سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا

اگر نگوییم و ننویسیم


اگر نگوییم و ننویسیم

شاید اولین شعر مخاطبان کودک و نوجوان در سال های دفاع مقدس عروسکی بود که با گیسوان خونین و دست های گرم کوچکش در آن سوتر زیر خروارها خاک خفته بود

شاید اولین شعر مخاطبان کودک و نوجوان در سال‌های دفاع مقدس عروسکی بود که با گیسوان خونین و دست‌های گرم کوچکش در آن سوتر زیر خروارها خاک خفته بود.

و این اتفاق کوچکی نبود...، زیرا آن عروسک مال فاطمه بود، دختربچه جنوبی که مثل همه همکلاسی هایش زیر سقف پرستاره شهر به خواب رفته بود و قهر ناجوانمردانه دشمن، خواب او و عروسکش را ابدی ساخت.

آن سال ها عبور تردیدآمیز محمد کودک خرمشهری از خیابان های پرهیاهوی پایتخت هم خودش حکایتی بود که تا امروز کمتر شعر و داستانی از این موضوع حرف زده اند، شاید هم هنوز هیچ شاعر و نویسنده ای از این زاویه اجتماعی به حادثه جنگ و حادثه دیدگان آن نگاه نکرده باشد. براستی کودک بومی و فرزند معصوم جنوب چگونه می توانست آسمانخراش های این شهر را در نگاه خود جایگزین نخل های سربلند سرزمینش کند؟ سرزمینی که آن روزها در مقابل قداره های عریان، صبورانه ایستاده بود، زخم می دید و هیچ نمی گفت، درد می کشید و لب می گزید.

و باز، همین کودک بود که تنها انگشترش را ـ که یادگاری از روزهای آرامش بود ـ به عنوان کمک برای جبهه ها فرستاده بود، مانند معلمی که مبلغ قابل توجهی از حقوق ماهانه اش را، یا پیشه وری که تنها به کمک های مادی به رزمندگان بسنده نمی کرد و روزهایی از ماه را با نیت پیروزی بچه های این آب و خاک در نبرد با مهاجمان روزه می گرفت و...

فاطمه و محمد پلک می زدند و تصویرهای متفاوتی از سرزمین خود را در آلبوم ذهن به ثبت می رساندند، قدمگاه میدان اصلی شهر، عبد همبازی صادق دیگر، اما یک تصویر همواره آنها را می آزرد، پیکر بی جان پسر و مادری که کوچه را از زنجموره های جنوبی و شروه های بومی سرشار کرده بود... نه! این تصویر بسیار دردناک بود...

حالا که سال ها گذشته، فاطمه و محمد بزرگ شده اند و به شهر خود بازگشته اند، به هر جا نگاه می کنند جای پای آتش را می بینند، نگاه نگران مادر را، پدر را، همه را. آن قلک ها، مداد رنگی ها، دفترهای نانوشته، کتاب های مچاله شده و رنگ و رو رفته، قایق های شکسته، پنجره ها، ساعت های لال، روزهای محال، کوچه های خیال، سایه های کال و...

دیگر همه چیز تمام شد! حالا در همان کوچه و همان خیابان که بوی نجابت دیدار می داد و صفای نخل داشت، باز هم زندگی از پس لحظه ها روییده است، دیوارها از نو برخاسته اند و پنجره ها به سمت سبز تماشا چشم گشوده اند، حالا بچه های فاطمه و محمد در آستانه زندگی قد کشیده اند، اما نخل ها، نخل ها، نخل هاو ...

نمی توان این همه تصویر را ندید، این انبوه حکایت را ناشنیده انگاشت و بی تفاوت به تمام آنچه بوده و هست، چشم به سپیدی شط دوخت. هرچقدر تماشا عمیق تر باشد، محصول آن اصیل تر است و صاحب آن محصول «مرواریدی درشت در مشت» دارد و سیل خریداران را در پی.

این واقعیت که در ایران زمین ما همواره سخن نو با پشتوانه های تاریخی و فکری مخاطبانی فرهیخته دارد نه تئوری بافی است نه نظریه ای مقطعی. حداقل در حوزه تخصصی شعر کودک و نوجوان این نکته مصداق پیدا می کند بویژه هنگامی که شاعر بخواهد مقطعی تاریخی و ملی همچون سال های دفاع مقدس را برای مخاطبان امروز شعر کودک و نوجوان تشریح و تفسیر و توصیف کند. براستی چگونه باید برای بچه های فاطمه و محمد از جنگ گفت و چطور باید این واقعیت را برای آنها و همنسلی هایشان تبیین و اثبات کرد که ما نجنگیدیم، بر ما هجوم آوردند، ما دفاع کردیم اما قدرت هایی همین دفاع را نیز که جزء حقوق انسانی و ملی ما بود، بر نتابیدند و طرف مقابل را فربه ساختند... چگونه باید...؟

گفتن مهم است اما چگونه گفتن مهم تر. واقعیت این است که نخواسته ایم از مخاطبان بی آلایش خود برای تائید شعرها و نوشته هایی که مستقیما آنها را مخاطب خود قرار می دهد، به تکان سر این گروه سنی رضایت بدهیم که اگر چنین بود امروز شاهد شعرهای قابل قبول و گاه درخشانی که برای کودکان و نوجوانان متولد شده اند نبودیم، اما جاده هنوز به پایان نرسیده و مهم تر از همه این که کودکان و نوجوانان نوظهور در راهند.

آنها از ما شعر تازه می خواهند، بیان ادبی و لطیف مقطعی تاریخی از ایران عزیز یعنی همان دفاع مقدس امروز خود را به سر حد یک فریضه رسانده است... آیا می دانیم؟ نکند شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان ما در صف کسانی باشند که با کاسه های آب در مجاورت دریا ایستاده اند و به چشم انداز مواج و پرگهر مقابل با وسعت نیلگون کرامت و لطافتش کم اعتنایند و معتقدند دریا باید به سوی آنها بیاید...!

نکند فکر کنیم گفتنی ها را گفته ایم، بنابر این بقیه راه را باید به دیگرانی واگذار کنیم که برای بزرگسالان قلم می زنند یا شعر کودک و نوجوان را از این حوزه موضوعی ـ جنگ ـ دور نگاه داریم تا مطرود فلان محفل یا سازمان و دستگاه نشویم! بدیهی است تا امروز تعداد انگشت شماری شعر ویژه کودکان و نوجوانان با موضوع دفاع مقدس و با انگیزه پاسداشت حماسه معنوی و عاطفی آن دوران ـ که از هر حیث آثاری هدفمند و مایه ورند ـ خود را به ثبت رسانده و چهره هایی نیز در این قلمرو به تثبیت رسیده اند، اما اندک هستند.

کتاب ها، جزوه ها، جشنواره ها، آن سوتر هم نگاه نگران فاطمه ها و محمدها و انبوهی از ناگفته های دفاع مقدس که اگر نگوییم و ننویسیم می گویند و می نویسند، اما نه آنچه مستحق دفاع مردمی ماست و نباید چندان هم متعجب شد که در سیاه مشق بعضی ها سپیدی ها و زلالی های دفاع مردمی ایران به حساب نیاید و نخواهند از معصومیت آمیخته با غیرت و اقتدار بچه های ایران برای نسل های بعد حرفی بزنند... ما که می خواهیم، پس کاری کنیم. بچه ها منتظرند.

حمید هنرجو

شاعر و پژوهشگر