آید که در برابر حاکمیت هم اپوزیسیون تلقی شوند و بیش از آنکه در تلاش ساخت و ارتباط با جامعه پیرامون باشند، وانفسای دست‌های پنهانی را ناله می‌کنند که مانع ساخت آنها می‌شوند. برخی‌شان نمی‌توانند در معاشرت‌ها، بزرگ و محترم باقی بمانند. حتما شنیده‌اید که بسیاری پس از برخورد با برخی روشنفکران، دچار دل‌زدگی می‌شوند. کافی است به عکس‌ها و نوع نشستن و نگاهشان به دیگران دقت کرد. قصدم تعمیم دادن این ویژگی‌ها به همه جریان روشنفکری نیست، اما متاسفانه کم هم نیستند. و در برخی موارد می‌توان سنگینی سایه این صفات فردی را بر فیلم‌ها و داستان‌ها و آدم‌های‌شان حس کرد. خوشبختانه نسل سوم سینمای روشنفکری در حال تکوین و تحکیم جایگاه خود است. بیشترشان نگاه هم‌شانه به دیگران دارند و اتفاقا خلاق‌تر و پیشروتر و باسوادتر از گذشتگان خود نیز هستند. باید امیدوار بود که همین گونه باقی بمانند و شاهد سینمای پربارتری باشیم.

www. jalalifakhr. blogfa. com

مصطفی جلالی فخر