پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ضرب اهنگی برای نقاشی معاصر ایران


ضرب اهنگی برای نقاشی معاصر ایران

به پاس ۶۰ سال گالری داری منیر سیحون در هنر معاصر ایران

چندی پیش موزه امام علی (ع) با همکاری مجله <تندیس> میزبان مراسم بزرگداشتی برای ۶۰ سال فعالیت مستمر منیر سیحون در عرصه گالری داری بود؛ مراسمی که هنرمندان زیادی در آن حضور داشتند . متنی که در ادامه می آید نگاه پرویز کلا‌نتری نقاش و نویسنده کشورمان به فعالیت‌های ارزنده منیر سیحون است:

در سرتاسر سواحل کارائیب از خلیج مکزیک تا انتهای آمریکای جنوبی، از روز بیست و یکم مارس یک ماه تمام، کارناوال شادی برپاست که مردم با حرکات موزون و آواز مذهبی به جنگ ظلمت و اندوه می روند . منشاء این آیین مقدس، زندگی ملکه ای از این سرزمین بود که با ساز جادویی اش در هر طلوع به نبرد تاریکی می رفته است . یادآور اسطوره یونانی اورفه که سازی قلب مانند داشته است .

با نوای ساز اورفه، هر سپیده دم هنر و شادی طلوع می کرده تا روزی که رب النوع تاریکی قلب اورفه را اسیر طلسم تاریکی می کند . این طلسم با هدیه قلب جوان عاشقی می‌شکند. در سواحل کارائیب،‌این افسانه به روایت‌های گوناگون نقل می شود. به روایتی در شمال، این قلب مال تاجر دریانوردی است و در جنوب ، قلب شکارچی و در مرکز ، قلب یک عاشق شیدا که اورفه را از طلسم می‌رهاند. منیر سیحون پس از مدت‌ها انتظار در بیمارستانی در پاریس ،‌سرانجام قلبی برایش پیدا شده است که طلسم تاریکی را می‌شکند و زندگی را به او باز می‌گرداند.

منیر سیحون، اورفه نیست که طلوع آفتاب به فرمان ساز او باشد و طلسم ساز قلب گونه اورفه هم دروغی است که من بافته‌ام، اما واقعیت این است که سال‌ها منیر از همنشینی با هنرمندان معاصرش بهره جسته تا به معنی واقعی کلمه <منیر> شده است.

یک قرن تمام ، بخش مهمی از نقاشی معاصر ایران با ضرباهنگ ساز قلب او از گالری سیحون طلوع کرده است، هنرمندانی چون زنده رودی ، پیلا‌رام، بهمن محصص،‌سهراب سپهری، مسعود عربشاهی ودیگران... منیر سیحون خاطرات فراوان و با ارزشی از مهمترین نقاشان معاصر دارد. هرگاه خواسته‌ام مطلبی درباره یکی از آنها بنویسم،‌به او مراجعه کرده‌ام. درباره دکتر وینچرزو بیانکینی‌ (طبیب، ‌شاعر و نقاش ایتالیایی مقیم ایران) هم او بود که اطلا‌عات با ارزشی را در اختیارم گذاشت که چگونه مسلمان شد و چگونه با یک زن ایرانی ازدواج کرد و سال‌ها در ایران ماندگار شد، چگونه با جلا‌ل آل احمد دوست شد و آثارش راخلق کرد. بیانکینی ،‌پس از پرسه زدن در بیابان‌های ایران و فراغت از معالجه بیماران آن نواحی، هر گاه به تهران میآمده مستقیم به گالری سیحون می‌رفته. است.

دست و صورت و جوراب هایش را می‌شسته و گرد راه از تن می زدود تا با خیال راحت، همچون کودکی ذوق زده و سرمست از تحسین بیننده، آخرین طرح هایش را به منیر نشان دهد. اما بیانکینی طبیب که همواره در کار مداوای بیماران دردمند بود، با مصرف داروی اشتباهی برای مداوای چشمان خود، عاقبت کور می شود و به این ترتیب بیانکینی نقاش برای همیشه محروم از تماشای زیبایی های جهان، همراه زن و فرزندانش ایران را با حسرت تماشای چشم اندازهای آن ترک می کند. منیر این قسمت از داستان را با اندوه عمیقی برایم حکایت کرده است.

اطلا‌عاتی را که منیر درباره نقاشان معاصرش در اختیارم می‌گذاشت، در بایگانی هیچ اداره‌ فرهنگ و هنر به دست نمیآمد و خوشبختانه این مهمترین منبع تاریخ شفاهی نقاشی معاصر ایران هنوز هم در کنار ماست. درسال‌های اخیر هرگاه به دیدنش رفته‌ام سخت درگیر بوده است.

درگیر دعواهای حقوقی گوناگون از چک و سفته‌ بی محل گرفته تا مشکلا‌ت مربوط به گالری . بدین سان قلب او در نبرد با مشکلا‌ت روزمره فرسوده و خسته شد. امروز خوشبختانه قلبی برای او پیدا شده است. امروز او باز دم در ایستاده است، با بدنی از همیشه ، اما با قلب دیگری . کدام قلب؟ قلب شکارچی سلحشور؟ یا دریانوردی دنیا دیده؟ یا قلب عاشقی که زندگی را به او و رونق هنر را به گالری سیحون بازگرداند.