یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

در جستجوی جاودانگی


در جستجوی جاودانگی

تلویزیون (خود شیء تلویزیون که وسیله ای ست برقی، و نه صداوسیما) یکی از اعضای خانواده است؛ به استنادً «می رم روزنامه بخرم»
سالیانً پیش، رحیم نوروزی - بازیگری که مردم او را از همین …

تلویزیون (خود شیء تلویزیون که وسیله ای ست برقی، و نه صداوسیما) یکی از اعضای خانواده است؛ به استنادً «می رم روزنامه بخرم»

سالیانً پیش، رحیم نوروزی - بازیگری که مردم او را از همین تلویزیون می شناسند - نمایشی کارگردانی کرده بود به نامً «می رم روزنامه بخرم» درباره ی خانواده ای با ارتباطاتی نه چندان عمیق. صحنه ی نمایش اتاقک های کوچکً جداگانه ای بود با آدم های تویش. و یک اتاقک که هیچ آدمی نداشت و تنها یک تلویزیون در آن بود با برفکی همیشگی. در نشستً گفت وگو با کارگردانً نمایش، رحیم نوروزی در پاسخً یکی از تماشاگران که دلیلً وجودیً تلویزیون را پرسید، گفت؛ «آخه تلویزیون هم یکی از اعضای خانواده س، هروقت می آیم قبل از ما تو خونه نشسته، و خیلی وقتا بی دلیل روشنه،»

این مستند با خاطره ی رضا کیانیان - چاپ شده در یکی از بهاریه های مجله فیلم و بازچاپ در کتابً تازه اش - مستدل تر می شود که از خانواده ای گفته بود محجٌîبه با صورت هایی ناپیدا که هنگامً برداشتنً عکسً یادگاری با او، هویدا شده بود و یادآوریً خانمً هایده (همسرً آقای کیانیان) که این به دلیلً آن است که چون آنها تو را - کیانیان را - همواره در خانه شان دیده اند، عضوی از خانواده ی خود دانسته اند.

حال برخوردً آدم های مختلف با این عضوً الکتریکی، به فراخورً درونیاتً آن متفاوت است. اتفاقاتً هیجان انگیزً روز را در آن پی می گیرند و در مواقعً بیکاری و یا آن هنگام که می خواهند به چیزً خاصی فکر نکنند خود را به آن می سپرند؛ اگر حوصله سربر باشد شبکه را عوض می کنند و اگر دروغگو به نظرشان بیاید، کار را از شبکه می گذرانند و جهانی که به نظرشان حقیقی تر است را به کمک بشقاب هایی با قطرً کم تر از یک متر به خانه شان می آورند (و چه خوب که دنیای امروز، جامً جهان نما را تنها در تسلطً جم باقی نگذاشته،).

اما بی گمان یکی از پرطرفدارترین درونیاتً این پدیده - تلویزیون - همان است که ما - گروهً سازنده - خالقً آن است. ما از این طریق میهمانً خانه های مردم می شویم تا میزبانً لحظاتً آسایش شان باشیم؛ پس چه خوب که میهمان و میزبان خوب و شریفی باشیم (شرافت مان پیش تر در کاری که انتخاب کرده ایم درش حضور پیدا کنیم رقم خورده). اما چگونه باید این را بفهمیم؟ این که چقدر در انجامً خواسته مان پیروز بوده ایم؟

این روزها، در کوچه و خیابان، وقتی با نگاه های آشنای مردم روبه رو می شوم و یا با همسایگانی که به شوخی از بازکردنً گاوصندوقً دل های مردم می گویند و یا با پیرزنی که پریروز در خیابانی خیلی دورتر از خانه ام جلویم را گرفت و گفت «آقا سلام، شمام تو این محلٌید؟ چه خوب، نمی خوام آخرً قصه رو بهم بگیدا، چون کًیفًش می ره، ولی خوشحالم می بینم تون»، می فهمم انگار میزبانً بدی در میهمانی شان نبوده ایم. و دعا می کنم در پایانً قصه که پایانً ما هم هست، اگر در ذهن نماندیم خاطره ی بدی هم به جا نگذاریم. چراکه اولی سرنوشت است و دومی اختیار. ما چه بخواهیم چه نخواهیم تا زمانی که بر صفحه ی کوچک هستیم در چشمیم، مردم می شناسندمان و گاهی دوست مان دارند، روزنامه هایی هستند که با ما گفت وگو می کنند و مجله هایی که دوست دارند عکس های با ژست های مختلف مان را - سوار بر اسب، چوبً تنیس در دست، یا در حالً فوت کردنً کیک تولد - با رنگ هایی بیشتر از آن چه واقعن در رخ داریم بر صفحه ی اول خود جای دهند. اما در پایانً قصه، همه ی این شور و هیجان پایان می پذیرد، چراکه پایانً ما آغازً حضورً دیگرانی ست که پایان شان آغازً حضورً دیگرانی ست که پایان شان...

و این ویژگیً تلویزیون است، یک شبه ما را در چشمً میلیون ها نفر جای می دهد و به راحتی در شبی دیگر کسانی دیگر را. و این نه کاستی که ویژگی ست و شاید به همین دلیل است که این شیء برای همه ی صاحبانً قدرت در جهان، اهمیتی چندچندان دارد.

حال ما چه کنیم که بلندپروازیم و دوست داریم نه فقط بر چشم که بر جان بنشینیم، و نه یک شب و چند شب که شب های دراز در یادها بمانیم؟

یک راهش بی تردید درستکاری است در کارمان- که این جا همان بازیگری ست. دیگری شاید همان نبودنً در جایی که نباید و بودن در جاهایی که باید. راهً بعدی شاید...

و همه ی اینها شایدهاست؛ شایدهایی که هیچ گاه پاسخً قطعی نمی یابند که اگر بود راه ها و نشانه های مشخص، جاودانگی این قدر سخت نبود،

افشین هاشمی