سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
دین پژوهی در غرب

حولات فکری در غرب، چنان تاثیری بر مجموعههای اسلامی نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است. در میان روشنفکران مسلمان به معنای اصطلاحی نه حقیقی سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران میگردد.
امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولی فراگیر که به زعم عدهای، در ثابتترین معیارهای بشری رسوخ نموده است و بسان موریانهای، پایههای ثبات را در حیات انسان متزلزل میسازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشری در برابر این تغییرات، تاب مقاومت نخواهد داشت وحتی ارزشهای مقدس و پایههای مذهبی و علمی نیز دستخوش تطور و تغییری عظیم خواهد شد. برداشتهایی اینچنین از تحولات جدید غرب و برخی علل دیگر موجب آن گشته که پارهای از متفکران متجدد در نظریات خویش، همهی حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقهی انسان این عصر نمایند و به کهنگی و فرسودگی حقایق مورد قبول بشر و اهم آن یعنی مذهب فتوا دهند. این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعی متوسل شده و بی هیچ دلیل درستی، با استناد به برخی اکتشافات جدید و سیر جبری طبیعت، زمانه و تاریخ، ثبات و بقای ارزشهای انسانی را انکار مینمایند; عجیب اینکه در طول قرنها روند طبیعت، در نظام قانونمندی جهان تغییر قابل ملاحظهای رخ نداده و بسیاری از حقایق مورد قبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنانکه بسیاری از قوانین وحقایق طبیعی نیز تغییر محسوسی ننمودهاند و اعتقاد به این سیر جبری در فرض درستی آن مؤید نظر مخالف مدعای آنان خواهد بود. انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییری بنیادین نگشته است; تولد و زندگی چند صباح او و عاقبتسیر او به ضعف و سستی و مرگ، با همهی تحولات ظاهری محیط او و تصور او از جهان تغییر نمیپذیرد و وضع کلی او در عالم وجود میان دو بی انتها و آغاز و انجامی مجهول قرار گرفته و ثابت است.
این نظریات بیدلیل و رشد متورم گونهی ضعف، زمانی موجب آن گشته بود که بشر و خصوصا انسان غربی، تحت تاثیر توهم ذهنی خویش و غرور و سرمستی ناشی از آن، بنیاد عقاید خویش را به باد تند انتقاد و بدگویی، از بیخ برکند و به کلی اهیتحقیقی و معنوی خود را فراموش نماید; به یکباره به موجودی کاملا مادی و بسان حیوانات، درنده خو و طمع ورز بدل گردد; با خودخواهی و خودرایی بشر آن روز، هیچ چیز از دستش در امان نبود و دیگرانی که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشان جانی داشت، تاوان این خودرایی انسان مادی غرب را میپرداختند; طبیعت و محیط زندگی نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت. انسان لاابالی این عصر، خود به دستخویش، پایههای آسایش خویش را خراب کرد و آثار پیشینیان را که طیسالها رنج و تجربه، به دست آمده بود، با بیاعتنایی خود، محو و نابود نمود. در چنین محیطی که همه چیز در برابر فطرت انسان، صف آرایی کرده بود، ناگهان صدای نجات خواهی انسان این عصر بلند شد و فطرت خفتهی بشر، بار دیگر قدرت خویش را نشان داد و خواستار تعدیل نظامهای فکری و اجتماعی حاکم بر محیط خویش شد; چرا که این جو حاکم، با گرایش شدید مادی خویش، راه را بر خواستههای اصیل انسانی سد کرده بود و در ارضای تمایلات فطری انسان، به یک بعد (۱) بسنده میکرد.
چنین انقلاب روحی با بازنگری مبادی فکری مادیگری و بازگشتبه سوی عقاید گذشته همراه شد و انسان قرن بیستم دریافت که حرکتی خطرناک را آغاز نموده است، لذا این قرن را باید قرن زنده شدن دوبارهی معنویات دانست! عالم اسلام نیز همچون مجموعههای فرهنگی دیگر از آسیب سیر مذهب زدایی در غرب در امان نماند و از سالها پیش، مبانی اصیل اسلامی به وسیلهی پارهای از دانشوران، دچار چالشی عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوی عقاید و احکام اسلامی همراه بود و گاه نیز سیری کاملا متضاد با مذهب داشت. آثار سوء این تاثیر پذیری، در حالی که غرب به فکر بازسازی اعتقادات مذهبی خویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به ام العقاید خویش یعنی غرب، نظری نیفکندهاند تا ببینند، انسان غربی چگونه در پی یافتن ریشههای خویش میکوشد که از میان امواج خروشان ضد فطری بشر خارج گردد و به چه سان، روز به روز اهمیت فوقالعادهی دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر میگردد. به هر روی، تحولات فکری در غرب، چنان تاثیری بر مجموعههای اسلامی نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است.
در میان روشنفکران مسلمان به معنای اصطلاحی نه حقیقی سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران میگردد. این سه جریان عبارتند از:
۱) مارکسیسم، که تحت تاثیر آموزههای مارکس و برخی دیگر، در میان بسیاری از جامع، برای رهایی از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخی عدم کارایی آن، جاذبه خود را از دست داده است.
۲) لیبرالیسم و پوزیتویسم (۲) ، این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعاد سیاسی واجتماعی و دینی آن تبلیغ میگردید و هم اکنون علاوه بر جنبههای فوق برخی از ابعاد فلسفی و فرهنگی آن گسترش یافته است.
۳) اگزیستانسیالیسم، که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانی، «مارتین هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پارهای از اندیشهها رسوخ نموده است. ویژگی مشترک دو جریان اخیر لیبرالیسم، پوزیتویسیم و اگزیستانسیالیسم اعتقاد به تعارض میان عقل و وحی و مخالفتبا ابعاد عقلانی و استدلالی مکتب اسلام است که بنیاد اعتقادی اسلام را از دو سو مورد تهاجم قرار میدهد. طرفداران پوزیتویسم، توجه به عالم «حس» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستی و دین اسلام قرار میدهند و ابعاد غیر مادی اسلام را تا به سر حد مسائل طبیعی وحسی تنزل میدهند. گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستی با بینشی نامتعادل کلیهی ابعاد مادی، حسی و علمی تفکر و تمدن اسلامی را به فراموشی میسپارند و به نوعی عرفان فاقد سلوک و عمل و کاملا نظری و متناقض و توهم انگیز مبادرت میورزند لذا در عرصهی عمل و در مواجهه با مسایلی همچون توسعه و صنعت دچار تشتت و درماندگی میشود.
برخی از رروشنفکران معتقد به فلسفههای تحلیلی و پوزیتویستی با طرح «فلسفهی دین» و «کلام جدید» که البته در جای خود شایستهی بحث و بررسی استسعی در تحمیل فرهنگ مسیحی درآمیخته با تفکرات مادی، بر جهان اسلام دارند و تلاش بسیار میکنند تا اثبات نمایند که اسلام همانند مسیحیت در عصر جدید به تصحیح و تکمیل نقایص، نیاز دارد. پارهای دیگر از این مرحله نیز تجاوز کرده و ادعا میکنند که اساسا حقیقت ادیان را حتی پیامبران نیز جدای از محدودیت فکری بشری خویش درنیافتهاند، چه رسد به انسانهای عادی. از این رو حقیقت دین را غیر قابل شناخت واقعی و دسترسی میدانند. این گروه با سرایت دادن اندیشهی «نسبیت» به دایرهی فهم دین اسلام، مسالهی اعتقاد به اسلام را امری کاملا نسبی و در نتیجه شخصی اعلام میکنند و قایل به جدایی دین و سیاست میشوند. در حقیقت، فلسفههای موجود در جهان غرب، آنچنان متشتت و پراکنده است که شاید نتوان حد جامع قاطعی از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگی و تاثیر آن بر جوامع غیر غربی موجب گشته است که نتوان، تمام گرایشهای موجود در جهان اسلام را محدود به چند فلسفهی خاصغربی و غیر غربی نمود و گاه نیز در پارههای از اندیشهها، مجموعهای از نظریات فلسفههای متفاوت غربی گرد آمده است که احصا و ریشهیابی هر یک از آنها مجالی طولانی و کوششی نامحدود میطلبد. آنچه امروزه برای جوامع اسلامی جهت دفع جریانات روشنفکری لازم به نظر میرسد، بررسی سیر تاریخی و علل شکلگیری تفکرات کنونی غرب است; چرا که با چنین ریشهیابی میتوان مرز قاطعی میان اندیشههای غربی و تفکرات فراگیر اسلام قایل شد، ور اه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلی تاریخی در این باره، راهگشای خوبی برای هر گونه تلاش فکری در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیر فکری جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر مسایل دینی و مذهبی مد نظر بوده است، در بررسی تاریخی شکلگیری و تحولات فکری غرب، بیشتر، روند تغییرات دینپژوهی را مورد توجه قرار میدهیم. تاریخ تحولات فکری و دینپژوهی در غرب با پذیرش آیین مسیحیت از سوی امپراتوری روم و قدرت یافتن کلیسا دورهی هزار سالهای آغاز گشت که خصوصیتبارز آن، ایجاد فضای فکری یک سویهی مسیحی بود. زیرا، با معرفی عقاید مسیحیتبه عنوان آرای رسمی و پذیرفته شده، باب نظریه پردازی و تعاطی و تبادل افکار بر روی دانشوران بسته شد.
یکی از پیامدهای همین رخداد تاریخی، تعطیل شدن مدارس و دانشگاههای یونان واسکندریه به وسیلهی امپراتور روم به سال (۵۲۹م) و پراکنده شدن ارباب علوم و خواهندگان دانش از این دو مرکز علمی بود. این واقعه در عدم شباهت افکار فلسفی با عقاید مسیحی در آغاز ریشه داشت. از سوی دیگر با تلاشهای فراوان اندیشمندان در دو حوزهی فکری یونان و اسکندریه، بسیاری از آرای علمی و دین پژوهی یونان، در اذهان بسیاری جا گرفته بود. این جو فکری حاکم و تلاقی سه فرهنگ مسیحی، یهودی و یونانی رهیافت نوینی را در دین پژوهی تطبیقی پایهریزی نمود; فلاسفهای همچون اگوستین و آکویناس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفی یونانی به اذهان فلسفه پسند آن دوران خوراندند و بدین وسیله گام مهمی در پیشبرد سیر دین پژوهی در غرب برداشتند. ویژگی این نظام دین پژوهی (۳) آن بود که افکار فلسفی و علمی یونان به ابزاری برای اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل شد. هر آنچه توانایی تبیین و توجیه چرایی عقاید مسیحی را داشت مقبول واقع شد و آنچه از چنین ویژگی برخوردار نبود طرد و نفی گردید. (۴) افزون بر افکار فلسفی، رفته رفته کلیهی آرای علمی یونان به شکل پشتوانهی عظیمی برای تبلیغ مسیحیت درآمد و با اصول و ریشهی مسیحیگری پیوند خورد به طوری که این آرا به عنوان عقاید مذهبی تلقی گشته، مخالفان آن به شدت مورد آزار کلیسا قرار میگرفتند. (۵) به طور کلی در قرون وسطی، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره میجست و این دو در راستای استحکام پایههای مسیحیت در هم آمیخته شده بود. اما در این میان عقل در درجهی دوم اهمیت قرار داشت و دارای ارزش تبعی بود و در حقیقتبه عنوان وسیلهی توجیه نقل تلقی میگردید. لذاست که هرگاه عقیدهای مذهبی با توجیهات عقلی قابل تبیین نبود با استدلال به عدم توانایی عقل در درک نقل، آن رای و عقیده پذیرفته و توجیه میشد. قرن چهاردهم میلادی، سرآغاز رخدادهایی است که از دو سو، دین پژوهی را در غرب متحول میساخت. این جریانهای پیوسته از طرفی بنیاد فلسفه یونانی را که با فهم دین در هم آمیخته بود، متزلزل مینمود و از سوی دیگر، پیشرفت علوم تجربی، آرای علمی یونان را که توجیهی برای عقاید مسیحیت محسوب میشد، ابطال میکرد. در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (۶) و دوری از عقل گرایی، فلسفهی متافیزیکی را متزلزل و پایههای آن را نابود میساخت. در فرانسه نیز طبیعیات ارسطو مورد مناقشه واقع شد وکمکم، آراء علمی درآمیخته با فهم نصوص دینی، یقینی بودن خود را از دست داد. زمزمهی ناسازگاری فلسفه با عقاید مسیحیت (عقل و دین) و اختلافات میان ارباب کلیسا و نیز اختلاف آنها با فرمانروایان بیتفاوتی مردم را نسبتبه عقاید مذهبی برانگیخت و گرایش به سوی زندگی مادی و صرف نظر کردن از مسایل ماورای طبیعی والهی را پدید آورد. از پیامدهای دیگر وقایع فوق، طرز تلقی جدیدی از فهم دین و در نتیجه پیدایش مذهب پروتستان، و نظریهی ناسازگاری دین وسیاست است. سرانجام در اواسط قرن پانزدهم، با سقوط امپراتوری بیزانس زمینهی یک تحول فکری فراگیر و همه جانبه در اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر سو، مورد هجوم فکری و علمی واقع شد. گرایش عمومی به علوم تجربی، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله گردید.
این اکتشافات، فلکیات بطلمیوس، طبیعیات ارسطو را که با فهم عقاید مسیحیت درآمیخته بود از دایرهی حقایق به در برد و آنها را به صورت عقایدی خرافی، معرفی نمود. همین تغییر و تحول در نحوهی نگرش به طبیعت، زمین را به کرهی کوچکی در کنار کهکشانها تبدیل نمود، در نتیجه عامل توجیه اشرفیت انسان از بین رفت. لذا آیات کتاب آسمانی در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آرای خرافی تبیین میگشت مورد تردید واقع شد. این تحولات فکری باعث گردید روش عقلی در میان روشهای فهم دین مطرود شود چرا که عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرستحقایق را متوجه عقل و استدلالات عقلی میدانستند. پیشرفت علوم تجربی در زمانی به وقوع میپیوست که تعصب و مقاومت روحانیان مسیحی در برابر این کشفیات و تضاد ظاهری عقاید مذهبی با علوم، بدبینی مردم را نسبتبه ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته مینمود و در پی نابودی تنها فلسفهی رایج آن عصر (اسکولاستیک) اذهان عموم، با یک خلا فکری و عقیدتی روبهرو گردید. این خلا فکری و ابطال پذیری عقاید مسیحیت و مسایل علمی قدیم که سالها در ذهن مردم اموری یقینی و درست تلقی میشدند باعث ایجاد حس بدبینی نسبتبه تمام یقینیات و در نتیجه بروز شک گرایی گردید. از این رو، پارهای از دانشمندان در این دوره صراحتا یقینی بودن کشفیات تازهی علمی را نیز مورد تردید قرار دادند. در قرن هفدهم میلادی فعالیتهای مختلفی برای ترمیم ویرانیهای فکری رنسانس و از جمله برای مبارزه با شک گرایی و اثرهای سوء آن بر دین و عقل انجام گرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگی مسیحیت را به عقل و علم برند و عقاید مذهبی را از راه دل وایمان تقویت کنند ولی فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا پایهی محکم و تزلزل ناپذیری برای دانش و ارزش بجویند، به گونهای که نوسانات فکری و طوفانهای اجتماعی نتوانند بنیاد آن را نابود سازد. در این دوران برخی از دانشمندان نیز برای سامان دهی به وضعیت فکری موجود مبارزه با شک گرایی و پر نمودن خلا فکری، بار دیگر به دامان عقل پناه بردند و از راه استدلالات عقلی وجود حقایق را در عالم خارج اثبات نمودند.
این رویکرد، نقطهی عطف دوبارهای در جهت احیای روش عقلانی در حیطهی معرفتهای مقبول، بود در حالی که غرب در فهم حقایق دینی، مسیری ضد عقلی را میپیمود. این افکار و آرای در آن عصر تزلزل فکری مایهی آرامش خاطر بسیاری از دانش پژوهان و دینداران گردید. دین پژوهان دیگری نیز در تحکیم مبانی این نهضت فکری کوشیدند، ولی به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلی را همچون گذشته در میان روشهای علوم رواج دهد و از سوی دیگر توجه عموم دانشوران به علوم تجربی منعطف شده بود و همین عامل باعث کندی رشد روش عقلی میگردید. در حالی که روش تعقلی در قارهی اروپا تجدید حیات میکرد و عقل، رفته رفته مقام و منزلتخود را در معرفتحقایق دینی باز مییافت، همزمان گرایش دیگری رشد مییافت که مبتنی بر اصالتحسوتجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (۷) آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطی باز میگشت که قایلان به اصالت تسمیه (۸) ، با سخنان خویش اصالت عقل را مورد مناقشه و تردید قرار میدادند. دورهی اوج این جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد، ادامه داشت. در این دوران خلا فکری موجود، زمینههای شک گرایی و عدم رشد کافی تعقل گرایی از یک سو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربی از سوی دیگر، باعث گردید تجربه و آزمایش جایگزین استدلالات عقلی گردد. این شیوهی معرفت و شناخت در دایرهی فهم دین نیز سرایت نمود و آن را به روشی نو در فهم حقایق دینی بدل نمود. از سوی دانشمندان، انتقادات بسیاری متوجه عقل و روش تعقلی گردید، در نتیجه حس و تجربه سرچشمهی همهی شناختها تلقی گردید. در قرن نوزدهم نیز در اثر بروز تحولات فکری و سیاسی در جهان غرب که اغلب ریشه در تحولات قرون هفده و هیجده داشت تغییرات بسیاری در زیر ساختهای فکری رخ داد تحولاتی نظیر انتشار نظریهی داروین، گسترش فتوحات استعماری اروپاییان، پیشرفتهای مردم شناسی و باستانشناسی و زبان شناسی و پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین، هر یک به طریقی در روند فکری غرب تاثیر فوق العادهای داشت و هر یک دیدگاهی خاص را نسبتبه مسایل دینی و مذهبی به وجود میآورد. گسترش فتوحات استعماری غربیان در این قرن باعث آشنایی بیشتر با زبانها و ادیان شرقی و آفریقایی گردید و به منظور یادگیری این فرهنگها، برنامهی گستردهای در دانشگاههای غرب به اجرا درآمد. انسان غربی با شیوههای گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد. غربیان با مطالعهی تطبیقی و شناخت مشترک ادیان و بسیاری از موارد مشترک ادیان، «دین شناسی تطبیقی» را پایهریزی کردند.
انتشار نظریهی تکامل داروین، یکی دیگر از تحولاتی بود که تاثیر مهمی بر طرز تلقی دانشمندان غربی از مذهب برجای گذاشت. این نظریه مستقیما با برخی از باورهای دینی در ستیز بود. پارهای دیگر از مسایل دینی همچون رابطهی خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگی دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن توسط دانشمندان دیگر مورد تردید قرار گرفت. پیشرفتهای مردم شناسی، باستان شناسی و زبان شناسی نیز تاثیر خود را در مسایل مربوط به دین نظیر فطری بودن توحید وخداپرستی و اصالت و اعتبار تاریخی پارهای از متون مقدس دینی، برجای گذارد. پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهی را از سوی دیگر در جریانی خاصقرار میداد. به هر تقدیر، مجموعهی این عوامل، سبب شد تا پس از آن اندیشمندان و دین شناسان غربی با رهیافتی نقادانه و تحلیلی و دیدگاهی فارغ البال و بیرونی، به بررسی پدیدهی دین بپردازند و به جای دقت در خصوصیات ویژهی هر دین، دین را با صرف نظر از تنوعات و تشخصاتش مورد پژوهش قرار دهند که البته علاوه بر برخی پیامدهای نامطلوب، دارای پارهای رهاوردهای نیک نیز هست. ریشه اساسی فرهنگ و فلسفهی جدید غرب پس از بررسیهای تاریخی فوق، روشن است که عامل اساسی سیر دین زدایی در غرب، برخی نواقص موجود در فهم مسایل دینی و گرایش مادی دانشمندان غربی است و هیچ عامل حقیقی که توجیهی منطقی و مستدل را برای این روند در غرب به دست دهد، در میان نیست. فلسفهای که هم اکنون فرهنگ غرب مبتنی بر آن است، ریشهی مادی گرایی دارد. حقیقت آن است که گرایش مادی کشورهای غربی، به طور کلی موجب گشته است، عامل معنوی پیوند دهندهی افکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتی به منصهی ظهور رسند که وجه مشترک آنها، مذهب زدایی و مخالفتبا معنویات است.
