چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بر سر ایمان خویش لرزیدیم
خشایار دیهیمی آن روزها خسته بود و اکنون اما چه بسا خود را سبک کرده باشد. با او به گفتوگو نشستم چون گفته بود پاسخ مفصلی به یادداشتی که نوشته بودم دارد. و من گوی و میدان را به او سپردم تا هر آنچه در دل دارد بگوید و...
او از نقش روشنفکران در شرایط جدید سیاسی کشور میگوید و الگوهای روشنفکری مد نظر خود را یک به یک برمیشمارد: از هانا آرنت تا آلبر کامو، از سارتر تا آلکسی دو توکویل. دیهیمی به دنبال الگوهای جدیدی در «اعصار ظلمانی» است.
ما دو هفتهای بود كه موضوع «روشنفكری و سیاست» را در صفحه «باشگاه روشنفكران» به بحث گذاشتیم. اما شنیده بودم كه شما به نوع مواجهه با موضوع و ورود ما به بحث انتقاد داشتهاید و بنابراین در ابتدا این شما و صحبتهای انتقادیتان. بفرمایید.
اول از همه باید بگویم كه طرح این بحث در صفحه شما بسیار به موقع و بجا و مناسب بود. مساله «سیاست و روشنفكران» موضوعی بود كه یكسالی در هوا میچرخید و بحثهایی درخصوص آن مطرح میشد، بیآنكه مجالی باشد تا باز شود.
بنابراین فتح باب چنین بحثی را من مبارك و خوب میدانم، اما نوشته شخص شما در شروع این اقتراح به نظر من از جنس نقد نبود و مبتنی بر نگاهی اشتباه بود. شما نوشته بودید كه در عصر یخبندان سیاست، روشنفكران كجا هستند؟ و گفته بودید كه سوم تیر افول ستاره اقبال روشنفكری وطنی بود و روشنفكران اگر زمانی در دوم خرداد ۷۶ باده پیروزی نوشیدند،اكنون ناكام هستند.
در همان بند اول مطلب شما چند بدفهمی وجود داشت كه باید روشن شود. آیا لزوما روشنفكران هرگاه كه پا به عرصه سیاست میگذارند و به شكل مستقیم در مرحلهای مثل انتخابات اظهارنظر یا از كاندیدایی حمایت میكنند، باید پیروز میدان باشند؟ آیا باید آنها پیروز میدان باشند تا ما بگوییم كه وظیفهشان را انجام دادهاند؟ اگر به تجربههای تاریخی كشورهای مختلف نگاه كنید، هم خواهید دید كه به عنوان مثال برای دو دوره بوش در آمریكا انتخاب شد.
در حالی كه روشنفكران از كاندیدای دموكرات حمایت میكردند و روی كارآمدن او را خطرناك میدانستند. اما روشنفكران آمریكایی هم شكست خوردند و بوش انتخاب شد. ولی آیا باید گفت كه فردی مثل چامسكی، آب در هاون میكوبیده و با توده مردم ارتباط نداشته است؟ نه، لزوما روشنفكر برای پیروزی وارد عرصه سیاست نمیشود. اصل وظیفه یك روشنفكر، نشان دادن یك رفتار سیاسی درست است. حتی آن رفتار سیاسی درست، لزوما مطلوب آن روشنفكر هم میتواند نباشد.
مثلا چهبسا آقای چامسكی، جانكری را به عنوان یك سیاستمدار مثبت هم ارزیابی نكند اما در برابر خطری مثل بوش، از او حمایت میكند تا خطر كمتری مملكتش را تهدید كند. بروید عقبتر. هیتلر در آلمان یا موسولینی در ایتالیا در حالی روی كار آمدند كه بسیاری از روشنفكران فعال و مخالف وجود داشتند؛ گرامشی وجود داشت، هانا آرنت و كارل یاسپرس وجود داشتند.
اما گاهی اوقات، پیروزی ناممكن است. چون در سیاست اتفاقاتی میافتد كه لزوما در اختیار هیچكس نیست. بنابراین باید اول ببینیم كه چه توقعی میتوان از یك روشنفكر داشت و چه توقعی نباید از یك روشنفكر داشت. اگر تكلیف این توقعات بجا و نابجا روشن شود، آنگاه میتوان نقد هم كرد و این نقد است كه میتواند موجب اصلاح شود.
در عرصه انتخابات ریاستجمهوری نهم، روشنفكران شاید پررنگتر از هر زمان دیگری به میدان آمدند و علتش احساس خطر پوپولیسم بود؛ پوپولیسمی كه میتواند به تعطیلی تفكر بینجامد. پوپولیسم، موجی است كه اگر برانگیخته شود، هیچكس توان مقاومت در برابر آن را ندارد.
حضور روشنفكران از بابت زنگ خطری بود كه به صدا درآمد. روشنفكران نسبت به آقای هاشمی توهم نداشتند. وقتی فردی مثل سحابی كه شخصا آسیب هم دیده بود از هاشمی دفاع كرد، میخواست الگوی درست رفتار سیاسی را نشان بدهد و بگوید كه مساله ما، مساله شخصی نیست. من در مقالهای كه نوشتم، گفتم كه به هاشمی رای میدهم تا از فردا مخالف او باشم.
هاشمی سیاستمدار مطلوب من نبود اما به گمان من با روی كار آمدن او تفكر به تعطیلی نمیكشید. در فلسفه سیاسی هانا آرنت نام این شرایط اضطراری و خطرناك را «اعصار ظلمانی» گذاشته است.
همانطور كه آرنت میگوید در اعصار ظلمانی، روشنفكران نمیتوانستند جلو چنان دولتی را بگیرند اما میتوانستند الگوی رفتار اخلاقی را تبلیغ كنند. در شرایطی كه پوپولیسم میآید، فریفتن و دروغ گفتن مثل آب خوردن میشود و انحطاط اخلاقی همه جا را فرا میگیرد. در این شرایط، وظیفه روشنفكر بازگرداندن اخلاق به جامعه است.
البته من معتقدم كه در برابر پوپولیسم احمدینژاد، اصلاحطلبان و روشنفكران نیز رفتارهایی پوپولیستی را برگزیدند و در آن اجتماع خلقالساعه و یكشبه نیز میتوان رگههایی از پوپولیسم را مشاهده كرد. اما من گمان میكنم كه برداشت شما از آنچه در مطلب مورد اشاره آمده بود، نادرست است.
در آن مقاله بحث بر سر این نبود كه چرا روشنفكران از هاشمی حمایت كردند. آن یك بحث دیگر است، بحث من این بود كه چطور روشنفكران در سالهای ۷۶ تا ۷۸ آنقدر تاثیرگذار بودند و در سال ۸۴ آنقدر كمتاثیر؟ من از همین روی هم گفته بودم كه اگر دوم خرداد ۷۶ نشاندهنده تاثیرگذاری روشنفكران بود، انتخابات سوم تیر ۸۴ هم نشاندهنده ناكامی آنها در تاثیرگذاری بود.
▪ این یك توصیف بود، نه یك تحلیل و نمیدانم چرا شما چنان نتیجهای از مطلب گرفتهاید! من پرسیده بودم كه چرا در سال ۸۴ روشنفكران فریاد میزنند و با این حال صدایشان شنیده نمیشود و آنها در رساندن صدای خود به مردم ناكام میمانند. گمان هم نمیكنم كه شما منكر واقعیت این اتفاق باشید. اما پرسش من این بود كه چرا روشنفكران زنگ خطر را سال ۸۴ به صدا درآوردند؛ زمانی كه گوشی برای شنیدن وجود نداشت؟
آیا از سال ۸۰ نمیشد چنین خطری را پیشبینی كرد؟ چرا زمانی باید آن ائتلاف گسترده از روشنفكران شكل بگیرد كه طفل اصلاحات مرده باشد و رابطه روشنفكران با تودهها هم قطع شده باشد؟ چرا نوشداروی بعد از مرگ سهراب؟
ـ این را در ابتدا بگویم كه روشنفكر در هیچجای دنیا، ارتباط بدون واسطه با توده مردم ندارد. عموم مردم هم كاری با كار روشنفكران ندارند. در همه جای دنیا همینطور است و روشنفكران با واسطه، مرتبط با مردم میشوند.
▪ ولی آیا این واسطهها را خود روشنفكران نباید خلق كنند؟
ـ این واسطهها موجودند ولی وقتی كه ارتباط به هم میخورد، فقط روشنفكران مقصر نیستند.
▪ ولی به هر حال روشنفكران هم مسوولند و مقصر. اینطور نیست؟
ـ روشنفكران هم مسوول هستند. اگر از آن مقدمه بگذریم، حالا میتوان گفت كه چه كارهایی میشد كرد كه روشنفكران نكردند و چه كارهایی هم كردند و درست بود اما واسطهها درست عمل نكردند. آقای خاتمی در چهارسال اول كاملا از پشتیبانی روشنفكران بهرهمند بود. البته پشتیبانی روشنفكران همیشه نقادانه است اما متاسفانه صدای روشنفكران به خوبی شنیده نشد و واسطهها خوب عمل نكردند.
تمام نقدهایی كه مخصوصا در دوره دوم از سوی روشنفكران بر آقای خاتمی وارد میشد، نقد اخلاقی بود. میگفتند كه اگر مردم به شما اقبال و اعتماد كردند به آن دلیل بوده است كه شما در قواره سیاستمداری معتقد به اخلاق ظاهر شدید و بنابراین هرجایی كه این اعتماد خدشهدار شود و هرجایی كه از این اخلاق عدول شود، موقعیت تغییر میكند. نقدها مطرح میشد اما گوش شنوایی در میان اصلاحطلبها پیدا نمیكرد.
دانشجویان و دانشگاهیان هم خیلی زود قهر را ترجیح دادند و پشت كردند به روشنفكرانی كه معتقد بودند نباید قهر كرد و در موضع انتقادی باید به اصرار ایستاد. آقای خاتمی آمد و به دانشجویان منتقد گفت كه صبر كنید و ببینید بعد از من چه كسی بر سر كار میآید، در حالی كه این حرف متعلق به یك سیاستمدار بااخلاق نیست. ما شما را نقد میكنیم تا آن اتفاق نیفتد و حالا شما ما را از آینده میترسانید و در پشت این ترس دعوت به سكوت میكنید؟
▪ این چه اخلاقی است؟ ما به دانشجویان هم میگفتیم كه مواضع انتقادیتان را حفظ كنید اما روزنه امید را نبندید. نه سیاستمداران و آقای خاتمی گوش كردند و نه دانشجویان. من دو تمثیل تاریخی برای دوران آقای خاتمی دارم.
ـ یكی جمهوری وایمار و دیگری دوره لویی فیلیپ قبل از لویی بناپارت. فیلیپ آدم بسیار محافظهكار و آرامی بود و به نوعی سلطنت مشروطه میكرد اما در دفاع از حقوق مردم جدی نبود. آلكسی دوتوكویل كه به نظر من یكی از بزرگترین روشنفكران تاریخ جهان است، نماینده پارلمان بود؛ پارلمانی كه اكثریتش با اصلاحطلبان و بسیار شبیه مجلس ششم ما بود.
▪ دو روز پیش از كودتای بناپارت، توكویل به شكل نمادین بالای تریبون میرود و میگوید: آقایان یك خواهش دارم؛ گوشتان را به كف چوبی پارلمان بچسبانید. همه به او میخندند. او اما خودش دراز میكشد و گوشش را به زمین میچسباند. میگوید: من صدای سم اسبهای امپراتور را میشنوم. اما كسی هم به حرف او توجهی نكرد. حال آیا توكویل وظیفهاش را انجام نداده بود یا موقعیت تاریخی نمیگذاشت صدای او شنیده شود؟
ـ به نظر من توكویل وظیفه خودش را انجام داده بود. در هشت ساله اصلاحات هم برخی روشنفكران وظیفه خودشان را انجام دادند. شما از همان ابتدا نامههایی خطاب به خاتمی و در نقد او نوشتید و بیپرده با اصلاحطلبان سخن گفتید. بنابراین انتقادی بر شما وارد نیست.
