پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

آنچه باید از پست مدرنیسم بدانیـــم


آنچه باید از پست مدرنیسم بدانیـــم

تئوری پست مدرن و ضد تئوری ساختارشكنی , یابه عنوان تفكر و اندیشه انسانی و یا تجربه ای كه در خارج , در حوزه مشكلات و مسائل معرفت شناسی اِعمال می شوند, مورد ملاحظه قرار می گیرند

این‌ مقاله‌ مقدمه‌ای‌ است‌ به‌ پست‌ مدرنیسم‌ و ساختارشكنی‌ آنگونه‌ كه‌ مربوط‌ به‌ چالش‌های‌ ویژه‌ تحقیق‌و تدریس‌ در زمینه‌ علوم‌ چندرشته‌ای‌ مربوط‌ به‌ علم‌ و دین‌ می‌گردد. پست‌ مدرنیسم‌ و رفیق‌ فلسفی‌اش‌ ساختارشكنی‌، اغلب‌ توسط‌ منتقدان‌ سبب‌ سوءتفاهم‌ و از طرف‌استدلال‌كنندگانش‌، باعث‌ اغراق‌گویی‌ شده‌ است‌. از طرفی‌، پست‌ مدرنیسم‌ و ساختارشكنی‌ به‌ مثابهٔ‌پایان‌ خودفریبی‌ فلسفی‌، تهاجمی‌ انتقادی‌ به‌ همه‌ فرا روایت‌های‌ سركوبگرانه‌ و زوال‌ نهایی‌ اندیشه‌ وتفكر سازمانی‌ جشن‌ گرفته‌ می‌شود.

از سوی‌ دیگر، پست‌ مدرنیسم‌ و ساختارشكنی‌، به‌ اندیشه‌نسبیّت‌گرایی‌، نیهیلیسم‌، غیرعقلانی‌ و ماوراء عقلی‌ متهم‌ می‌باشند. زبان‌ فلسفی‌ غیرقابل‌ِ دسترس‌ِ بیشتر متفكران‌ پست‌ مدرن‌ و آشفتگی‌ هیجان‌زده‌ای‌ كه‌ پست‌مدرنیست‌ها در ارائه‌ مطالب‌ خود دارند، سبب‌ گردیده‌ است‌ تا اساتید حوزه‌ علم‌ و مذهب‌ جهت‌ آشنایی‌با این‌ طرز تفكر، با مشكلات‌ جدی‌ مواجه‌ باشند. با این‌ همه‌، حداقل‌ فهم‌ سطحی‌ و شتاب‌زده‌ای‌ از این‌نوع‌ گفتگو و مذاكرات‌ در حوزه‌ مباحثات‌ علمی‌ و مذهبی‌ در قرن‌ بیستم‌، ضروری‌ می‌باشد. بدین‌ ترتیب‌،در این‌ مقاله‌ كوتاه‌ من‌ به‌ جایی‌ كه‌ فرشتگان‌ می‌ترسند در آنجا گام‌ بردارند، خواهم‌ رفت‌ تا در حالی‌ كه‌ این‌امور را به‌ مسائل‌ خاص‌ مربوط‌ به‌ تحقیق‌ و آموزش‌ در علوم‌ چندرشته‌ای‌ مربوط‌ به‌ حوزه‌ علم‌ و دین‌مرتبط‌ می‌سازم‌، مرور كوتاهی‌ به‌ مسائل‌ پست‌ مدرنیسم‌ داشته‌ باشم‌.

● تعریف‌ مبهم‌

اولین‌ مشكل‌ كه‌ ضرورتاً با آن‌ مواجه‌ هستیم‌، عبارت‌ از این‌ است‌ كه‌، پست‌ مدرنیسم‌ وساختارشكنی‌، یك‌ سلسله‌ دیدگاهها و نظرات‌ فلسفی‌ را بیان‌ می‌نماید. آنچه‌ در دست‌ داریم‌، تحرك‌فكری‌ گسترده‌ای‌ است‌ كه‌ از درون‌ متفاوت‌ بنظر می‌رسد ولی‌ در برون‌ به‌ عنوان‌ توسعه‌ فلسفی‌ جدید،عمومیت‌ پیدا می‌كند. در حقیقت‌، ساختارشكنی‌ كه‌ بنظر می‌رسد شكل‌ نهایی‌ پست‌ مدرنیسم‌ باشد،آشكارا نظریه‌ تفكر مبهم‌ تلقی‌ می‌گردد. بنابراین‌ تلاش‌ و كوشش‌ من‌ برای‌ توضیح‌ این‌ اصطلاحات‌، الزاماًمتناقض‌ خواهد بود.

آنچنان‌ كه‌ آنها تعریف‌ می‌كنند، تئوری‌ پست‌ مدرن‌ و ضد تئوری‌ ساختارشكنی‌، یابه‌ عنوان‌ تفكر و اندیشه‌ انسانی‌ و یا تجربه‌ای‌ كه‌ در خارج‌، در حوزه‌ مشكلات‌ و مسائل‌معرفت‌شناسی‌ اِعمال‌ می‌شوند، مورد ملاحظه‌ قرار می‌گیرند. شكلی‌ قدرتمند از عقلانیت‌ كه‌فراگیر می‌باشد و نیز این‌ تفكر را تقویت‌ می‌كند، ممكن‌ است‌ به‌ عنوان‌ بُعد علمی‌ رئالیسم‌ ماوراء فلسفی‌و پوزیتیویسم‌ منطقی‌ ارائه‌ گردد.

● ساختارشكنی‌ مدرنیته‌

اگر بخواهیم‌ معنی‌ و مفهوم‌ پست‌ مدرنیسم‌ را بدانیم‌، لازم‌ است‌ ابتدا مدرنیته‌ را كه‌ ادعا دارد،جانشین‌ و وارث‌ خواهد بود، تعریف‌ نماییم‌.

مدرنیته‌، با دیدگاه‌ جهانی‌ روشنفكری‌، یكسان‌ تصور می‌گردد. این‌ رویكرد موفق‌ و قدرتمند درحوزه‌ طبیعت‌ و فرهنگ‌ رخ‌ داده‌ است‌ تا بر اجتماع‌، اقتصاد، اخلاق‌، ساختارهای‌ معرفتی‌ و دنیای‌ مدرن‌ما مسلط‌ شود. استدلال‌ بشری‌، همان‌گونه‌ كه‌ در تفكر قیاسی‌ ریاضی‌ و فیزیك‌ نمونه‌سازی‌ و مدل‌سازی‌شده‌، آمده‌ است‌ تا جایگزین‌ تفكر، خرافه‌پرستی‌ مذهبی‌ و سایر شكل‌های‌ غیرعقلانیت‌ گردد.

دلیل‌ و برهان‌، علم‌، تكنولوژی‌ و مدیریت‌ بوروكراتیك‌، از طریق‌ كنترل‌ عقلانی‌ طبیعت‌ و جامعه‌،دانش‌ ما ـ سلامتی‌ و كامیابی‌ ـ و خوشبختی‌ ما را بهبود و اصلاح‌ خواهد نمود.

نوگرا و تجدّدطلب‌ با حمله‌ به‌ مذهب‌، مطالعه‌ و بررسی‌ پارادیگماتیك‌ را برای‌ جستجو و پیگیری‌افكار و اندیشه‌ پست‌ مدرن‌ میسر می‌سازد.

«كارل‌ ماركس‌» در بحث‌های‌ قوانین‌ اقتصادی‌ بنیادی‌ جامعه‌ و در نتیجه‌ مؤسسات‌ اجتماعی‌ وفلسفه‌های‌ بنا شده‌ بر پایه‌ و اساس‌ ماتریالیست‌ها، موضوع‌ زیربنا و روبنا را مطرح‌ نموده‌ است‌. مذهب‌ به‌عنوان‌ بخشی‌ از روبنا، مطلقاً آینه‌ ایدئولوژیكی‌ ساخت‌ اقتصادی‌ جامعه‌، معرفی‌ گردیده‌ است‌.

«زیگموند فروید» همچنین‌ در توضیح‌ و تشریح‌ ساختارهای‌ بنیادی‌ روانشناسانهٔ‌ بشری‌ كه‌محدودیت‌ها و امكانات‌ زندگی‌ انسان‌ از آن‌ منتج‌ می‌گردد، بحث‌ زیربنا و روبنا را به‌كار برده‌ است‌.مذهب‌ در دیدگاه‌ فروید، در اصطلاح‌ او حقیقت‌ ندارد، ولی‌ انعكاس‌ فریبنده‌ برخی‌ از واقعیت‌ روحی‌ وروانی‌ است‌. هم‌ فروید و هم‌ ماركس‌، به‌ علاوه‌ تعداد بسیاری‌ از جانشینان‌ آنها، درباره‌ اینكه‌ واقعیت‌ فردو جامعه‌، برای‌ شخص‌ یا گروه‌ به‌ ندرت‌ بدیهی‌ و واضح‌ می‌باشد، بحث‌هایی‌ را مطرح‌ نموده‌اند. مفاهیم‌و معانی‌ پنهان‌ یا ساختارهایی‌ وجود دارند كه‌ بایستی‌ از طریق‌ شكل‌های‌ جدید از تجزیه‌ و تحلیل‌ علمی‌اجتماعی‌، آشكار گردند.

«كلود لوی‌ استراس‌»، رویكرد روبنا و زیربنا را در مطالعات‌ و بررسی‌های‌ انسان‌شناختی‌ مورداستفاده‌ قرار داده‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌، ریشه‌های‌ انسان‌شناختی‌ به‌ عنوان‌ مجموعه‌ مقررات‌ و قوانین‌، به‌این‌ استعاره‌ پنهان‌ از زیر ساخت‌های‌ علّی‌ و سببی‌، وام‌دار می‌باشد، حتی‌ فرضیه‌ تكامل‌ «چارلزداروین‌» به‌ عنوان‌ الگوی‌ زیربنا و روبنا می‌تواند ارائه‌ و مطرح‌ گردد، زیرا همه‌ شكل‌های‌ بالاتر زندگی‌،الزاماً، بر روی‌ شكل‌های‌ پایینی‌ نهاده‌ شده‌ و همه‌ آنها توسط‌ قوانین‌ پنهان‌ كه‌ بدیهی‌ و آشكار نمی‌باشند،ساخته‌ شده‌ و به‌وجود آمده‌اند.

خودفهمی‌ شخص‌ و یا گروه‌ به‌ عنوان‌ دانش‌ معتبر، مورد ملاحظه‌ قرارنمی‌گیرد، زیرا این‌ دانش‌ با اغواگری‌ روحی‌ و روانی‌، وهم‌ و خیال‌ رؤیایی‌ و تعصب‌ ایدئولوژیكی‌،تحریف‌ می‌گردد. از آنجاكه‌ علم‌ می‌تواند، مسائل‌ و موارد نامرئی‌ را در طبیعت‌ به‌ اثبات‌ برساند، مثل‌اینكه‌ زمین‌ به‌ دور خورشید حركت‌ می‌كند، لذا علوم‌ اجتماعی‌ جدید نظیر، اقتصاد، روان‌شناسی‌،انسان‌شناسی‌ و جامعه‌شناسی‌، از سرشت‌ و ذات‌ حقیقی‌ باورهای‌ فردی‌ و ساختارهای‌ اجتماعی‌ كه‌ ازپایه‌های‌ بنیادی‌، استنتاج‌ می‌شوند، پرده‌برداری‌ می‌نماید.

بنیان‌گذاران‌ ساختارگرای‌ اقتصاد انتقادی‌، روان‌شناسی‌، جامعه‌شناسی‌ و انسان‌شناسی‌، همه‌ ضدمذهب‌ بودند. بیشتر نوگراها، مخالف‌ مذهب‌ می‌باشند، زیرا مذهب‌ شكل‌ بی‌خردی‌ ثابت‌ وغیرعقلانیت‌ خطرناكی‌ را معرفی‌ و ارائه‌ می‌نماید.

آنها جهانی‌ را تصویر و مجسم‌ می‌سازند كه‌ از موهومات‌ و خرافات‌ مذهبی‌، رها شده‌ است‌. این‌تصور،فرهنگ‌ علم‌ جدید و جهان‌ مادی‌ را به‌طور عمیق‌، تحت‌ نفوذ و تأثیر قرار داده‌ است‌. در حقیقت‌،پروژه‌ اسطوره‌زدایی‌ نوگراها، همان‌طور كه‌ در تفسیر بنیادگرایان‌ پروتستان‌ و در بیانیه‌ تاریخی‌ انتقادی‌جستجوی‌ كتاب‌ مقدس‌ معتبر، صراحتاً روشن‌ می‌باشد، توسط‌ متفكران‌ مذهبی‌، پذیرفته‌ شده‌ است‌. درحالی‌ كه‌ نوگرایی‌، در بیانیه‌ مذهبی‌ و علمی‌ خود، انتقاد معتبر خردمندانه‌ و جدی‌ را باز گذاشته‌،نابخردانه‌ خواهد بود، اگر حوزه‌ وسیع‌ انتقاد به‌ موفقیت‌های‌ واقعی‌ و كمالات‌ نوگرایی‌ را مورد ملاحظه‌قرار ندهد.

بدون‌ فهم‌ و توجه‌ و درك‌ ادعاهای‌ فراتئوری‌ مدرنیته‌، نوگرایی‌ نوین‌، امكان‌پذیر نخواهد بود.همچنان‌ كه‌ خواهیم‌ دید، حداقل‌ در طول‌ تاریخ‌ و در راستای‌ توسعه‌ اندیشه‌ و تفكر انسانی‌، مفاهیم‌بی‌آلایش‌ وجود نداشته‌ است‌.

● از ساختارگرایی‌ تا ساختارگرایی‌ نوین‌: ساختارشكنی‌ بنیاد و ریشه‌

تفكر و اندیشه‌ای‌ كه‌ با ماركس‌، داروین‌، فروید و لوی‌ استراس‌ شروع‌ شده‌ و به‌ عنوان‌ مكاتب‌ رفتاری‌اصلی‌ و فرعی‌ كه‌ از مبانی‌ خود دفاع‌ و طبقه‌بندی‌هایی‌ كه‌ سایر نتایج‌ را در پی‌ داشت‌ را به‌وجود آورده‌بود، در تاریخ‌ روشنفكری‌ قرن‌ بیستم‌ ادامه‌ پیدا كرد. روش‌ ساختارشكنی‌ چهارچوب‌ تئوری‌ دیگران‌،عبارت‌ است‌ از اینكه‌، ساختار طبقه‌بندی‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ را با برخی‌ مبانی‌ جدید، جایگزین‌ نماییم‌.

پس‌ از چندین‌ دهه‌ چرخش‌ در دایره‌، سرانجام‌، فلاسفه‌ و دانشمندان‌ علوم‌ اجتماعی‌، مبارزه‌ جدی‌ رابرای‌ مبانی‌ روبنای‌ استعاره‌ دانش‌ و آگاهی‌، آغاز نموده‌اند. درحال‌ حاضر، در تئوری‌ ماركسیسم‌،واضح‌ است‌ كه‌ عناصر روبنا باید سبب‌ تأثیراتی‌ روی‌ مبانی‌ اقتصادی‌ جامعه‌ شوند. به‌ علاوه‌ نقدماركسیستی‌ ایدئولوژی‌ خائنانه‌ و ادعایش‌ مبنی‌ بر علم‌ حقیقی‌ تاریخ‌، به‌ عنوان‌ ایدئولوژی‌ نیازمند انتقاد،به‌ آسانی‌ می‌تواند ارائه‌ گردد. برای‌ ابطال‌ نظریهٔ‌ علمی‌ اجتماعی‌، فرد با نشان‌ دادن‌ اینكه‌ ساختارپیش‌فرض‌ شده‌، واقعاً محصول‌ و نتیجه‌ برخی‌ از پدیده‌های‌ دیگر است‌، ساختارشكنی‌ می‌نماید. بدین‌ترتیب‌، بررسی‌ مشهور ماكس‌ وبر «اخلاق‌ پروتستان‌ و روح‌ كاپیتالیسم‌» طبقه‌بندی‌ ماتریالسیت‌ماركسیست‌ را نقض‌ نموده‌ و استدلال‌ می‌كند كه‌ ایدئولوژی‌ پروتستانتیسم‌ ساختار اقتصادی‌ جامعه‌ راتغییر داده‌ و اگرچه‌، نتیجه‌ و اثر آن‌ غیرتعمدی‌ بوده‌ است‌.

ویلیام‌ گراسی‌ مترجم‌: طاهر رحمانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.