جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آگاهی و آزادی


آگاهی و آزادی

توسعه در شقوق مختلف خود در هیچ جامعه ای رخ نمی دهد مگر آنکه افراد خلاق در آن جامعه فعال باشند و ابداع و نوآوری در آن نمایان باشد بنابراین پیشرفت معلول خلاقیت است و خود خلاقیت معلول آزادی اما آزادی در صورتی وقوع می یابد که مردم آزادیخواه باشند و آن را بطلبند مردمی آزادیخواه می شوند که به در بند بودن خویش آگاه باشند بنابراین آگاهی مقدمه آزادیخواهی است و آزادیخواهی مقدمه آزادی این مقاله به چرخه ای می پردازد که از نان شروع می شود و به توسعه می انجامد

توسعه در شقوق مختلف خود در هیچ جامعه ای رخ نمی دهد مگر آنکه افراد خلاق در آن جامعه فعال باشند و ابداع و نوآوری در آن نمایان باشد. بنابراین پیشرفت معلول خلاقیت است و خود خلاقیت معلول آزادی.اما آزادی در صورتی وقوع می یابد که مردم آزادیخواه باشند و آن را بطلبند.مردمی آزادیخواه می شوند که به در بند بودن خویش آگاه باشند. بنابراین آگاهی مقدمه آزادیخواهی است و آزادیخواهی مقدمه آزادی. این مقاله به چرخه ای می پردازد که از نان شروع می شود و به توسعه می انجامد.

انسان به سبب انسان بودنش همواره خود را آزاد می دانسته و از همان ابتدا در برابر هر عاملی که این آزادی را از او سلب می کرده مقاومت نموده و تا جایی که توانسته با آن مبارزه کرده است.

هر چند در ادوار مختلف با اطوار مختلف بندها بر دست و پا و لجامها بر دهانها و سنگ ها بر سر راه اندیشه مردمان بسته اند و زده اند و انداخته اند، لکن چون این یک نیاز فطری است اصل آن را خاموش نتوانسته اند کرد.

آنچه این مقاله بدان خواهد پرداخت بررسی علتی است که آن بندها را به وجود آورده و افراد را به سمتی برده که به آن تن در دهند.

چندی قبل در دوره آموزشی سربازی در تهران و در یکی از پادگانهای مجهز و زیبای ارتش بودم. برخی روزها به دلایلی موفق می شدم مرخصی بگیرم و یک شب یا یک شب و یک روز بیرون از پادگان در منزل اقوام و آشنایان به سر ببرم.

ولی وقتی بر می گشتم غم در برم می گرفت و هنگامی که دیگر سربازان می پرسیدند مرخصی خوش گذشت یا نه؟ می گفتم پشت در همین پادگان در همان خیابان پشتی باشی و داخل اینجا نباشی خوش می گذرد!

و همه سربازان دیگر با من هم عقیده و موافق بودند.

با خود اندیشیدم که این احساس مشترک از چه روست؟ مگر این پادگان با این وسعت و این همه سر سبزی و زیبایی و هوای به این خوبی و احترام فوق العاده ای که مسئولین به ما که تحصیلکرده بودیم می گذاشتند و غذای عالی و استراحتگاه تمیز و... چه کم دارد که پشت در آن و در آن خیابان پشت پادگان خوش می گذرد و داخل آن نه؟

پس از چندی به این نتیجه رسیدم که آنچه ما را به فرار از این مکان و گذشتن از آن در، ترغیب می کند و حریص ، تنها این آگاهی است که حق نداریم پایمان را از آن بیرون بگذاریم.

یعنی از در بند بودن خود آگاه شده ایم.

چه بسا انسان چندین سال و حتی یک عمر در شهری بماند و از آن خارج نشود و دلش هم نخواهد که از آن بیرون برود ، ولی اگر به همین انسان بگویند حق نداری از این شهر بیرون بروی! دیگر تنها آرزویش و تمام هم و غمش و فکر و ذکرش بیرون رفتن از این شهر می شود. از هرکه از بیرون شهر می آید احوال دیگر شهرها را می پرسد و شاید هر روز برود و از دروازه شهر اطراف آن را با حسرت نگاه کند و...

تبعید روی همین اصل استوار است: اقامت اجباری در منطقه ای!

همین که انسان بفهمد در بندی گرفتار است و مجبور است در آن بماند و از آن نباید تعدی کند و پا فراتر گذارد، شروع به تلاش می کند برای گسستن آن بند و خروج از آن مرز!

بنابراین اصل درک آزادی و نیاز به آن، زمانی در انسان پدید می آید که انسان نسبت به بندی که در آن گرفتار است آگاه شود.

یعنی آگاهی مقدمه آزادی خواهی است.

اینجاست که می فهمیم چرا عامه مردم مانند طبقه روشنفکر دغدغه آزادی ندارند و برای رسیدن به آن سر و دست نمی شکنند و همه جا در طلبش بر نمی آیند ، علتش این است که اینان از در بند بودن خویش آگاه نیستند و سالهاست در همین بندها می زیند و لکن حرصی بر شکستن و گسستن آن ندارند.

پرنده ای را می مانند که در قفس متولد شده و بزرگ شده و اصلا نمی داند بیرون از این قفس چه دنیایی است!

مرحوم دکتر شریعتی می گوید: "در خواب دیدم در سالن بزرگی هستم که تا پایان آن را صندلی چیده اند و دانشجویان نشسته اند. دانشجویی برخاست و گفت: استاد! زندگی چیست؟ گفتم دفترهایتان را باز کنید و بنویسید!

نان ، آزادی ، فرهنگ، ایمان، دوست داشتن! "

چندی فکرم مشغول این بود که چرا اول نان را گفته و بعد آزادی را؟...

آن نانی که در بند، جلو انسان بیندازند چه خوردنی دارد و این چه زندگی ای می شود؟

پس از چندی دیدم عجب دقیق گفته است!

انسانی که دغدغه نان دارد و خودش و زن و بچه اش گرسنه اند نمی تواند به خواندن و اندیشیدن و دانستن بپردازد. از کسی که نانش فراهم نیست ، یعنی برای نیازهای ابتدایی اش مانده ، چه انتظاری می توان داشت که در پی کسب آگاهی و علم برخیزد؟

از این رو نان مقدم بر آزادی است و این دو مقدمه فرهنگ و این سه زمینه ایمان و بعد از همه اینها انسان باید به دوست داشتن بپردازد.

حقا که دقیق تر از این نمی شد زندگی را معنا کند.

جز این هر چه هست فرع است و بیراهه و دیگر زندگی اش نمی توان نامید!

سیر پیشرفت جوامع را که از نظر بگذرانیم به رابطه علت و معلولی ای می رسیم که منشا آن آزادی است. پیشرفت، معلول خلاقیت است و خلاقیت معلول آزادی!

چرا که تا زمانی که قومی خود مولد نباشند و تنها در مصرف پیشرفته شده باشند و لذت مصرف را بر رنج تولید ترجیح دهند، هیچگاه به پیشرفت نخواهند پرداخت ؛ و مولد بودن یعنی قوه ابداع داشتن و چیز جدید خلق کردن و این رخ نخواهد داد مگر افراد خلاق و صاحب فکر و ذوق وسط بیایند و هر چه تعداد اینان بیشتر ، میزان نوآوری ها بیشتر.

واقعیت این است که خلاقیت نیز رخ نخواهد داد مگر در جایی که بر توسن اندیشه لجام نزده باشند و حرکتش را مانع نشده باشند و برایش خط قرمز تعریف نکرده باشند.

اندیشه آزاد در فضای آزاد بار می دهد و به خلق می پردازد و بنابراین خلاقیت می شود معلول آزادی.

حال بیاندیشیم که در فضایی که آزادی وجود ندارد و قاطبه مردم نیز به دلیل ناآگاهی طالب آن نیستند و از این روی تا دیر زمانی دیگر که اندیشمندانی بی دغدغه نان بیایند و آن را طلب کنند، روی نخواهد نمود، پس چگونه می شود انتظار خلاقیت و پس از آن پیشرفت داشت؟

آیا این یک انتظار واهی نیست؟

شاید یکی از مهمترین دلایل شکست های مداوم اصلاح طلبان این باشد که از نیاز اصلی مردم که همانا "نان" است غافلند و بیهوده سعی در آگاه کردنشان نسبت به در بند بودنشان دارند و واضح است که این اتفاق نخواهد افتاد مگر زمانی که آن دغدغه اولیه از ایشان برداشته شود.

هرچند این نیز مغالطه ای است که بر رفع این مشکلات تقدم و تاخر زمانی مترتب کنند؛ چه ، می شود همزمان هر دو را راه برد و به نهایتی رساند اگر همتی باشد و دغدغه ای در این جهت.

حسن ختام کلام خطی از وصیتنامه مظلوم و مغفول شریعتی باشد که بیراه نگفته ایم اگر بگوییم تمام این مقاله را در خود دارد.

وی در قسمتی که با پسرش – احسان – گفتگو می کند و به نصیحتش می پردازد می گوید :

" اگر می خواهی گرفتار هیچ دیکتاتوری نشوی ، فقط بخوان و بخوان و بخوان!"

مات(۸۸.۸.۵)

محمد امین تاجور