یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فرهنگ شناسی و دانش های همگن


فرهنگ شناسی و دانش های همگن

تأکید بر وجود دانش مستقلّ برای شناخت ابعاد مختلف فرهنگ با عنوان فرهنگ شناسی ما را بر آن داشت تا در این گفتار کوشش کنیم به یک پرسش اساسی در این رابطه پاسخی بیابیم

تأکید بر وجود دانش مستقلّ برای شناخت ابعاد مختلف فرهنگ با عنوان "فرهنگ شناسی" ما را بر آن داشت تا در این گفتار کوشش کنیم به یک پرسش اساسی در این رابطه پاسخی بیابیم. و آن اینکه، با وجود علومی از قبیل "جامعه شناسی"، "انسان شناسی" (مردم شناسی) که به تفصیل در مورد فرهنگ به بحث و بررسی پرداخته اند چه ضرورتی برای طرح دانشی مستقلّ به نام "فرهنگ شناسی" وجود دارد؟

با توجّه به اینکه ادّعای ضرورت وجود علمی متمایز از علوم "جامعه شناسی"، "انسان شناسی" و مردم شناسی"؛ با عنوان "فرهنگ شناسی" مطرح است ضرورت دارد ابتداء مسئله ی تمایز و جدائی علوم از یکدیگر و علّت آن مورد توجّه واقع و پیرامون آن نکاتی مورد بررسی قرار گیرد.

در مورد تمایز علوم، از دیر باز بحث و گفتگوی فراوانی شده است، گفته شده، اوّلین کسی که به ضرورت این تفکیک و تمایز علوم پی برد یکی از شاگردان با واسطه ی ارسطو در قرن اوّل قبل از میلاد بوده است، تا آن زمان معمولاً سلسله مباحثی به صورت مخلوط در کلاس های درسی (آکادمیک) توسّط استاد به شاگردان آموزش داده می شد، "آندرو نیکوس رُدِسیائی" در نسخه ای که از آثار ارسطو برای خود تنظیم و تدوین کرده بود مجموع آثار ارسطو را به اقسامی تقسیم کرد، البتّه ایشان در این تقسیم بندی نامی برای آنها ذکر نکرد بلکه روش او صرفاً چینش مباحث به صورتِ تفکیکی و به دنبال هم بود، بعدها فیلسوفان قرون وسطی و هم چنین فیلسوفان مسلمان از این روش استفاده کرده و فلسفه را که در آن زمان به معنای جامع علوم و فنون بود به اقسامی از قبیل:

۱) فلسفه ی نظری

۲) فلسفه ی عملی، تقسیم و نام گذاری کردند، ضمن اینکه فلسفه ی نظری را به سه قسم

۱) فلسفه ی اولی (الهیات)

۲) فلسفه ی وسطی (ریاضیات)

۳) فلسفه ی سفلی (طبیعیات) تقسیم و نام گذاری کردند، باز در تقسیم دیگری الهیات را به دو عنوان:

۱) الهیات بالمعنی الاعم

۲) الهیات بالمعنی الاخصّ، ریاضیات را به چهار عنوان:

۱) حساب

۲) هندسه

۳) هیأت

۴) موسیقی، طبیعیات را به پنچ عنوان

۱) احکام کلی اجسام

۲) کیهان شناسی

۳) معدن شناسی

۴) گیاه شناسی

۵) حیوان شناسی و در نهایت فلسفه ی عملی را به سه عنوان ۱- اخلاق ۲- منزل ۳- سیاست، تقسیم و نام گذاری کردند.

پس از پذیرش تفکیک علوم، یکی از اساسی ترین بحث ها علّت این تفکیک بود، در این رابطه نظراتی وجود دارد:

نظریه ی اوّل معتقد است کثرت علوم به واسطه ی موضوعات علوم است، موضوعاتی که امکان بررسی آنها در یک علم، ممکن نیست، پس باید هر کدام در علمی مستقلّ مورد بررسی قرار گیرند تا نتیجه ای که از مطرح شدن آن موضوع دنبال می شود دست یافتنی باشد، به عنوان مثال چون موضوعات متعدّدی از قبیل، جامعه، انسان، رفتار، زندگی، بیماری، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، و ده ها بلکه صدها و هزاران موضوع دیگر، برای بحث و بررسی وجود دارد، و ماهیّت موضوعات با هم تباین ذاتی دارد، پس مسائل مربوط به هر یک را باید در یک علمِ مستقلّ مطرح کرد، بنا بر این با وجود موضوع جدید، نیاز جدّی تأسیس علم جدید غیر از علومی که تا به حال وجود داشته اند ایجاد می شود.

