شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
با عصای سفید وارد نشوید
«چشم، سلطان بدن است». اگر «مک لوهان» این جمله را می شنید ، به کلی دمق می شد که قبلأ نظریه اش را ایرانیان کوچه و بازار گفته اند. او بخش قابل توجه ای از مباحث فرعی نظریه خویش را صرف اثبات ونشان دادن این امر کرد که انسان معاصر به شدت« بصری» شده است .
به گمان وی آدمی در دوران کابل ها و سیطره تلوزیون کاملا متفاوت می گردد. اول به این دلیل که برقراری ارتباط ، آموزش، تربیت و اجتماعی شدن به وسیله و البته از راه رسانه های تصویری ممکن می شود. دوم و مهمتر آنکه، این رسانه تصویری تا حد زیادی مستقل و خود ارجاع است . می گفت که پیام رسانه خود رسانه است و این معنی البته دشوار است .هم از این حیث که آن را درک کنیم و هم از این وجه که با آن همچون واقعیتی از واقعیات زمانه کنار بیاییم.
حالا پس از دهه ها کلنجار با انواع رسانه در یافته ایم که رسانه ظرف ساده ای نیست که هر چیزی را در آن بریزیم و سپس با همان صورت دریافت نماییم. یک رقص محلی، یک داستان واقعی، مناسک دینی و... همه در رسانه به اقتضائات آن تن می دهند. از همه مهمتر آنکه تمام شئون زندگی ما تحت تاثیررسانه ها و به شدت بصری شده است . ما با دیدن فیلم و مسابقه از تلوزیون راه رسم زندگی را فهم کرده با جامعه و دنیای جدید هماهنگ می شویم، در مراکز آموزشی تدریس مولتی مدیا داریم، سلایق و انتخاب های خود را با تبلیغات سامان می دهیم، و هر چند رابطه را دور انداخته ایم روبه روی صفحه رایانه به دیگران مرتبط می شویم .
خوب که دقت کنیم درمی یابیم موضوع این نیست که یک جور زندگی یا پاره ای از مهارت ها (مهارت کار با لوازم جدید) خود را در کنار دیگر جوانب زندگی طبیعی ، همان زندگی قدیمی خودمان، جا دار کرده باشد . بلکه در حقیقت دنیای مجازی وارد زندگی شده ، جای هر چیز دیگر را گرفته واساسا سنجه و ارزش هر گونه زیست (گیرم که بخش کاملا طبیعی زیست انسانی باشد)گشته . این زندگی جدید با شدت بسیار بیشتر بصری است . زیرا که دیدن فیلم و مسابقه و آموزش مولتی مدیا و... تنها به کمک چشم امکان دارد . نتیجه روشن است : دیگران نمی توانند به این دنیا وارد شوند.
این سد، گاه به این خاطر پیش می آید که کسی در یک کشور کاملا محروم به دنیا می آید، و یا گاه از هوش معمولی برخوردار نیست و در هر حال کمتر امکان مقایسه واصلا احساس ضرورت برای هماهنگی در خویش می بیند . اما نابینا همین جا و با ضروریات همین زندگی از امکانات ابتدایی بی بهره است. هم اکنون مدتی است که آنها در این جهان واقعا جدید به همراه ما راه نمی آیند و در آینده با بیشتر بصری شدن زندگی، بیشتر جا می مانند؛ واگر هنرمندان و متفکران کمتر به مسائل آنها می اندیشند، شاید از این رو باشد که ایشان را در کنار خود نمی بینند.
البته حتم داریم که دانشمندان و مخترعین و رفاه فروشان انسان دوست به زودی راه هایی می یابند و می فروشند. ولی دو نکته قابل تامل است . اول آنکه دنیای بیشتر بصری کمتر مجال تکنیک هایی را می دهد(بهتر است بگوییم کمتر می تواند) که نابینایان را در جهت نقیض خود بپروراند و دوم اینکه این برادران و خواهران اساسا وارد این دنیا نشده اند که حالا مثلا در بمانند و ما مثلا یاری کنیم .
۲) گذشته از دقت در مشکلات نابینایان و ذکر مصیبت، خوب است بیاندیشیم زندگی آنها در اعماق چه است و چگونه معنا می شود.
می گویند کسی ماجرای شکار اش را برای دوستی تعریف می کرد که در جنگل به شیری برخورده و تنها تیر اش را هدر داده است. القصه، آقا شیره سر میرسد و مرد را می بلعد .دوستش در می آید که ای بابا؛ تو که هنوز زنده ای؟! مرد در جواب می گوید که این چه زنده بودنی است بدون ماشین و ویلا و حساب بانکی فلان قدر!
این شوخی آنقدر هم بی راه نیست و دست کم تذکر می دهد که ما معنای زندگی را در لذایذ و رسیدن به آرزوها و اهوا نفس می دانیم . در حالی که زندگی باید به گونه ای معنا شود که هر کسی از دارا و ندار و ناقص و در بند، بتواند بر اساس آن بزید .ظاهرا غفلت و حجابی در کار است .
«مارتین هایدگر» گفته بود غفلت تاریخی آدمی فراموشی «وجود» است . این در حالی ست که فلاسفه(معنا کنندگان حیات) همه گرفتار «موجود بینی» هستند.به این ترتیب اصل بنیادی زندگی (وجود) در محاق افتاده و ریشه نیهلیسم را همین می دانست .اگر نظر او درست باشد صد البته که غفلت ما امروزه در پرتو زیست جهان به شدت بصری بسی عظیم تر شده. «ژان بودریار» معتقد بود ما امروزه دچار «حاد واقعیت» هستیم ، یعنی تصاویر بصری (که مسلما غیر واقعی هستند) نه تنها جای واقعیت را گرفته اند که حتی بیشتر، آنها خود، واقعیات را می سازند. ما همواره با عکس هایی جعلی از واقعیات سر و کار داریم و چنان محاصره هستیم که راه تمیز واقعی از غیر، ناممکن شده است . من در این چاه ویل، یک عده را می شناسم که بیرون از گود نشسته اند: نابینایان. هایدگر از اصطلاح «نیوشیدن» هستی برای فهم هستی استفاده می کرد .به نظر او یک نوع تفکر بی حجاب لازم است تا بتوان به «راز» عالم نزدیک شد . منظور از دیدن و شنیدن در اینجا همین کار معمولی حواس پنجگانه نیست بلکه موضوع تلاش برای نوعی التفات بی واسطه است .می دانیم که نابینایان برای جبران ضعف خویش از احساس خاصی کمک میگیرند که فراتر از حواس است هر چند این همان علم قلبی نیست اما به هر حال یک تجربه منحصر به افراد نابینا محسوب می شود. در این میان آنچه شاید شانس آنها را بیشتر می کند در نیفتادن با «جهان به شدت بصری شده» باشد . به نظر می رسد نابینایی امکانی بالقوه برای درک غیر بصری (که دیگر واقعا مسموم شده است) جهان است . دست کم می توانیم به این فکر کنیم . اجالتا می روم تا از دوستان نابینای خود تقاضا کنم کلاس های توان بخشی جهت درک سالم تر جهان دایر کنند. لااقل از نشستن در محاصره تصاویر وهمی که بهتر است.
علیرضا سمیعی
توسط محمد الیاس
http://www.elyas۲۲۰.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست