دوشنبه, ۲۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 17 June, 2024
مجله ویستا

داستان عاشقانه


داستان عاشقانه

تو را به یاد می آورم. در این یخچال زمان که حتی لحظه ها هم از سوز سرما، بی خیال رفتن، گوشه ای کز کرده اند، من با یاد دیدن تو از تپش قلب خود چه آتشی بپا کرده ام! سخت نیست که عاشق باشی وقتی …

تو را به یاد می آورم. در این یخچال زمان که حتی لحظه ها هم از سوز سرما، بی خیال رفتن، گوشه ای کز کرده اند، من با یاد دیدن تو از تپش قلب خود چه آتشی بپا کرده ام! سخت نیست که عاشق باشی وقتی تمام کائنات برایت از هستی و عشق سخن می گویند، وقتی تو همیشه در کنارم هستی، حتی زمانی که هیچ نگاهی نباشد تا تو را برای تولد دوباره تشویق کند.

سپیده سر زده است. امروز را دوباره برای تو نشانه می کنم، برای تویی که هستی، برای تویی که شاید بودنت زیاد هم کارساز نباشه، اما نبودنت چه بودن هایی را که به هم نمی زند. زیاد نیست ثانیه هایی که از نبودن تو حرف زده ام و بعد به گریه امان باریدن داده ام، اما همین ثانیه ها در این حجم سرد و یخ بسیار سخت و کند بود؛ خیلی سخت!

ستاره ای دیشب تو را به من نوید داد، من سراپا شوق میان این همه دوست داشتن، نام تو را از فرستنده پیام پرسیدم. چرا تو اینقدر به اتفاق شبیه هستی. بدون اینکه کسی بخواهد پیش می آیی، خیلی ناگهانی و می شوی تیتر دفتر خاطرات من؛ آدم ستاره ای!

ای آدم ستاره ای، از یک زمینی به تو نصیحت. امشب که آمدی پشت هیچ ابری پنهان نشو، برای پنهان شدن خیلی دیراست، یکی از زمین تو را رصد کرده است و نامت را فهمیده، ای افسانه ی من تو خود حادثه ای، رفتنت پشت ابر تیره فقط حادثه ات را شبیه به یک داستان عاشقانه می کند...

فتانه ارجمند/ ۱۷ ساله/ تهران