نظریه ی دوّم تفکیک علوم را به موضوع نمی داند بلکه به غایت و هدف آن می داند، طرفداران این نظریه معتقدند که علّت کثرت علوم به واسطه غایت و هدف است که بر هر یک آنها مترتّب است چرا که هر کدام از این علوم با یک هدفی به وجود آمده اند، به عنوان مثال علم پزشکی با هدف درمان بیماری بوجود آمده است و علم جامعه شناسی با هدف بررسی روابط اجتماعی انسان ها بوجود آمده و یا علم زیست شناسی با هدف بررسی موجودات زنده و طبقات مختلف آنها بوجود آمده است؛ از نگاه غایت محور تفکیک علوم به وسیله ی موضوع امکان ندارد چون

۱) اساساً در بعضی علوم موضوعی نیست تا موجب تفکیک آن علم از سایر علوم شود،

۲) در صورت وجود موانعی از قبیل تعدّد موضوعات مطرح در یک علم مانع تفکیک علوم می شود،

۳) همچنین تمرکز چند علم بر یک موضوع نیز مانع این تفکیک می شود. ولی وقتی در اهداف هر یک از این علوم دقّت می کنیم متوجّه می شویم که هر علمی یک هدف دارد، هدفی که در آن با علوم دیگر هیچ اشتراکی ندارد، هدف انسان شناسی کشف زندگی و بقاء انسان، هدف جامعه شناسی بررسی روابط اجتماعی انسان، هدف مردم شناسی بررسی آیین ها و مراسم های جوامع، هدف روان شناسی بررسی تأثیر و تأثّر رفتار آدمی، هدف زیست شناسی بررسی و طبقه بندی زینده گان، هدف علم سیاست بررسی روابط دولت ها با یگدیگر و با ملّت ها، هدف فلسفه ی سیاسی بررسی چگونگی رسیدن به حکومتی ایده آل؛ و...، می باشد، پس نتیجه این می شود که تفاوت علوم به هدف خاصّی است که هر علمی انحصاراً آن را پی می گیرد.

نظریه ی سوّمی نیز در این رابطه وجود دارد و آن اینکه علّت تفکیک و تمایز علوم نه صرفاً موضوع علم است و نه صرفاً هدف آن، بلکه تلفیقی بین موضوع و هدف است، موضوع یک علم هر گاه با هدفی که علم برای دست یابی آن بوجود آمده است همسویی داشته باشد موجب تفکیک علوم از همدیگر می شود؛ از نگاه این گروه اشکالات مطرح شده ی طرفدارن تفکیک علوم به واسطه ی هدف از دقّت کافی برخوردار نیست.

نتیجه ی مطالب فوق این است که اصل تفاوت بین علوم اتّفاقی بین همه است به این معنی که علوم مختلفی برای اهداف متفاوت وجود دارند و هرگاه نیاز جدیدی برای ایجادِ علمی جدید به وجود آید بی هیچ تردیدی محقّقین به این کار اقدام خواهند کرد منتها باید علّت ایجابی علم موجود باشد، حال این علّت یا با بوجود آمدن موضوعی جدید و متفاوت با موضوع علوم قبلی است یا هدفی متفاوت با اهداف علوم قبلی دارد و یا تلفیقی بین موضوع و هدف است، به عبارتی روشن تر با توجّه به اینکه علوم ابتداء دامنه ی محدودی داشته اند و به مرور زمان این دامنه گسترده شده، تا حدّی که امروزه هزاران رشته ی علمی تأسیس شده است پس عملاً تعدّدِ علوم پذیرفته شده است و در این مورد هیچ اختلافی نیست، مهمّ این است که ثابت شود یکی از علل مذکور برای ایجاد علمی مستقلّ وجود دارد. بنا بر این ادّعای ضرورت وجود علمی با عنوان "فرهنگ شناسی" به وجود یکی از علّت های ذکر شده بستگی دارد؛ چرا که در واقع تمایز و جدایی علمی به نام "فرهنگ شناسی" از علوم دیگر همچون "جامعه شناسی" و غیر آن، بسته به این است که یا موضوعی غیر از موضوع آنها داشته باشد، (بنا بر نظریه ی تفکیک موضوعی) و یا هدفی غیر از اهداف آنها را دنبال کند، (بنا بر نظریه ی تفکیک به غایت) و یا اینکه تلفیقی از موضوع و هدف مغایر با موضوع و اهداف علوم دیگر داشته باشد (بنا بر نظریه ی تلفیقی). با این توصیف برای پاسخ به این پرسش که، «با وجود علومی از قبیل "جامعه شناسی"، "انسان شناسی" (مردم شناسی) که به تفصیل در مورد فرهنگ به بحث و بررسی پرداخته اند چه ضرورتی برای طرح دانشی مستقلّ به نام "فرهنگ شناسی" وجود دارد؟» باید مسئله را از نگاه های مختلفی که ذکر شد مورد بررسی قرار دهیم.

۱) نظریه ی تفکیک به موضوع

بنا بر نظریه ای که تفاوت علوم را به موضوع آن می داند ضرورت وجود علمی با عنوان "فرهنگ شناسی" اجتناب نا پذیر است، چرا که موضوع مورد بحث در فرهنگ شناسی" با موضوع علوم دیگر متفاوت است، موضوع "جامعه شناسی" بررسی وقایع اجتماعی است و موضوع "انسان شناسی" شناخت انسان و مسائل او ست، و موضوع مردم شناسی بررسی آیین ها، سنن، آداب و رسوم جوامع انسانی است. ولی موضوع "فرهنگ شناسی" شناخت فرهنگ، ابعاد و مسائل آن است. پس موضوع "فرهنگ شناسی" با موضوع این علوم متفاوت است و اگر این نظریه مورد مقبول باشد که تمایز علوم به موضوع مستقلّ هر علمی است "فرهنگ شناسی" موضوعی متفاوت، مغایر و مستقلّ از علوم مذکور دارد، لذا علمی مستقلّ و متفاوت با آنهاست.

البتّه اشکالاتی بر این نظریه شده است:

اشکال اوّل این است تفکیک علم به موضوع مختصّ علوم برهانی و فلسفی است، علوم تجربی اساساً موضوع از قبل تعیین شده ای ندارند که موجب تفکیک و استقلال آنها از هم بشود. ولی این ادّعا را نمی توان به طور مطلق پذیرفت، زیرا

▪ اوّلاً: با سیره ی عملی بسیاری از دانشمندان تجربی منافات دارد چرا که در مباحث تجربی از موضوع علم سخن می رانند.

▪ ثانیاً: بستگی دارد چگونه به باز شناسی موضوع بپردازیم گاهی مواقع ذهنیات، از یک موضوع خاصّ پیچیده گی هایی را به وجود می آورد که بعدها موجب نفی همان ذهنیت می شود، سپس تصور می شود اصل موضوع نفی شده است؛ در مورد موضوع علم همینگونه عمل شده است و پیچیده گی هایی بر آن ایجاد شده است از قبیل: موضوع چیست و چه ارتباطی با علم دارد در علم از خود موضوع بحث می شود یا عوارض آن؟ عوارض ذاتی مورد بحث است یا عوارض غریب؟ همه ی این پیچ و خم ها موجب سر در گمی شده است، بله آنچه پذیرفتنی است اینکه این مباحث ثانوی نباید در علوم تجربی و تعیین موضوع آن به بحث گذاشته شود چون در این علوم اساساً ذاتیات وجود ندارد و یا در صورت وجود با متدولوژی تجربه محور قابل نفی و اثبات نیست، ولی در یک کلام ساده می توان گفت موضوع هر علمی آن چیزی است که علم در مورد مسائل و ابعاد آن بحث می کند، حال این موضوع چیست؟ چه ماهیّتی دارد؟ یکی است یا متعدّد؟ و...؟ هیچ سود و زیانی به اصل وجود آن نمی رساند، مهمّ این است که موضوع وجود دارد بقیه اموری ثانوی هستند و قابل اثبات و نفی، ولی اثبات و نفی آنها موضوع را نفی نمی کند.

اشکال دوّم این است که گاهی یک عنوان، موضوع چند علم است پس اگر تفکیک علوم به موضوع باشد باید چندین علم، یک علم باشد و حال آنکه واقعیت غیر از این است، دلیل این اشتباه، آن است که تصوّر شده است صرف اینکه یک عنوان در علوم مختلف مورد بررسی قرار گرفت به طور مطلق موضوع همه ی آنها است، ولی واقعیّت غیر از این بوده بلکه موضوع شدن آن برای هر یک از این علوم با قیدی خاصّ همراه است، معلوم است که عنوان مقیّد به تعداد قیودی که بر آن وارد می شود متعدّد می شود، مثل اینکه انسان یک عنوان مطلق است، حال اگر آن را به دو قید «سالم» و «بیمار» مقیّد کنیم دیگر این انسان مقیّد، یک عنوان نیست بلکه تبدیل به دو عنوان "انسان سالم» و "انسان بیمار" شده است، پس در واقع عنوانِ مطلق نیست که موضوع علوم مختلف شده است که نتیجةً یک عنوان موضوع جند علم شده باشد، بلکه این عنوان با یک قید و جهت خاصّ موضوع یک علم شده است و با قید و جهت خاصّی دیگر موضوع علمی دیگر شده است، یعنی این عنوان در هر یک از این علوم از یک بعد و با قیدی خاصّ موضوع واقع شده است، به عنوان مثال، انسان به طور مطلق موضوع علوم مختلفی از قبیل، انسان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، زیست شناسی، و... نیست، بلکه انسان با قید اطلاق موضوع انسان شناسی، و با قید اجتماعی بودنش موضوع جامعه شناسی، و با قید تأثیر و تأثّرش از امور مختلف موضوع روان شناسی، و با قید زینده بودنش موضوع زیست شناسی؛ شده است، همچنین حکومت با قید تأثیری که در بقاء نوع انسان و تحوّلات تاریخی آن داشته موضوع انسان شناسی، و با قید روابط دولت ها و چگونگی تنظیم این روابط بین آنها و جامعه موضوع علم سیاست، رفتار جمعی، ارزش ها، خویشاوندی، مذهب، با قید لازمه ی زندگی اجتماعی بودن موضوع جامعه شناسی و با قید تأثیرشان در زندگی و بقاء انسان، موضوع انسان شناسی، باز اقتصاد با قید تأثیر بر بقاء، در انسان شناسی و با قید تنظیم بازار پول و سرمایه موضوع علم اقتصاد؛ واقع شده اند. همانگونه که ملاحظه می شود هر یک از این موضوعات با قیدی که دارند غیر از موضوع مقیّد دیگر است که در علمی دیگر مورد بحث واقع شده است، پس در واقع هیچ اشتراکی بین موضوعات این علوم مختلف وجود ندارد و می توان ادّعا کرد که همچنان تمایز علوم به موضوع است.

اشکال سوّم این است که گاهی یک علم چندین موضوع دارد که لازمه ی تفکیک علوم به واسطه ی موضوع، این است که یک علم در عین یکی بودن متعدّد باشد، این ادّعا نیز به سستی همان ادّعای قبلی است،‌ چرا که همه ی این موضوعات به طور مطلق در یک علم بررسی نمی شوند بلکه همه ی آنها مقیّد به یک جهت و بعد و قید در یک علم بررسی می شوند مثلاً موضوعاتی مانند «رفتار اجتماعی، زبان، ارزش ها، بیماری، مذهب، اقتصاد، مهاجرت»، به طور مطلق موضوع انسان شناسی نیستند بلکه همه ی آنها مقیّد به تأثیری که در بقاء نوع آدمی و شناخت ابعاد مختلف زندگی انسان در ادوار مختلف تاریخ، دارند موضوع انسان شناسی واقع شده اند، پس در واقع گرچه بلحاظ ظاهر این عناوین متعدّدند ولی در واقع یک بُعد و صفت آنها موجب جمع شدن تحت یک عنوان به نام تأثیر در شناخت انسان و بقاء آن شده است، لذا همه ی این عناوین وقتی مقیّد به آن قید می شوند کثرتشان به وحدت تبدیل می گردد و یک موضوع برای یک علم بیش نیستند.

البتّه تلاش برای تبدیل موضوعات متعدّد به یک موضوع که در اینجا صورت گرفت مبتنی بر این نظریه است که هر علمی باید یک موضوع داشته باشد، ولی حتّی اگر این نظریه هم مورد قبول نباشد بلکه اعتقاد بر این باشد که یک علم می تواند موضوعات متعدّد داشته باشد این مطلب که عناوین متعددی که در یک علم مورد بحث هستند هر کدام یک موضوع برای آن علم هستند، نیازی نیست جهت وحدتی برای آنها ایجاد کرد ولی در عین حال این تعدّد موضوع یک علم هم ضرورةً موجب تبدیل یک علم در عین یکی بودن به علوم متعدّد نخواهد شد، پس از این جهت به نظریه ی موضوع خدشه ای وارد نمی شود .

در مورد بخش دیگر یعنی آنجایی که یک عنوان در علوم مختلف موضوع واقع شود نیز اشکالات مذکور بر نظریه ی تفکیک موضوعی وارد نیست چرا که در علوم متداول خیلی از عناوین به صورت مشترک در علوم مختلف مورد بحث واقع می شوند اگر بنا باشد به صرف این که عنوانی در چند علم مطرح می شود هم زمان و به طور مطلق موضوع همه ی آن علوم باشد لازمه ی آن اختلاط موضوعات علوم با یکدیگر می شود در این صورت هیچ علمی جدای از علوم دیگر معنی پیدا نمی کند و اساساً علومی که به لحاظ زمانی متأخّرتر هستند علّت وجودی نداشته و عبث می شوند، پس اگر یک عنوان در علوم مختلف بررسی شود ضرورةً مقیّد به آن هدفی است که آن علم در پی دست یافتن به آن است و اگر همین عنوان در علم دیگری مطرح شود به قیدی دیگر متّصف می گردد که متفاوت با علم قبلی است، لذا عنوان جدیدی به وجود می آید، چه علم صرفاً به یک موضوع بپردازد چه موضوعات متعدّدی را در خود جای دهد.

اگر در مورد فرهنگ این مسئله وضوح چندانی ندارد به علّت بی توجّهی برای تشخیص تفاوت های موجود در علومی است که به نحوی از انحاء بحث از فرهنگ را در خود جای داده و بخشی از آن را، از آن جهت که با غایت و هدف علم تناسب داشته است مطرح کرده اند؛ این بی توجّهی موجب شده است که بین جامعه شناسی و انسان شناسی (مردم شناسی) از یک طرف و فرهنگ شناسی از طرف دیگر تفاوتی دیده نشود و حدود و ثغور این علوم نسبت به فرهنگ شناسی مشخّص نشود. ولی اگر این مقایسه در علومی که حدود آنها بیش از علوم مذکور مشخّص است، انجام شود بی پایه بودن این ادّعا به سادگی قابل اثبات است. به عنوان مثال "انسان" در علوم مختلفی مورد بحث واقع شده است، علومی از قبیل: "جامعه شناسی"، "پزشکی"، "روان شناسی"، "روان شناسی اجتماعی"، "زیست شناسی" و "انسان شناسی" و...

آیا صرف این که موضوع همه ی این علوم انسان است بحث و بررسی هر یک از آنها در مورد انسان موجب عدم نیاز بررسی در علوم دیگر می شود، اگر انسان موضوع علم "جامعه شناسی" است و در آن علم از آن بحث می شود این بررسی از چنان جامعیّتی برخودار است که بررسی انسان در سایر علوم مذکور بیهوده باشد؟ قطعاً پاسخ منفی است، علّت منفی بودن پاسخ این است که انسان در هر یک از این علوم از یک جهت مورد بحث واقع شده است، جهتی که هدفِ علم آن را تبیین می کند، جامعه شناسی توجّهش به جهت زندگی اجتماعی انسان است، پزشکی انسان را با هدف درمان بیماری های جسمی موضوع بحث خود قرار داده است، روان شناسی فردی با هدف بررسی رفتار آدمی و تأثیر پذیری آن از تخیّل، تلقین تا واقعیّت و روان شناسی اجتماعی برای بررسی تأثیر و تأثّر فرد و جامعه از یکدیگر به وجود آمده اند، زیست شناسی از آن جهت به انسان توجّه دارد که انسان موجودی زنده است و در شمار زیست کننده گان می باشد، انسان شناسی، انسان را از آن جهت بررسی می کند که شناختی از همه ی ابعادِ آن از قبیل چگونگی به وجود آمدن تا بقاء و سازگاری با تمام آنچه در زندگی انسان در طول تاریخ و در ادوار مختلف، مواجه بوده است را به دست آورد.

بنا بر این انسان شناسی با سایر علومی که انسان را مورد بحث قرار داده اند حدّ اقلّ از دو جهت تفاوت اساسی دارد، اوّل اینکه خود را به هیچ جهتی از جهات مختلف انسان خلاصه نمی کند لذا مسائلی از قبیل: «رفتار اجتماعی، زبان، نقش ها، ارزش ها، شخصیّت، حکومت، خویشاوندی، پیش از تاریخ، تاریخ، هنر، بیماری، مذهب، اقتصاد، فنّ آوری پوشاک، مسائل زیستی انسان چون ساختمان بدن، رنگ پوست، گروه های خونی و سایر خصوصیات بیوشیمیایی، خطوط پوستی، انسان پیش از تاریخ و مسائل ژنتیکی و تطوّری مؤثّر در رشد انسان و...» که هر کدام به نوبه ی خود موضوع علمی از علوم مذکور و حتّی غیر از آن علوم است، در انسان شناسی مورد توجّه قرار می گیرد. دومین تفاوت این است که "انسان شناسی" در طول مباحث خود از یافته های دیگر علوم بهره برداری می کند منتها این بهره برداری با هدفی که در آن علوم مشخّص شده است متفاوت است به عنوان مثال اگر بیماری در علم پزشکی مطرح می شود با هدف درمان آن است ولی انسان شناسی با این هدف که چگونه با وجود بیماری های مختلف انسان توانست دانش لازم مبارزه با آن را به دست آورد و بقاء خود و همنوعانش را تضمین نماید و زمانی که دانش لازم را نداشت چگونه خود را با این پدیده هماهنگ کرد تا در نتیجه نسل او منقرض نگردد.

دقیقاً موضوع مورد بحث ما یعنی فرهنگ نیز از این ویژه گی برخودار است، لذا اگر در علوم مختلف از آن بحث می شود به خاطر ارتباطی است که با هدف آن علم پیدا کرده است، فرهنگ از آن جهت که در "جامعه شناسی" از آن بحث می شود با جهتی که در "انسان شناسی (مردم شناسی)" و "فرهنگ شناسی" مورد بحث واقع می شود متفاوت است، در جامعه شناسی فرهنگ از آن جهت مورد بحث واقع می شود که در جوامع مختلف به عنوان یک واقعیّت وجود دارد و اساساً جامعه ی بدون فرهنگ قابل تصوّر نیست به تعبیری دیگر فرهنگ یکی از لوازم زندگی اجتماعی است و لذا جامعه شناس در بحث از مسائل مختلف زندگی اجتماعی انسان نمی تواند آن را نادیده بگیرد، و یا اگر در انسان شناسی مورد بحث واقع می شود چون هدف انسان شناس بررسی چگونگی و عوامل به وجود آمدن و بقاء انسان است و در بین عوامل به عاملی با عنوان فرهنگ برخورد می کند، فرهنگ، اگر در مردم شناسی مورد بحث واقع می شود از این جهت است که هدف دانش مردم شناسی شناخت آداب، رسوم و آیین های جوامع مختلف انسان هاست و همه ی این امور تجلّیات فرهنگ جوامع انسانی است. ولی فرهنگ شناسی هدفی جز شناخت ماهیّت فرهنگ را دنبال نمی کند، بنا بر این می تواند فرهنگ را صرفاً با هدف شناخت ابعاد و مسائل آن و بدون توجّه به جهتی خاصّ بررسی کند. این بدین معنا است که فرهنگ شناسی ضمن اینکه برای رسیدن به هدف خود از تمام یافته های این علوم بهره مند می شود ولی در عین حال به تعلّقات جهت دار این علوم هیچگونه وابستگی از خود نشان نمی دهد، دقیقاً بمانند رابطه ای که انسان شناسی با سایر علوم جهت دار مانند پزشکی، جامعه شناسی، زیست شناسی و... دارد.

۲) نظریه ی تفکیک به هدف

به هر دلیلی شاید کسی نظریه ی موضوع را نپذیرد و معتقد به نظریه ی هدف باشد بنا بر این نظریه برای تأسیس علم جدیدی با عنوان "فرهنگ شناسی" باید هدفی مغایر با اهداف علوم دیگری که فرهنگ را مورد بررسی قرار داده اند وجود داشته باشد، چرا که تفکیک علوم به اهداف آنها است. بنا بر این نظریه، باید بررسی شود اهدافی که علمِ مورد ادّعا یعنی "فرهنگ شناسی" دنبال می کند با اهداف علوم دیگر متفاوت است یا خیر؟ در صورت تفاوت ضرورت وجود آن نیز اجتناب نا پذیر است، ولی اگر به هر دلیل این تفاوت به اثبات نرسد نمی توان ضرورت وجود آن را پذیرفت چرا که همه ی آنچه از هدف و فایده برای مسائل فرهنگ شناسی لازم است در علومی مانند "جامعه شناسی و ... به دست می آید لذا بررسی آن در علمی دیگر بی فایده و عبث و بی هدف خواهد بود، قطعاً کسی عمل بیهوده و بی هدف را در حوزه ی علم نمی پذیرد.

نکته ی اساسی در این رابطه این است که "جامعه شناسی"، "انسان شناسی" و "مردم شناسی" اگر از فرهنگ بحثی به میان می آورند آیا این مباحث برای شناخت فرهنگ است و یا اینکه برای اهداف غیر از شناخت فرهنگ است؟ به عبارت دیگر شناخت فرهنگ و عناصر آن به صورت اوّلی مورد توجّه این علوم است یا اینکه هدف آنها رسیدن به یک اهدافی است که فرهنگ در رسیدن به آنها می تواند مدد کننده ی مطلوبی باشد و لذا مورد توجّه ثانوی این دانش ها قرار می گیرد؟ البتّه این استفاده ی ثانوی چیزی از ارزش این علوم نمی کاهد ولی اصول مسئله ی فرهنگ باید در جای دیگری به اثبات رسیده باشد تا این علوم بتوانند از آن، در رسیدن به اهدافشان بهره ی لازم را ببرند و به اعتقاد ما این اصول در علمی جز "فرهنگ شناسی" قابل اثبات نیست، به عنوان مثال «یکی از هدف های عمده ی جامعه شناسی پیش بینی رفتار اجتماعی و نظارت بر آن است.» در آمدی به جامعه شناسی/ بروس کوئن/محسن ثلاثی/۲ معلوم است که این هدف بدون توجّه به فرهنگ حاکم بر جامعه دست یافتنی نیست ولی در صدد بررسی مسائل فرهنگ هم نیست. به همین علّت است که برخی محقّقان جامعه شناسی علیرغم تعصّبی که نسبت به حتّی لفظ جامعه شناسی دارند نتوانسته اند ضرورت بررسی های تخصّصی علوم دیگر را انکار کنند

«کار این علم (جامعه شناسی) بررسی میدان های بی نهایت متنوّعِ واقعیت های اجتماعی است و از آنجا که یک علم هر قدر هم وسیع و نافذ باشد همه چیز را نمی تواند شناخت، پس هر کس به ناچار باید خود را بر جنبه ای از زندگانی جوامع متمرکز کند تا در آن زمینه متخصّص شود. از اینجاست که جامعه شناسی به شاخه هایی تقسیم شده: مانند جامعه شناسی صنعت، مذهب، زندگانی روستایی، سیاست، اقتصاد و غیره...، مبانی جامعه شناسی/هانری مندراس/باقرپرهام/۵۳

در مورد انسان شناسی عمومی که شامل مردم شناسی نیز می شود همین ادّعا صادق است، چرا که انسان شناسی نیز هدفی غیر از شناخت فرهنگ را پی می گیرد. «انسان شناس، در جستجوی پاسخ به سؤالات گونه گون در باره ی زیست، تطوّر و بقای انسان است، انسان شناسان مایلند بدانند که انسان کی، کجا و چگونه برای نخستین بار روی زمین ظاهر شد و به چه دلیل (علّت) انسان ها از نظر خصوصیات جسمانی و زیستی در گذشته و حال از یکدیگر متمایز شده اند... بنا بر این انسان شناسی علم بسیار وسیعی است که برای شناخت انسان و مسائل او ایجاد شده است.»انسان شناسی عمومی/ عسکری خانقاه و شریف کمالی/۱۸

همانگونه که ملاحظه می شود انسان شناسی نیز هدفی جز شناخت انسان ندارد و اگر فرهنگ نیز مورد توجّه آن است به خاطر این است که از یک مسئله ی اثبات شده در راستای هدف خود که زیست، تطوّر و بقای انسان است بهره برداری لازم را بنماید. ولی در این بین فرهنگ شناسی به دنبال شناخت فرهنگ و ابعاد آن است، لذا این ادّعا که «علوم دیگری که به انسان می پردازند چون جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، تاریخ و... بر یک شاخه از انسان تمرکز یافته اند. برای مثال اقتصاددان تولید، توزیع، مصرف اجناس، نظام بازار و نظام معاملات را مطالعه می کند. او به ندرت به آثار مذهب یا خویشاوندی بر نظام اقتصادی می پردازد؛ در حالی که انسان شناس مطالعه ای گسترده تر و وسیع تر پرداخته، به یافته های تمام علوم وابسته به انسان توجّه می کند. در حقیقت هر آنچه با انسان سر و کار داشته باشد.» انسان شناسی عمومی/ عسکری خانقاه و شریف کمالی/۱۹در مورد نسبت "فرهنگ شناسی" با "انسان شناسی" نیز صادق است. یعنی انسان شناسی بر یک شاخه از فرهنگ که در به وجود آمدن تمدن و بقای آدمی مؤثّر بوده، متمرکز شده است ولی فرهنگ شناسی با وسعت بیشتری همه ی جوانب فرهنگ را بررسی می کند.

مثال "مسائلی که علم اقتصاد مطرح می کند با آنچه انسان شناسی از تأثیر مذهب بر نظام اقتصادی مطرح می کند"، که برای تبیین تفاوت انسان شناسی و علوم دیگر ذکر شد؛ گواه مطلوبی برای این ادّعا است، چرا که انسان شناس از مذهب صرفاً بُعد تأثیر آن بر اقتصاد و یا مسائل دیگری که در پی آن است، را مورد توجّه قرار داده امّا مسائلی از قبیل مذهب چیست و در چه بستری موجود و رشد یافته است و... چیزی نیست که انسان شناسی با حفظ متدولوژی خود از آن بحث کند و اگر هم بحث کند از متدولوژی خود عدول کرده است. طرح فرهنگ در انسان شناسی چه در شاخه ی زیستی آن و چه در شاخه ی فرهنگی اش نیز از همین ویژه گی برخوردار است.

خصوصاً که بخش فرهنگی این علم به زیر شاخه هایی از قبیل باستان شناسی، زبان شناسی، و مردم شناسی، تقسیم می شود و همه ی این شاخه ها به دنبال کشف آن چه در گذشته بوده، هستند؛ بعضی به آثار تاریخی و بعضی دیگر به گویش ها و بعضی هم به آیین ها، رسوم و آداب گذشته گان توجّه دارند. ولی آیا این موضوعات تمام آنچه فرهنگ نامیده می شود را شامل می شوند، این همان پرسشی است که باید فرهنگ شناسی پاسخ آن را بدهد. بنا بر این اگر علم بودن یک علم و جدایی آن از سایر علوم به غایت هم باشد وجود علم "فرهنگ شناسی" ضرورت می یابد.

مایلم تأکید کنم که تفاوت علوم به غایت امروزه بیش از تفاوت به موضوع مورد توجّه است، برخی علّت این مورد توجّه بودن را اینگونه مطرح می کنند که تفاوت موضوعی، در علوم برهانی کاربرد دارد و تفاوت به غایت در علوم تجربیدرسهایی از فلسفه ی علم الاجتماع/عبدالکریم سروش/۷۱ و چون علوم جامعه شناسی، انسان شناسی و فرهنگ شناسی، علوم تجربی هستند پس می توان تفاوت آنها را به غایت تفسیر کرد.

۳) نظریه ی تلفیقی

در مورد نظریه ی تلفیقی نکته ی جدیدی جز آنچه در دو نظریه ی فوق گفته شد مطرح نیست، بله آنچه به صورت تفکیکی در مورد دو نظریه ی فوق گفته شد همزمان در این نظریه نیز قابل طرح و بحث است ولی پاسخ نیز همان است که در آن دو نظریه مطرح شد.

نکته ای را که نباید از نظر دور داشت این است که در مورد تفکیک علوم نظرات دیگری نیز هست که با توجّه به ضرورت اختصار و عدم دخالت آنها در اهدافی که این گفتار دنبال می کند از ذکر آنها صرف نظر کردیم، علاقه مندان می توانند به منابع تفصیلی مانند منابع فلسفه ی علوم اجتماعی مراجعه نمایند.

نهایت این که "فرهنگ شناسی" بنا بر هر نظریه ای از نظریه های فوق الذّکر بررسی شود علمی متفاوت از علوم "جامعه شناسی"، "انسان شناسی" و مردم شناسی است و پرداختن به آن ضرورتی است اجتناب ناپذیر.

علی هاشمی