پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم اینجا بدون من


نگاهی به فیلم اینجا بدون من

گاهی تنها یک سکانس از یک فیلم می تواند آن را تبدیل کند به چیزی غیرمعمول, که شایستگی اش را برای به خاطر سپردن به ارمغان می آورد

گاهی تنها یک سکانس از یک فیلم می تواند آن را تبدیل کند به چیزی غیرمعمول، که شایستگی اش را برای به خاطر سپردن به ارمغان می آورد. به نظرم، سکانس پایانی فیلم «اینجا بدون من» چنین خاصیتی دارد. بقیه ی فیلم شاید تنها یک واگویه ی سینمایی، و تا حدودی، ایرانی باشد، از نمایشنامه ی «باغ وحش شیشه ای» تنسی ویلیامز. اگر چنان پایانی درکار نبود نمی توانستم ارزش چندانی برای فیلم قایل شوم و شاید اکنون دیگر چنین یادداشتی وجود نمی داشت. چون در آن صورت بهرام توکلی همان حرف تنسی ویلیامز را زده بود و همان داستان او را تعریف کرده بود. و این، در شرایط تاریخی حاضر، به نظرم یکی از عبث ترین کارهای دنیاست که در اقتباس، همان شاهکاری که قبلاً به بهترین نحو ساخته و پرداخته شده، اکنون تنها در رسانه ای دیگر، واگویه شود.

پایان فیلم «اینجا بدون من» از این جهت به نظرم ارزشمند است که یک «تفاوط» با پایان نمایشنامه ی «باغ وحش شیشه ای» را به نمایش گذارده است. «تفاوط»(differance) واژه ای است که ژاک دریدا، فیلسوف پساساخت گرای فرانسوی ابداع کرده و حاصل تلفظ کلمه ی difference با یک a است که در زبان فارسی به شکل نوشتن کلمه ی «تفاوت» با «ط» معادل شده است. دریدا چنین تعریفی را از «تفاوط»ارائه داده است: «تفاوط آن چیزی است که عمل دلالت را ممکن می سازد، تنها به شرط آن که هر یک از به اصطلاح عناصر «حاضر»، هر عنصر که بر صحنه ی حضور پدیدار می شود، به چیزی جز خودش مربوط شود و، از این رهگذر، نشان عنصری از گذشته را درون خود داشته باشد، و پیشاپیش خود را به وسیله ی نشان رابطه اش با عنصری از آینده به زوال بسپارد، این رد که رابطه اش را با آن چه آینده می نامیم کمتر از رابطه اش با آن چه گذشته می نامیم نیست، دقیقاً به وسیله ی همین رابطه با آن چه که نیست، با آن چه که مطلق نیست، آن چه را که اکنون (حال حاضر) می نامیم می سازد: یعنی حتی بدون ارتباط با یک گذشته یا یک آینده به مثابه ی یک اکنون تبدل یافته. برای آن که اکنون خودش باشد، فاصله ای باید آن را از آن چه که نیست جدا سازد، اما این فاصله که آن را حاضر می سازد، به همین دلیل، باید آن را در و از خودش جدا کند، تا از این رهگذر، همراه با اکنون، هر آن چه بر مبنای اکنون فهم می شود، یعنی هر آن چه را در زبان متافیزیکی مان به ادراک درمی آید، هر هستنده، و به ویژه گوهر یا سوژه، را نیز [در و از خود] جدا سازد.» دریدا در جای دیگر، تعریفی، شاید روشن تر از واژه ی «تفاوط» ارائه داده است: «تفاوط باید مقدم بر جدایی میان به تأخیر افتادن همچون تعویق و تفاوت داشتن همچون کنش فعال تفاوت درک شود. البته اگر کسی بر مبنای آگاهی، یعنی حضور، یا بر مبنای مورد ساده ی مخالف آن، یعنی غیاب یا ناآگاهی، بیاغازد، تفاوط را ادراک ناپذیر خواهد یافت.» اگر بخواهیم، خیلی ساده کلمه ی «تفاوط» را تعریف کنیم، می توانیم آن را در چنین فرمولی قرار دهیم: «تفاوط= تفاوت+تعویق». بر اساس این تعریف، همیشه نشتی از دو چیز متضاد به درون هم وجود دارد: حال با یک تعویق تبدیل به گذشته می شود و آینده با چنین تعویقی تبدیل به حال. به همین ترتیب، همیشه نشتی از بیرون به سمت درون وجود دارد، از حاشیه به سوی متن و بالعکس و ...

پایان فیلم «اینجا بدون من» هم چنین نشتی را جلوه گر ساخته است و نمودارگر تفاوط مشابهی است. این تفاوط در فاصله ی محو شدن لبخند احسان رخ می دهد که شاهد صحنه هایی است مبنی بر خوشبختی تمام عیار خود و خانواده اش پس از تحمل آن همه بدبختی هایی که زندگی بر آنها تحمیل کرده بوده است. اما محو تدریجی لبخند، ناگهان یک «تفاوط» را چون پتک بر ذهن فرو می آورد: نکند همه ی اینها تنها رویایی باشند که در ذهن احسان نقش بسته اند؟ ناگهان واقعیت و رویا درون هم نشت پیدا می کنند. آنچه در بیرون هست، به آنچه در دنیای درون احسان رخ می دهد، نشت پیدا می کند و «تفاوط» رویا و واقعیت، بیرون و درون، عین و ذهن را به رخ می کشد. اما مسئله این است که تمام این چیزها در اینجا، به طور متقابل و معکوس قابل تبدیل به هم هستند: رویا همان قدر می تواند به واقعیت تبدیل شود که واقعیت به رویا و... بنابراین در پایان فیلم، ما دچار همان حس «متفاوط» تلخ و شیرین می شویم که چنین نشتی بین مفاهیم متضاد موجبش شده اند. به این ترتیب، میان این پایان «اینجا بدون من» و منبع مورد اقتباسش، «باغ وحش شیشه ای» هم چنین «تفاوطی» به وجود می آید: «باغ وحش شیشه ای» پایان دنیای خود را یکسره تلخ و سرشار از ناامیدی می نمایاند و آدم هایش را همان طور بدبخت در دنیای خودشان رها می کند، در حالی که پایان اینجا بدون من مملو از نشت میان تلخی و شیرینی، امید و ناامیدی، خوشبختی و شوربختی است.

نقلی هست مبنی بر اینکه بهرام توکلی ابتدا قصد داشته فیلم خود را با خودکشی آدم هایش تمام کند و ممیزی موجب شده که وی به چنین پایانی برسد. این هم از همان موارد جالب و قابل مطالعه ای است که چگونه ممیزی، اتفاقاً باعث شده که یک فیلم، سر و شکل هنرمندانه تری به خود بگیرد. نمونه ی مشهور این موضوع داستان اعمال سانسور حکومت فرانکو بر پایان فیلم «ویریدیانا» ی بونوئل است که جیمز برادینلی آن را بدین گونه نقل کرده است: «بونوئل گفته است: «در صحنه ی پایانی فیلم نامه ی اصلی ویریدیانا به سراغ پسرعمویش می رود و سانسور اسپانیا جلوی فیلم برداری این صحنه را گرفت. بنابراین، آن صحنه را جایگزین صحنه ی فعلی، یعنی یک بازی ورق سه نفره کردم.» در اینجاست که به قول بونوئل سانسور باعث می شود که سکانس، حال و هوایی هوشمندانه تر و دگرگون کننده تر پیدا کند.»

منبع: سی نت

محمد هاشمی