درست است كه اصلاحطلبان- همانطور كه شما گفتید- صدای روشنفكران را نشنیدند، ولی ما باید یك آسیبشناسی درونی هم انجام دهیم. اگر همراه با توكویل دیگران هم سرشان را بر زمین میگذاشتند، شاید آن اتفاق نمیافتاد. شاید اگر آن ائتلاف از روشنفكران ما، چهارسال زودتر نه در دفاع از هاشمی بلكه در نقد اخلاقی اصلاحطلبان شكل میگرفت، اوضاع متفاوت میشد.
▪ ما چه بسا نباید از اصلاحطلبان توقع زیادی میداشتیم و وظیفه داشتیم كه مطلوب خود را به زور به آنها تحمیل كنیم اما روشنفكران ما این كار را نكردند. قبول ندارید؟
ـ پس اول بپذیریم كه شكست خوردن درعرصه سیاست، به معنای اشتباه كردن نیست. اما احتمال دارد كه شكست نتیجه اشتباهات گذشته باشد.
بله، اما شكست ضرورتا به معنای انتخاب گزینه اشتباه نیست. شكست در عرصه سیاست، اتفاق میافتد. این را هم بگویم كه توكویل تنها نبود و برخی با او همعقیده بودند، اما فضا به گونهای بود كه گوشها بدهكار این نقدها نبود.توكویل گوشاش را به زمین چسباند تا یك الگوی سیاسی از خودش باقی بگذارد و من امروز برای شما تعریف كنم.توكویل امیدوار به تغییر نبود.
او برای ثبت در تاریخ این كار را انجام داد. از این نكتهها بگذریم. باید بگویم فقط من نبودم كه آن نقدها را در دوره اصلاحات مینوشتم. خیلیها بودند، اما باید ببینیم كه چرا این نقدها برای شنیدهشدن كافی نبودند؟ روشنفكری ما بعد از انقلاب آسیبهای جدی خورده است.
ما بسیاری از روشنفكران تراز اولمان را از دست دادهایم، افرادی كه یا از مملكت رفتهاند یا حذف شدهاند. علاوه بر این تریبون روشنفكران هم از آنها گرفته شده است. وقتی روزنامهها تعطیل شدند،فقط روزنامهنگاران نبودند كه تریبون خود را از دست دادند، بلكه روشنفكران هم تریبون خود را از دست دادند.
▪ ولی روشنفكران خیلی كارهای دیگر میتوانستند انجام بدهند. این همه از مردم دعوت كردید كه بروند و در برابر نهادهای غیرپاسخگو تحصن كنند. چرا یك بار در مقابل دفتر نمایندگان پاسخگوی خودتان تحصن نكردید؟
ـ اتفاقا همین كارها هم صورت گرفت. وقتی تریبونهایمان را از دست داده بودیم در همان زمان انتخابات مجلس هفتم كه به نظرم نقطهعطف انحطاط اخلاقی نیروهای اصلاحطلب بود،ما همین حرف را میزدیم. مردم بیاعتماد شده بودند چون به آنها قولهایی داده بودند و پای آن قولها نایستاده بودند.
همان زمان من در دانشگاهها میگفتم كه نباید دائما به نهادهای غیرانتخابی رجوع و اعتراض كنید چون نهادهای غیرانتخابی پاسخگو نیستند. میگفتم كه من آقای خاتمی را انتخاب كردهام و اگر به خاتمی رای دادهام، او را پاسخگو میدانم و وزیر كشورش را. برای همین هم معتقد بودم كه باید در برابر دفتر ریاستجمهوری و وزارت كشور اصلاحطلب تحصن و خواسته خود را مطرح كرد.
▪ پس چرا این اتفاق نیفتاد؟
ـ چون تفرقه افتاد. یادم هست كه وقتی من این سخنان را در دانشگاه میگفتم، همان جا سخنران دیگری هم بود كه شعارهای انقلابی داد و گفت باید از همه اینها برید.
دانشجویان هم برای او بود كه هلهله كردند. من میگفتم كه ما باید برویم و با خاتمی شرط آخرمان را بگذاریم و بگوییم كه اگر انتخابات را برگزار كردی،ما از تو جدا میشویم، اما باید این فرصت را به او میدادیم و ندادیم.
رضا خجسته رحیمی:
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست