سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

فن زایاندن نفوس


فن زایاندن نفوس

در اندیشه سقراط

سقراط ( ۳۹۹ - ۴۶۹پیش از میلاد)، فیلسوف بزرگ یونان در آتن زاده شد، همان جا زیست و همان جا جان باخت. وی پسر سوفرونیسکوس و فنارت از قبیله آنتیوخید و از مردم بخش الوپکا بود. سقراط دارای قدرت خاصی بوده است به طوری که در زمستان و تابستان فقط یک جامه می پوشید و عادت پابرهنه راه رفتن حتی در جنگ های زمستانی را ادامه می داد. وی در سده پنجم پیش از میلاد می زیسته که این سده یکی از درخشان ترین دوران های تمدن یونانی و به ویژه تمدن آتنی است. او زندگی خود را در میدان های عمومی، در دکان های دوستان، زیر رواق ها، در سایه ستون های معبدها، با مکالمه و مباحثه و مصاحبه می گذرانده است.

گفت وگوهای سقراط، واقعیت های بنیادی زندگی اش بود با صنعتگران، پیشه وران، سیاستمداران، هنرمندان، سوفیست ها و زنان بحث و گفت وگو می کرد. محتوای زندگی اش گفت وگو بود، ولی این گفت وگو جنبه تازه یی داشت، روح را برمی انگیخت و بی آرام می ساخت و مجبور به تسلیم می کرد. پوشیده نیست که خود سقراط، چیزی ننوشته و ما آیین فلسفی او را صرفاً از راه نوشته های شاگردانش می شناسیم و در این زمینه دو منبع عمده در دست داریم که یکی تالیفات افلاطون است و دیگری نوشته های گزنفون، ارسطو هم چند فصلی وقف بحث از سقراط کرده که اهمیت فراوان دارد. اما قدیمی ترین نشانه یی که از سقراط می توان یافت، چهره یی از اوست که در نمایشنامه ابری ها اثر آریستوفان وصف شده است. قصد سقراط این بود که جستن را رواج دهد، با اعتماد به اینکه «جوینده یابنده است». او وظیفه خود را آگاه کردن مردم به جهل خویش می دانست چون معتقد بود مردم به این دلیل در کشف حقیقت عجز دارند که در جست و جوی آن نیستند.

پس اگر در جست و جوی آن نیستند، اغلب همیشه از آن جهت است که تصور می کنند حقیقت را در اختیار دارند، هرچند به وجود آن نادانند. پس، از نخستین شرط های تهذیب نفس که می تواند آن را به کشف حقیقت هدایت کند، این است که انسان را به جهالتش معترف سازیم. سقراط که مادرش ماما بود، از پیشه مادر خود برای فهماندن این مطلب استفاده می کرد. او می گوید؛ زنی که آبستن است بچه یی در شکم دارد ولی باید این بچه را بزایانند. در غالب موقع ها این کار بدون مداخله یک ماما به درستی انجام نمی گیرد. همین طور یک معلومات فلسفی وجود دارد که باید حاکم بر رفتار و کردار آدمی شود. ممکن است هر کس بی آنکه خود بداند گنجی در وجود خود نهان داشته باشد. تمام ما بالقوه در وجود خود دارای معلومات مورد بحث هستیم، تنها باید به وجود آنها پی ببریم. روح ما از حقایق اصلی اخلاق آبستن است، تنها زایاننده یی لازم دارد. سقراط خواسته است چنین زایاننده یی باشد و او فن «زایاندن نفوس» را اختراع کرده است. بر اساس این فن، فرد در وهله اول باید به جهل خود اعتراف کند که این اعتراف مقدمه یی خواهد شد که او را به تفکر وادارد.

روش او این بود که پرسش هایی از دیگران می کرد و آشکار می ساخت که آنها برخلاف ادعایشان، هیچ نمی دانند. او تاکید می کرد باید خود را درست بشناسیم و به نقطه های جهل خویش آگاه باشیم و اگر به چیزی علم نداریم، خود را دانا نینگاریم. سخن سقراط مبتنی بر این اعتقاد تزلزل ناپذیر بود که دانش در اصل دست یافتنی است، اما اگر بخواهیم امیدی به کسب آن داشته باشیم، ابتدا باید ذهن خود را که پر از تفاله تصورهای مبهم و گمراه کننده است، به خوبی بپیراییم. جست و جوی مثبت برای کسب معرفت، تنها پس از این مرحله شروع می شود. تفاوت عمده یی که سقراط با فیلسوفان سوفسطایی که هم عصر او بودند، داشت این بود که سوفسطاییان مدعی بودند همه چیز را می دانند، می توانند همه چیز را تعلیم دهند، هر چیزی را بسازند، یعنی خلاصه هر کاری از دست شان برمی آید. در مقابل سقراط می گوید هیچ نمی داند و هیچ چیز را هم نمی تواند تعلیم دهد.

در واقع سقراط یگانه امتیاز خود را نسبت به دیگران این می دانست که او نسبت به نادانی خود آگاه است و البته جهل سقراط جهلی است با خبر از خود و این آگاهی به نادانی، علمی است والاتر. به عبارت دیگر، جهل او از سر علم است. هاتف دلفی هم به سقراط همین را گفته بود؛ «سقراط دانا ترین مردم است، زیرا او تنها کسی است که می داند که نمی داند.» زمانی که هاتف غیب این را اعلام کرد، او بر خود فرض دانست که نادانی آن دسته از همشهریانش را که خود را دانا می پنداشتند، برملا کند. برای همین او شیوه یی از طرح پرسش های گره دار درباره مساله های اساسی اخلاقی و سیاست را پیشه خود کرد.

وی در تعلیم به شیوه جدلی (دیالکتیکی) توجه داشت. به این معنا که هیچ وقت اول اظهارنظر نمی کرد، بلکه حریفش را به اظهار عقیده وامی داشت. آنگاه او را به گفت وگویی می کشاند که در نهایت درمی یافت نظرش بی اساس بوده است. پس از آنکه به وسیله پرسش و پاسخ خطای مخاطب را ظاهر می کرد، باز به همان ترتیب گفت وگو و پرسش و پاسخ را دنبال می کرد و به کشف حقیقت می کوشید. این شیوه گرچه ممکن بود هیچ یک از دو طرف را به جایی نرساند، ولی دست کم ذهن شان را باز و بینش شان را عمیق تر می ساخت.

مثلاً اعتراف می کند که نمی داند واقعاً «شجاعت» چیست. و از شخص دیگر می پرسید؛ آیا او از این موضوع هیچ آگاهی دارد؟ یا سقراط مباحثه را به جهتی می کشاند تا آن شخص کلمه «شجاعت» را به کار ببرد، آنگاه از او می پرسید؛ «شجاعت» چیست؟ وقتی تعریفی به او ارائه می شد سقراط اظهار خشنودی می کرد، ولی می فهماند که یکی دو اشکال کوچک هست که دوست دارد روشن شوند، و در ادامه بحث عدم کفایت تعریف پیشنهادشده را آشکار می ساخت.

سقراط بر این عقیده بود که؛ حتی اگر معلم پاسخ را هم بداند، باز هم روش صحیح تعلیم این است که آن را یکباره به متعلم نگوید، بلکه او را راهنمایی کند تا خودش قدم به قدم پیش رود و با گذر از پاسخ های احتمالی نادرست، به پیدا کردن پاسخ درست نائل آید.

شعار اصلی سقراط این بود که «خودت را بشناس» چون به نظر او اگر بخواهیم درست زندگی کنیم باید «خود را بشناسیم» و در اصل اختلاف میان کسی که خود را می شناسد و آن که خود را نمی شناسد، بسیار است. کسی که خود را می شناسد از روی همین شناسایی می داند که چه چیزی برای او سودمند و چه چیز زیان بخش است و کسی که خود را نمی شناسد، از همین رو نمی داند که سود و زیان او در چیست. پس اولی می داند که غفلت از چه کارهایی زیان بخش است و از چه کارهایی باید اجتناب ورزد و دومی که این را نمی داند بدون اندیشه کار می کند و از کار خوب غافل و در کارهای بد غرق می شود. پس اگر می خواهیم درستکار باشیم باید معرفت کامل نسبت به امیال و استعدادهای خود داشته باشیم و هرگاه چنین معرفتی حاصل نکنیم این امیال و استعدادها برای ما وحشت آور خواهد بود.

کسی که خود را می شناسد چه چیزی برای او سودمند است و آنچه را که از قوایش ساخته است با آنچه از عهده اش بیرون است، تمییز می دهد و چون جز به کاری که می داند دست نمی زند و از انجام کاری که نمی داند پرهیز می کند، از خطا و اشتباه مصون می ماند و از بدبختی و تباهی می رهد. اما کسی که خود را نمی شناسد و خود را درباره قوا و استعدادهایش به اشتباه می اندازد در قضاوت اشخاص و اشیا درمی ماند و هیچ تصور روشنی از آنچه برای او ضروری است یا آنچه باید انجام دهد و وسایلی که به کار او می آید، ندارد و خود را در همه چیز فریب می دهد و از این رو همه فایده ها از او می گریزند و از بدبختی به جان می آید.

از این روست که انسان باید به خود و محدودیت هایش آگاهی داشته باشد. همان گونه که مشاهده می شود هر فرد باید خود را به درستی بشناسد، پس سقراط با فرد کار دارد نه با توده مردم. او خود در این باره می گوید؛ «من همواره یکایک افراد را مخاطب قرار می دهم، چون آن که با توده مردم به راستی و درستی سخن بگوید، زنده اش نمی گذارند. از این رو کسی که بخواهد در راه حق نبرد کند و زمانی کوتاه زنده بماند ناچار است به گفت وگو با افراد قناعت ورزد.» کار سقراط این است که تک تک افراد را به اندیشیدن وادارد. او می خواهد جستن را رواج دهد و بر این عقیده است که «آدمیان در مصاحبت یکدیگر به خود می آیند و حقیقت بر آنان جلوه گر می شود». اگر کسی به حقیقت دست یابد دچار خطا نمی شود، زیرا بدعملی، زاده نادانی و جهل است. هیچ کس از روی علم و عمد دنبال بدی نمی رود و اگر خوبی را تشخیص دهد، البته آن را اختیار می کند.

سقراط نه تنها معتقد بود که خداوند آیات و نشانه هایی به مردمان می نمایاند و با پیشگویی هایی به کمک آنان می شتابد و اراده خود را از راه ندای غیبی و رویاها به آنان می شناساند، بلکه به ندای الهی اعتقاد داشت و آن را در باطن خود می شنید که به او می گفت چگونه رفتار کند.

روش سقراط مورد توجه بسیاری از جوانان قرار گرفت و آنها به دور او حلقه زدند و از گفت وگوهای او کسب فیض کردند و سرانجام هم او را به اتهام اینکه جوانان را به فساد می کشاند و موجب بی اعتقادی آنان به خدایان شهر می شود، محاکمه کردند و به مرگ محکوم ساختند.

سیدمحمد ناظم زاده قمی

محقق مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی کارشناس مسائل سیاسی

منابع؛

۱- فلاسفه بزرگ، آندره کرسون، ترجمه کاظم عبادی

۲- سقراط، کارل یاسپرس، ترجمه محمدحسن لطفی

۳- فیلسوفان یونان و روم، امیر جلال الدین اعلم