دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

بهشتی بود، بهشتی زیست


بهشتی بود، بهشتی زیست

رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده بودند. جا نبود. بیرون شعار می دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید. گفت: این همه راه آمده اند علیه من شعار …

رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده بودند. جا نبود. بیرون شعار می دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید. گفت: این همه راه آمده اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت.

با بی ادبی شروع کرد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان این طور حرف بزنی.هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدهیم.

آمده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می روی ساک خود را به همراهت می دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی را توبیخ کرده بود. حساس بود، به خصوص به رفتار قضات.

همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر را فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. آمده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر را که دید گفت: بچه ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بود هشت طبقه است. راننده بهشتی شناس بود. همه را آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

بهشتی اسم یک نفر را داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند جمع کردن است! گفت:" او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم را آگاه کند".