جمعه, ۲۳ شهریور, ۱۴۰۳ / 13 September, 2024
روایتی تلخ و تکاندهنده از انسان دوران مدرن
در این سالها زمانیکه نام فرانک دارابانت، کارگردان موفق و گزیدهکار دو دهۀ اخیر سینمای هالیوود، را میشنویم، ناخودآگاه نام استیون کینگ، نویسندۀ مشهور و موفق آمریکایی، در ذهنمان زنده میشود. دارابانت نخستین فیلمش را در سال ۱۹۹۴ با نام «رستگاری در شاوشنگ» ساخت که در زمان اکران آنچنان که باید، نتوانست توجه منتقدان و تماشاگران سینما را به خود جلب کند. اما پس از آنکه فیلم وارد شبکۀ ویدئویی شد، هواداران خاص خود را پیدا کرد و برای بسیاری از تماشاگران پر و پا قرص سینما بهعنوان یک فیلم خاطرهانگیز که ارزش آرشیو شدن را دارد، شناخته شد. «رستگاری در شاوشنگ» که برداشت آزاد دارابانت از دو داستان استیون کینگ با نامهای «رستگاری در شاوشنگ» و «ریتا هیورث» بود، داستان طولانی سالهای زندگی یک متهم به قتل در یک زندان مشهور را روایت میکرد. چند سالی است که فیلم در نظرسنجی سایت سینمایی و پُر بینندۀ IMDb از سوی کاربران میلیونی آن بهعنوان دومین فیلم برتر تاریخ سینما شناخته شده است. «مسیر سبز» (۱۹۹۹) هم که اقتباسی دیگر از یکی از داستانهای استیون کینگ به همین نام بود، آنقدر مورد توجه منتقدان و سینماروها قرار گرفت که توانست در میان نامزدهای برخی از رشتههای آکادمی اسکار جایی برای خود دست و پا کند.
این فیلمِ احساس برانگیز که نیمنگاهی نیز به مؤلفههای کلاسیک هالیوودی داشت، هم در گیشۀ جهانی و هم در شبکۀ ویدئویی سودی قابل ملاحظه را به جیب سازندگانش ریخت. «مسیر سبز» در سینما و تلویزیونِ ما نیز به نمایش در آمده و به فیلم دوست داشتنی بخش زیادی از سینما دوستان ایرانی تبدیل شده است. اما «مجستیک» (۲۰۰۱) نتوانست موفقیت دو فیلم پیشین را برای دارابانت به همراه داشته باشد. فیلم که همانند آن دو فیلم، داستانش در دهههای قبل (اینبار در سالهای جنگ سرد) میگذشت، جیم کری- هنرپیشۀ مشهور آثار کمدی هالیوودی- را در نقشی جدی به عنوان هنرپیشۀ نخست داشت و با اینکه نظر چندانی را به خود جلب نکرد، اما باز هم ساختار روایی و محتوایی آن، تماشاگر را اذیت نمیکرد و نشان میداد که دارابانت در عین وفاداری به الگوهای کلاسیک و امتحان پس داده، نمیخواهد تنها در حد یک تقلید کنندۀ صرف باقی بماند. «مه» (۲۰۰۸) آخرین اثر دارابانت، که باز هم نشانگر اشتیاق او به داستانهای ترسناک استیون کینگ است، با سه فیلم پیشین دارابانت تفاوتهایی دارد و البته میتوان آن را اثری ممتاز و متفاوت در سینمای علمی- تخیلیِ این سالها نامید که با توسل به نکتههای محتواییاش بهآسانی میتوان این ادعا را ثابت کرد.
«مه» روایتی سر راست و آشنا دارد. در شهری در منطقۀ «مِین»، جایی در آمریکا که گویا مورد علاقۀ استیون کینگ و برخی از داستانهایش نیز است، مهای غلیظ تمام آن ناحیه را میپوشاند و در ادامه گروهی از افراد آن منطقه که در میانشان دیوید درِیتن (تامس جِین) نیز قرار دارد، در سوپرمارکتی گرفتار میشوند و پس از مدتی کوتاه پی میبرند در لابهلای آن مه عظیم و غلیظ موجود یا موجوداتی هراسآور در کمینشان نشستهاند که راه گریزی از آنها وجود ندارد. همانطور که میبینیم، فرانک دارابانت برای آنکه این مرتبه در زمینۀ سینمای علمی-تخیلی با بستری از هراس و تعلیق طبعآزمایی کند، به سراغ داستانی از نویسندۀ محبوباش رفته که تمام مؤلفههای شناخته شده و تماشاگرپسند دو ژانر (گونۀ) سینمای علمی- تخیلی و فیلمهای هراسآور را به شکلی یکسان و موازی در اختیار دارد.
حتی دارابانت در خلق رُعبآور بودن هیولاهای فیلم و شیوۀ رویارویی آنها با انسانها نیز تلاش کرده نتیجۀ کارش با بهترین و مشهورترینِ فیلمهای ساخته شده در این زمینه برابری داشته باشد. اگر بخواهیم از این دیدگاه به «مه» را بررسی کنیم، باید گفت دارابانت چیزی بیش از همتایاناش به تماشاگر ارائه نمیکند و در زمانهای که شاید خیلی از فیلمهای هیولایی نیز به فروشی بالا و چشمگیر دست پیدا نمیکنند، ریسک او برای ساختن فیلمی در این زمینه اندکی پرسش برانگیز و عجیب بهنظر برسد. اما دارابانت که کارگردان گزیدهکاری است و به آسانی میتوان تشخیص داد که جزییات فیلمهایی که میسازد برایش تا چه اندازه اهمیت دارد، در «مه» مسیری خلاف کلیشههای ژانر را پیموده و همین موضوع، سبب تمایز چهارمین اثر او با فیلمهای نمونهای از این دست شده است. در اینجا نیز هیولاها که حشراتی بزرگ اندام و هراسآور هستند، باز هم همان «جهش ژنتیکی» مشهور فیلمهای علمی-تخیلی را تجربه کردهاند؛ اما ترسناک بودن هیولاها و یا سکانسهایی از دریده شدن دست و پای انسانهایی که اسیر این موجودات چندشآور هستند، دغدغه و هدف اصلی فیلم نیست. دارابانت در لابهلای سکانسها و در میان کنشهای کاراکترهای فراوان فیلماش تلاش میکند به رفتارهای متناقض انسان دوران مدرن هم نقبی بزند.
پرداخت کاراکتر دیوید دریتن در فیلمنامه و نیز جنس بازی تامس جین به گونهای است که تماشاگر کمتر به یاد قهرمانان رویینتن و یکهتاز فیلمهای آمریکایی میافتد. او از همان آدمهای گرفتار در سوپر مارکت چیزی بیشتر در چنته ندارد و با اینکه در برابر آن عدهای که افسارشان را به دست خانم کارمودی (مارشا گی هاردن) دادهاند، رهبری گروه اقلیت را در دست میگیرد، اما ناتوانیاش در رویارویی با هجوم هیولاها و کلام نافذ و تأثیرگذار خانم کامودی شمایل یک آدم معمولی را به او بخشیده است و همین موضوع سبب میشود که تماشاگر در ذهناش کمتر به جبههبندیهای معمول آثار سینمایی متوسل شود و با کمک فضاسازی درخشان کارگردان، خود را بخشی از آدمهای گرفتار در چنین موقعیت خفقانآور و هولناکی بداند. ضمن آنکه در این میان دارابانت حواساش به یک مسألۀ مهم انسانی بوده؛ آدمها در رویارویی با پیشامدهای غیرطبیعی، واکنشهایی معمولی و طبیعی از خود نشان میدهند و تناقضهای موجود میان این بازخوردهاست که سبب ایجاد کشمکشهای پیچیدۀ انسانی میشود. تصویر کابوسگونه و آخرالزمانی دارابانت از فضای آن سوپرمارکت و آدمهای گرفتارش اتمسفر رمان درخشان «کوری» (ژوزه ساراماگو) و فصل تکاندهندۀ اسکان بیمارانِ به قرنطینه فرستاده شده و درگیری و کشمکش میان آنها را در ذهن بیننده زنده میکند. در اینجا خانم کارمودی، به عنوان نمایندۀ اندیشۀ مسحیت و دینگرایی افراطی، در ادامۀ رفتار خصمانۀ نورتون (آن وکیل سیاهپوست که گمان میکند دیوید هنوز از او کینه به دل دارد) و در تقابل با قهرمان داستان، رهبری درام اثر را در دست میگیرد و اوست که در قامت یک نیروی تهدیدگر و ویرانکننده، سلامت روحی و جسمانی افراد آن سوپر مارکت را (بهعنوان نمادی از آدمهای یک جامعۀ مدرن) به سراشیبی خطر و نابودی میکشاند.
خانم کارمودی با توسل به ابزار دین و اینکه نماینده و فرستادۀ خداوند است و با رجوع به مکاشفۀ یوحنا، اتفاق تلخی را که در حال رُخ دادن است به پایان هستی تشبیه میکند و بیآنکه خود بخواهد، در جبهۀ شرّ ماجرا قرار میگیرد (سکانسی که آن حشرۀ غولپیکر بر بدن خانم کارمودی مینشیند و او با تسلیم شدن در برابر آن حشره- نمادی از پلیدی و شر- از خطر گزیده شدن نجات پیدا میکند، مصداقی آشکار برای این ادعاست.). دارابانت از شکاف خلق این کاراکتر و تأکید بر تأثیرپذیری بیشتر افراد حاضر در آن سوپرمارکت از خانم کارمودی، این هشدار را به مخاطبش میدهد که انسان عصر مدرن که در دریایی از بیخبری و تاریکی غوطهور شده و البته در این میان بسیاری بر این باور استوارند که راه خیزش سلامت اخلاقی و فرهنگی جامعۀ مدرن غربی در بازگشت انسان به ریشهها و ارزشهای سنتی، اخلاقگرایانه و مذهبی است، ممکن است در این برزخ تردید و سرگردانی عنان خود را به دست اندیشههای افراطی و تاریخ مصرف گذشته بدهد و کسانی که خوانشهای نادرستی از دینهای الهی دارند و میتوانند با سوار شدن بر جریانی کاسبکارانه، با سخنوری به عمق روح و جان افراد یک جامعۀ مدرن نفوذ کنند، خطری به مراتب بیشتر از یک جامعۀ بیایمان به حساب میآیند.
در حقیقت دارابانت با هوشمندی مرز بندیهای کلیشهای را که در رابطه با «ایمان و عشق به خداوند» و «بیایمانی» در تمام جوامع مدرن و در میان تمام مکتبهای عقیدتی امروزی متداول است، زیر سؤال میبرد و آن را در برابر موقعیتها و پیشامدهای بحرانی و نیز واکنش انسانها نسبت به وضعیتهای غیرطبیعی ناکارآمد و مبهم میخواند. کافیست نگاه کنیم به سکانسی که در آن افراد گروه «شبه فرقهای» خانم کارمودی، آن نظامی جوان را به اتهام دخالت داشتن در پدید آمدن وضعیت بحرانی کنونی به عنوان یک «قربانی» به هیولاها تقدیم میکنند؛ دکوپاژ و میزانسن فوقالعادۀ دارابانت- نمایی رو به پایین از جوان بخت برگشته که با دستانی باز و صلیبگونه روی دست افراد به سمت قربانگاه بُرده میشود- و در ادامه تأکید تلخ بر ردّ دست خونین جوان روی شیشۀ درب ورودی فروشگاه و ناتوانی دیوید و همراهانش برای جلوگیری از این پیشامد، همه نشانههای تلخی از سوی سازندگان فیلم هستند که بر هیولای درون ما انسانها تأکید میکنند که این بار نه برای پیشگاه خداوند، بلکه برای هیولاها- نمادی از شر و پلیدی- قربانی میکنند تا شاید بتوانند اندکی مرگ خود را به تأخیر بیندازند.
میرسیم به سکانس تلخ پایانی که شاید تکیهگاه اثر برای تمایزش با دیگر فیلمهای ژانر به حساب میآید. دارابانت با آشنازدایی از پایانهای معمول و کلیشهشدۀ بیشتر آثار سینمای علمی-تخیلی و رفتن به سمت پایانی شخصی و درگیر کننده (برای تماشاگر) که البته امیدها را برای رسیدن به فروشی بالا را در گیشه کاهش میدهد، تلاش میکند که موضوع انسانی مطرح شده در فیلمش فدای گیشه و دیگر علتهای فرامتنی نشود و تأثیرش را بر تماشاگر تا پایان (و حتی پس از اتمام فیلم) نگاه دارد. قهرمان داستان به همراه چهار همراهش، پس از فرار از فروشگاه، در دلِ مه گرفتار میشود و او که از سرنوشت تلخ و تراژیک خود و سایرین آگاه است، برای آنکه فرزند خردسالاش و دیگر همراهانش بیش از این عذاب نکشند، با چهار گلولهای که برایش باقی مانده، آنها را به قتل میرساند.
حال در این جهنم مهآلودی که راه گریزی از آن وجود ندارد، نیروهای ارتش به عنوان منجی از دل مه به سمت او میآیند و دیوید که همسر و فرزند خود را از دست رفته میبیند، نمیداند در مواجهه با این نیروی بهاصطلاح رهاییبخش چه کند. این وضعیت تراژیکی که دیوید در آن گرفتار است و تماشاگر نیز به مدد هوشمندی دارابانت در ارائۀ تصویری آخرالزمانی و تکاندهنده از این دنیا بهشدت درگیرش شده، حاصل آزمایشهای پنهانی همین نیروهایی است که حال برای کمک به دیوید و دیگر زنده ماندهها آمدهاند و نکتۀ غریبی که این سکانس تلخ با خود همراه دارد، صدایی است که پیش از بیرون آمدن تانکها و نفربرهای نظامی از دلِ مه میشنویم و توجه قهرمان داستان را هم به خود جلب میکند؛ صدایی شبیه به همان هیولاها که میتوان آن را کنایۀ فیلمساز از پلیدیها و تاریکیهای ریز و درشت دنیای مدرن تلقی کنیم. حال دیوید باید پذیرای روزگاری باشد که آغازی است بر پایان آن کابوس دهشتناک و فراموش ناشدنی. اما دیگر او آن دیوید سابق نیست؛ همسرش و بسیاری از نزدیکانش در چنگال هیولاهای جهش یافته به آغوش مرگ رفتهاند و خود با دستان خودش فرزندش را به قتل رسانده و بار عذاب این گناه بزرگ را باید تا ابد همانند داغ ننگی بر پیشانیاش احساس کند. گناهی که شرایط پیرامونش بر او تحمیل کرده و اوست که باید به تنهایی (نمادی از تنهایی انسان معاصر) در جهانی که تکنولوژی روز برای او به ارمغان آورده، کولهباری از افسوس و کابوس را بر دوش بکشد.
با مرور روند حرکت خط روایی فیلم، میتوان گفت فرانک دارابانت در «مه» موفق شده به خوبی از نمونههای قالبی ژانر آشنازدایی کند و فاصله بگیرد و جهانی تازه و شخصی خلق کند و در این مسیر از تمهیدهای تصویری (که در دیگر آثار شبه کلاسیکاش کمتر شاهد بودیم) همچون دوربین روی دست و جامپکاتهایی بهجا و درست که به تشنج موجود در سکانسها و شبه مستند شدنشان کمک خوبی کرده است، استفاده کرده و توانسته پیام تلخ نهفته در اثر را به کام مخاطبش بچشاند. بیشک پایان تراژیک «مه» تا مدتها از ذهن پیگیران جدی و عاشق سینما پاک نخواهد شد. با دیدن «مه» انتظارمان برای دیدن جنبههای دیگری از تواناییهای فرانک دارابانت بالاتر رفته و با توجه به وسواس او برای انتخاب داستانهای جذاب و سینمایی و ساخت اثری با در نظر گرفتن استانداردهای تعریف شده، میتوان به فیلم بعدیاش نیز امیدوار بود.
نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو
http://www.cinema-cinemast.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست