پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

زندگی روی دور تند


زندگی روی دور تند

می گویند که نسل ما و شما همان جوان و نوجوان امروز بی حوصله است, دائم خمیازه می کشد, حوصله نشستن پای سریال های دنباله دار را ندارد, داستایوفسکی و چخوف و تولستوی و کلا کتاب های کت و کلفت و قطور را نمی خواند و تا می تواند با سرعت رو به جلو حرکت می کند اگر شلوار لی می پوشد برای این است که اتو لازم ندارد, و اگر کفش اسپورت پا می کند برای این است که به واکس و چرتکه احتیاجی نداشته باشد

می‌گویند که نسل ما و شما - همان جوان و نوجوان امروز- بی‌حوصله است، دائم خمیازه می‌کشد، حوصله نشستن پای سریال‌های دنباله‌دار را ندارد، داستایوفسکی و چخوف و تولستوی و کلا کتاب‌های کت و کلفت و قطور را نمی‌خواند و تا می‌تواند با سرعت رو به جلو حرکت می‌‌کند! اگر شلوار لی می‌پوشد برای این است که اتو لازم ندارد، و اگر کفش اسپورت پا می‌کند برای این است که به واکس و چرتکه احتیاجی نداشته باشد. اما به راستی این همه عجله و سرسری انجام دادن کارها برای رسیدن به کجاست؟ اگر از فیلم ۱۸۰ دقیقه‌ای فقط سه سکانس اول، وسط و آخرش را می‌بیند، دلیل‌اش بی‌حوصلگی است یا ضعیف بودن فیلم؟! اگر از یک MP۳ که تا خرخره داخلش آهنگ ریخته است ولی فقط به ۴۰ دقیقه آن گوش می‌دهد، دلیلش بی‌خیال بودن نسل جوان ماست یا تنوع طلبی و دنبال هیجان بودن؟ این‌که همه شبکه‌های تلویزیون را ظرف چند ثانیه بالا و پائین می‌کند و جذب هیچ‌کدام‌شان نمی‌شود، به چه دلیل است؟

حالا این وسط اگر بخواهیم کمی فلسفی‌بازی در بیاوریم، می‌رسیم به این که این بی‌حوصلگی است که فناوری را به وجود آورده و یا فناوری است که نسل من را بی‌حوصله کرده است؟! این روزها فقط کافی است که یک وسیله چند سانتی‌متری در چندسانتی‌متری با قطر چند میلیمتری! به نام گوشی تلفن همراه را از یک نسل سومی و به احتمال زیاد، نسل چهارمی بگیری تا عملاً زندگی او را فلج کرده باشی! این روزها زندگی هم نسل‌های من روی دور تند است؛ همه چیز را مختصر می‌خواهد و مفید و البته سریع! از کتاب و سینما و غذا و موسیقی مورد علاقه‌‌اش بگیرید تا موفقیت در کار و تحصیل.

● به کجا چنین شتابان؟

«آخرین باری که چای دم کرده نوشیده‌ام را به یاد ندارم، حداقل مطمئنم از وقتی زندگی مشترک زناشویی را آغاز کرده‌ام جز در برخی مهمانی‌های خانوادگی چای دم کرده نخورده‌ام.»

خانم عالمیان که در سومین روز بهار۱۳۹۰ زندگی مشترک خود را آغاز کرده است با بیان این اعتراف می‌گوید: دو استکان آب را به مدت ۳۰ ثانیه می‌گذاریم داخل مایکروفر تا به نقطه جوش برسد، بعد از آن هم خدا چای کیسه‌ای را از ما نگیرد! به نظرم این روزها دیگر کسی منتظر نمی‌ماند یک پیمانه چای خشک داخل قوری چینی و زیر شعله کم اجاق گاز یا روی سماور دم بکشد! همچنین معتقدم که شکستن قند در خانه توسط قندشکن هم دیگر منسوخ شده است. حتی برخی شب‌ها که فرصت درست کردن شام را دارم، ترجیح می‌دهم سوسیس و کالباس بخوریم تا منتظر جا افتادن قرمه‌سبزی بمانیم، چون احساس می‌کنم این‌جوری زودتر به کارهایم می‌رسم.

اما نظر مجید، همسر خانم عالمیان هم درباره زندگی‌های سرعتی امروز شنیدنی است، او درباره زندگی مشترک خودشان می‌گوید: زندگی ما از ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه صبح روی «دور تند» می‌افتد، معمولا صبحانه را سرپا و در حالی‌که مشغول پوشیدن لباس‌ بیرون هستیم می‌خوریم، البته اگر همسرم، شب قبل ساندویج کوچک نان و پنیری درست کرده باشد بهتر است چون می‌توانیم داخل خودرو، اتوبوس و یا حتی سر کار از پسش برآییم، بعد از خوردن صبحانه ابتدا همسرم را تا نزدیکی محل کارش می‌رسانم و سپس با سرعت باد به محل کارم می‌روم، هر دو ناهار را در اداره می‌خوریم، البته بنده خدا همسرم چون در یک شرکت کوچک خصوصی کار می‌کند، سلف سرویس ندارند و بیشتر مجبور است ساندویچ سرد بخورد، اما بعد از ظهرها کمی سرعت زندگی‌مان آهسته‌تر می‌شود.

● احوال‌پرسی با پیامکک!

اگر بین دوستان خود یک پیامک‌باز حرفه‌ای داشته باشید حتما کم و بیش به لطف پیامک‌هایی که برای شما می‌فرسد با «زبان پیامکی» آشنا شده‌اید، از چند نفر از دوستانم سراغ یک پیامک باز حرفه‌ای را می‌گیرم تا به مصطفی می‌رسم، جوانی که اگر سر انگشتی هم حساب کنم باز هم حداقل ۵۰ کیلو اضافه وزن دارد! او در کافه‌سنتی کار می‌کند و کارش گرفتن سفارش و بردن قلیان سر میز مشتریان است، خیلی برایم جالب بود که همان‌طور که قلیان بزرگی در دست چپش گرفته ولی با سرعت باور نکردنی می‌تواند با دست راستش پیامک تایپ کند، خودش می‌گوید: من تماس‌های بسیار کمی با تلفن همراهم برقرار می‌کنم و دائم از پیامک استفاده می‌کنم، چون اولا فکر می‌کنم این طوری سریع‌تر ارتباطم برقرار می‌شود و هم این‌که حس و حال صحبت کردن را هم ندارم. البته او حتی حوصله تایپ کلمات را هم به طور کامل ندارد، چون کلمات را خیلی مخفف می‌کند و به قول خودش «پیامکک» می‌فرستد نه پیامک. مثلا

Slm به جای سلام، Tnx به معنی متشکرم، u شما (you(، c u می‌بینمت (see you) و همچنین @s یعنی ساعت، mer۳۰ یعنی مرسی، ۲A به معنی دعا و ۲OST به معنی دوست و همچنین BA یعنی این که بیا!

● حسش نیست!

کارمند راه‌آهن است و به‌واسطه شغلش روزنامه‌های متعددی را می‌تواند هر روز صبح بخواند. اما شاید برایتان جالب باشد که او یک روزنامه ۱۶ صفحه‌ای به علاوه چندین ضمیمه را در عرض ۵ دقیقه مطالعه می‌کند. علیرضا می‌گوید: حوصله خواندن این همه کلمه را ندارم، فقط تیترهای صفحات را می‌خوانم و جملاتی که زیر برخی عکس‌ها به عنوان توضیح نوشته‌اند. البته اگر مطلب یک ستون بسیار کوتاه باشد حتما آن‌را می‌خوانم ولی درباره مطالب طولانی فقط شاید چند خط اولش را بخوانم و هر چقدر هم که موضوعش برایم جالب باشد ولی حس و حالش را ندارم که آن همه مطلب را بخوانم!

از او می‌پرسم شاید به این دلیل باشد که فرصت کافی برای خواندن مطالب بلند نداری که پاسخ می‌دهد: نه اتفاقا وقتش را دارم، حوصله‌اش را ندارم، حتی وقتی یک فیلم سینمایی از طریق لپ‌تاپم نگاه می‌کنم انگشتم را روی مکان‌نما می‌گذارم تا بتوانم با رد کردن بخش‌هایی از فیلم زودتر آن را تمام کنم! ‌

● پیام‌های ساندویچی، بدون طعم فست فود

بعد از چند ماه، سراغ کتاب‌فروشی قدیمی و محبوبم را می‌گیرم تا ببینم این‌جا چیز به درد بخوری برای گزارش پیدا می‌کنم یا نه. اولین چیزی که به محض ورود نظر آدم را به خودش جلب می‌کند، میز چوبی بزرگی است که وسط مغازه قرار گرفته و رویش پر شده از این کتاب‌های جیبی و عشقولانه (!) و داستان‌های «پائولو کوئیلو» و «جبران خلیل جبران» و رازهای موفقیت! کتاب‌هایی با جلدهای شیک و صفحات هنری با برگه‌های کاهی که یکی دو جمله روی هر صفحه نقش بسته و بقیه صفحه به بطالت رفته یا با عکس و طرح پر شده است! کتاب‌هایی که به گفته «فربد احمدی» صاحب مغازه، فروش خوبی هم دارند. دلیل این استقبال را از احمدی جویا می‌شوم. او اعتقاد دارد: «این کتاب‌ها را معمولا نوجوان‌ها و جوان‌ها می‌برند؛ بیشتر هم برای هدیه دادن. چون قطع کوچکی دارند و کم برگ هستند، همه جا قابل حمل‌اند. البته محتوای این‌ها هم روی فروششان بی‌تاثیر نبوده است» محتوای بیشتر این مینی کتاب‌ها! داستان‌های کوتاه یا شعرهای نو هستند. درباره گرایش‌های ادبی نسل سومی‌ها و نسل چهارمی‌ها و دلیل این گرایش را از فربد می‌پرسم که می‌گوید: «چیزی که الان خیلی در بین کم سن و سال‌ها طرفدار دارد، همین نوع کتاب‌هاست؛ داستان کوتاه و مینی‌مال، شعر نو و هایکو. هایکو جدیدترین نوعش است که یک جورهایی پز روشن‌فکری هم به حساب می‌آید؛ سبک شعری که از ژاپن آمده در ۳ سطر با ۱۷ هجا؛ ۵ هجا در سطر اول، ۷هجا در سطر دوم و ۵ هجا در سطر سوم. دلیلش هم شاید یکی این باشد که این کتاب‌ها ارزان‌تر هستند و نوجوان ما ترجیح می‌دهد پول کمتری به کتاب بدهد و پول بیشتری برای سایر تفریحاتش خرج کند. یک دلیل دیگر هم شاید کم حوصلگی و نزول سلیقه این نسل باشد که نمی‌تواند با آثار ادبی بزرگ ارتباط برقرار کند. از نسلی که جای دیزی، پیتزا می‌خورد و جای مسواک زدن، آدامس می‌جود! نباید توقع داشت برود رمان ۵۰۰ صفحه‌ای بخواند. البته این کتاب‌ها هم خوب هستند اما همینگوی و مارکز و همین محمود دولت‌آبادی خودمان یک چیز دیگر هستند. به اعتقاد من عرصه نشر کلا به سمت لقمه لقمه شدن می‌رود، به سمت کتاب‌ها و نشریات ساندویچی که وقتی ورق‌شان بزنی از عکس‌ها و تیتر‌ها و طرح‌ها بفهمی داخل‌شان چه چیزی می‌گذرد!»

● موج‌سواری روی امواج اینترنت!

در دانشکده ما به‌تازگی یک گوشه دنجی درست کرده‌اند و اسمش را گذاشته‌اند: Wireless Room. حالا نه این‌که خیلی جای عجیب و غریبی باشد، نه. یک اتاق کوچک ته راهروی آخری دانشکده است که یک میز چوبی گذاشته‌اند داخل آن و سیگنال‌های اینترنت بی‌سیم را هم ول کرده‌اند درون آن! درست است که این‌جا، جای عجیبی نیست اما آدم‌های عجیبی این‌جا رفت و آمد می‌کنند! مثل محمدرضا که دانشجوی مهندسی شیمی است و آن‌طور که خودش می‌گوید ۵ روز در هفته را روزی ۳ساعت در این اتاق می‌گذراند: «چون این‌جا اینترنت دارد، پس کجا بهتر از این‌جا!» از این خوره اینترنت می‌پرسم که در اینترنت دنبال چه چیزی می‌گردد که تمامی ندارد. در جواب می‌گوید: «بیشتر روزها مشغول دانلود کردن فیلم می‌شوم. گاهی هم برای درس‌هایم دنبال جزوه می‌گردم، چون خودم حوصله ندارم سر کلاس نت‌برداری کنم یا جزوه بنویسم. به سایت‌های خبری هم علاقه زیادی دارم. گاهی هم بازی‌های آنلاین انجام می‌دهم و به شبکه‌های اجتماعی سر می‌زنم. خلاصه اینترنت و دنیای مجازی آن‌قدر دریای عمیقی است که آدم دوست دارد همه جایش سرک بکشد!» از محمدرضا می‌پرسم آیا این شیوه زندگی با این همه سودش، تا به حال برایش ضرری هم داشته یا نه؟ کمی مکث می‌کند و می‌گوید: « شاید این‌که من تنبل شده‌ام و عادت کرده‌ام خواسته‌هایم خیلی زود برآورده شود، یک بدی‌اش باشد. یا این‌که مثلا ارتباطم با دوستانم کمتر شده و بیشتر وقتم را این‌جا می‌گذرانم.»

نویسنده: امیرسعید صبا