دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
اخلاق از دیدگاه هایک
از نظر هایک تمدن در سایه تشکیل سنتیا سنتهای مناسب به وجود آمده است. ارزشهای اخلاقی درونمایه اصلی سنت و موجد نظمی است که دوام و بقای جامعه به آن بستگی دارد. انسانها از طریق ارزشهای اخلاقی است که قادر میشوند بر برخی از غرایز طبیعی مخرب مسلط شوند و زندگی اجتماعی صلحآمیز و پرباری را تشکیل دهند. ارزشهای اخلاقی در حقیقت مبنای تشکیلدهنده قواعد رفتاری درست، مناسب و پذیرفته شده برای ایجاد جامعه صلحآمیز و پررونق است. از سوی دیگر، اگر توجه کنیم که در اندیشه مدرن، عدالت در چارچوب کردار انسانها تعریف میشود، به رابطه بسیار نزدیک میان اخلاق و عدالت نزد هایک پی میبریم: عدالت در واقع زیر مجموعه بحث گستردهتر اخلاق است. کردار عادلانه عبارت است از کردار منطبق یا سازگار با قواعد رفتاری کلی مورد تاکید سنت، که خود ریشه در فرهنگ و ارزشهای اخلاقی حاکم بر آن دارد. بنابراین بحث اخلاق مقدمهای است ضروری برای درک مفهوم عدالت از دیدگاه هایک.ء
مصلحان اجتماعی و اخلاقیون اغلب با سوءظن به علم اقتصاد و مبانی نظری آن مینگرند. این سوءظن اگرچه ممکن است از لحاظ علمی موجه نباشد، بیعلت هم نیست. برخی از مبانی تشکیلدهنده علم اقتصاد، مانند حداکثر کردن مطلوبیت و سود به عنوان اصل رفتاری مصرفکننده و تولیدکننده، آشکارا در تناقض با اصول «اخلاقی» همه شمولی، نظیر نوعدوستی و فداکاری است. این تنش میان اخلاق و اقتصاد نه تنها از چشم پیشگامان و بنیانگذاران علم اقتصاد (لاک، مندویل، هیوم و آدام اسمیت) پوشیده نمانده، بلکه آنها شالوده این علم جدید را با حرکت از این تناقض بنا نهادهاند.
اما با تحولات بعدی این علم در جهت استدلالهای صوری و صرفا ریاضی، منزلت نظری مبانی آن به فراموشی سپرده شد، و اقتصاددانان در برابر نگاه مظنون اخلاقیون ترجیح دادند وانمود کنند که اصل حداکثر کردن نفع خصوصی، صرفا یک فرض منطقی است و بدین لحاظ فاقد بار اخلاقی میباشد. این ترفند چون بر حقیقت استوار نبود نتوانست تنش میان اخلاق و اقتصاد را چارهجویی نماید. واقعیت این است که نفعجویی شخصی همانند اصول موضوعه ریاضی یک اصل خنثی از لحاظ اخلاقی نیستبلکه، رستبرعکس، یک اصل کاملا اخلاقی است. اگر توجه کنیم که مبنای بسیاری از اختلافات مکتبهای سیاسی و اقتصادی را آرمانها و ارزشهای اخلاقی تشکیل میدهند، به اهمیتبحث درباره رابطه میان اخلاق و اقتصاد پی میبریم. یکی از معدود اندیشمندان معاصر که چنین رابطهای را مورد تاکید قرار داده، فردریک فون هایک است. پژوهشهای مفصل و چند رشتهای وی (از فلسفه و معرفتشناسی گرفته تا تاریخ، سیاست و اقتصاد) درباره چگونگی شکلگیری و قوام یافتن جوامع گسترده (مدرن) امروزی به طور عمده مبتنی بر تئوری تحولی سنت، به عنوان فرایند دربرگیرنده مجموعهای از ارزشهای اخلاقی، است. به عقیده هایک اخلاق، نقش تعیینکنندهای در چگونگی تخصیص منابع کمیاب دارد; به طوری که پیشرفت و توسعه اقتصادی جوامع و قوام و دوام آنها در نهایت، تابعی از ارزشهای اخلاقی حاکم بر آنهاست.
هایک بر این رای است که فراتر رفتن انسان از یک موجود وحشی و دستیافتن وی به تمدن، بیشتر در سایه اخلاق و سنت امکانپذیر شده است و نه عقل و محاسبه. مسیر شکلگیری جوامع گستردهتر (از گلهها، گروهها و قبایل اولیه)، و حرکت آنها به سوی تمدنهای بزرگ، نشاندهنده یک جریان تحولی تدریجی در فرهنگ این جوامع است. طی این جریان تحولی انسانها به مدد قوه تقلید که ذاتی آنهاست، یاد میگیرند که چگونه، با مسلط شدن بر برخی غرایز طبیعی و تبعیت از برخی قواعد رفتاری کلی، میتوانند زندگی اجتماعی صلحآمیزتر و پررونقتری داشته باشند. البته فرایند یادگیری در این خصوص، همانند فرایند یادگیری در کودکان، به طور عمده غیر عامدانه و غافلانه صورت میگیرد. نظم جامعه و تواناییهای فردی و جمعی اعضای آن، تابعی است از قواعد رفتاری حاکم بر روابط میان افراد; و این قواعد به نوبه خود بازتابی است از فرهنگ و ارزشهای اخلاقی که افراد در زندگی فردی و اجتماعی بدان پایبندند.
در جریان تحولی جوامع بشری آنچه در واقع اتفاق میافتد و تعیینکننده مسیر آینده است عبارت است از: گزینش اصول و قواعد رفتاری که جامعه را پرجمعیتتر، پررونقتر و قویتر مینماید و بقای آن را در شرایط دشوار تنازع با نیروهای مخرب طبیعت و رقابتبا سایر جوامع تضمین میکند. گزینش فرهنگی که طی آن اصول و ارزشهای اخلاقی «برتر» بتدریجبه منصه ظهور میرسند و بناگزیر مورد تقلید و سرمشق دیگران قرار میگیرند، در حقیقت توضیحدهنده چگونگی شکلگیری جوامع گسترده و متمدن از یک سو، و نابودی گروهها، قبایل و جوامعی که نتوانستهاند به ارزشها و فرهنگ مناسبی برای بقای خود دستیابند، از سوی دیگر است.
هایک معتقد است که پیروی صرف از غرایز طبیعی، چه از نوع بد آن مانند سلطهطلبی و خودخواهی و چه از نوع خوب آن مانند نوعدوستی و نیکوکاری که خاص گروهها و جوامع کوچک انسانی است مانع پیدایش جوامع گسترده و متمدن میگردد. چنین جوامعی زمانی امکانپذیر میگردند که روابط میان انسانها نه براساس صرف غرایز، بلکه مبتنی بر قواعد کلی آموخته شده ناشی از ارزشهای اخلاقی و فرهنگ باشد.
نظم گسترده موجود در جوامع متمدن امروزی محصول طراحی آگاهانه هیچ متفکری نیست، بلکه نتیجه پیروی غیرعامدانه از برخی اعمال و عادتهای سنتی، و به طور عمده، اخلاقی است که بسیاری از آنها برای انسان مطبوع نیستند و انسانها از درک معنای آنها عاجزند و اعتبار آنها را نمیتوانند اثبات کنند. با این حال، این اعمال و آداب توسط فرایند انتخاب تحولی، به طور نسبتا سریعی گسترش مییابند. منظور، انتخاب طبیعی گروههایی است که از آنها پیروی میکنند و بدین وسیله جمعیت، ثروت و توان آنها نسبتبه دیگر گروهها فزونی میگیرد. [هایک، ۱۹۹۳، ص۱۱]
از نظر هایک نه غرایز انسان به طور طبیعی او را به سوی تمدن (جوامع گسترده) راه میبرد و نه عقل انسانی دارای آنچنان توانی بوده که بتواند نظم پیچیده لازم برای امکان یافتن جوامع گسترده را طراحی نماید. آنچه توانسته انسان را به مرتبه رفیع زندگی در جامعه بزرگ و متمدن نایل گرداند، چیزی جز سنت نبوده است که میان غریزه و عقل قرار دارد، و اخلاق در حقیقت درونمایه برخی از مهمترین تعالیم آن میباشد.
برای درک دیدگاههای هایک لازم استبدانیم که وی اعمال و رفتار انسانها را ناشی از سه منبع میداند که عبارتند از:
▪ غریزه
▪ سنت
▪ عقل.
او سنت را که بین غریزه و عقل قرار دارد مهمترین منشا ارزشهای انسانی تلقی مینماید. [هایک، ۱۹۸۹، ص۱۸۸] سنتها در قالب فرهنگ وجود دارند، به سخن دیگر فرهنگ، مجموعهای از سنتهای کم و بیش هماهنگ و منسجم است. هایک میگوید: فرهنگ نه طبیعی است و نه مصنوعی، نه به صورت «ژنتیک» انتقال مییابد و نه به صورت عقلانی ایجاد میشود. فرهنگ عبارت است از: انتقال قواعد رفتاری تعلیم داده شدهای که هیچگاه اختراع نشدهاند و کارکرد (Function) آنها معمولا برای افرادی که از آنها تبعیت میکنند ناشناخته است. تمدن، به طور عمده، در سایه مطیع نمودن غرایز حیوانی موروثی به عادتهای غیر عقلانی [فرهنگ و سنتها] که موجب تشکیل گروههای منظم و با ابعاد تدریجا فزاینده میشد، ممکن شده است. [هایک ۱۹۸۹، ص۱۸۵] این که تمدن با مهار نمودن برخی از غرایز موروثی امکانپذیر شده است، سخن تازهای نیست. اگرچه هایک درباره غرایز و ارزشها و قواعد رفتاری ناشی از آنها نکات جالب و بدیعی دارد که ما در ادامه بدان خواهیم پرداخت، اما این ادعا که عقل نقش درجه اول و تعیینکنندهای در شکلگیری جوامع گسترده و متمدن نداشته است نیاز به توضیح بیشتری دارد.
درباره رابطه میان عقل و جریان پیشرفت فرهنگی و تمدنی، نظریه هایک با تصور عمومی و حتی تفکر اغلب اندیشمندان و روشنفکران متفاوت است. او میگوید: برای درک چگونگی شکلگیری تمدنها، باید به طور کلی این تصور را که انسان در سایه برخورداری از عقل قادر به تولید فرهنگ بوده است، کنار بگذاریم. آنچه انسان را از حیوان متمایز مینماید، توانایی بیشتر وی در تقلید و انتقال آنچه یاد گرفته است میباشد. توانایی وسیعتر انسان در خصوص یادگیری آنچه در شرایط مختلف باید انجام دهد یا، مهمتر از آن، آنچه نباید انجام دهد، وجه تمایز اساسی وی از دیگر حیوانات و نیز از انسان وحشی است. بسیاری از چیزهایی که وی یاد گرفت اگر نگوییم بزرگترین بخش آنها از طریق یادگیری مفهوم کلمات بود. قواعد رفتاری که او را قادر میکرد تا افعال خود را با محیط تطبیق دهد، مسلما از اهمیتی بیش از «شناخت» شیوه رفتار دیگر چیزها برخوردار بود.
به سخن دیگر، انسان در اغلب موارد یاد گرفت که آنچه را که باید، انجام دهد بدون این که بفهمد چرا بایستی آن را انجام دهد; و این که پیروی از آداب و رسوم بیشتر به نفع اوست تا سعی در درک آنها. [هایک، ۱۹۸۹، صص۱۸۷-۱۸۸]
به عقیده هایک، سنت، یعنی آداب و رسوم و قواعد رفتاری تقلید شده، بر عقل تقدم تاریخی و منطقی دارد. او در خصوص شکل گرفتن کلمات و مفاهیم میگوید: اشیاء خارجی در اصل از طریق شیوه مناسب رفتار انسان نسبتبه آنها تعریف میشد. فهرستی از قواعد یاد گرفته شده، که شیوه خوب یا بد رفتار در شرایط مختلف را به او یادآوری میکردند، به او این توانایی فزاینده را دادند که خود را با شرایط متغیر تطبیق دهد و، بویژه، این که بتواند با دیگر اعضای گروه خود همکاری نماید. بدین ترتیب سنتی از قواعد رفتاری، که مستقل از افرادی است که آنها را یاد گرفتهاند، آغاز به اداره زندگی انسانی نمود. زمانی که این قواعد یاد گرفته شده، شامل طبقهبندی انواع مختلف اشیاء، آغاز به گنجاندن نوعی بازنمایی (representation) از محیط نمود، که به انسان اجازه میداد تا حوادث بیرونی را پیش بینی نماید و با عمل خود بر آنها سبقت جوید، آنچه ما عقل مینامیم پدید آمد. بنابراین احتمالا مقدار «هوش» (intelligence) بسیار بیشتری در سیستم قواعد رفتاری متبلور شده، تا در اندیشههای یک انسان نسبتبه محیط اطرافش. [همان، ص۱۸۸]
با این مقدمه، هایک جایگاه عقل و ذهن متفکر انسان را توضیح میدهد: «بنابراین گمراهکننده است اگر تصور کنیم که مغز یا ذهن یک فرد، اوج سلسله مراتب ساختارهای پیچیده ایجاد شده طی جریان تحولی است، و اوست که فرهنگ را ابداع کرده است. ذهن در یک ساختار سنتی و غیرشخصی قواعد آموخته شده، پوشیده است و توانایی وی در منظم نمودن [طبقهبندی] تجربهاش پاسخی است موروثی در چارچوب فرهنگی که هر ذهن فردی در آن پرورش یافته است. مغز اندامی است که ما را قادر به جذب فرهنگ میکند، اما نه ابداع آن. این سومین دنیا، به اصطلاح سر کارل پوپر، با این که هر لحظه توسط میلیونها ذهن متفاوت که در آن مشارکت دارند، حفظ میشود نتیجه یک جریان تحولی متمایز از تحول بیولوژیکی مغز است، که ساختار بسیار متکامل آن زمانی مفید واقع میشود که یک سنت فرهنگی برای جذب وجود داشته باشد. به سخن دیگر، ذهن نمیتواند وجود داشته باشد مگر به صورت بخشی از یک ساختار متمایز دیگر یا نظم متمایز [فرهنگ]، به رغم این که این نظم دوام و گسترش نمییابد مگر به این علت که میلیونها ذهن، اجزاء آن را جذب میکنند و تغییر میدهند. » [همان، ص۱۸۸]
همچنان که ملاحظه شد در اندیشه هایک عقل و ذهن فعال انسان محصول فرهنگ (و سنت) است نه منشا آن. و اگر بشر توانسته استبا مهار زدن بر غرایز خود و ایجاد قواعد رفتاری مغایر با آنها، جوامع هرچه گستردهتر و متمدنتری به وجود آورد، این در درجه اول در سایه برخی سنتهای مناسب امکانپذیر شده است. این سنتها طی یک جریان انتخابی تحولی، و به طور خودجوش، پدیدار شدهاند و هیچ ذهن یا عقل فردیای آنها را ابداع نکرده است. واقعیت این است که عقل فردی به رغم این که مهمترین وسیله محاسبه و پیشبینی انسانهاست، قادر به درک و احاطه کامل بر نظمهای پیچیده حاصل از سنتها و فرهنگ مانند زبان، اخلاق، حقوق، پول و بازار نیست; بنابراین، و به طریق اولی، نمیتواند مدعی ابداع آنها یا ابداع جایگزینهای کاملتری برای آنها باشد. [هایک، ۱۹۵۳، ص۱۳۲-۱۳۵ و ۱۹۴۹، ص۲۵]
اما همه عقلگراها، فیلسوفان و دانشمندان این واقعیت را نمیپذیرند و بسیاری معتقدند که ترقی و تمدن در گرو عقل محاسبهگر انسان است و برای دستیافتن به جامعه مطلوب که به طور عقلایی طراحی و ایجاد میگردد، باید همگی آن قواعد رفتاری و سنتهایی را که نمیتوان توجیه عقلانی برای آنها تصور نمود به کناری نهاد و اخلاق جدیدی را پیریزی نمود. هایک این نوع از خردگرایی را صنعگرایانه ( Constructivist) مینامد که به عقیده وی نسخه منحط و نادرستی از تفکر عقلانی است که اندیشهها و آرمانهایشان را باید تهدیدی بزرگ و جدی برای تمامی دستاوردهای تمدن بشری تلقی نمود. اما قبل از پرداختن به این موضوع لازم استبه آنچه پیش از سنتها و فرهنگ، و به طریق اولی عقل، تعیینکننده رفتار انسانهاست توجه کنیم یعنی غرایز.
پیش از آن که سنتها و فرهنگ شکل بگیرد، انسانها یا موجودات شبه انسانی با غرایز خود زندگی میکردند. غرایز و ارزشهای ناشی از آن، در تشکیل قواعد رفتاری انسانها تقدم زمانی دارد. هایک میگوید نوع انسانی و اجداد بلافصل آن صدها هزار سال زندگی قبیلهای و گروهی را پشتسر گذاشته است. غرایز انسان در تناسب با این نوع زندگی گروهی شکل گرفته است. این غرایز که به طور ژنتیکی موروثی است در خدمت تحکیم همکاری میان اعضای گروه بوده است. اعضای گروه هدفهای مشترک و مشخصی را جهت تهیه مایحتاج خود دنبال میکردند، و اغلب شخصا همدیگر را میشناختند.
هماهنگی میان اعضای گروه اساسا به غرایز همبستگی و دیگردوستی (alturism) بستگی داشت. البته کاربرد این غرایز محدود به اعضای گروه بود و درباره دیگران صدق نمیکرد. انسان تنها به صورت عضوی از یک گروه میتوانست زندگی کند، انسان مجزا بسرعتبه یک انسان مرده تبدیل میشد. از این رو هایک تاکید میکند که، از لحاظ تاریخی و تجربی، فردگرایی اولیه «هابز» افسانهای بیش نیست. انسان وحشی، موجود تنها و مجزایی نیست، غرایز وی غرایز جمعگرایانهاند. «جنگ همه علیه همه» هیچ گاه روی نداده است. [هایک، ۱۹۹۳، صص۱۹-۲۰]
پرسش مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا ارزشهای ناشی از این غرایز جمعگرایانه را میتوان ارزشهای اخلاقی تلقی کرد؟ یا به سخن کوتاه، آیا ارزش اخلاقی میتواند نشات گرفته از غریزه از هر نوع آن باشد؟ پاسخ هایک به این پرسش منفی است. او مینویسد: «با توجه به اینکه مفهوم اخلاق جز در تقابل با رفتار بیقاعدبیاختیار (impulsive) و نیندیشیده از یک سو، و جستجوی عقلانی نتایج کاملا مشخص از سوی دیگر، معنا ندارد، من ترجیح میدهم استفاده از اصطلاح اخلاق را منحصر به این قواعد غیرغریزی نمایم که موجب رشد بشریت درسایه نظم گسترده شده است. عکسالعملهای فطری (innate) دارای کیفیت اخلاقی نیستند و سوسیوبیولوژیستهایی که اصطلاحاتی چون دیگردوستی را به آنها اطلاق میکنند در اشتباه هستند. دیگردوستی را زمانی میتوان مفهوم اخلاقی دانست که بگوییم از عواطف دیگردوستانه باید تبعیت کرد.ز [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۱]
همچنانکه ملاحظه میشود، از نظر نویسنده ما ارزشهایی مانند دیگردوستی و سایر ارزشهای جمعگرایانه را تا زمانی که عمل به آنها منشا فطری و غریزی داشته باشد نمیتوان اخلاقی تلقی نمود. اخلاق به مجموعهای از سنتهای آموخته شده مربوط میشود، نه رفتار ذاتی و موروثی نوع انسانی. اما تفکیک میان ارزشهای ناشی از غرایز و ارزشهای صرفا اخلاقی ناشی از سنت (آموخته شده) همیشه کار چندان آسانی نیست و در بسیاری موارد مرز میان آنها مخدوش میشود. دیگردوستی به رغم آن که ریشه در غرایز دارد، اما چون اغلب مورد تاکید مصلحان اجتماعی قرار میگیرد، به صورت یک ارزش والای اخلاقی تلقی میشود. از سوی دیگر همان گونه که هایک خاطرنشان میسازد، «زمانی که اخلاق را دیگر، همچون غریزه، فطری تلقی نکنیم بلکه مجموعهای از سنتهای آموخته شده بدانیم، رابطه آن با آنچه معمولا تاثرات، عواطف یا احساسات مینامیم به مسائل گوناگون جالبی میانجامد. اگرچه اخلاق آموختنی است اما همیشه به صورت قواعد صریح عمل نمیکند، بلکه ممکن است همانند غرایز به شکل نفرت و بیزاری از برخی از انواع کردار بروز نماید. اغلب، اخلاق به ما میگوید که چگونه از میان رفتارهای غریزی فطری انتخاب کنیم یا از آنها پرهیز نماییم.» [هایک، ۱۹۸۸، ص۱۳; ۱۹۹۳، ص۲۱]
طبق نظر هایک به طور کلی دو نوع متمایز از ساختار جوامع بشری را میتوان از هم تفکیک نمود: جامعه ابتدایی (قبیلهای)، و جامعه متمدن که اوج آن «جامعه بزرگ» (به قول آدام اسمیت) یا جوامع مدرن امروزی است. نظم و انسجام جامعه ابتدایی مبتنی بر کردارهای جمعی غایتمند است و قواعد رفتاری عمدتا ریشه در غرایزی دارند که وجود آنها برای حفظ چنین جامعهای ضرورت دارد مانند: غریزه همبستگی و دیگردوستی درون گروهی (قبیلهای).
اما نظم جامعه متمدن ناشی از رعایت قواعد رفتاری کلی و آموخته شده است که همانند قواعد بازی، انتزاعیاند و به خودی خود دارای هیچ مضمون مشخصی نیستند. مانند: قاعده درستکاری، و وفای به عهد. رفتار مبتنی بر این قواعد، تنها در سایه تعالیم فرهنگی و سنتی امکانپذیر میگردد و غرایز صرف نه تنها نمیتوانند منشا چنین رفتارهایی باشند بلکه اغلب در تضاد با آنها قرار دارند. به عقیده هایک جامعه متمدن تنها طی تقریبا هشت هزار سال اخیر به وجود آمده و از زندگی شهری، به معنای خاص کلمه که در واقع پیش درآمد جامعه بزرگ است، تنها حدود سه هزار سال میگذرد. بدین ترتیب او تخمین میزند که تمدن محصول کمابیش یکصد نسل از موجودات انسانی است، و گذار به جامعه بزرگ بسیار متاخرتر صورت گرفته است. [هایک، ۱۹۶۰، فصل۳; گمبل، ۱۹۹۶، ص۲۷] تمدن مجموعه خاصی از قواعد و نهادهاست که طی قرنها تحول فرهنگی بتدریجبه وجود آمدهاند. هایک میگوید: دستگاهها و تجهیزات بیولوژیکی انسان همگام با ابداعات فرهنگی و نهادی تحول نیافته است. در نتیجه بسیاری از غرایز و عواطف انسان هنوز سازگاری بیشتری با زندگی قبیلهای دارد تا با زندگی در جامعه متمدن. بدین علت تمدن اغلب به عنوان پدیداری غیر طبیعی، بیمارگونه و مصنوعی تلقی میشود و انسانها با سماجت در پی فرار از انظباط و الزامات آن هستند. [گمبل، ۱۹۹۶، ص۲۸]
جوامع و تمدنهای گسترده امروزی با ساختارهای موجود آن، محصول تحول فرهنگی و سنتهایی از قواعد رفتاری ناشی از آن [یعنی اخلاق] است.
قواعد مربوط به مالکیت فردی یا متکثر (plural) ، امانتداری، درستکاری، قرارداد، مبادله، تجارت، رقابت، سود و زندگی خصوصی، همگی توسط سنت، آموزش و تقلید انتقال مییابد تا توسط غریزه; و عمدتا متشکل از منعها، «نباید انجام دهی»، است که محدوده تصمیمات فردی را معین میسازد. هایک تاکید میورزد که نوع بشر با پیروی از قواعدی که اغلب در تناقض با خواستههای غرایز استبه تمدن دستیافت. این قواعد، اخلاق جدید و متفاوتی را به وجود آورد که «اخلاق طبیعی» یعنی غرایزی را که تضمینکننده یکپارچگی گروههای کوچک است، حذف یا محدود نمود.
اظهارات رسواییبرانگیز «برنارد مندویل» در عصر خود مبنی بر این که اصل بزرگ زندگی اجتماعی، و پایه و اساس و جوهر تجارت، اشتغال و رونق زندگی اقتصادی، «شر» یا «رذیلت» است، در واقع برای رساندن این معنا بود که قواعد نظم گسترده در تعارض با غرایز فطری یا «اخلاق طبیعی» که مبنای یکپارچگی گروه کوچک است، قرار دارد. [هایک، ۱۹۹۳، صص۲۱-۲۰] مندویل نشان داد که در یک جامعه بزرگ که، بناگزیر، تقسیم کار گستردهای در آن صورت گرفته است، «خیر عمومی» زمانی تامین میگردد که جلو برخی غریزههای «خوب» در عرصه روابط اجتماعی میان انسانها گرفته شود. به عنوان مثال اگر اصل همبستگی و تعاون، که هستی و قوام گروههای کوچک اغلب به آن بستگی دارد، به تمامی عرصههای فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی در جوامع بزرگ تعمیم داده شود، ثروت، رونق، کارایی و، در نهایت، قوام و هستی این جوامع بتدریج رو به زوال خواهد نهاد. زیرا یکی از مهمترین عواملی که کارایی انسانها را در جامعه مدرن بالا برده و ثروت و رفاه افراد را فزونی بخشیده عبارت است از وجود مالکیت فردی و اعمال رقابت در حوزههای گوناگون فعالیتهای اقتصادی. در نتیجه رقابت است که کارآفرینان و مدیران کارآمد در سطوح مختلف پدیدار شده و عهدهدار امور میگردند. در چنین شرایطی، در صورتی که همبستگی اصل «اخلاقی غریزی» جایگزین رقابت گردد، همچنان که مندویل بیش از دو سده پیش با شهامت و درایتبیان نمود، فاجعه به بار خواهد آمد.
مثال فرضی دیگری میتواند روشنگر بیشتر این مطلب باشد: فرض کنیم در یک جامعه گسترده امرزی، همه آحاد جامعه تصمیم میگیرند که به جای مقید نمودن رفتار اجتماعی خود در چارچوب قواعد کلی و قوانین و قراردادها، به غریزه همبستگی و دیگردوستی محض روی آورند و نیکوکاری مشخص را اولین اصل رفتاری خود قرار دهند. در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بسیاری از افرادی که صبح به قصد کار از خانه بیرون میآیند هیچ گاه به سر کار خود نخواهند رسید. زیرا در مسیر خود به کسانی برخواهند خورد که هرکدام مشکلات مشخصی دارند و آنها بنا بر اصل همبستگی و نیکوکاری به رفع آنها خواهند پرداخت. مدیر یک سازمان بزرگ دولتی یا خصوصی، برفرض، ناگزیر خواهد بود به جای آن که وقت و انرژی خود را صرف تصمیمگیری درباره منافع صدها یا هزاران نفر نماید، توان خود را در جهت رفع اشکال فنی اتومبیل یک پیرزن ناتوان در کنار خیابان به کار گیرد. بر این قیاس دیگر افراد جامعه نیز هرکدام به کاری غیر از کار اصلی و تخصصی خود مشغول خواهند شد و در نتیجه کارایی و نهایتا نظم و انسجام جامعه فرو خواهد پاشید.
نظریه مندویل درباره ممانعت از برخی غریزههای «خوب»، موجب اختلاف نظر میان اندیشمندان بعد از وی گردید. «روسو» از غرایز «طبیعی» دفاع کرد، در حالی که هیوم، فیلسوف معاصر وی، آشکارا اظهار داشت که «عاطفه شریفی مانند بخشندگی، به جای آن که انسانها را با [زندگی در] جوامع بزرگ سازگار سازد، همان قدر ضد چنین جوامعی است که تنگنظرانهترین خودخواهیها». [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۲]
هیوم بخوبی دریافته بود که سخاوت زیاد مانع پسانداز، یعنی منبع سرمایهگذای و پیشرفت اقتصادی، است. بنابراین سخاوت اگرچه در خانواده، محفل دوستانه و گروه کوچک، عاطفه شریفی تلقی میشود، اما چون در جامعه بزرگ خلاف «خیر عمومی» عمل مینماید، منزلت اخلاقی آن همانند تنگنظرانه ترین خودخواهیهاست. هایک میگوید: پیوند میان اقتصاد و قواعد انتزاعی متعددی، مانند آنچه مربوط به مسؤولیت فردی و مالکیت فردی میگردد، تصادفی نیست. اقتصاد از همان ابتدا به سؤالاتی درباره چگونگی تشکیل نظم گسترده میان انسانها از طریق فرایند تغییرات و ارزیابیهایی که فراتر از توانایی مشاهده و درک ماست، آغاز میکند. به عقیده هایک، آدام اسمیت اولین کسی بود که دریافت که ما در جامعه بزرگ در برابر شکلهایی از نظم و همکاری میان انسانها هستیم که فراتر از توانایی درک و شناخت ماست. او در ادامه مینویسد: «شاید بهتر بود «دست نامرئی» وی را «مدل نامرئی» یا غیرقابل مشاهده توصیف میکردیم. از طریق نظام قیمتها، ما در شرایطی که از کلیت آن آگاهی نداریم، کارهایی انجام میدهیم، و این کارها نتایجی به بار میآورند که در پی آنها نبودهایم. در جریان فعالیتهای اقتصادی [مبادله]، ما از نیازهایی که برآورده میسازیم اطلاع نداریم، و از منشا آنچه دریافت مینماییم بیخبریم. تقریبا هرکدام از ما به کسانی خدمت میکنیم که نمیشناسیم و یا حتی از وجودشان ناآگاهیم، و در مقابل ما دایما از خدمات افراد دیگری زندگی میکنیم که چیزی راجع به آنها نمیدانیم. چنین چیزی به این علت ممکن میشود که ما خود را در چارچوب بزرگ نهادها و سنتهای اقتصادی، قانونی و اخلاقی مقید کردهایم.» [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۳]
خیری که هر فرد در یک جامعه گسترده به دیگر افراد ناشناس میرساند بسیار بیشتر از نیکوکاری مستقیم است. زیرا کارایی نظم گسترده (مکانیسم قیمتها و تقسیم کار وسیع) خیلی بیشتر است. اما غیرمستقیم و غیرعامدانه بودن آن از یک سو و ناشناس ماندن کسانی که از آن بهرهمند میشوند از سوی دیگر، موجب میگردد که غریزه همبستگی و دیگر دوستی انسانها در جامعه گسترده ارضا نشود، و نیاز به نیکوکاری مستقیم همچون انگیزهای قوی باقی بماند. انسانها در یک جامعه بزرگ با نظم گسترده نسبتبه گروه کوچک، خیر فوقالعاده بیشتری به همنوعان خود میرسانند، اما به طور پارادوکسیکال، از لحاظ اخلاقی کمتر احساس رضایت میکنند. این پارادوکس، بخصوص برای متفکران و روشنفکرانی که به علم اقتصاد آشنایی نداشتند، منشا سوء تفاهمهای بسیاری درباره منزلت اخلاق در جامعه مدرن بوده است.
به عقیده هایک علم اقتصاد: امکان تحقق و چگونگی عملکرد نظم گسترده در جوامع مدرن را تبیین میکند، و توضیح میدهد که چگونه این نظم خود یک فرایند جمعآوری و نیز استفاده از اطلاعات بسیار پراکنده در میان افراد جامعه است.اطلاعاتی که هیچ سازمان برنامهریزی و به طریق اولی هیچ فردی قادر به شناخت، تسلط و کنترل آن نیست. وقتی نظمی به وجود میآید که امکان استفاده از اطلاعات پراکنده را فراهم میآورد، دیگر برای افراد ضرورتی ندارد که برای رسیدن به هدف مشترکی به توافق برسند (مانند آنچه در گروه کوچک اتفاق میافتد)، زیرا اطلاعات پراکنده و استعدادهای افراد از این به بعد میتواند در خدمت اهداف متفاوتی مورد استفاده قرار گیرد. هایک در ادامه مینویسد: «چنین جریانی در بیولوژی نیز همانند اقتصاد مشاهده میشود. حتی در بیولوژی به معنای محدود کلمه، تغییرات تحولی به طور کلی گرایش به حداکثر صرفهجویی در استفاده از منابع را دارد.» [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۴] او به نقل از بیولوژیستهای معروف معاصر تاکید میورزد که تحول بیولوژیکی، کورکورانه مسیر استفاده حداکثر از منابع را طی میکند. [هوارد، ۱۹۸۲، ص۸۳] و این که «اخلاق عبارت است از مطالعه شیوه پرداختن به تخصیص منابع.» [هاردین، ۱۹۸۰، ص۳]
از دیدگاه وی این اظهارات نشاندهنده پیوندهای درونی نزدیک میان تحول، بیولوژی و اخلاق است. هایک تاکید میورزد که تحول فرهنگی، در واقع، ادامه تحول بیولوژیکی (ژنتیکی) است. انتقال فرهنگ و تمدن از نسلی به نسلهای بعد به صورت ژنتیکی صورت نمیگیرد، بلکه توسط سنت انجام میشود. به نظر میرسد که حلقه پیوند میان انتقال بیولوژیکی و انتقال فرهنگی عبارت است از توانایی یادگیری انسان از همنوعان خود بخصوص از طریق تقلید. این توانایی یکی از ویژگیهای ذاتی انسان است که به جایگزینی برخی غرایز توسط قواعد رفتاری و سنتها (فرهنگ) کمک مینماید. طولانی شدن دوران کودکی و نوجوانی، که جزئی از این توانایی است، احتمالا آخرین مرحله تعیینکننده و سرنوشتساز در تحول بیولوژیکی بوده است. [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۸]
انسان امروزی، در واقع، محصول یک جریان تحولی متشکل از دو مرحله بیولوژیکی و فرهنگی است که دومی نسبتبه اولی بسیار کوتاه و متاخر است. از دیدگاه هایک هردو نتیجه ناشی از انتقال ژنتیکی و انتقال فرهنگی را میتوان سنت نامید; اما آنچه مهم است، این است که آنها اغلب در تضاد با هم هستند. نکته مهمی که باید بر آن تاکید ورزید این است که تحول فرهنگی و سنتهای ناشی از آن (اخلاق فرهنگی)، منجر به نابودی کامل سنتهای ناشی از تحول بیولوژیکی (اخلاق طبیعی) در همه ساحتهای زندگی انسان نمیگردد. این دو اخلاق، در همکاری و تضاد با هم، در زندگی انسان مدرن امروزی حضور دارند: علیرغم تحول فرهنگی و به وجود آمدن تمدنهای گوناگون، انسانها از غرایز حاکم بر گروه کوچک منفک نشدهاند. هایک میگوید: ما از میراث گروه کوچک جدا نشدهایم، و غرایز ما، نه کاملا با نظم گسترده که پدیداری متاخر استسازگاری یافته و نه توسط آن کاملا خنثی شده است. [هایک، ۱۹۹۳، صص۲۸-۲۷] بعلاوه، باید تاکید نمود که ساختارهای نظم گسترده، در جوامع امروزی، تنها از افراد تشکیل نشده استبلکه در آنها تعداد زیادی نظمهای فرعی مانند خانواده، سازمانها و دیگر گروههای کوچک نیز هستند که اغلب با هم تداخل دارند. درون این نظمهای فرعی پاسخهای غریزی قدیمی همانند همبستگی و دیگردوستی به حیات خود ادامه میدهند. اما اینها به رغم اهمیتی که برای کارکرد گروههای کوچک دارند، نمیتوانند مبنایی برای یک نظم گستردهتر فراهم آورند. به عقیده هایک بخشی از مشکل ما در حال حاضر این است که باید دایما زندگی، اندیشه و احساسات خود را طوری تعدیل کنیم که به طور همزمان در میان دو نوع نظم مختلف و طبق قواعد متفاوت به سر بریم. اگر به پیروی از امیال غریزی و احساساتی، قواعد دست نخورده و نامحدود میکروکوسم (یعنی گروه کوچک، مثلا خانواده) را به ماکروکوسم (تمدن گسترده) تعمیم دهیم و در آن عملی سازیم، با این کار ماکروکوسم را نابود میکنیم. و اگر برعکس بخواهیم دایما قواعد نظم گسترده را در گروههای محدودتر و خودمانیتر جاری سازیم، اینها را با این کار از بین خواهیم برد. ما باید یاد بگیریم که همزمان در دو دنیای متفاوت زندگی کنیم. [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۸]
اما زندگی در دو دنیای متفاوت، و بعضا متضاد، نه آسان است و نه دلپذیر. این مشکل، بخشی از ناخرسندی درونی و تشویش دایمی انسان مدرن را توضیح میدهد. زندگی در جامعه متمدن مستلزم انضباط سختی است که طی آن زندگی انسان در دو ساحت متناقض جریان مییابد. جای تعجبی نخواهد داشت، اگر تصور کنیم که گرایشی ذاتی، انسان مدرن را به گریز از این انضباط سخت و بازگشت نهایی به دنیای صرف غریزهها فرامیخواند. هایک میگوید: به نظر میرسد که کریستف کلمب تشخیص داده بود که زندگی انسانهای وحشی (در قاره آمریکا) برای غرایز فطری انسان دلپذیری بیشتری دارد. او از این امر نتیجه میگیرد که احتمالا نوستالژی آبا و اجدادی (Atavism) برای زندگی انسان وحشی، منشا اصلی سنت جمعگرایانه (Collectivism) است. [هایک، ۱۹۹۳، ص۲۹] او به دفعات تاکید میورزد که: «سوسیالیسم بسادگی عبارت است از تایید دوباره اخلاق قبیلهای; اخلاقی که تضعیف تدریجی آن حرکتبه سوی جامعه بزرگ را امکانپذیر ساخته است.» [هایک، ۱۹۸۱، ص۱۶۲]
به عقیده هایک تنها اصل اخلاقی که توانسته است رشد یک تمدن پیشرفته را ممکن سازد اصل آزادی فردی است، یعنی این که فرد در تصمیمگیریهایش توسط قواعد رفتاری کلی و انتزاعی هدایتشود و نه توسط دستورهای مشخص. در این صورت افراد این توانایی را مییابند که حوزه حفاظتشدهای (مالکیتشخصی) برای خود ایجاد کنند که مصون از اراده و تعرض خودسرانه دیگران باشد، به طوری که در چارچوب آن بتوانند استعدادهایشان را در جهت اهدافی که انتخاب نمودهاند به کار گیرند. [هایک، ۱۹۸۹، ص۱۸۱]
آزادی نزد هایک به معنای آزادی از همه قید و بندها و رها شدن در دنیای غرایز نیست، بلکه برعکس او آزادی را در چارچوب قید و بندهای کلی، یعنی قانون، میسر میداند. او به نقل از کانت مینویسد: «انسان تا زمانی آزاد است که از هیچ کس، جز قانون، اطاعت نکند.» [هایک، ۱۹۸۵، ص۶۴] آزادی به این معنا عبارت است از تعیین حدود اختیار افراد توسط حکومت قانون و جلوگیری از تحمیل اراده آزاد (نامحدود) یک فرد به افراد دیگر. حکومت قانون برای افراد این امکان را فراهم میآورد که در چارچوب حدود معینی (حوزه حفاظتشده توسط قانون) آزادانه اهدافی مستقل از اهداف و ارادههای دیگر افراد جامعه را دنبال نمایند. آنچه زندگی صلحآمیز انسانها را در جامعه بهرغم فقدان هدف مشترک میان آنها امکانپذیر میسازد و، بعلاوه، موجب فزونی رفاه و ثروت افراد میگردد، عبارت است از داد و ستد یا مبادله. اما آنچه برای تحقق و رونق مبادلات ضرورت دارد قواعدی است که معین کند چه چیزی به چه کسی تعلق دارد (مالکیت)، و به چه نحوی این مالکیتبا توافق متقابل قابل انتقال است. [هایک، ۱۹۸۱، صص۱۳۲-۱۳۱] با توجه به این که از دیدگاه هایک مالکیتشرط لازم برای عدالت است، (۱) میتوان گفت که در اندیشه وی مهمترین ارزشها و نهادهای مؤسس جامعه مدرن یعنی مبادله آزاد، مالکیت فردی (متکثر) و عدالت مجموعه بههم پیوسته و منسجمی را تشکیل میدهند که در آن، آزادی فردی به عنوان والاترین ارزش اخلاقی، و حکومت قانون به عنوان مهمترین نهاد موجد نظم، نقش اساسی و محوری دارند.
نکته مهمی که باید بر آن تاکید ورزید این است که آزادی به معنایی که اینجا به کار میرود هیچ ربطی به آنچه «روسو» و طرفداران او، «وضع طبیعی» مینامند ندارد. آزادی به عنوان یک اصل اخلاقی ناظر بر مجموعهای از سنتهای آموخته شده در خصوص قواعد رفتاری است. به سخن کوتاه، آزادی یک موضوع فرهنگی است و نه طبیعی یا غریزی. بعلاوه، عملی که منشا آن صرفا غریزه (فطرت) و یا اجبار (ضرورت) باشد، نمیتواند از زاویه اخلاق مورد داوری قرار گیرد. عمل اخلاقی زمانی معنا دارد که توام با اراده آزاد باشد. در مجبور نمودن افراد به نیکوکاری یا هر کار دیگری هیچ ارزشی اخلاقیای نهفته نیست. بنابراین جامعه گسترده و متمدن که در آن، به قول آدام اسمیت، افراد در چارچوب قانون آزادانه در پی اهداف شخصی خود هستند، (۲) نه تنها فاقد اخلاق نیست، بلکه هستی و عملکرد آن مبتنی بر اخلاق است، و اساسا عمل اخلاقی در چارچوب شرایط و روابط موجود در چنین جامعهای معنای واقعی خود را باز مییابد.
در خصوص دیدگاههای هایک درباره عدالت، بخصوص ارزیابی وی در مورد عدالت اجتماعی، رجوع کنید به مقاله: «سراب عدالت اجتماعی از دیدگاه هایک»، نامه فرهنگ، شماره تابستان و پاییز ۱۳۷۲.
۱) هایک به نقل از لاک مینویسد: «آنجا که مالکیت وجود ندارد، عدالت نیز غایب است. این قضیه همان قدر صحیح و دقیق است که تمامی برهانهای اقلیدوسی: زیرا اندیشه مالکیت ناظر به حق داشتن چیزی است و مفهوم بیعدالتی عبارت است از تجاوز به این حق.» [هایک، ۱۹۹۳، ص۴۹]
۲) اکنون میتوان به منزلت اخلاقی نفعجویی شخصی و حداکثر کردن منافع که در علم اقتصاد بر آن تاکید میشود پی برد. پیگیری آزادانه اهداف شخصی در چارچوب روابط اقتصادی همان نفعجویی شخصی است. زیرا مهمترین هدف اقتصادی فزونی گرفتن بر هزینهها یا ایجاد سود (نفع) است. اخلاقیون در نقادی مبانی علم اقتصاد معمولا از دو نکته مهم غفلت میکند: اول این که، جستجوی هدف یا نفع شخصی در حوزه حفاظتشده توسط قانون صورت میگیرد و نفعجویی خارج از حدود قانون به معنای نفی اصول اقتصادی است. دوم این که، کردار مبتنی بر حداکثر کردن نفع، موجب صرفهجویی در هزینهها و تخصیص مطلوبتر منابع میگردد و بدین لحاظ به نفع عموم افراد جامعه است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست