چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

چرا موفقیت تصادفی به دست نمی آید


چرا موفقیت تصادفی به دست نمی آید

همیشه این طور به نظر می رسد که افراد موفق شانس خود را خودشان ایجاد می کنند و فرصت ها را خودشان پیدا می کنند, اما آنچه مهم است ذهنیت آنهاست که آنها را به این نقطه رسانده است

همیشه این طور به نظر می‌رسد که افراد موفق شانس خود را خودشان ایجاد می‌کنند و فرصت‌ها را خودشان پیدا می‌کنند، اما آنچه مهم است ذهنیت آنهاست که آنها را به این نقطه رسانده است.

یک ضرب‌المثل می‌گوید: شانس وقتی به‌وجود می‌آید که فرصت و آمادگی با هم تلاقی می‌کنند.

شاید این حرف درست باشد، اما تا امروز که به اینجا رسیده‌ام، همه شانس‌هایی که به من روی آورده‌اند، بدون استثنا زمانی به سراغ من آمدند که، فرصت با یک ذهن باز و دریافت کننده تلاقی کرده است.

تصادفی نیست که نیاز، مولد یک اختراع است. این طور به نظر می‌رسد که فرصت تنها زمانی ایجاد می‌شود که شانس به شما رو می‌کند، یا زمانی که به‌تازگی شکست سختی را تجربه کرده‌اید. در این مواقع است که شما فرضیات خود را مورد پرسش قرار می‌دهید. زمانی که از لحاظ احساسی در موقعیت پذیرش حقایق هستید؛ یعنی زمانی که ذهن شما برای گزینه‌های دیگر باز است.

درست است که عوامل زیادی وجود دارد که بر زندگی، کار و موفقیت شغلی شما تاثیرگذار است. اما من معتقد نیستم که شانس کاملا به‌صورت تصادفی اتفاق می‌افتد یا اینکه باید آمادگی ایجاد فرصت برای خودتان را داشته باشید، بلکه این مساله بیشتر به وضعیت ذهنی شما بستگی دارد. در اینجا داستانی کوتاه را ارائه می‌دهیم که نشان می‌دهد این مساله چگونه تاثیرگذار است.

● «تصمیم‌گیری در زمان مناسب»

وقتی در سال ۱۹۷۸ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، نمرات بسیار بدی در فیزیک داشتم. نمی‌توانستم برای دریافت مدرک دکترا بورسیه دریافت کنم. به هر حال، اوضاع اینگونه بود. من گرفتار شده بودم. بنابراین، به آپارتمان کوچک خانواده‌ام در شهر کوچک بروکلین در نیویورک بازگشتم و یک شغل نیمه‌وقت با حداقل حقوق در یک بانک محلی دریافت کردم. احساس افسردگی و گم‌گشتگی داشتم.

بعد از آن، یکی از دوستانم مرا با اتومبیل پورشه گران‌قیمت خود به یک کارخانه با تکنولوژی پیشرفته که خود مدیر عامل آنجا بود برد. او به من گفت الکترونیک دیجیتال (نیمه هادی ها) در آینده بسیار رشد خواهد کرد. البته من اصلا نمی‌دانستم منظور او چیست اما اتومبیل گران‌قیمت او برای من بسیار جذاب بود.

وقتی در اطراف ساختمان قدم می‌زدم، با یکی از مهندسان گفت‌وگو کردم؛ او فرد جوانی در سن وسال خودم بود و به‌تازگی استخدام شده بود. او گفت سالانه ۲۰ هزار دلار درآمد دارد (این مبلغ در زمان خودش بسیار زیاد بود).

تصمیم خود را گرفته بودم. به خانه رفتم، با دانشگاه تماس گرفتم و فوق لیسانس خود را در رشته مهندسی الکترونیک دریافت کردم. به این ترتیب در سال ۱۹۸۰ من در شرکت تگزاس اینسترومنت یک مهندس موفق بودم. اما اگر در آن زمان که باید به خود می‌آمدم، بی‌هدف و سرگردان می‌ماندم، به احتمال زیاد از انقلاب تکنولوژی پیشرفته عقب می‌افتادم.

بعضی وقت‌ها بهتر است فقط تسلیم شوید و به خود استراحت دهید. من نیز مانند خیلی از افراد دیگر سال‌های زیادی را در سطح میانی مدیریت گذرانده بودم و همواره امید داشتم که به سطح بالاتری ارتقا یابم، اما این اتفاق هرگز رخ نمی‌داد.

در سیلیکون ولی سانفرانسیسکو در سال ۱۹۹۴ صنعت تراشه در حال شکوفایی بود، اما من همچنان در همان موقعیت شغلی خود بدون تغییر مانده بودم.

یک روز، تصمیم گرفتم تمام سعی و تلاش خود را برای خروج از این وضعیت به کار گیرم. به همین خاطر، برای ملاقات با بعضی از مشتریان عمده و شرکا به مسافرت رفتم. برای من این کار نوعی تفریح و آرامش بخش بود. یکی از جلسات، با یک شرکت متوسط در زمینه ریزپردازنده بود که برای رقابت با بزرگ‌ترین رقیب خود، اینتل نبرد سختی را پیش رو داشت.

من احتیاط را کنار گذاشتم و پرسیدم برای روبه‌رو شدن با شرکت بزرگ یعنی اینتل چه استراتژی‌هایی را تعیین کرده‌اند و من برای کمک به آنها چه کاری می‌توانم انجام دهم. متوجه شدم که انگار جرقه‌ای در مغز آن شخص ایجاد شد. سپس او سخنی گفت که اصلا انتظار شنیدنش را نداشتم: «می‌دانید، ما واقعا می‌توانیم از شخصی مانند شما استفاده کنیم.»

این کار باعث شد من بتوانم برای اولین بار مدیریت بازاریابی یک شرکت را برعهده گیرم. این همان جایگاهی بود که آرزویش را داشتم.

اکنون من یک سوال از شما می‌پرسم: شما تا چه حد آمادگی پذیرش پدیده‌ها را دارید؟

مترجم: رویا مرسلی