جمعه, ۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 21 February, 2025
شیوه های برخورد با سنت های فرهنگی

در دوران معاصر، در برخورد با سنتهای فرهنگی سه گرایش در میان ایرانیان شایع بوده است:
۱) گرایش سنتگرایانه؛
۲) گرایش شبهتجددخواهانه
۳) گرایش تجددخواهانه. گرایش اخیر با استفاده از اصل «میراثبردن انتقادی» به خلق فرهنگ نو چشم دوخته است. در شرایط امروزی تنها تأکید بر آن دسته سنتهای فرهنگی مجاز است که بتوانند با فرآیند همگرایی فرهنگی جهانی سازگار شوند.
فرهنگ را میتوان دربرگیرندهی قلمرو فعالیت معنوی بشر دانست که شامل دین، فلسفه، زبان، آداب و رسوم و هنرها میباشد. فرهنگ، هنجارها و شیوههای کردار بیناشخصی و بیناگروهی در جامعه را تحت نظارت داشته و هدایت میکند؛ هنجارها و شیوههایی هدفدار(۱) و ارزشمدار،(۲) که خود برآمدهی فعالیتهای مادی انسانها در جامعه بوده و متضمن بقای جامعه باشد. از این رو فرهنگ خصلت تاریخی دارد؛ با تحول اجتماعی، مناسبات و کردارهای انسان در جامعه تحول میپذیرد و، به تبع آن، مبانی ارزشی و معطوف به هدفِ رفتار و کردار آنها و، در مجموع، فرهنگشان تغییر میپذیرد.
در دوران معاصر سه گرایش در برخورد با سنتهای فرهنگی در میان ایرانیان شایع بوده است:
۱) گرایش سنتگرایانه: این گرایش تحت هر شرایطی خواهان حفظ و تداوم یکسان سنتهای فرهنگی بوده و خواهان طرد یا سرکوب هر نوع دیدگاه فرهنگی است که این سنتها را مورد پرسش قرار میدهد. سنتگرایی فرهنگی، در اساس، در شرایط گذار از جامعهی سنتی به جامعهی متجدد و در تقابل با فرهنگ تجددخواهانه زمینه مییابد و رشد میکند.
۲) گرایش شبهتجددخواهانه: در این گرایش، سنتهای فرهنگی جامعه یکسره از عوامل اصلی عقبماندگی جامعه دانسته شده و گذار از جامعهی سنتی به جامعهی مدرن (نه متجدد) را با نفی و طرد همهی سنتهای فرهنگی برابر میگیرد. از این رو، این گرایش چارهای جز دنباله روی و تقلید از فرهنگ جوامعی که خود این مراحل را گذراندهاند، ندارد (عموماً کشورهای غربی).
۳) گرایش تجددخواهانه: گرایش فرهنگی تجددخواهی،(۳) چه دینی و چه غیر دینی، هم سنتگرایی و هم شبهتجددخواهی را ناتوان از پاسخگویی به نیازهای فکری و تحقق توسعهی فرهنگی جامعه میبیند؛ چرا که معتقد است توسعه و پیشرفت، حاصل وحدت و تضاد «گسست» و «تداوم» میباشد و تحول و توسعهی فرهنگی بدون تبدیل هر بارهی «تداوم» به «گسست» و «گسست» به «تداوم» و بازتولید این دو ممکن نیست. اما سنتگرایی در امر تحول، «گسست» را نادیده میگیرد و شبهتجددخواهی، «تداوم» را.
محور برخورد تجددخواهی با سنتهای فرهنگی «میراثبردن انتقادی» است تا سنتها در جریان تحول و توسعهی فرهنگی دارای کارکرد شوند. با پیش گرفتن این معیار، از یک سو، انتقاد از سنن فرهنگ بومی یا ملی باعث میشود مطمئن شویم آنچه شایستهی میراث بردن است، یعنی در جریان تحول و پیشرفت و توسعه فرهنگی هنوز مؤثر است، حفظ میشود و، از سوی دیگر، با تأکید بر میراث بردن، پیوستگی جریان انتقاد را حفظ کرده و از جدا شدن انتقاد از شرایط موجود اجتماعی جلوگیری میکند.
«میراث بردن انتقادی» در برخورد با سنتهای فرهنگی، به خودی خود، فقط یک هنجار انتزاعی است. این معیار، صرفاً به عنوان یک معیار، هیچ ارزش نظارتی و راهبردی در تحول و توسعهی فرهنگی ندارد؛ اینکه با کدام یک از سنتهای فرهنگی باید برخورد انتقادی داشت و چگونگی این برخورد و بازتولید آن سنت تا با شرایط موجود سازگار شود، از خودِ هنجار بر نمیآید و همچنین اینکه کدام سنت فرهنگی هنوز میتواند به عنوان میراثی در خدمت توسعه فرهنگی قرار گیرد و یا اینکه در کل چگونه میتوان هنجار «میراث بردن انتقادی» را در ارتباط با این یا آن سنت فرهنگی به کار گرفت باز از هنجار بر نمیآید. «میراث بردن انتقادی» در بروز انتزاعی آن، فقط میتواند مبین شیوهی عقلانی انتزاعی در برخورد با سنتهای فرهنگی باشد. این شیوه، در شرایطی، از انضمامیت برخوردار میشود که:
▪ مضمون و محتوای مشخصی را پذیرفته باشد؛
▪ مشروط شود.
اما میراث بردن انتقادی برای انضمامیت یافتن چه مضمون و محتوایی را باید بپذیرد و شرط تحقق آن چیست؟ در این جا فقط به مضمون و محتوای عمده و شرط اصلی تحقق پرداخته میشود: محتوا و مضمون این هنجار، خلق فرهنگ نو است؛ شرط تحقق آن نیز تعامل و گفتوگو با فرهنگهای دیگر میباشد.
همچنان که اشاره شد، ایران از نظر تاریخی در مرحلهی گذار از جامعهی سنتی به جامعهی متجدد قرار دارد. این دوران گذار با انحطاط و فروپاشی جامعه سنتی و انقلاب مشروطه شروع شده، اما با گذشت بیش از صد سال هنوز پایان نیافته است. بنابراین، اگر این دریافت درست باشد، فرهنگ نو در شرایط امروز ایران، فرهنگ تجددخواهانه است. بالطبع در این دوران بسیار طولانی گذار، هم مضمون و هم شکل، تجدد خواهی بسیار متحول شده است. در دورهی صد سالهای که ایران نتوانسته است از این مرحله گذار کند، تجددخواهی وجوه گستردهی جهانی یافته است. وقتی استقرار فرهنگ تجددخواهانه (دربرگیرندهی بعد دینی و بعد غیر دینی آن) مضمون و محتوای هنجار «میراث بردن انتقادی» قرار گیرد، این هنجار در برخورد با سنن فرهنگی، از یک معیار انتزاعی به معیاری مشخص و عملی تبدیل میشود.
در مورد شرط انضمامیتپذیری و یا عملی شدن میراث بردن انتقادی، یعنی تعامل و گفتوگو با فرهنگهای دیگر باید گفت که امرزه همگرایی فرهنگها، از جمله به علت گسترش کیفی رسانههای همگانی و عصر اطلاعات، به امر اجتنابناپذیری تبدیل شده که در صورت برخورد صحیح با آن میتواند نقش مؤثری در تعیّن بخشیدن هر چه بیشتر به مضمون و محتوای «میراث بردن انتقادی» داشته باشد. در این مورد، همین بس که گفته شود اگر فرهنگ نو در شرایط کنونی به معنای فرهنگ تجددخواهی متناسب با شرایط ایران میباشد (دینی یا غیر دینی بودن آن تأثیری در این بحث ندارد) در جهان، جوامعی - و مشخصاً و یقیناً جوامع غربی - هستند که فرهنگ تجددخواهی را متناسب با شرایط عمومی جامعهی خود دیری است متحقق ساخته، پیامدهای مثبت و منفی آن را متداوماً میسنجند. از این رو، امروزه تلاش برای استقرار فرهنگ تجددخواهانه به معنای تشریک مساعی در روند جهانی سنجش اثرهای مثبت و منفی تجددخواهی، از طریق بازتولید این فرهنگ در ایران، میباشد؛ یعنی از طریق بومی کردن فرهنگ تجددخواهی به تقویت جهانی شدن این فرهنگ کمک کرده و از طریق گفتوگو و با شناخت هر چه بیشتر فرهنگهای دیگر و سنجش خود از منظر فرهنگ همگرایی جهانی، خلق فرهنگ نوین بومی و ملی را برای خود ممکن میداریم.
وقتی تعامل و گفتوگوی خلاق میان فرهنگ بومی یا ملی و فرهنگهای دیگر و، به ویژه، فرهنگ غربی را در جهت اعتلای همگرایی فرهنگی جهانی مسدود کنیم، راه را برای تأثیرپذیری مقلدانه از مظاهر فرهنگ غربی گشودهایم. از این نقطه نظر، این خود ما هستیم که امکان هجوم فرهنگی را فراهم آورده و تحقق نیات استیلاطلبانهی قدرتهای غربی در عرصهی فرهنگ را ممکن کردهایم. جلوگیری از این امر به معنای رد و انکار سنتهای فرهنگی بومی نیست. اما در شرایط امروز، تنها تأکید بر آن دسته سنتهای فرهنگی و تلاش برای بازتولید آنها در خلق فرهنگ نو مؤثر است که آن دسته سنتها بتوانند با روند همگرایی فرهنگی جهانی سازگار شوند. بنابراین، هر سنت بومی که نتواند از طریق گفتوگوی فرهنگها با جریان همگرایی فرهنگی جهانی تطبیق یابد و پیوند بخورد، باید به عنوان سنت کهنه یا غیرقابلبازتولید کنار گذاشته شود.
خلق فرهنگ نو به معنای ترکیب عناصر مختلف فرهنگهای دیگر با مجموعه عناصر فرهنگهای بومی یا ملی دیگر است. این چنین ترکیبی به معنای درونی کردن عناصر فرهنگهای دیگر و باز تولید نوین فرهنگ بومی یا ملی است. در این رابطه باید به الزاماتی توجه داشت که جامعه در کل با آن مواجه است و، مطابق با منافع عمومی جامعه، عناصر فرهنگی را بدون در نظر گرفتن اینکه این عناصر سنتی هستند یا متجدد، ایرانی هستند یا غربی، برگزید و با هم ترکیب کرد. مهم این است که چنین عناصری در خدمت تحقق هدف عمومی جامعه باشند.
در دوران معاصر روند خلق فرهنگ نو از طریق گفتوگوی فرهنگها در ایران، دست کم از سوی روشنفکران معدودی، ادامه یافته است. روشنفکرانی بودند برآمده از تجددخواهی نهضت مشروطیت که عمدتاً در زمینهی هنر و به ویژه ادبیات به این مهم اقدام کردند. نمونهی بسیار درخشان آن، شعر نو میباشد. نیما یوشیج، یکی از برجستهترین چهرههای ادبیات معاصر، توانست با شناخت صحیح ادبیات غرب (به ویژه ادبیات فرانسه) و ترکیب خلاق این شناخت با آنچه از ادبیات سنتی، به ویژه شعر کلاسیک ایران کسب کرده بود، با خلق شعر نو، «میراث بردن انتقادی» را تحقق بخشد.
● اشاره
نویسندهی محترم در این مقاله به مسئلهای مهم و شاید مهمترین مسئلهی کنونی جامعهی ایران پرداخته و تلاش کرده است تا مواضع گوناگون را به اجمال بیان دارد. با این حال، وی نقاط حساس و کلیدی بحث را به صورت مبهم و مجمل رها ساخته و به تکرار همان دیدگاه رایج روشنفکران سکولار در دهههای اخیر پرداخته است. به نظر میرسد که تنها با انگشت نهادن بر این نقطههای عطف است که چالش و رویارویی موجود را، که متأسفانه بیشتر شکل سیاسی به خود میگیرد، میتوان به یک گفتوگوی جدی و بنیادین تبدیل کرد. در این راستا، نویسنده در مباحث زیر دیدگاه صریح و شفافی ارائه نکرده است یا اگر مطرح کرده مطالب او از پشتوانهی علمی لازم برخوردار نیست:
۱) اشکال از همان تعریف نویسنده از فرهنگ آغاز میشود؛ وی، فرهنگ را «هنجارها و شیوههای هدفدار و ارزشمدار که خود برآمدهی فعالیتهای مادی انسانها در جامعه بوده و متضمن بقای جامعه باشد»، تعریف میکند. در این تعریف، که بر یک انسانشناسی خاص استوار است، فرهنگ در نیازهای مادی انسانها ریشه دارد و طبعاً نمیتواند خاستگاهی در ابعاد متعالی و آرمانهای والای انسانی داشته باشد. از این نظرگاه، طبیعی است که نویسنده برای خودِ فرهنگ، از آن جهت که برخاسته از دین، ملیت، اخلاق و هویتهای متعین و مشخص است، هیچ اهمیتی قائل نشده است و تأمین «هدف عمومی جامعه» را به عنوان یگانه معیار درستی عناصر فرهنگی قلمداد میکند. بدیهی است که در این انگاره، هدف عمومی جامعه نیز در همان «فعالیتهای مادی انسانها» تعریف میشود که «متضمن بقای جامعه» باشد.
در مقابل، میتوان گفت که هدف عمومی جامعه، خود در گرو فرهنگ یک جامعه است و تفاوت جوامع در این عرصه، به همان ارزشها، آرمانها و معیارهای بنیادین هر جامعه است.
۲) با توجه به این نکته، میتوان به بررسی مفهوم «میراث بردن انتقادی» به عنوان کلیدیترین مفهوم این مقاله پرداخت. واژهی انتقاد، به خودی خود، ضرورت وجود یک الگوی تفکر و یک دسته از معیارهای پیشین را الزام میدارد. بدون داشتن چنین سرمایهای، سخن از نقد و انتقاد بیمعناست. از آن سو، میتوان ادعا کرد که هیچ جامعهای نمیتواند از هویت کنونیاش، که حاصل همهی گذشتههاست و به آن اصطلاحاً «سنت» گفته میشود، به طور کامل جدا شود و پذیرای یک فرهنگ بیگانه و نوین گردد. بنابراین، «میراث بردن» از سنتهای گذشته در تکامل تاریخی جوامع امری قهری است. مهم این است که یک جامعه چه بخشی از هویت و فرهنگ گذشته را آن هم با کدامین معیار میپذیرد یا وامینهد. بدین ترتیب، میتوان گفت، در صحنهی عمل، نزاع سنتگرایان و تجددگرایان همواره در حدود و مرزهای این میراثبری و انتقادپذیری بوده است و نه در اصل آنها.
۳) نویسندهی محترم شرط عملی شدن «میراث بردن انتقادی» را تعامل و گفتوگو با فرهنگهای دیگر ذکر کرده است. روشن است که بدون تعامل و گفتوگو معمولاً تکامل و توسعهی فرهنگی ممکن نمیشود، اما همهی سخن بر سر تعریف و ماهیت «گفتوگوی فرهنگی» و شیوهی تحقق آن است. به نظر میرسد که هستهی اصلی این مقاله دقیقاً به همین نکته باز میگردد. نظریهی نویسنده سه مقدمه دارد که صریحاً با عبارات زیر در مقاله آمده است:
▪ امروز همگرایی فرهنگها امری اجتنابناپذیر است؛
▪ فرهنگ نو در شرایط کنونی به معنای فرهنگ تجددخواهی متناسب با شرایط ایران است (دینی یا غیر دینی بودن تأثیری در این بحث ندارد)؛
▪ در جهان، جوامع غربی هستند که فرهنگ تجددخواهی را متناسب با شرایط عمومی جامعهی خود دیری است که متحقق کردهاند.
نویسنده از این سه مقدمه نتیجه گرفته است که بایستی «از طریق بومی کردن فرهنگ تجددخواهی به تقویت جهانی شدن این فرهنگ» کمک کرد.
البته نتیجهگیری اخیر را بسته به اینکه «بومی کردن» را تا چه اندازه جدی و مهم بشماریم، به دو گونهی متفاوت میتوان تفسیر کرد؛ ولی تعابیر خود نویسنده یک احتمال را بیشتر مجاز نمیشمارد؛ زیرا ایشان بلافاصله این «تقویت فرهنگ جهانی» را چنین تفسیر میکند: «از طریق گفتوگو و با شناخت هر چه بیشتر فرهنگهای دیگر و سنجش خود از منظر فرهنگ همگرایی جهانی، خلق فرهنگ نوین بومی و ملی را برای خود ممکن میداریم.» چنان که پیداست، معیار سنجش فرهنگ خودی را نیز همان فرهنگ جهانی گرفته است که در واقع چیزی جز توسعه و گسترش فرهنگ غربی به سایر مناطق جهان نیست. عبارت زیر ما را از شرح بیشتر بینیاز میکند: «در شرایط امروزی تنها تأکید بر آن دسته سنتهای فرهنگی و تلاش برای بازتولید آنها در خلق فرهنگ نو مؤثر است که آن دسته از سنتها بتوانند با روند همگرایی فرهنگی جهانی سازگار شود. بنابراین، هر سنت بومی که نتواند از طریق گفتوگوی فرهنگها با جریان همگرایی فرهنگی جهانی تطبیق یابد و پیوند بخورد، باید به عنوان سنت کهنه یا غیرقابلبازتولید کنار گذاشته شود».
۴) با این وصف، اکنون میتوان داوری کرد که تقسیمبندی نویسنده در آغاز مقاله و تفکیک میان گرایش تجددخواهانه و گرایش شبهتجددخواهانه چندان درست نمینماید. آنچه ایشان به نام تجددخواهی از آن دفاع میکند، در عمل، با آنچه شبهتجددخواهی نامیده است، چندان تفاوتی ندارد. اگر در این مقاله مثالهای روشنی برای شبهتجددخواهان ارائه شده بود، شاید بهتر میتوانستیم در این خصوص قضاوت کنیم؛ اما آنچه در سدهی اخیر با نام تجددگرایی در ایران مطرح شده است، (از میرزا ملکم و تقیزاده در صدر مشروطه تا غالب روشنفکران اخیر) عموماً به معنای اصل گرفتن مدرنیتهی غربی و پالایش فرهنگ خودی و ریزش از آن برای همآهنگی با مدرنیته به عنوان یک فرهنگ جهانی است.
به این ترتیب، دستهبندی نویسنده با یک اشکال دیگر نیز مواجه میشود. در برابر سنتگرایی و تجددگرایی، جریان سومی در تاریخ معاصر ایران وجود داشته است که با انقلاب اسلامی بروز عینی یافت و توسعه و پیشرفت اجتماعی را در چارچوب و بر بنیادهای فرهنگ اسلامی و احیاناً فرهنگ ایرانی تعریف میکند. این گرایش که داعیهی تأسیس «تمدن نوین اسلامی» را مطرح ساخته است، از یک سو، سنتهای استوار اسلامی را از پیرایههایی که در طول زمان بدان بسته شده است، تفکیک میکند و، از سوی دیگر، تجددخواهی را به معنای توسعه و تکامل ظرفیتهای مادی و معنوی بشر در راه رسیدن به سعادت ابدی میگیرد.
۵) نویسنده راه رسیدن به «خلق فرهنگ نو» را «ترکیب عناصر فرهنگهای دیگر با مجموعه عناصر فرهنگهای بومی یا ملی» تعریف میکند. وی معتقد است که به این ترتیب میتوان به درونی کردن عناصر فرهنگهای دیگر و بازتولید نوین فرهنگ بومی یا ملی دست یازید. در مقابل، ما بر این عقیدهایم که از ترکیبسازی عناصر فرهنگیِ وابسته به نظامهای متفاوت هرگز نمیتوان به یک منظور فرهنگی کارآمد و هدفمند رسید. بهرهگیری از تجربهها و دستاوردهای دیگران امری نیک و شایسته است؛ ولی پیشاپیش باید چارچوبهی فرهنگی خود را بر مفاهیم پایه و اصول بنیادین آن بازشناسی کنیم و سپس عناصر فرهنگی دیگر را تا آنجا که در این پارادایم میگنجد و با عناصر فرهنگ خودی تلائم و همسازی دارد، در فرآیند خلق فرهنگ نوین بازتولید کرد. معنای درست بومیسازی و درونیسازی عناصر فرهنگی بیگانه در جریان توسعهی فرهنگ خودی چیزی جز این نیست.
متن حسن قاضی مرادی
پی نوشت:
۱) purpose oriented
۲) value orientd
۳) modernity

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست