شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مأیوس نمیشویم
با شتاب آمد پیش من و گفت: میدانی که روز خبرنگار نزدیک است. یک چیزی بنویس.
گفتم: چی بنویسم؟
گفت: یعنی چه؟ روز خبرنگار است دیگر. مگر یادت رفته، روز شهادت محمود صارمی، خبرنگار ایرنا.گفتم: خدا شهید صارمی را بیامرزد. البته که یادم هست آن خبرنگار چگونه در هرات شهید شد، به دست آن از خدا بیخبران طالبان.
گفت: به همین مناسبت میگویم یک مطلبی، چیزی بالاخره بنویس.
گفتم: اگر آن خدا بیامرز آن طور بیرحمانه شهید شد، ما که هر روز شهید میشویم، البته محترمانه. میرویم وزارتخانهای، ادارهای، سازمانی و خیلی جاهای دیگر؛ اما هیچ کس حاضر نیست یک کلمه خبر در اختیار ما بگذارد، یک مصاحبه کوتاهی انجام دهد، یک پاسخ درستی به پرسش ما بدهد و ما مجبوریم آنقدر به جاهای مختلف سرک بکشیم تا خبر تازهای به کف آریم و البته نه، به غفلت به مردم بدهیم.
میرویم روابط عمومی، کسی حاضر نیست حرف بزند. میرویم دبیرخانه، میگویند نه. میدانی همکار محترم، تو مرا یاد علیاکبر خان دهخدا انداختی که گفته بود: «اگرچه دردسر میدهم، اما چه میتوان کرد، نشخوار آدمیزاد حرف است.
آدم حرف هم که نزند، دلش میپوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دمدمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود که کبلایی تو که هم از این روزنامهنویسها پیرتری، هم دنیادیدهتری، هم تجربهات زیادتر است الحمدلله به هندوستان هم که رفتهای، پس چرا یک روزنامه نمینویسی.
میگفتم عزیزم دمدمی، اولا همین تو که الان با من ادعای دوستی میکنی، آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیا از اینها گذشته، حالا آمدیم روزنامه بنویسیم، بگو ببینیم چه بنویسیم. یک قدری سرش را پایین میانداخت بعد از مدتی فکر، سرش را بلند کرده، میگفت چه میدانم از همین حرفها که دیگران مینویسند، معایب بزرگان را بنویس. به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان.
میگفتم عزیزم والله بالله اینجا ایران است، در اینجا این کارها عاقبت ندارد. میگفت پس یقین تو هم مستبد هستی، پس حکما تو هم بله... وقتی این حرف را میشنیدم، میماندم معطل برای این که میفهمیدم یک کلمه تو هم بله... چقدر آب برمیدارد.باری چه دردسر بدهم آنقدر گفت و گفت و گفت تا ما را به این کار واداشت. حالا که میبینید آن روی کار بالاست دست و پایش را گم کرده، تمام آن حرفها یادش رفته...»
حالا هم ما وارد کاری شدهایم که کاریش نمیتوان کرد. آن روز که پدرم در قید حیات بود، وقتی شنید میخواهم وارد روزنامه شوم، مرا به کناری کشید و گفت: پسر، آیا میدانی وارد چه کاری میخواهی بشوی؟ گفتم: البته پدر جان.
گفت: نه نمیدانی، اگر میدانستی، میرفتی درس اقتصاد و تجارت میخواندی و بعدا یک تاجر موفق میشدی. میخواهی روزنامهنگاری بخوانی؟ این هم شد شغل؟ گفتم: پدر جان میدانی! عاشق شدهام.
نگاهی از سر طنز به من انداخت و گفت: خب، این یک موضوع دیگری است حالا به من بگو عاشق چه کسی شدهای.
گفتم: عاشق کسی نشدم، عاشق چیزی شدم، عاشق روزنامهنگاری، که دیدم از کنارم دور شد و زیرلب گفت: خدا آخر و عاقبت تو را به خیر کند.
الان نزدیک به ۴۰ سال از آن روزگار میگذرد. نمیدانم عاقبت به خیر شدهام یا نه؛ اما هرچه هست شوق غریبی دارم که نهتنها خستگی ندارد، بلکه وجود ما روزنامهنگاران را مملو از شادابی و طراوت میکند؛ گرچه کار سختی است، بویژه آن موقع که دواندوان خود را به جایی میرسانی که بتوانی کسب اطلاع کنی، اما به تو میگویند؛ نه.
این نه گفتنها البته ما را مایوس نمیکند؛ چراکه خبرنگار و روزنامهنگار از همان «نه» هم میتواند خبر تولید کند. مطبوعات در کنار ۳ رکن قضاییه، مقننه و مجریه، رکن ۴ است و به قولی در عصر حاضر همهکاره...
م - شیرازی
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ایران انتخابات 1403 ریاست جمهوری ستاد انتخابات کشور قالیباف
هواشناسی تهران قتل پلیس بارش باران سیل سلامت ازدواج سازمان هواشناسی قوه قضاییه سوادکوه پلیس راهور
قیمت طلا قیمت دلار حقوق بازنشستگان قیمت خودرو ترکیه خودرو دولت سیزدهم بازار خودرو بازنشستگان مسکن دلار نهضت ملی مسکن
انیمیشن سینما سید ابراهیم رئیسی رامبد جوان تلویزیون تئاتر فیلم موسیقی سینمای ایران رسانه ملی سریال
دارو دانشگاه تهران
رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه جو بایدن روسیه دونالد ترامپ غزه فلسطین لبنان چین ترامپ انتخابات آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس علیرضا بیرانوند لیگ برتر رئال مادرید بازی جام ملت های اروپا تیم ملی فوتبال ایران لیگ برتر ایران
هوش مصنوعی نمایشگاه الکامپ گوگل فناوری اینترنت اپل فیبر نوری مایکروسافت سامسونگ وزیر ارتباطات عیسی زارع پور گوشی
کاهش وزن حافظه فشار خون سبزیجات دیابت سرطان کبد چرب