این هوسرانی و سوء تفاهمات موجود در درک تعالیم غربی، نشات گرفته از عدم تحقیق و تفحصی جامع در جمیع معارف بشری از جمله دین اسلام میباشد. لذا بدون هیچگونه نقد و ارزیابی همان حرفها در این جوامع تکرار گردید و اثرهای زیانبار فراوانی بر جای گذارد.
۵) اسباب نفوذ تفکرات جهان غرب در عالم اسلام
۱) اسباب داخلی
الف) نارضایتی از وضعیت موجود حکام ظالم جوامع اسلامی در طول قرنها، زمینههای نارضایتی عمومی از وضعیت موجود و گرایش به تغییر و تحول را فراهم آورده که همواره موجب پذیرش نظریات نوین و از جمله تفکرات جدید غربی از سوی جوامع اسلامی گشته است.
ب) ضعف تبلیغ دامنه کوچک تبلیغ تعالیم اسلامی در قرون اخیر، موجب قطع رابطه اسلام و جوامع اسلامی گشته است. همین عامل باعث نوعی بی هویتی و در نتیجه آسیبپذیری در مقابل هرگونه اندیشهای گشته است
ج) عدم توجه به وضعیت نوین جهان در جهان کنونی، توجه به مسائل و مشکلات نوین از ارکان شیوع یک نظریه یا مجموعهای از تعالیم و نظریات به شمار میرود. در حالی که عدم توجه کافی بدین مساله از سوی متفکران حامی اسلام موجب دوری اذهان از تعالیم و آموزههای اسلامی میگردد راه را برای نفوذ هر نوع تفکر حل کنندهی مشکلات عملی به هر طریق ممکن باز میکند.
۲) اسباب خارجی الف. مسیر مذهب زدایی در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع. ب. گسترش فتوحات استعماری غرب. ج. گسترش قدرت صنعتی و تجاری غرب. د. در دست داشتن ابزارهای تبلیغی پیشرفته و گسترده در جهان غرب. در موارد فوق، مهمترین عوامل نفوذ اندیشههای غربی ذکر شد که البته عوامل دیگر نیز در این حیطه وجود دارد که تشخیص آنها، محتاج تدقیق و مجال بیشتری است. مروری بر شبهات ناشی از تفکر غرب در روند تاثیرپذیری جهان اسلام از اندیشههای جهان غرب، شبهات بسیاری بر رخسار تعالیم وحقایق مذهبی (واسلامی) عارض شد که بسیاری از خودباختگان ناآگاه نیز آنها را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین این شبهات اشاره میکنیم:
۱) پوزیتویسم یکی از علل پیدایش این نظریه، اختلافات موجود در آرای فلسفی و عقلی بود که سبب گردیده پارهای از دانشمندان تجربهگرا، یقینی بودن روشهای فلسفی و عقلی را زیر سؤال برده، معیار درستی هر گزاره را مشاهده و آزمایش حسی آن قرار دهند. افرادی نظیر راجر بیکن (۱۲۱۴-۱۲۹۴)، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)، جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) از بنیانگذاران پوزیتویسم به شمار میروند. نتیجهی معرفتی چنین نظریهای، عدم اعتنا به مقولاتی همچون خدا، روح، وحی و آخرت است چرا که اینها، هیچیک به وسیلهی آزمون حسی قابل دریافت و تجربه نخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چارهای بجز سکوت در برابر آموزههای دینی ندارد. این نظریه امروزه، در میان بسیاری از متصدیان علوم تجربی در دانشگاههای اسلامی، به صورت حملهی فکری و روانی به آرای فلسفی، خود را ظاهر نموده است و پارهای از ارباب علوم دینی نیز پی در پی با متهم نمودن دانشگاهیان به الحاد و عدم درک صحیح اسلام به زیاد شدن فاصلهی حوزه و دانشگاه، دامن میزنند. در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهرهگیری علوم تجربی پنداشته شود، چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتی بیشتر از آن خطا رخ میدهد. لذا عقل و حس نباید دو رقیب و ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو میتوانند در خدمت معرفت دینی و معاضد هم باشند.
۲) شبههی بی اعتباری منطق ارسطویی این شبهه، نمودی دیگر از پوزیتویسم است. توضیح اینکه، کلیسا در برخورد با معارف غیر مسیحی، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفی نظیر منطق و فلسفهی یونانی، جنبهی تفریط را در پیش گرفت و تمامی آن را نفی نمود. اما بعدها در اثر فشار ناشی از فرهنگ یونانی، به ناچار تسلیم گردید و در این راه دچار افراط گردید. چرا که با مرور زمان، تمامی علوم یونانی را پذیرفت تا به جایی که حمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانی) حمله به عقاید مسیحی، تلقی میشد. در چنین شرایطی، کلیسا، عقاید خرافی و مباحثبی ارزش کلامی خویش را با علوم یونانی تبیین مینمود و به همین خاطر، این علوم از ارکان مسیحیتبه شمار میرفت. رنسانس که تحول فکری مردم غرب را در پی داشت، باعثشد که عدهی زیادی برای فرار از پذیرش عقاید خرافی مسیحیت و نیز معرفی واقعی راههای معرفتی دیگر، منطق ارسطویی را بیاعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. به عنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که «منطق ارسطو، چیزی جز خیالبافی نیست» . (۹) همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان، بدون هیچ ریشهیابی دقیق پذیرفته میشود، غافل از آن که اگر در راه مخالفتبا منطق ارسطویی دچار افراطی شویم، در همان دامی گرفتار خواهیم شد که افراطگران کلیسایی در پذیرش آن، گرفتار شدند. چرا که بیاعتبار کردن منطق ارسطو، یعنی بی اعتبار دانستن مفاهیمی عالی که دست پرگهر عقل انسان بدان دست مییابد.
۳) شبههی بیاعتباری فلسفه توهم بی اعتباری فلسفه و دستاوردهای آن نیز در عصر رنسانس، پدید آمد. یکی از اسباب اصلی این توهم، اختلاف شدید آرای فلاسفه در مسایل واحد است که هر کس را در ابتدا، دچار حیرت مینماید و این توهم را پدید میآورد که شاید فلسفه و روشهای آن عقیم و بیاعتبار باشند. فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود «پیشرفت دانش» چنین مینویسد: «همین که مردم ببینند، عقاید مختلفی، دربارهی حقیقت وجود دارد، به زودی مستعد تحقیر آن میکردند و چنین میپندارند که اشخاصی که دربارهی آن متفق نیستند، همه در اشتباهند» . (۱۰) ولتر از کسانی است که فلسفهی اولی را بی حاصل و خیالبافی میانگاشت: «در این علم، هرچه حقیقت است، آن است که همه میدانند و باقی، موهومات است و همه هیچگاه به درستی معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظی و سخنرانی هنری ندارند» . (۱۱) نکتهی جالب اینکه اساسا فلسفهی غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حملهی به فلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایی، قوه و فعل و خود علیت میشد، در حقیقت، قالب فلسفی تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندان جدید، در صدد ارائهی چارچوب جدیدی برای تفسیر هستی برآمدند; که به تدریجبه فلسفهی علمی مشهور شد. ۴. شبههی بی اعتباری براهین اثبات وجود خدا حمله به منطق ارسطویی و معرفت فلسفی، مقدمهای برای حمله به براهین اثبات وجود خدا بود. کانت از جمله کسانی بود که علاوه بر اعتقاد به بیارزشی فلسفهی نظری، براهین اثبات وجود خدا را بیاعتبار میدانست: «خدایی که ارباب دیانت و حکمای الهی در نظر دارند و دل ما هم به او گواهی میدهد، اما آنها میخواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا میروند، زیرا که راه یقین به وجود چنین مبدا، استدلال عقلی نیست; چنان که براهینی که میآورند، هیچ کدام قاطع و وافی نمیشود» . (۱۲)
نکتهی مهمی که در این هجوم به چشم میخورد، این است که اغلب این منتقدان، خود از فلاسفهی الهی محسوب میشوند و روشن است که مقصودشان، بی اعتبار کردن عقاید دینی نیست، اما به هر حال، بازتاب این حمله، به ویژه در میان عوام و حتی تحصیل کردگان سطحی نگر، ضعف اعتقادات و باورهای دینی بوده و هست. ۵. شبههی خودبسندگی ماده یکی از شبهاتی که در حیطهی فکری غرب مطرح گردید و ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن نمود، شبههی خودبسندگی ماده است: بعد از آنکه علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤال مطرح شد که اگر میتوان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمی فهمید و پیشبینی نمود، و اگر میتوان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازی به فرض وجود خدا در طبیعت است؟ چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهی است که به اقتضای قوانین علمی، کار میکند و خود در درون خود، ماشینی کامل است که نیازهای خود را برآورده میکند؟ باربور نیز، شبههی خودبسندگی ماده را چنین توصیف میکند: «نوشتهای از لاپلاس به عنوان نمونهای از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعت مطرح شد، که آن را دستگاهی خودبسنده میدانست که کلیهی حوادث آیندهاش هم، به نحو لا یتغیری، طبق قوانین «مادهی متحرک» تعیین شده است» . (۱۳) ۶. شبههی معنیداری قویترین شبههای که در عصر روشنگری پدید آمد، شبههی معنیداری است. علت این که این شبهه، قویترین شبهه پنداشته میشود، این است که تا قبل از طرح آن، اندیشمندان میتوانستند، دربارهی وجود یا عدم وجود خدا، بحث کنند و در نهایتبه نتیجهای خاص برسند. اما با ظهور این شبهه هر گونه معنا و مفهوم واقعی از گزارههای دینی نفی گردید و کلیهی گزارههای مذهبی و از جمله اثبات وجود خدا این قابلیت را از دست داد که مورد بحث قرار گیرد. (۱۴) این شبهات و شبهاتی مانند آن، سبب شد که تفکر جدید غرب، بر جهان اسلام، تاثیر گذارد و بحرانی فرهنگی در باورها و ارزشهای کسانی که با معارف اسلامی به صورت بنیادی و دقیق آشنا نبودند، ایجاد نماید، البته در غرب نیز، بحران معنویت و بازگشت مجدد به مذهب، حکایتی شیرین و خواندنی دارد. (۱۵)
پینوشتها:
۱. ر.ک: ماری کلدلوتران، مجله مسجد، سال سوم شماره ۱۷، مثالهی «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت جهان به مذهب» ، ترجمه بهجتیزدخواستی.
۲. ر.ک: ایان باربور، «علم و دین» ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص ۱۵۲-۲۷۸; نیز: دکتر شمسالدین ادیب سلطانی، رساله دین; محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ص ۱۱۵ به بعد و همین کتاب فصل یازدهم و دوازدهم.
۳. فلسفهای که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسی) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس، سالها در مراکز علمی تدریس میشد.
۴. به همین جهت در ابتدا، افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، مورد اقبال قرار گرفت و آرای ارسطویی که چندان سازگاری با مسیحیگری نداشت، منکوب گردید. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمهی آثار فلاسفهی اسلامی، غربیان با افکار ارسطو آشنا شدند و آن را پذیرفتند تا آنکه کلیسا نیز در برابر این موج فکری تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
۵. از جملهی آرای علمی که برای توجیه عقاید مسیحیتبه کار میرفت; کیهان شناسی بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم معرفی مینمود و گردش تمام ستارگان و سیارات را به دور آن میدانست که این رای، مایهی اشرف بودن انسان تلقی میگردید، که اشرفیت انسان بر دیگر موجودات از عقاید مسیحیتبود.
۶. نومنیالیسم، انکار وجود کلیات وقایل شدن به وجود اسمای صادق بر کثیرین.
۷. آمپریسم.
۸. نومینالیسم.
۹. محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا: ۱/۱۴۱.
۱۰. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص ۱۱۰.
۱۱. محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا: ۲/۱۹۱.
۱۲. پیشین، ص ۲۶۲ به بعد.
۱۳. ایان باربور، علم و دین، ص ۹۶.
۱۴. ر.ک: فصل پنجم: همان، تحقیق پذیری و زبان دین.
۱۵. ر.ک. ماری کلد لوتران، همان.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست