سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
چطور یک چشم انداز عملی برای زندگی خود طراحی کنیم
در مقالات گذشته راجع به اینکه برنامه چیست، زندگی با برنامه و بدون برنامه چگونه است، مطالبی را ارائه دادیم. گفتیم زندگی ما مثل همان مسافرتی است که تا کیش میرویم. اگر با برنامه برویم چه اتفاقی میافتد و بدون برنامه برویم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ گفتیم زندگی بدون برنامه، یعنی یک قدم به جلو و یک قدم به عقب. بحث کردیم در مورد اینکه باید گاهی اوقات معنای کلمات را در ذهنمان بشکنیم. دیگر کلمات را آنگونه که تاکنون یاد گرفته ایم، تعریف نکنیم. برخی از این واژهها، ذهن ما را بستهاند. بیاییم به شکل جدیدتری این واژهها را برای خودمان تعریف کنیم.
صحبت کردیم از اینکه باید همه چیز را به عدد تبدیل کنیم. دیگر حرف کلی و صرفا کیفی نزنیم، برای مثال من زندگی خیلی خوب و عالی میخواهم، من خیلی پول میخواهم. اینها وقتی مفهوم دارند و باعث انگیزه در فرد میشوند که به عدد تبدیل شوند.
چشمانداز شما چیست؟
یکی دیگر از موضوعاتی که میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم چشمانداز است که زیاد راجع به آن شنیدهاید. شاید تاکنون واژههایی مانند چشمانداز ایران ۱۴۰۴، چشمانداز شرکت مایکروسافت، چشمانداز اپل و... به گوشتان خورده باشد. میخواهم چشمانداز را از تعریف کتابهای سنگین و قطور جدا کنم و با عبارت ساده بگویم، وقتی میخواهید برای خودتان یا شرکتتان چشمانداز تعریف کنید، باید ابتدا امکانات، توانمندیها و شایستگیهای فعلی خود یا شرکت خود را تعریف کنید. در حوزههای مختلفی میتوان توانمندیها و شایستگیها را تعریف کرد. اگر به لحاظ فردی نگاه کنیم، در حوزههایی چون استعداد، هوش، تحصیلات، سابقه کاری و تجربه، پدر و مادر و سایر اعضای خانواده، موقعیت شغلی، توانمندی فیزیکی، ظاهر و... و اگر به لحاظ سازمانی ببینیم میتوان در حوزه هایی چون بازاریابی و فروش، نیروی انسانی، بخش تولید، ساختار سازمانی و اداری، توانمندی مالی، قدرت توزیع، شهرت و اعتبار برند، حسن سابقه و تجربه سازمانی و...، توانمندیها و شایستگی ها را تعریف کرد و بعد ببینیم چقدر می توانیم به این مهارتها و تواناییها در آینده اضافه کنیم. چشمانداز یعنی «یک ایدهآل رسیدنی» ایدهآلی که ما یا شرکت ما میتواند به آن برسد.
● از خودتان سبقت بگیرید
خیلی از شرکتها از چشماندازی که برای ۵۰ سال نوشتهاند، در طول ۲۰ سال عبور کردهاند، نمونهاش مایکروسافت است که چشماندازش این بود: «روی هر میز یک کامپیوتر.» چند سال پیش چشماندازش را عوض کرد: «هر میزی یک کامپیوتر برای ۲۰ سال آینده.» یعنی سال ۲۰۳۰ باید به اینجا برسیم که کامپیوتر شما میز شماست.
تخیل: قدرت و توانایی فوق العاده مفیدی است که خداوند به ما داده است ولی مثل خیلی از تواناییهای دیگر میتوانیم این توانایی را بیهوده هدر بدهیم یا به خوبی از آن استفاده کنیم.
باید فقط یاد بگیریم افکارمان را متمرکز کنیم و روی کاغذ بیاوریم و بعد از اینکه نوشتید و مکتوب کردید، میشود چشمانداز. بعد براساس علم منطق میتوانید قیاس از جزء به کل یا کل به جزء داشته باشید. مثلا من خودم اول به ۲۰ سال آینده میروم بعد ۱۰ سال، بعد ۲ سال بعد. ۶ماه آیندهام را میبینم، بعضیها برعکسند از ۶ماه به ۲۰ سال میروند. فرقی نمیکند مهم این است که خودت با کدامیک از روشها راحتتر باشی. هر۲ منطقی است و هر ۲ به یک نتیجه میرسند. پس یاد گرفتیم برای خودمان چشمانداز بنویسیم، بنابراین یاد میگیریم برای مشتریانمان، برای شرکتمان، برای فرزندانمان و... نیز چشمانداز بنویسیم.
● زمان را دریابید
در زندگی واقعیتی وجود دارد که ممکن است اساس ذهن مارا بر هم بریزد و آن واقعیت این است که ما فکر میکنیم میتوانیم گذشته خود را فراموش کنیم؟ هرگز! گذشته همیشه با ماست.
حضرت علی(ع) در مورد زمان، حدیث زیبایی دارند که برداشت من از حدیث ایشان این است که میفرمایند: «زمان ۳ قسمت دارد، یک قسمت از آن، گذشته است که مرده و دیگر هیچ ارزشی ندارد، غیر از اینکه شما هماکنون اینجا حضور دارید و شما را اکنون به جایی که هستید، رسانده است. گذشته فقط به درد پند گرفتن می خورد و تو محصول گذشتهات هستی و آینده را نیز غیر از خدا کسی خبر ندارد. آن چیزی که مهم است زمان حال است.»
برای مثال «آرا» همین چندوقت پیش در انجمن ترک اعتیاد بود و میگفت من آرا هستم یک معتاد، مدت پاکی ۱۷ دقیقه! اولین چیزی که در این انجمن به شما یاد میدهند این است که تو گذشته را نمیتوانی خنثی کنی. گذشته چیزی نیست که پاککنبرداری و پاکش کنی. گذشته ات میتواند به نحو خاصی بوده باشد، اما حال و آیندهات چیز دیگری باشد. گذشته تو میتواند اعتیاد باشد اما آیندهات اینگونه نباشد. پس نمیتوانید گذشته خود را حذف کنید.
مگر «استیو جابز» بنیانگذار اپل، هیچ وقت انکار کرد که ۲ سال در هندوستان معتاد بوده و سالها پیادهروی میکرده تا به غذای مجانی برسد. نمیتوانیم اشکالات و اشتباهات گذشته را نفی کنیم.
امیر مؤمنان حضرت علی(ع) در حدیثی دیگر میفرمایند: «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجاست؟ در کجاست و به کجا میرود؟» این یعنی همان جوهره برنامهریزی در زندگی، یعنی اینکه بدانیم گذشتهمان چه بوده و از آن درس بگیریم، بدانیم در حال حاضر کجاییم و چه توانمندیها و قابلیتهایی داریم و درنهایت اینکه میخواهیم در آینده به کجا برویم و چگونه باشیم.
در متون مدیریت استراتژیک نیز میبینیم که گفته میشود، برای مدیریت استراتژیک باید ۳گام زیر را طی کنیم:
۱. کجا بودیم؟ (?where were we)
۲. کجا هستیم؟ (?where are we)
۳. و قصد داریم به کجا برویم؟ (?where are we going)
● ۸ خصوصیت انسانهای موفق
۱. خود آگاهی مثبت یا خودشناسی
افراد موفق کسانی هستند که از یک خودآگاهی واقعی برخوردارند. آنها در برابر پیشامدهای ناگوار، نیازی به داروهای آرامبخش ندارند. آنها خود را به خوبی با مسائل و مشکلات زندگی تطبیق میدهند. افراد موفق خود را میشناسند و میدانند که هستند، چه عقیدهای دارند و چه نقشی در زندگی ایفا میکنند و استعداد آنها چقدر است.ما نیز میتوانیم شخص موفقی شویم در صورتی که:چشم خود را به امکانات و راهکارهای موجود باز کنیم. در تغییر وضع زندگی کنونی خود به نیروی کمنظیر باطنی خود متکی باشیم.
۲. عزت نفس
«من خودم را دوست دارم و به آنچه از پدر و مادرم به من رسیده و در سرشت من به ودیعه گذارده شده ارج مینهم.» این گفتهها نظر یک فرد موفق است. این گفتهها کلید اتکا به نفس در شخص است. شما میتوانید از همین امروز از عزت نفس بیشتری برخوردار باشید به شرط اینکه:
۱. همیشه در زندگی آراسته باشید.
۲. در برخی از مکالمه تلفنی که منطقی است یا اولین ملاقاتها ابتدا نام خود را بر زبان آورده و خود را معرفی کنید. با ارج نهادن به نام خود، عادت میکنید برای خود ارزش قائل شوید.
۳. هنگامی که فردی از شما تقدیر می کند با کلمه ساده و مودبانه «سپاسگزارم» جواب دهید.
۴. هنگام شرکت در کلاس درس، سخنرانی و کنفرانسها در جلوترین صف بنشینید و در صورت امکان بحث کوچکی در جلسه داشته باشید.
۵. افراشته و مقتدرانه با حالت آرام و گامهای بلند راه بروید، ثابت شده افرادی که چنین راه میروند به خود اعتماد دارند.
۶. با زبان مثبت و دلگرم کننده صحبت کنید و همواره لبخندی بر لب داشته باشید.
۳. کنترل خود و قبول مسئولیت
افراد موفق بر این باورند که خود آنها قادر به کنترل و جلوگیری ازحوادث زندگی بوده و هستند یا به اصطلاح روانشناسی، این افراد کانون کنترل درونی دارند. ما هم از همین امروز برای تقویت حس قبول مسئولیت و کنترل خود وارد عمل میشویم به شرط اینکه:
۱. آشکارا و شرافتمندانه مسئولیت وضع کنونی خود را به گردن بگیریم.
۲. هرروزه در هر کاری این شعار مثبت را با خود داشته باشیم:
«پاداش هایی که من در زندگی دریافت میکنم دلیل خدماتی است که انجام می دهم.»
۳. یک برنامه زمانی منظم برای کارهایتان در نظر بگیرید و کار امروز را به فردا واگذار نکنید.
۴. لحظه بیداری خود را نیم ساعت جلو بکشید و این نیم ساعت را به این سؤال پاسخ دهید که «چگونه وقت خودم را امروز برای انجام کارهای مهم تقسیم کنم.»
۴. خود انتظاری مثبت (انتظار پیش آمدهای خوب برای خود)
ما معمولا آنچه را که انتظار داریم به دست میآوریم. بهترین نشانه بارز و چشمگیر یک فرد موفق، خود انتظاری مثبت اوست که در وی ایجاد یک خوشبینی کامل میکند. پس از همین امروز برای خود انتظاری مثبت بیشتری وارد عمل شویم به شرط اینکه :
از صبح تا شام با خود از مسائل و مطالب مثبت صحبت کنید و سعی کنید همیشه سازنده و سودمند باشید.
به مشکلات به عنوان فرصتی برای کسب تجربه، به کار گرفتن خلاقیت و مهارتهایتان نگاه کنید.
به سلامت خودتان توجه کامل داشته باشید و از استراحت کردن لذت ببرید. ورزشکردن را فراموش نکنید.
مکالمات روزمره شما نشاندهنده هیجانات درونی و سلامت شماست. پس همیشه صحبتهای دلچسب و تقویتکننده روحی به خود و دیگران بزنید.
با افراد خوشبین و موفق معاشرت داشته باشید.
با شادی و خوشحالی از خواب برخیزید، در حمام آواز بخوانید، صبحانه را با فرد خوشبین و بانشاط صرف کنید. گاهی به موسیقیهای شاد گوش کنید. کتابها و مقالات آموزنده و الهامبخش را مطالعه کنید.
۵. وسعت نظر مثبت یا بلند نظری
افراد موفق در «حال» زندگی میکنند. آنها از تجارب گذشته پند میگیرند و از خاطرات خوش آن لذت میبرند. افراد موفق هدفهایی را برای آینده قابل پیشبینی خود در نظر میگیرند که موجب فعالیت روزانه آنها میشود. افراد موفق «مرگ» را آخرین مرحله زندگی نمی دانند. ما نیز میتوانیم وسعت نظر داشته باشیم به شرط اینکه :
از دیگران مانند برادران و خواهران خود مراقبت کنیم.
برای همسر یا آن کسی که دوستش داریم ارزش قائل شویم و با جمله «من تو را دوست دارم» او را دلگرم کنیم.
به اشخاصی که نیاز دارند و منبع درآمدی ندارند کمک مالی کنیم.
یک یا ۲ زبان خارجی بیاموزیم و عادات آن ملت ها را یاد بگیریم.
به یاد داشته باشید: افراد موفق در زمان «حال» زندگی میکنند.
۶. احساس شایستگی
یکی دیگر از ویژگیهای افراد موفق، احساس شایستگی است. شما می دانید تجربیات گذشته و دوران کودکی زندگی همه ما یکسری بلوکهای روانشناختی یا ترمزهایی در ذهن ما ایجاد کرده است و اولین چیزی که باید بر آن تمرکز کنیم این است که باید یاد بگیریم این بلوک ها را برداریم، این ترمزها را آزاد کنیم تا به سمت موفقیت رهسپار شویم. در ذهن همه ما پر از ترمز است. ما هزاران ترمز در ذهنمان داریم. وقتی پیش یک روانکاو میروید، روانکاو به شما میگوید، علت مشکلی که دارید در کجا ریشه دارد و در کدام دوران طول عمر شماست. در کودکی است یا نوجوانی یا ... باید ترمزهای ذهنی را پیدا کنید، لازم نیست روانکاو خودتان شوید ولی حداقل آن ترمزها و بلوکها را بشناسید. مثلا یکی از ترمزهایی که همیشه در ذهن ما وجود دارد ترمز ترس است. روانشناسان میگویند، مهمترین سن تربیتی برای یک کودک ۳ تا ۶سالگی است. این زمانی است که به عقل نرسیده و ذهن هنوز خالی است و تو مدام در ذهنش وارد میکنی. میتوانی این کودک را ترسو بار بیاوری یا شجاع یا در راه کمک به دیگران یا یادش بدهی خودخواه باشد. یکی از مهمترین ترمزهای ذهن همه ما همین ترمز ناشایستگی است. چون احساس میکند که شایسته یک زندگی خوب نیست. آیا تاکنون به این ترمز ناشایستگی فکر کردهاید. حتما به آن فکر کنید. آیا خودتان را شایسته این زندگی میدانید؟ آیا ما خودمان را شایسته یک آدم خوب و موفق میدانیم؟ آیا ما شایسته یک پدر خوب یا مادر خوب بودن هستیم؟
آقای برایان تریسی به ایران آمده بود و بعد از سخنرانیاش از او یک جمله پرسیده بودند و آن این بود که شما عذابوجدان نداری اینقدر پولداری؟ یعنی ما فکر می کنیم هر کسی پولدار است باید عذابوجدان داشته باشد، چون اصلا نمیتوانیم احساس کنیم، شایسته این همه پول هستیم. یک معتاد چرا ترک نمیکند؟ چون احساس میکند شایسته خوب زندگی کردن نیست. تمام این موارد به دلایل زیادی و براساس خیلی از سرکوب ها در دوران کودکی به وجود میآید. اما خودش یک ترمز است، تو احساس میکنی شایسته این زندگی نیستی، شایسته این ماشین نیستی، شایسته نفر اول در شرکت خود بودن نیستی. شما زمانی میتوانید پیشرفت کنید که در خود شایستگی این خوبیها را ببینی.
۷. ایجاد ارزش برای دیگران
از دیگر ویژگی هایی که در راه کسب موفقیت باید به دست بیاورید، ایجاد ارزش برای دیگران است. در مجله فرچون (fortune) برای افراد مختلف پرسشی در باب کمک به دیگران مطرح شده بود. در این تحقیق از افراد میپرسیدند اگر بتوانید برای کسی کاری انجام بدهید و پولی بابت انجام آن کار نگیرید، آیا حاضر به انجام آن هستید؟ بسیاری از افرادی که مورد سؤال قرار گرفته بودند، پاسخ مثبت به این سؤال داده بودند و تجربههای گذشته خودشان را در این مورد بیان کرده بودند. اما ما ایرانیها در این قضیه بیمار هستیم. مثلهای غلطی داریم که میگوییم «دیگی که برای من نمیجوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد.» این مثل از اینجا نشأت میگیرد که اصلا دوست نداریم موفقیت یکدیگر را ببینیم.
باز از خودمان بپرسیم، آیا برای دیگران ایجاد ارزش میکنیم؟ اگر ایجاد ارزش کنیم و نفع برسانیم شایسته پاداش هستیم در غیر این صورت خیر.
سؤالی که از خوانندگان گرامی دارم این است که پولی که به دست میآورید از کجاست؟ مطمئنا پاسخهای شما این است که پولمان را از مدیر، از مشتری، مشتری از مشتری میگیرد و تا آخر.پس هر پولی که میخواهیم به دست میآوریم از سوی شخص دیگری است که سخت کار کرده تا به دست بیاورد.
چه کار باید کنیم تا شایسته دریافت این پول از مشتریانی که سخت کار کردهاند باشیم؟ بهترین راهکار این است که برایشان ایجاد ارزش کنیم و مطمئن باشید تا این کار را نکنیم آنها به ما پول نمیدهند. ایجاد ارزش برای مشتری، یعنی آن مشتری رونق بگیرد و به سطحی بالاتر برود. او میخواهد به سطحی بالاتر برود تا احترام بیشتری کسب کند آیا ما از همان اول نمی توانیم به مشتری احترام بگذاریم؟ آیا احترام گذاشتن به مشتری خودش نوعی ایجاد ارزش نیست؟ آیا مشتری ما را به عنوان یک دوست ببیند و احساس صمیمیت کند، ایجاد ارزش نیست؟
«استفان کاری» در یکی از کتب خود خاطرهای را نقل میکند: «صبح روز تعطیل در اتوبوس داشتم روزنامه میخواندم و آن روز هم کارهای زیادی داشتم و اصلا سرحال نبودم. آقایی با ۲کودک سوار اتوبوس شد و جلوی من نشست و فرزندانش شروع به سر و صدا و بی نظمی کردند. یکی روی زمین دراز کشیده بود و داد میزد و دیگری روزنامه را از دست من میکشید، شروع به شیطنت و آزار مردم میکرد و هرکسی هم که اعتراض میکرد آن مرد بدون هیچ واکنشی بیخیال نشسته بود. بچهها حدود نیم ساعتی که سوار اتوبوس شده بودند تمام اتوبوس را به هم ریختند و یکی از آنها ۴بار روزنامه را از دست من کشید و من به هر زبانی که با آنها صحبت کردم آرام نشدند. در نهایت دست کودک را گرفته پیش پدرش بردم و گفتم: «این بچه توست، تمام اتوبوس را بهم ریخته و تو حتی کوچکترین چیزی نگفتهای، این چه کاری است که میکنی؟ نمیخواهی اقدامی راجع به این مسئله انجام دهی؟» مرد گفت: «متاسفم، من همین نیم ساعت پیش از بیمارستانی میآیم که مادر این ۲ بچه در آنجا فوت کرده و نمیدانم به آنها چه بگویم.» وقتی آن مرد این حرف را به من زد، با اینکه تا چند لحظه پیش به شدت از دست این فرد عصبانی بودم، تمام توانم را صرف او و کودکانش کردم و حاضر بودم برایش هر کاری انجام دهم. دقت کنید نگرش آقای کاری در عرض چند لحظه عوض شد! ما نگرشمان نسبت به دیگران چطور عوض می شود؟ آیا نمیخواهیم نسبت به خودمان نگرشمان را عوض کنیم؟ آیا نمیخواهیم یک تلنگر بخوریم؟ آیا ما در زندگی برای دیگران ایجاد ارزش میکنیم؟
۸. کمک کردن به دیگران
«پیتر دراکر» پدر علم مدیریت جملهای دارد که میتواند راز تمام موفقیت بشر باشد. او میگوید: «اگر فقط و تنها کلمه «کمک» را جایگزین موفقیت کنید تمام سوءتفاهمها در امور تجاری و مالی رفع خواهد شد.»
یعنی اگر شما احساس کنید که من به جای اینکه مشتری را به شکل پول ببینیم، به جای اینکه خودم را فروشنده ببینم و...، بیایم خودم را به شکلی ببینم که در حال کمک به مشتری هستم که پول بیشتری بهدست بیاورد، من از تمام فکر و تلاشم استفاده کنم برای اینکه به این مشتری به نحوی کمک کنم که وی پول بیشتری به دست بیاورد، آنگاه از آن پول بیشتر میتواند به من بدهد.
برای مثال فرض کنید قصد دارید یک کیف بخرید. اگر ذهنیت سازنده کیف این بود که کیف را به شکلی بسازد تا شما از آن بهتر استفاده کنید، شما را در بهتر استفاده کردن کمک می کرد، چه اتفاقی میافتد؟ هم اینکه خودش در زمان ساختن کیف احساس شادی و لذت بیشتری داشت و هم اینکه آن را به نحوی می ساخت که شما بهتر استفاده کنید و نیازهای شما را بهتر رفع کند، شما هم همین طور اگر فقط این کلمه را جایگزین این همه مسائل کنید، میخواهید به مشتری کمک کنید و حتی به مشتریتان هم یاد بدهید که او هم به دیگران کمک کند. حتی شغلهایی که از نظر اجتماعی خیلی مطلوب نباشد، مثلا آرایشگری، آیا آرایشگر به مردم کمک نمیکند؟ آرایشگر به مردم کمک میکند که آنها احساس لذت بیشتری از زندگی داشته باشند و احساس رضایت از خود، احساس شادی بیشتر و اعتمادبهنفس بیشتری داشته باشند.
کمک به دیگران نه اینکه فقط در حرف باشد، باید در روح، ذهن، در باور شما رخنه کند که هدف ما کمک به مشتری است. در تمام سخنرانیهای استیو جابز یک نکته مشترک مییابید، ایشان میگوید، هدف من این است که به نحوی به دیگران کمک کنم که راحت تر و با احساس بهتری زندگی کنند.
زمانی که آقای جابز گوشی آیفون را وارد بازار کرد، نیت و شعارش همین بود. چشمانداز اپل را نگاه کنید میبیند همین است، کمک برای راحتتر زندگی کردن دیگران و این افراد هستند که می آیند و موفق می شوند. واقعا با این دید نگاه کنید که شما باید به دیگران کمک کنید تا مشکلات شان حل شود، پول دربیاورند، سود کنند و از سود آنها شما نیز بهره ببری. به نظر حلالترین و مقدسترین رشد در جامعه همین شکل رشد است: «شما از رشد دیگران رشد کنی و از سود دیگران سود ببری.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست