پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

مراحل هرمنوتیک


مراحل هرمنوتیک

هرمنوتیک پیش مدرن هرمنوتیک زبانی و متوقف در زبان و الفاظ است و منحصر در متون دینی است در این هرمنوتیک مفهوم روش لحاظ نمی شود

هرمنوتیک دارای سه مرحله است:

۱) پیش‌مدرن

۲) مدرن

۳) پست‌مدرن

● هرمنوتیک پیش‌مدرن

هرمنوتیک پیش‌مدرن هرمنوتیک زبانی و متوقف در زبان و الفاظ است و منحصر در متون دینی است. در این هرمنوتیک مفهوم روش لحاظ نمی شود. این هرمنوتیک دارای اصول و قواعد هست اما مفهوم روش (method) در آن مطرح نیست. مفهوم روش از آنِ دورة مدرن است. در منطق ارسطو، تکنیک‌های متفاوت وجود دارد و روش به معنای مدرن در آنجا مفقود است. قواعد در اینجا عمدتاً نحوی و معانی بیان و گاهی منطقی است. از خصوصیات تفکر متدیک این است که تک‌روشی است، و تکنیک های مختلف را تحت روشی واحد جمع می کند، که نمونه آن دکارت است. خصوصیات این دوره از هرمنوتیک آن است که اولاً غیرروشی است، گرچه رویکرد (approach) دارد، ثانیاً، منحصر در متون است و ثالثاً، قواعدش از قبیل قواعد ادبی است.

● هرمنوتیک مدرن

هرمنوتیک مدرن اولاً روشی است، ثانیاً در این دوره متن از انحصار دینی بودن رها می شود و ثالثاً قواعدی که در این جا برای تفسیر متون به‌کار می بریم بیشتر سایکولوژیک است. هرمنوتیک در این دوره روش است اما یک ویژگی ذاتی روان انسانی است (این رویکرد در شلایرماخر متأخر روی می دهد). چهره اصلی هرمنوتیک مدرن، دیلتای(۱) است. دیلتای نه فقط بر تفکر مدرنیته تأثیرگذار بوده است بلکه حتی هرمنوتیک پست‌مدرن و خود هایدگر از او متأثر شده اند.

دیلتای. آخر قرن نوزدهم، صحنه برخورد ایدئالیسم و پوزیتیویسم است. از چهره‌هایی که سعی می کند بین این دو الفت ایجاد کند دیلتای است. دیلتای، خود ایدئالیست است و در سنت ایدئالیسم آلمانی رشد یافته است؛ این بدان معناست که ریشه کار او هگلی است. با هگل بستر و زمینه (context) که همان تاریخ است وارد کار می شود. تاریخ به معنای هگلی مساوی وجود است و این صحنة تاریخ در ایدئالیسم آلمانی وجود دارد. از طرف دیگر، تأکید پوزیتیویست‌ها بر علم سازی، همان آرمان مدرنیته است که ایدئالیست‌ها در این آرمان با آن ها شریکند. آرمان هگل نیز ساختن «نظام علم» (system of science) بود. تأکید ایدئالیسم بر علم مبتنی بر روش های محض عقلانی است درحالی که تأکید پوزیتیویست‌ها مبتنی بر روش تجربی است.

دیلتای برای تألیف به دو نوع علم قائل می شود:

۱) علوم طبیعی

۲) علوم روحی و فرهنگی (علوم انسانی)(۲) .

دیلتای ایدة عالم زندگی را که در ایدئالیسم آلمانی بیان شده بود برجسته می کند. عالم زندگی، عالم تجربه هست اما نه صرفاً به سبک پوزیتیویستی بلکه علوم انسانی و روحی را نیز دربرمی گیرد. او بإزاء مقولات علوم طبیعی (کم و کیف و ...) در علوم انسانی مقولات روحی جعل می کند (فرهنگ، ارزش و ...). نتیجه کار این است که ما اگر هم علم می سازیم این علم باید در عالم زندگی ما کارآمد باشد. ما باید علم بسازیم برای اینکه می خواهیم به آن حقیقت نهفته دست یابیم. مثلاً تاریخ نمونه ای است از علمی که به درد عالم زندگی می خورد.

اگر در علوم طبیعی، فیزیک و ریاضیات مثال اعلای علومند، در عالم زندگی، که شامل عالم طبیعی هم می شود، مثال اعلای علوم برای دیلتای تاریخ است. تاریخ علمی است که وجه پوزیتیویستی هم دارد و با شواهد تجربی سروکار دارد. اما سرهم کردن این شواهد تجربی، برای نشان دادن تاریخ یک تمدن، با روش درون‌فهمی (Verstehen/understanding) انجام می شود. درون‌فهمی برخلاف فاهمه در کانت، قوه‌ای مجرد و انتزاعی نیست که به شکل صوری کار کند. ما با جمع کردن شواهد تجربی به پشت آن رخنه می کنیم؛ کار درون‌فهمی رخنه کردن است. دیلتای درون‌فهمی را به عنوان یک روش مطرح می کند. هم شلایرماخر و هم دیلتای به صورت روشی بحث می کنند. فعالیت درون‌فهمی ما منجر به رخنه در پشت پرده می شود.

پوزیتیویسم هیچگاه پشت پرده را قبول ندارد، چون فنومنالیست است و انکار ذات می کند. لذا برای دیلتای تألیف این دو در نهایت به‌نحوی به نفع ایدئالیسم ختم می شود. در هرمنوتیک روشی، روش های فهمیدن را به‌کار می گیریم و به مغزی می رسیم که این مغز از پیش مفروض است. زبان یک دلالت عمومی است و یک وقت از این بیان برداشت های فکری انجام می شود که در لغات کلام ظاهر نمی شوند. در این جا فعالیت های هرمنوتیکی آغاز می شود. علوم طبیعی تا هنگامی که در قلمرو تجربه فعالیت می کنند بحث های آن ها شکل گرفته و مشخص و پوزیتیو است، اما به محض آن که این مرز تمام می شود حرف هایی که زده می شود مبتنی بر درون‌فهمی است و تفسیر، به معنای هرمنوتیکی، آغاز می شود. گرچه او علوم پوزیتیو را هم‌ارز علوم انسانی قرار می دهد اما در نهایت علوم انسانی چربش دارند، چراکه به ساحت تفسیر نزدیک ترند. هرمنوتیک دیلتای، تاریخی است و این تاریخ، فرهنگ را هم دربر می گیرد. علوم انسانی در واقع تاریخند.

کار دیلتای این است که برای علوم روحی، همانند علوم طبیعی، روشی ابداع کرده است. روش تجربی که هم سنخ مقولات علوم طبیعی است یک ابژکتیویته به ما می دهد. در مقابل، روش هرمنوتیک که هم‌سنخ مقولات علوم انسانی است ابژکتیویته ای از نوع دیگر به ما می دهد که در حوزه این مقولات اعتبار دارد و برای علوم تجربی لزومی ندارد. دیلتای با این کار خود به یک پلورالیسم می رسد، اما از یک طرف از سرایت روش پوزیتیویستی به همه علوم، که هدف پوزیتیویست‌ها بود، و از طرف دیگر از نادیده گرفتن علوم طبیعی جلوگیری کرد.

هرمنوتیک روشی علی‌رغم تطورات آن و اختلاف‌نظرهایی که میان هرمنوت‌های آن وجود دارد در یک رأی مشترک است و آن اینکه هرمنوتیک، روشِ کشفِ حقیقت است. دیلتای بر اساس کارهای ایدئالیست‌های قرن نوزده کوشش کرد تا بحث جهان زندگی را مطرح کند و پوزیتیویسم را به‌گونه ای با آن پیوند بزند. این نوآوری، بدون آن که خود دیلتای این مقصود را داشته باشد، به حوزه‌های جدیدی راه پیدا کرد که هرمنوتیک غیرروشی از دل آن بیرون آمد. هرمنوتیک غیرروشی بر آن است که هرمنوتیک یک رویکرد و یک نگاه به جهان به ما می دهد. در هرمنوتیکِ روشی فرض اولیه آن است که حقیقت وجود دارد، و جدای از روش، وجود دارد. روش، حقیقت را نمی سازد بلکه حقیقت را کشف می کند (زمینه دکارتی). در هرمنوتیک غیرروشی حقیقت در حین فعالیت هرمنوتیک ساخته می شود و همیشه ناتمام است. لذا دسترسی مطلق به حقیقت نداریم. در جهان زندگی دیلتای این فضا ایجاد می شود که همه چیزهایی که می خواهند ما را به حقیقت واصل کنند و به صورت روش درمی آیند در کنار هم قرار می گیرند، چه روش پوزیتیویستی برای کشف حقیقت در حوزه علوم طبیعی و چه روش خود دیلتای برای کشف حقیقت در حوزه علوم انسانی. اما بحث های دیلتای با یک خلاء جدی روبروست. هرمنوتیک برای او مطلق نیست، روش را ما انتخاب می کنیم و مثل عینکی نیست که ناگزیر از آن باشیم. اگر در علوم انسانی هستیم درون‌فهمی را انتخاب می کنیم و اگر در علوم طبیعی هستیم روش پوزیتیویستی را. هرمنوتیک در نزد او روشی است در کنار روش های دیگر.

● هرمنوتیک پست‌مدرن

دو فرد مؤثر در آغاز هرمنوتیک پست‌مدرن، نیچه(۳) و هایدگر هستند. سابق بر هایدگر نیچه بحثی در نقد مدرنیته مطرح می کند و در آن بیشتر، جامعه آلمانی زمان خود را مد نظر دارد؛ جامعه ای جنگ‌زده و ازهم‌پاشیده که هیچ چیز سر جای خود نیست، یک گونه بلبشوی فکری در جامعه آن زمان آلمان وجود دارد: گرایش های عجیب و غریب پوزیتیویستی، گرایش های ایدئالیستی، گرایش های ضدروشنفکری، اعقاب هامان(۴) و رومانتیست‌ها که هنوز تأثیر دارند و امثال گوته که هم ضدپوزیتیویسم هستند و هم ضدایدئالیسم. او ذیل این نقد خود به مدرنیته، بحث نیهیلیسم را مطرح می کند. مشکل اصلی مدرنیته، نیهیلیسمِ مخفی در بطن مدرنیته است. او در مقدمه «خواست قدرت»، نیهیلیسم را به عنوان میهمان ناخوانده مطرح می کند، یعنی ما هنوز آن را کشف نکرده‌ایم، اما ظهور خواهد کرد و بی اذن ما وارد خانه خواهد شد. نیهیلیسم برای نیچه دو گونه است: نیهیلیسم معرفت شناسانه و نیهیلیسم اخلاقی.

نیچه خود را رقیب سقراط می دانست (به تعبیر دریدا(۵) ، نیچه سقراطی بود که می نوشت) و طرحش در رقابت با سقراط مطرح می شود. سقراط نمایندة خدای آپولونی است و به تفکر شکل آپولونی داده است که به صورت تفکر متافیزیکی در تاریخ فلسفه درآمده است. دغدغة سقراط تأسیس اخلاق بود. در نظر او برای اخلاقی بودن باید فضیلت داشت، برای فضیلت داشتن باید علم به فضیلت داشت و برای معرفت به فضیلت باید عالم مثال و مثال خیر را دید. همه بحث های او دربارة معرفت، زیبایی و ... در ذیل غایت اخلاق‌گرایانه او معنا می یابد. در نظر نیچه، ریشة اخلاقِ مبتنی بر متافیزیک سقراطی در خدای آپولونی است. لذا این ها در هنگام تحقق ضدارزش می شوند. نیچه در رقابت با خدای آپولونی، خدای دیونیزیوسی را انتخاب می کند؛ گویی پیامبر اوست. او می خواهد نشان دهد که ما به نیهیلیسم اخلاقی (مجموعه ای از ضدارزش ها) دچار شده‌ایم و باید اخلاق جایگزین پیدا کنیم. برای پیدا کردن اخلاق جایگزین، باید نشان دهیم که اخلاق کنونی ما نیهیلیستی است.

نیهیلیسم اخلاقی، خود مبتنی بر نیهیلیسم معرفت‌شناختی است. متافیزیک در صورت مدرنیته تبدیل به معرفت‌شناسی شده است. نیچه دستاورد متافیزیک را این امر معرفی می کند که می خواهد به ما عینیت و علم دهد. علم جدید مدعی است که واقعیت را چنانکه هست در اختیار ما می نهد. نیچه می پرسد واقعیت چیست؟ در علم جدید واقعیت پدیداری است، یعنی امر واقعی هست که ما از آن پدیدارهایی داریم. نیچه می گوید وقتی صحبت از امر واقع می کنید چیزی جز ذهنیات خود ندارید. نیهیلیسم معرفت شناختی نشان می دهد که پشت معرفتِ علمی خالی است؛ «امر واقع چیزی غیر از تفسیر ذهنی ما نیست.» دستاورد مابعدالطبیعه آن است که از امر واقع صحبت می کند، اما آن چه از آن صحبت می کند چیزی جز ذهنیات ما نیست. به دنبال نیهیلیسم معرفتی، نیهیلیسم ذاتی نیز می آید؛ یعنی نمی توان هیچ گونه ذاتی را ماوراء ذهنیات در نظر گرفت که با عمل معرفتی بتوان بدان رسید. با این امر، تفکر سقراطی و مابعدالطبیعه و هستی شناسی دچار مشکل می شود. نزد سقراط و فلاسفه گذشته اخلاق ذات گراست. در اخلاق سقراطی ما باید به ذواتی راه بیابیم که مطابق آن ها اخلاقی رفتار کنیم. نیهیلیسم معرفتی بدین ترتیب به نیهیلیسم اخلاقی منجر می شود.

اگر امر واقع، چیزی جز تفسیرهای ذهنی ما نیست، ما در دام تفسیرهای خود گرفتار هستیم. هایدگر این حرف نیچه را برجسته می کند. نیچه این حرف را در همه حوزه‌های تفکر می زند و تفسیر برای او روش نیست لذا با دیلتای پیوندی ندارد. هرمنوتیکی که هایدگر مطرح می کند غیرروشی است و به تعبیر مصطلح وجودی است. هایدگر ابتدا روش پدیدارشناسی را تفسیر می کند. تفسیر روش پدیدارشناسی به طریق وجودی به‌طور خودکار، هرمنوتیک وجودی را پدید می آورد.

هوسرل(۶) پدیدارشناسی را روش می دانست و آن را برای تأسیس علمی دقیق به اسم فلسفه اولی به‌کار می برد. هایدگر اختلاف خود با هوسرل را در این می داند که هوسرل روش پدیدارشناسی را در ذوات به‌کار می برد و او می خواهد آن را در وجودها به‌کار برد. این پدیدارشناسی که وجودشناسی می کند نمی تواند روش باشد، چون لازمة آن فرض متافیزیکی وجود اشیاء است تا با روش بتوانیم بدان ها برسیم، که لازمه این طرح مسأله سوژه و ابژه و ... است. پدیدارشناسیِ وجودی نگاه است. پدیدارها خود با ما صحبت می کنند. زبان با ما صحبت می کند نه ما با زبان. زبانی که در این جا صحبت می شود زبان منطق نیست، چراکه هر منطقی از متافیزیک سربر می آورد. در این جا باید گشاده به وجود بود و انتظار کشید تا وجود تجلی کند.(۷)

وجود یا اگزیستانس من است یا اگزیستانس من نیست. وجودی که اگزیستانس من نیست خود دو صورت دارد، یا برای من جنبة ابزاری پیدا می کند یا فرادست من باقی می ماند؛ یا در عالم من قرار می گیرد و نسبتی با من برقرار می کند و وجود تودستی من می شود یا در عالم من قرار نمی گیرد و نسبتی با من ندارد. ویژگی وجود من برقرار کردن نسبت است. حس، فاهمه و عقل طریقه‌های بودن من در عالمند، نه طریقه‌های معرفت داشتن من. عالم من بر حسب این که من چه مقدار نسبت برقرار کنم می تواند بزرگ یا کوچک باشد. هایدگر تصور کمی از عالم را حذف می کند، لذا الزاماً ما یک عالم نداریم. عالم کیفی است لذا می تواند شدت و ضعف داشته باشد. او معتقد است که فیزیکدان‌ها هم در عالم کیفی بسر می برند نه عالم کمی. فیزیکدان‌ها دریافت کیفی خود را به صورت کمی قاعده‌بندی می کنند. به تعبیری، در هایدگر کیف بر کم مقدم است. (این عالم کیفی با جهان زندگی هوسرلی و دیلتایی نسبت دارد.)

هایدگر اصالت‌نسبتی است، یعنی معتقد به نسبت‌هاست؛ موجودیت من در گرو نسبت داشتن است و من اگر هستم، نسبت دارم و چون نسبت دارم عالم دارم، پس انسان بودن من با عالم داشتن من درهم‌پیچیده است. هایدگر انسان را به عالم داشتن تعریف می کند، لذا فرض انسان بدون عالم محال است. با این کار، مسأله دکارتی سوژة جدا از عالم برطرف می شود. این نظر او نیهیلیسمی را که نیچه تذکر می داد از ریشه می کند و راه را بر سوبژکتیویسم می بندد. (هایدگر در تفکر اول، طوری صحبت می کند که عالم قائم به انسان است و درتفکر دوم انسان قائم به عالم می شود.)

چیزهایی که به فراخور حالت های سه‌گانة در جهان بودن من، مقام حس (situatedness/ Befindlichkeit)، مقام فاهمه (understanding/Verstehen) و مقام عقل (discourse/Rede)، با من نسبت پیدا می کنند می توانند از عالم من به عالم شما تغییر کنند. برقرار کردن نسبت، وجه اگزیستانسیال من است. وجود من بدون این نسبت ها معنی ندارد، پس اگر من هستم یعنی نسبت دارم و این نسبت داشتن چون متفاوت است به تعداد انسان ها عالم وجود دارد. چرا که آن چه عالم من را می سازد نسبت هایی است که من برقرار می کنم. هر نسبتی که من برقرار می کنم یک انتخاب است. عالم من ساحت امکاناتی است که بر روی من گشوده است. اصالت‌وجود من در گرو انتخاب من است. یعنی هیچ کس نمی تواند به‌جای من انتخاب کند. اگر من اجازه دهم که کسی دیگر به‌جای من انتخاب کند بحث das Man پیش می آید؛ حجابی که در برابر انسان هست و نمی گذارد که من انتخاب های اصیل خود را انجام دهم.

نسبت های اختیاری من، عالم من را منحصربه‌فرد می کنند. این بدان معناست که من در افقی زندگی می کنم که ممکن است با افق دیگری موازی و هماهنگ باشد و ممکن است نباشد. در این جا بحث اختلاف نسبتها و تفسیرهای ما پیش می آید. براساس نسبتهایی که من برقرار می کنم عالم بر من طوری ظهور می کند که برای دیگری ظهور نمی کند، لذا در افق دیگری قرار می گیرم. این امر اختیاری من نیست؛ بدین معنا که این تفاوت در عالم روشی (methodic) نیست، یعنی نمی توان روشی واحد اختیار کرد و همه عالم ها را همسو کرد. انتخاب روش خود یک نسبت است. علم جدید و مدرنیته محصول نسبت هایی است که ما انتخاب کرده‌ایم. این که من در عالم خود نسبتی را انتخاب کنم در اختیار من است، اما این که چه چیزی بر این انتخاب مترتب است در اختیار من نیست. ما می توانیم روشی انتخاب کنیم و با هم دیگر آن را به‌کار ببریم اما در به‌کار بستن آن روش، نسبتهای پیشین ما و زمینه‌های فرهنگی بر این روش تأثیر می گذارند.

هایدگر در این جا بحث زبان و لایه‌های زبانی، به تعبیر دیگر بحث تاریخمندی را مطرح می کند. زبان دو لایه دارد، یکی سطح منطقی و ظاهری و اپوفانتیک (apophantic)، که ‌هایدگر در آن بحثی ندارد و ما در مورد آن متفق علیه هستیم، و دیگری عمق زبان که سطح ظاهری زبان نیست و هرمنوتیک است. وقتی زبان سطحی تمام می شود هرمنوتیک آغاز می شود. در لایه دوم، بحث تاریخ و فرهنگ و عمق زبان مطرح می شود. این لایه دوم هرمنوتیک است. یعنی نسبتهایی که به آن ها توجه نداریم در ذیل نسبت هایی که اختیار کرده‌ایم بازسازی و تفسیر می کند. قول او که زبان با ما صحبت می کند در این سطح است. در این جا هر حرکت و هر نگاه ما وجه زبانی و هرمنوتیکی دارد. هرمنوتیکی بودن از بیرون عارض من نمی شود بلکه، به تعبیری، ذاتی من است. هرمنوتیکی بودن وجه اگزیستانسیال انسان است و انسان بدون آن انسان نیست. وجود انسان منحصر به فرد است؛ به‌واسطه همین خاصیت هرمنوتیکی بودن او. هیچ موجود دیگری این خاصیت را ندارد.

این خصوصیت قابل‌ازاله از انسان نیست. معرفت برای هایدگر جنبه انتولوژیکال دارد. معرفت طوری است که ما پهن می کنیم و این پهن کردن در اختیار ماست، اما این که چه در تور ما قرار بگیرد و با چه چیزی نسبت برقرار کنیم در اختیار ما نیست و این همان وجه هرمنوتیکی انسان است. هرمنوتیک وجوهی را بر ما بارز می کند که در وهله اول به ذهن ما نمی آید. دازاین (Dasein) روشنایی و مکان وجود است و وجود، خود را در آن جا ظاهر می‌کند. این مکان مقولی نیست بلکه اگزیستانسیال است. انسان افقی است برای وجود و این افق ها متکثرند و نمی‌توان ماهیت واحدی از این ها بیرون کشید. حاصل کار، مجموعه ای از عوالم منحصر به فرد است. همیشه در عالم من چیزی هست که دیگری نمی‌تواند به آن راه یابد. تنها کاری که می توانم انجام دهم هم-دازاین (mitdasein) شدن است، یعنی با شما همدلی و همزبانی کنم و با شما نسبت برقرار کنم. با وجود این، این نسبت ها، نسبت من با شما، یا نسبت شما با من هستند. بنا به نظر هایدگر هیچ کلامی در سطح باقی نمی‌ماند. هرکلامی ابتدا در سطح اپوفانتیک بیان می شود ولی فوراً خاصیت هرمنوتیکی پیدا می کند، چون داخل در بستر و زمینه (context) نسبت های گذشته من می شود.

در هرمنوتیک غیرروشی که از این جا پدید می آید حقیقت چیزی نیست که من آن را با روش کشف کنم بلکه حقیقت در نسبت ها و در حین عمل هرمنوتیکی ساخته می شود.

نوشتار حاضر، متن سخنرانی دکتر محمود خاتمی در دانشگاه تهران است که ذیل مجموعه گفتارهایی درباره «هرمنوتیک فلسفی» ارائه شد.

سخنران: محمود - خاتمی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاریخ شمسی نشر ۱۳/۱۲/۱۳۸۹

پی نوشت:

۱. Wilhelm Dilthey (۱۸۳۳-۱۹۱۱)

۲. human Sciences / Geisteswissenschaften

۳. Friedrich Wilhelm Nietzsche (۱۸۴۴-۱۹۰۰)

۴. Johann Georg Hamann (۱۷۳۰-۸۸)

۵. Jacques Derrida (۱۹۳۰-۲۰۰۴)

۶. Edmund Husserl (۱۸۵۹-۱۹۳۸)

۷. هایدگر وجود را تشکیکی و یکپارچه نمی فهمد. با تفکر تشکیکی طبقات ماهیات تعین طبقات وجود را مشخص می کنند. هایدگر وجود را تکه‌تکه می فهمد.