چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
زندگی فخریه تاج الدینی
سوزناکتر شده است، صدای نالهء سگان روستا. آخر، این روزها، انسانیت و عاطفه از روستای سبو بزرگ لواسان رفته است. از عزاداری خبری نیست. مرده است دیگر خاله فرخ ساده دل. از بیتوجهی و فقر آن هم با وجود هکتارها زمین و ثروت.
خاله فرخ مرده است بیاینکه زنگی به صدا درآید یا دل کسی بگیرد. سکوت، این قسمت او بود از زندگی. در بیصدایی و تنها و بیکسی هم مرد. آن هم در یکی از بیمارستانهای کمیته امداد. روستا دیگر، تهی شده است از صدای آرام پاهایش. از دلسوزیهایش، خندههایش. دیگر زنی با موهای رنگ حنا و بلوز گل گلی در روستا سرخوش و رها نمیچرخد.
● خاله فرخ در غربت مرد
گریه میکند; یکی از خواهرزادههایش. او که خوشبختانه با وی فامیلی یکسانی ندارد! میگوید:«آنقدر تنها بود و سادهدل که نپرس. در تنهایی هم به سوی خدا رفت. هیچ کس نمیداند اما من که یک روز بعد از مرگش به بیمارستان رفتم میدانم که چهار روز در آن بیمارستان، کسی نبود به دادش برسد. پرستارها با اخم میگفتند شما پس کجا بودید وقتی میخواستیم اسکن بگیریم. دارو بخریمو بیماری پیرزن را درمان کنیم؟ خیلی اشک ریختم بر این همه غریبی خاله اما من چارهای نداشتم. اصلا ما نمیدانستیم که او بیمار است! کسی به ما چیزی نگفته بود.»
رها شده بود به حال خود، محجور ثروتمند، بدون رسیدگی و مراقبتهای لازم. آزاد از هرثروتی! بوی بد گرفته بود، این اواخر. به خاطر همین بیتفاوتیها. دل مشغولیاش شده بود جمع کردن زبالههای ده. هر وقت از او میپرسیدند که چرا زبالهها را جمع میکنی و به خانهات میبری، پاسخی نمیداد. انگار اصرار داشت تا حد توانش ده را پاک کند از زبالهها. از ناپاکیها. کسی اما درکش نمیکرد. حتی مرگش را تا مدتها برخی از بزرگان و هیات امنای ده تکذیب میکردند، آن هم به دلایلی نامعلوم. بزرگانی که همخون آخرین دختر کدخدای ده بودند.حالا خاله فرخ مرده است. در زمینهایش بادها میوزند، بی قرار. از آنجایی که هیچ گاه ماه پشت ابر نمیماند، سرانجام همهء اهالی شنیدند خبر مرگ دردناک خاله فرخ را. بهگورستان رفتند مردم ده اما دیدند فامیلهایش به جای عزاداری دارند امضا جمع میکنند! سر قبر خاله فرخ تنها و بیآزار. همه دنبال ارث و میراثند! گذشتهها گذشته، کسی اشک نمیریزد بر مرگ زنی محجور! آن هم وقتی ثروتی کلان دارد!
گویی صدای پیرزن از قبرش به گوش میرسد :«از همهء کسانی که اینقدر طول کشید تا ثروتم را تصاحب کنند، عذر میخواهم! از همهء کسانی که تا اینجا آمدند و برایم فاتحه خواندند حلالیتمیطلبم اما یه خواستهای دارم. با امضای این کاغذ حق زنی تنها را زیر پا نگذارند. ای کاش با این پولمیشد عدهای از محجورهای دنیا را حمایت کرد، به خودم که وفا نکرد.»
● چرا امضا جمع میکنند
زمینهای فراخ و سرسبز در لواسان، ثروت کمی نیست که بشود از مرگ مالکش خوشحال نشد. آن هم برای کسانی که لابد از عاطفه بویی نبردهاند. حداقل تا زمانی که زنده بود تا مقدار اندکی از پولش را صرف ساختن خانهای کوچک برای او کنند. خاله فرخ در اتاقی تاریک و نمور زندگی میکرد که پایینش طویلهء گاوها بود. مو برتنش سیخ میشد، شبها از صدای نعرهء گاوها. دم بر نمیآورد محجور بود اما نه منفور.
«عاطفه و مهر گویی از دلها رفته است. زن باشی آن هم محجور! دیگر حسابت با کرامالکاتبین است. چهاندوهی بالاتر از بیتفاوتی این همه انسان با ادعای آدمیت!»
این را هر کسی که قصهء خاله فرخ را میشناسد، میگوید. زندگی ۷۵ ساله فخریه تاجالدینی را میگویم.
مرگ برای او، جشن عروسی بود. جشنی که هیچ گاه لباس توری پف داری بر تن خستهاش نکرد و نگذاشت تاج نگینداری بر سرش. افسوس. نگاهها چه عبث خاکها را میپوید! خاله فرخ مدتهاست که بر اثر بیتوجهیها مرده است. حالا کسانی میخواهند امضا جمع کنند! برای اینکهبگویند پیرزن ۷۵ سال بهخوبی و خوشی زندگی کرده است!
بیانصافی است. ظلم است. این را یکی از اهالی لواسان میگوید و ادامه میدهد:«روزی اتفاقی آمده بودم «سبو بزرگ». گفتم به خاله فرخ سری بزنم. دیدم در اتاق تنهاست. بوی بدی میداد. یک عالمه مگس دورش جمع شده بودند. از هجوم مگسها و آشغالهایی که دورش ریخته شده بود. نمیتوانست نفس بکشد. آخر این انصاف است. دل هر شنوندهای به درد میآید. گفتم بیا خاله ببرمت حمام. گفت نه. فامیلهایم گفتهاند که میآییم، برایت حمام درست میکنیم. بالاخره از شر این همه بدبختی رها میشوی. خاله بیچاره در حسرت حمام و توالت مناسب، مرد. »
ابوالفضل کردی، قیم وی اما بیش از همه از مرگ در غایت فقر و بیماری خاله فرخ ناراحت است، میگوید:«سه سال است که قیم این زن هستم نتوانستم اموالش را تبدیل به پولی برای رسیدگی به وی کنم. دلایل بسیاری دست به دست هم داد تا این زن در تنگدستی بمیرد.»به گفتهء قیم خاله فرخ، درخواست وی از دادگاه این بود که این پیرزن نیاز به خانهای مناسب و رسیدگی دارد. زمینهای بسیاری هم دارد. ابتدا دادگاه موافقت کرد و گفت که کارشناس میفرستد. پس از مدتها دوندگی و گذر زمان سرانجام یک کارشناس فرستاده شد. برادر زادههایش و تمام کسانی که در این ارث سهم داشتند به شدت به این قضیه اعتراض کردند. دوبارهء چهار کارشناس فرستاده شد اما باز به هیچ نتیجهای نرسید. کارشکنیهای این افراد مانع از فروش زمینهای «فخریه تاجالدینی» فرزند آخر «محمد حسین تاجالدینی» و رسیدگی به او شد. ابوالفضل کردی همچنان ناراحت است، زمزمه میکند:«من تلاش خودم را کردم. افسوس نتوانستم به این زن کمکی کنم و به دادش برسم. اکنون هم مراحل دادگاهی انتقال ثروت وی در حال انجام است. هیچ کس نمیتواند بدون نظر دادگاه و به طور قانونی زمینهای این پیرزن را بفروشد. مگر غیرقانونی.»وی ادامه میدهد :«حتی این افراد از وی به زور امضا گرفتهاند. از فردی محجور. کسانی که قانون میدانند،حرف مرا میفهمند. نمیشود با فرد محجور معامله کرد.»
● مرگ مشکوک خاله فرخ
در ده پیچیده است که امکان دارد مرگ خاله فرخ مشکوک باشد اما کسی نمیتواند چیزی بگوید یا آنقدر کار دارد که نمیتواند دنبال مسایل این پیرزن برود. مرگی مشکوک در بیمارستانی شلوغ!
قیم خاله فرخ میگوید:«نتایج پزشک قانونی که آمد، آنگاه میتوان نظر داد که حقیقت دربارهء مرگ وی چیست.»
هنوز مردم یادشان است ضجههای بیامان خاله فرخ ده را وقتی از بالای پلههای خانه پدریاش افتاد. همان خانهای که این اواخر تبدیل شده بود به طویله گاوها و یک اتاق تاریک و نمور. چقدر جیغ کشیده بود. کسی نمیداند. چه مدتی پیرزن بیچاره افتاده بود پشت در. کسی نمیدانست. تنها صدای ناله سگان بود که سرانجام همسایهها را کشاند به این خانه. در خانهء پیرزن همیشه باز بود. خانهای که تنها یک اتاقش مال او بود و این اتاق اگر درش بسته میشد. حتی یک پنجره نداشت که بدانی صبح است یا شب. سرانجام، این همسایهها بودند که آمدند پشت در دیدند خاله از پلهها افتاده است. نمیتوانستند در را باز کنند. از پشت بام آمدند. دستش شکسته بود. تنها توانستند پیرزن را از پلههای طولانی و کوتاه اتاقش بالا ببرند. در رختخوابش بگذارند و دیگر هیچ.»پیرزن تا کی درد کشیده بود،کسی نمیداند. تا کی در آن اتاق تاریک به حال زار خویش گریسته بود کسی نمیداند. ولی همه این را میدانند که اگر مراقبتهای لازم از پیرزن میشد با وضع و حال بهتری میمرد. با بوی دیگری. حالا ثروتش را هرکسی میخواست به راحتی میخورد.
● سپردن خاله فرخ به برادرزادههایش
از آن روزی که خاله فرخ خانهنشین شد و بدحال، مردم ده گاه به گاه برایش غذا میآوردند. به او میرسیدند. گاهی فرشته نامی مانند فرشتههای خدایی او را حمام میبرد به او میرسید. خلیل یکی از خواهرزادههایش بود ازاین همه بیکسی خاله دلش به درد آمد مدت پنج سال مراقبت از او را به عهده گرفت اما رفت و آمدهای او به خانهء خاله فرخ برای بردارزادههایش گران تمام شد. شکایت کردند. دادگاه به این نتیجه رسید که سرپرستی پیرزن را به بردارزادههایش بسپارد. شواهد و مدارک نشان میدهد از همان روز بیچارگی این زن تنها آغاز شد. حالا خاله فرخ مرده است. برسر قبرش امضا جمع میکنند. معمایی بدون پاسخ. آخر خاله زیر نظر کمیتهء امداد بود! کسی از کمیتهء امداد برای رسیدگی به او پول میگرفت. اما این فرد چه کسی بود کسی نمیداند. مددکارانش پاسخ سوالات ما را نمیدهند. پیرزن ثروتمند زیر نظر کمیتهء امداد بود! پس برادرزادههایش چه کسی را سرپرستی کردند. کسی نمیداند! افسوس، بهزیستی، ادارهء سرپرستی، قانون و دادگاه هیچ کدام نتوانستند دردی از این پیرزن دوا کنند. افسوس ای کاش اموالش میتوانست کاری کند برای محجورینی مانند خودش.
منبع: سایت کانون زنان ایرانی
www.irwomen.org
فاطمه علیاصغر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست