سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

هرگز از مرگ نهراسید ه ام


هرگز از مرگ نهراسید ه ام

تجربه مرگ و جهش محافظه کارانه خیال

مرگ را بسیاری از ما پیش از وقوع، در ساحت خیال زیسته‌ایم. در فضای خموده و رنج‌آلود زمانه و حیات فردی، مرگ چه بسا مطلوب باشد. چه در-رو-ای است؛ گریزگاه مخمصه‌های بودن. و شاید آخرین التیام. اما این آخرین التیام در ذات خویش واجد عنصری است که آن را از مقوله تسکین بیرون می‌کشد. مرگ و تجربه مرگ از وضعیت‌های مرزی و پایانی اگزیستانس است؛ مواجهه با پایان قطعی و واقعی من. و همین‌جاست که مرگ از زمره تسکین‌ها بیرون می‌جهد. تسکین در زمان حیات مفهومی تواند داشت: تداوم حیات به صورتی مطلوب‌تر و تهی از درد به مدد عنصری بیرونی یا درونی؛ عنصری که از بنیان بر تداوم زندگی مبتنی است. اما مرگ با نقطه گذاشتن بر انتهای پرسشی دردناک، امکان هرگونه پرسش و پاسخ را از میان برمی‌دارد. با رخداد مرگ، پرسشی ناظر بر زندگی در کار نخواهد بود اما وقوف به این امر، خود موجد پرسشی به مراتب دشوارتر خواهد بود؛ پرسشی معطوف به ماهیت مرگ و آغاز نیستی.

نیستی از آنجا که هست نیست، نه آغازی دارد و نه پایانی. در واقع، ذهنیت انسانی که بنا به یک اینرسی روانی که کارکردی مبتنی بر عادت و استمرار دارد، نمی‌تواند نیستی یا به عبارتی پایان هستی و استمرار را بفهمد. هرگونه تخیل و تصوری در این باب همواره فاصله‌ای زیباشناختی با چونی امر تخیل‌شده دارد چه در اینجا کیفیت امر تخیل‌شده از بنیان، با تجربه زیسته و ساختار زمانی-مکانی ذهنیت انسان متباین است. پس این واپسین التیام، تنها در وهم، التیام تواند بود و خیال، همواره در تجسم تصویری از مرگ، جهشی محافظه‌کارانه دارد؛ جهشی که با عطف توجه به پایان پرسش‌ها از آغاز پرسشی موحش می‌گریزد؛ جهشی که با تصور پایان، تجربه واقعی مرگ را برای غریزه زندگی‌خواه محو می‌کند تا آنجا که نهایتا خود این کارکرد خیال، به خدمت زندگی درمی‌آید چراکه با بازسازی وجه مطلوب امری خطیر، میل به مرگ را به صورتی بی‌مخاطره ارضا و با محو وجه دردناک آن، گونه‌ای زیستن بدلی در مرگ را برای فرد ممکن می‌کند. زیستن در مرگ، محال یا دست‌کم امر دشواری است که ذهنیت غالب و البته قالبی، خواهان مواجهه رو در رو با آن نیست. اما باید پرسید ذهنیت خاص و اندیشنده، خاصه در سنت ایرانی/شرقی، آیا در نهان در پی همین غایت نیست؟ در خیال، رخداد مرگ، حتی اگر به دشواری تصور شود، ادراک حسی و غریزه زندگی را دور می‌زند و بدون درگیر کردن و آزردن این دو عنصر حیات، مرگ را واجد حاشیه‌هایی بسا دلخواه می‌کند: تصور من پس از مرگم: تداوم بودن من در رویدادهای پس از مرگ و زندگی آدمیان دیگر. این تجربه خیالی، اساسا متفاوت است از تجربه واقعی مرگ؛ یعنی جایی که «من» با پایان قطعی هستی و با وارونگی ساختار مالوف زمانی-مکانی ذهن خویش روبه‌رو است؛ آنجا که هر تسکینی در مهابت امر واقع، رنگ می‌بازد دیگر نه خیال، که حواس و هستی عریان، درگیر است. زین‌قبل، خواست مرگ -این واپسین میل- به این صورت یعنی به صورت امری شخصی اما عمومی‌شده، در مواجهه با خواست زندگی خواستی کاذب به‌نظر می‌رسد.

این نوشته و مدعای آخرینش منکر واقعیت مرگ‌اندیشی و خواست‌های معطوف به مرگ نیست بلکه مقدمه‌ای است در حکم بستری برای پرسش‌های بنیادینی که پاسخ به آنها مفصل بازوی روان-تاریخ من و ماست. یک وجه ضرورت چنین کاوشی را می‌توان و باید در زمانه‌ای جست که دست‌کم متفکرانش همواره از مرگ گفته‌اند و نیز در سنتی که «مرگ‌اندیشی» را چونان پاره‌ای همیشگی از خویش تا امروز حمل کرده است. گیرم تفکر در باب مرگ، منحصر به سنت شرقی/ایرانی تفکر نباشد -که نیست. از آنجا که عموما هر ذهنی که در عمل، دست به خودکشی نمی‌زند در دشوارترین وضعیت‌های حیات نیز صرفا با تخیل مرگ، به خدمت زندگی می‌آید، می‌توان پرسید ذهنیت مرگ‌اندیش ایرانی آیا در گذشته یا امروز پاسدار زندگی بوده است یا مرگ؟ آیا نقاب مرگ‌اندیشی گونه‌ای فریب زندگی‌خواهانه است؟ -فریبی که ما بیش و پیش از دیگران خود به صداقت دروغین آن باور آورده‌ایم؟ در این صورت آیا می‌توان امکان مرگ نمادین را به چالش کشید؟ و در غیراین صورت تفکیکی میان مرگ‌اندیشی اصیل و بازی مرگ/زندگی –گونه‌ای نمایش زیستن در مرگ به سود زندگی- ضروری به نظر می‌رسد.

نهایتا مطلوب این نوشته نمی‌تواند جز پایان ماجرای اصالت‌دهی به مرگ یا زندگی صرف باشد؛ گونه‌ای پرسش از تفکری که زندگی را چونان امری مقدس بر سر میل ثانوی مرگ می‌کوبد و خودکشی /اتانازی و... را کتمان حیات، تلقی می‌کند یا تفکری که مرگ را چونان خواستی اصیل در دل زندگی می‌جوید. گویی میل مرگ، تداوم خواست و میل است یا غایت زندگی؛ تفکری که از اساس چه بسا واکنشی است به درک همه‌جانبه و عمومی هیچ مطلق. و نیز تفکری که در پی یافتن اصول پیشینی یا متافیزیکی ناظر بر حیات و مرگ آدمی است. این پیشاپیش، رد هرگونه ارزش‌داوری اخلاقی مرگ و زندگی است.

مریم هاشمیان