دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

صبح سروده های مشروعه خواه قصیده


صبح سروده های مشروعه خواه قصیده

گذری بر آثار سرآمدان شعر انقلاب اسلامی

● حمید سبزواری

انقلاب که آمد، برخی به گمان مشروطه بودند، برخی به خیال جمهوریت متجدد به راه و رسم فرانسه، برخی به خیال جمهوری بلوک شرق، بعضی... اما بنیان های انقلاب ،۵۷ آنقدر در خاک تفکر شیعی و باورهای دینی مردم ایران ریشه داشت که هیچ یک از تفکرات دیگر، بیش از مدتی دوام نیاوردند و هرآنچه در آن تفکرات خلاصه شد و به شعر بدل شد، از همان در که به شعر فارسی پا نهاد، بیرون شد.

شعر روشنفکرانه نومید پس از کودتای ۲۸ مرداد، دیگر نه توان پاسخی به وضعیت جدید را داشت، نه از «سیاست» چیزی جز واژه های استعاری را به همراه داشت.شعر سیاسی دهه پنجاه نیز، شعر اعتراض بود نه شعر «پیروزی» و اگر بخش آئینی آن در «شعر انقلاب» جذب شد، حاصل درک هوشمندانه آن از وضعیت «ثبات ارزش ها» بود که دیگر جایی برای «شک در رویکردهای انقلاب» باقی نمی گذاشت. شعر غیر سیاسی دهه پنجاه هم خیلی پیش از مرزبندی گروه های حاضر در صحنه با آرمان های انقلاب اسلامی خریداران خود را از کف داده بود و در آن عرصه های آتش و خون سال های ۵۶ و ،۵۷ کسی دیگر در پی گره گشایی از معماهای «هیچ محورانه» این گونه شعرها نبود و جهان نگری متکی بر «ادبیات پوچی» در سیلاب آرمانگرایی مردم غرق شد.انقلاب که آمد، شعری «همراه» می خواست که برگردان ادبی «اعتقادات» باشد نه رویکرد نومیدانه عصبیت هایی که از دوران «طاغوت» می آمد. پس سرآمدان کلاسیک گوی انجمن های ادبی به جوانانی پیوستند که در پی گشودن راهی نو بودند و حاصل جمع آنان، شعر انقلاب را پدید آورد که تا سال ها، حوزه هنری تنها ارگان رسمی آن به شمار می رفت و با آغاز جنگ هشت ساله ایران و رژیم بعثی عراق، متصل شد به شعر جنگ که ادامه منطقی باورهای اعتقادی انقلاب ۵۷ بود. شعر انقلاب در سه دهه اخیر تحولات بسیاری را به چشم دید، اما هیچ گاه از چارچوب باورهای اسلامی - ولایی خارج نشد و اگر گاه وجهی انتقادی به خود گرفت، هرگز از مرزهای تابعیت محض از رهنمودهای امام راحل (ره) و رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای گذر نکرد. پرونده «سرآمدان شعر انقلاب اسلامی» نگاهی است به آثار و نگرش برخی از چهره های آشنای این عرصه به جهانی در تغییر. بهتر آن بود که این پرونده همه «سرآمدان» را شامل می شد، اما حد «مقدورات» حد مقدری است چنان که افتد و دانید!

● یک

«فجر رهایی دمیده ست، ای رنج ظلمت کشیده

از روزن دل نظر کن، آنک سپیده سپیده

بانگ مؤذن برآمد، زد نعره مرغ سحرگه

ای در ظلام شبانگاه، بانگ سحر ناشنیده

طی شد شب محنت ما، صبح است، صبح دلارا

بگشا، در دیده بگشا، ای صبح روشن ندیده

غافل چه خسبی سحر شد، مهر از کران جلوه گر شد

دور سیاهی به سر شد، دیو تباهی رمیده

گردی درآمد به هیجا، معجز نما همچو موسی

انفاس او چون مسیحا، جان جهان پروریده

پیری برآمد چه پیری، پیل افکن شیرگیری

خورشید در سینه دارد، این میر از ره رسیده

مردی درآمد چه مردی، در رهبری رهنوردی

فرزانه ای اهل دردی، بس تلخ و شیرین چشیده

فجر است ظاهر زرویش، خلق است لبیک گویش

افتاده بر خاک کویش، عشاق در خون تپیده

طاغوت ها خسته از او، بتخانه ها بسته از او

بنیان نخوت فکنده، طومار ذلت دریده

بس پنجه در پنجه کرده، خودکامگان رنجه کرده

باروی طغیان شکسته، بازوی شیطان بریده

برگرد او شیرگیران، خنجر گذاران دلیران

هشیار مردان هژیران، گردان گردن کشیده

پهلو به پهلو ستاده، لب بسته بازو گشاده

سر در خط او نهاده، وزجمله عالم رهیده

این زمره صبح آفرینان، راندند شب را، زمیدان

برمیغ خنجر کشیدند، این قوم صبح آفریده

برخیز و راه سفرگیر، از پیر ره توشه برگیر

دورجوانی زسر گیر، هان ای «حمید» خمیده

برخیز و عزم سحر کن، از خواب غفلت حذر کن

ترسم که واپس بمانی، از کاروان سپیده»

آنچه به عنوان «شعر انقلاب» در سه دهه اخیر به ثبت رسید و به کتاب های درسی سرکشید و بخشی از ارثیه شعر فارسی شد[نه شعرهایی که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ با مضامینی «سیاسی» گفته شد و نه به وجه «اسلامی» انقلاب منسوب بود و نه دلمشغول بنیان های دینی - فرهنگی آن] بی گمان در چند نام، شهره خاص و عام است. پرآوازترین این نام ها در نزد مخاطبان عام، حمید سبزواری ا ست که اکثر و اغلب خوانندگان شعر وی از نام اصلی اش بی خبرند. حمید سبزواری در واقع «تخلص» است. وی می گوید: «نام اصلی من «حسین ممتحنی»است. به چند دلیل نام «حمید» را تخلص کردم. اول این که به کاربردن حمید در شعر راحت تر از حسین است؛ دوم، تا مدت ها نمی خواستم کسی بداند که چه کسی این شعرها را سروده است. حمید سبزواری در واقع اسم مستعار من است. «سبزواری» را هم به این دلیل انتخاب کردم چون سبزوار زادگاهم است.» وی متولد ۱۳۰۴ ه.ش است. پسردایی پدرش «تجلی سبزواری» از شاعران مطرح آن سال هاست. پدرش نیز به گفته وی: «با وجود نابینایی شعر می گفت.» حمید سبزواری می گوید: «پدرم معلم من بود و در اوزان عروضی. وقتی دید من شعر می گویم و برای معلمان و دیگران می خوانم، از روی کتابی شروع کرد به تدریس.» اول کتاب آمده بود: «ای زباری که میانت همچو گویی در کمر ‎/ غنچه از رشک دهانت می خورد خون جگر‎/ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات‎/ خیز از بحر رمل این قطعه را برخوان زبر» بعد برای هرکدام از بحور، شعری آورده بود: «فعولن، فعولن، فعول‎/ چه گفتی ‎/ بگو ای مه دلربای‎/ محمد ستوده امین استوار‎/ به قرآن ثنا گفت او را خدای» آن موقع مثل حالا نبود که نت نویسی کنند و خطوط حامل بکشند و اول آهنگساز، آهنگ بسازد و بعد تبدیل به سرود شود. خود شعرها، با وزن خود نوع آهنگشان را مشخص می کردند. مثلاً وزنی که «مثنوی معنوی» در آن سروده شده بود در نوعی خوانش به نام «مثنویات» جا می گرفت یا حتی آثار ناصر خسرو به شکلی دیگر . آن موقع شعر و موسیقی درهم تنیده بود. من از کلاس پنجم شعر و سرود می ساختم. بعدها پس از انقلاب ،۵۷ مردم با نام و سیمای شاعری آشنا شدند که سروده های انقلابی مشهور آن روزگار را می سرود: «خمینی ای امام» یا سرودی که برای فلسطین سروده شد. پس از ترور شهید آیت الله مطهری، بلافاصله سرود «ای شهید مطهر» ساخته شد که شعرش برگرفته از یکی از قصیده های سبزواری بود. وی در روزگاری که موسیقی پاپ تعطیل بود و موسیقی سنتی نیز، به شکل محدود عرضه می شد، آثارش را در چارچوبی «نو پدید آمده» به نام «سرود انقلابی» عرضه کرد: «آثاری که از خود من تبدیل به سروده شده، نیازی به طرح ملودی و آهنگسازی نداشته؛ با خود شعر، آهنگش هم در ذهن من متولد می شود.

البته این به آن معنا نبوده که آهنگسازی این وسط نبوده؛ داده ام به آهنگساز و آهنگساز هم همان ملودی انتخابی مرا نت نویسی کرده و پولش را گرفته! این بی نیازی به آهنگساز، برمی گردد به پیش از انقلاب که من می خواستم برای انقلاب کار کنم و هیچ آهنگسازی حاضر نمی شد که خطر کند و در این راه همراهی کند.» سراینده سرودهای بی آهنگساز، کارش را پیش از پیروزی انقلاب ۵۷ آغاز کرد از اتاقکی در حسینیه ارشاد: «شعرهایم در معابر پخش می شدند؛ شعرهایی که درباره آزادی بود. ساواک خیلی دنبالم گشت یعنی دنبال سراینده آن شعرها اما نتیجه نگرفت. آن موقع با آقای زورق و آقای شمسایی - امام جمعه اردکان- جمعی را تشکیل داده بودیم با هم شعر می گفتیم. نزدیک پیروزی انقلاب، طرف خالی نوارهای سخنرانی امام (ره) شعر می خواندیم و نوارها را پخش می کردیم. وقتی حضرت امام (ره) می خواستند به کشور برگردند، سرود «خمینی ای امام» را سرودم و با جمعی از دوستان خواندیم. بعدش فکر کردم که ایشان قبل از هرجا به مزار شهدا می روند بنابراین شعر «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را سرودم» دکتر احمد علی راغب- آهنگساز- می گوید: «اوایل به خاطر شرایط خاص آن زمان هنوز جایگاه موسیقی مشخص نبود. ضمن این که ساختمان رادیو در میدان ارگ و دستگاه های موسیقی هم خراب شده بودند. به طور کلی شرایط برای تولید آهنگ های مناسب با انقلاب بسیار مشکل بود. جلساتی برای گروه های تولیدی مثل نمایش، موسیقی، برنامه های مذهبی و غیره گذاشته شد و بینش جدید انقلاب در مورد کل رادیو و تلویزیون آموزش داده می شد. با این وجود هنوز به یقین نمی دانستیم از کجا باید شروع کرد. آنچه کارشناسی های مسئول تولید می خواستند، ما می فهمیدیم ولی الگویی نبود که بتوانیم کار را شروع کنیم. تقریباً از فروردین ۵۸ شروع به ساخت قطعات مارش گونه و بدون کلام کردیم ولی باز هم مورد توجه مسئولان نبود. برای نمونه تنها سرود ملی میهنی مرحوم روح الله خالقی «ای ایران» را داشتیم که آن هم فقط درباره سرزمین ایران بود در حالی که انقلاب ما فراتر از نام ایران بود و ماهیتی اسلامی داشت. یکسری اطلاعات هم از سرودهای دوره ساسانی و موسیقی آئینی و اجتماعی آن زمان داشتیم ولی برای حال و هوای انقلاب ما و این دگرگونی عظیم مناسب نبود. در نهایت تصمیم گرفتم بیشتر به شعارهای مردم توجه کنم ببینم آنها چه می گویند. شعاری که می دادند یک ملودی و تم خاصی داشت. مردم شعار می دادند: «الله اکبر، خمینی رهبر، از روی همین شعار و آهنگ آن اولین سرود یعنی «این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» را ساختم و در فروردین ۵۹ پس از این که حضرت امام (ره) برای ملت پیام فرستادند برای اولین بار از رادیو و تلویزیون پخش شد. ابتدا خیلی ها فکر می کردند این سرود ملی است ولی هدف از ساخت این سرود اصلاً چیز دیگری بود. به هر صورت سرود بانگ آزادی که شعر آن از استاد حمید سبزواری است و محمد گلریز آن را خواند الگو و ملاک مناسبی برای کارهای بعدی شد.» حمید سبزواری می گوید: «من در ۱۴ ، ۱۵ سالگی برای ایران شعر گفتم. کلاس پنجم ابتدایی من معلم موسیقی داشتم. آن موقع در سبزوار، به مدرسه ای می رفتم که تا کلاس نهم بیشتر نداشت. «قلندریان» نامی بود که تازه از فرانسه آمده بود و فرستاده بودندش سبزوار برای تدریس موسیقی؛ در نتیجه نت نویسی و آهنگ نوشتن را ایشان به ما یاد داد. آن موقع بیشتر اشعاری که در دسترس ما بود اشعار فردوسی بود، مولوی بود، سعدی بود. ایشان روی اوزان همین شعرها، نت نویسی را آموزش می داد.» شاید به همین دلیل است که زبان حماسی، زبان شاخص شاعر می شود و وی بیشتر به فردوسی گرایش می یابد البته با وامگیری تلمیحات سبک عراقی، برگرفته از شعر حافظ و سعدی و مولوی: «شاهنامه تنها شمشیر زدن نیست. فردوسی می گوید اگر سلطان داد مردم بستاند می تواند سلطنت کند و اگر نستاند، نه! بعد اساسی شاهنامه، پا س داشتن راستی و درستی و رادمردی و جوانمردی است. شاهنامه اثری است که اگر کسی تعمق کند در آن، کمالات انسانی را در ارزشمندترین شکل اش درک می کند. به عقیده من کتاب دعایی است در لباس حماسه، نزدیک به زبان مردم عامی.» اما شعری که وی برای این زمانه ترجیح می دهد البته از جنس دیگری است؛ البته نه به تمامی - بلکه به روایت او- در اندازه ای که باورهای او از «انقلاب اسلامی» و ادامه این حرکت در جنگ هشت ساله ایران و رژیم بعثی عراق را شامل شود: «یادم می آید در مسجد جامعی که آن زمان نزدیک جبهه بود نشسته بودیم. به گمانم ظهر بود. دو نوجوان هم نشسته بودند کنار پیرمردی. پیرمرد، پیر بود آنقدر که می شد تخمین زد سن اش بالاست. پرسیدم: «چند سال داری » گفت: «۷۰ سال.» نوجوان ها یکی ۱۴ ساله، آن یکی ۱۵ ساله بود. پرسیدم و گفتند. از ۱۴ ساله پرسیدم: «چرا آمده ای جنگ » گفت: «مادرم به من گفته حلالت نمی کنم مگر این که به جبهه بروی» ما جایی بودیم که شب ها از هر طرف گلوله می آمد و هر لحظه امکان کشته شدن بود. به خودم گفتم کدام شعر، کدام قلم می تواند این لحظه ها را به دیگر نوجوانان این وطن منتقل کند مردم در آن موقع به چیز دیگری جز پیروزی و بیرون راندن بیگانگان فکر نمی کردند. تاریخ ایران هیچ وقت مثل این همدلی و شهامت را به خاطر ندارد. شاهنامه فردوسی هم برای این رزمندگان کافی نیست، ما باید خیلی بیش از این حرف ها تلاش کنیم. البته تکلیف ما در جنگ خلاصه نمی شود. ما نقطه میانی جوامع بشری هستیم میان شرق و غرب. همه به ما توجه دارند. باید هر زشتی دیدیم از آرمان های خود دور کنیم و هر چه زیبایی را که دیدیم جذب کنیم. جنگ ما تمام نشده. ما هنوز حماسه می خواهیم.» آیا تغزل در این نگرش جایی دارد

● دو

«خزان بختم، چه پرسید از بهار اعتبار من

درخت ماتمم، خون می فشاند شاخسار من

عدم سرمایه ام رنگ بقا از من چه می جویی

قفس فرسوده ام با من چه گویی از دیار من

سر وارستگی گفتم برافرازم، ندانستم

به توفان برنمی آید سر زانو سوار من

فضای همتی از آشیان تا آبدان دارم

چه جای پرگشودن تنگنای چون حصار من

شکست زندگی تاوان تعمیر درستی بود

حسود چرخ اینسان خرده می گیرد زکار من

بدین واخورده بازاری که جنس راستی دارد

به دیناری نیرزد خرمن شعر و شعار من

سرم در خجلت پا از گریبان برنمی آید

چه می گویی زاوج افتخار و اشتهار من

هلال پیکرم تفسیر زحمت در بغل دارد

که قامت خم کند بر کوه اگر بندند بار من

شرار خفته در خاکسترم ترسم سیه گردد

رخ خورشید گر بر چرخ افشانی غبار من

به زنگار تأثر می دهی آئینه دل را

به غفلت گر نگاهی افکنی بر شام تار من

هوای سینه توفانی است ابر دیده بارانی

حذر از سیلی سیلی که خیزد از کنار من

غمم را محترم دارید ای درد آشنا یاران

که روز بی کسی تنها غم آمد غمگسار من...»

آنچه از حمید سبزواری خوانده ایم ترسیم کننده چند محور در شعر اوست: کهن گرایی سهل و ممتنع، حضور فضاهای نو بدون نوآوری در زبان، لحن حماسی، نگاه آئینی به جهان، تغزل پیچیده در گلایه، انتقاد از خود و بزرگداشت آرمان ها و ...

به اعتبار همین محورها می توان شعر سبزواری را از نمونه های موفق شعر کلاسیک پس از مشروطه نامید و البته بر این نکته اصرار ورزید که شعر وی ادامه منطقی شعر مشروطه است که در سکوتی تقریباً نیم قرنی، در انقلاب ۵۷ دوباره رخ نشان داد. به این اعتبار، نمی توان کلاسیک گویانی چون بهار، رهی، حمیدی، شهریار، سایه، عماد و دیگران را ادامه آن شعر دانست. آنان، یا دل به تمامی، مشغول عظمت شعر پارسی در دوران خراسانی و عراقی و بعضاً هندی داشتند یا متأثر از نوآوری های حاصل از پیشنهادهای نیما یوشیج، خواستند پلی بزنند میان ادبیات کلاسیک و ادبیات نو یا پشت حریف نوآمده را بر خاک «زبان» بسایند و بازوبند پهلوانی نصیب برند. حمید سبزواری اما دقیقاً به دنبال زبانی بود و هست که هم «غم وطن» در آن باشد هم «داد مردم» هم «نفرت از اجنبی» هم «عشق به حسین» هم «لعنت بر یزید» و همه اینها، با گوشه چشمی به زبان خراسانی و برخوردار از نشانه ها و تلمیحات سبک عراقی و بعضاً گردشی نیز در مکتب وقوع البته نه تا آن حد که شعر از «آسمان» بِبُرّد و به «زمین» نگاه بردوزد و در آخر، «هندی» مُقام گیرد!

در آثار او حتی می توان به شعرهای نو هم رسید که غافلگیر کننده اند. وی می گوید: «شعر نو را نمی پسندم به لحاظ این که وزن را شکسته و قافیه را از بین برده، در واقع اساس شعر را در هم ریخته، چون معتقدم نیمی از زیبایی شعر به موزون بودن و مقفی بودن آن است. به هر حال مخالف نیستم با شعر نو و خودم هم شعرهایی به سبک نو دارم و آثار پایه گذاران شعر نو را دوست دارم، آثاری چون سروده های لطیف نیما و شعرهای فخیم اخوان ثالث. متأسفانه پیروان این بزرگان، شعر نو را خراب کرده اند. این افراد چون توان سرودن این گونه شعر را ندارند، قلم بطلان بر تمام قواعد شعر فارسی کشیده اند.»

شعرهای نوی سبزواری را نمی توان دارای جایگاهی تعریف شده در مجموعه آثار وی دانست. بیشتر تفنن است یا بهتر اگر بیندیشیم و تعمق کنیم در آنها، ضرب شست! از این ضرب شست ها «حمیدی» هم دارد و بسیاری دیگر؛ اما نه حمیدی، نه آن بسیار دیگر، نه سبزواری را به این شعرها نمی شناسیم، گرچه حمید سبزواری به دلیل تسلط بر «سلامت زبان» در «شعر منثور» گاه بارقه هایی از خود نشان می دهد:

«در من زخمی نشسته است

نه از دشنه...

که، از نگاه...

نه در سینه،

که، در احساس!!

شماتتم می کشد که تو را هر روز

در فردا می جویم

فردایی که قرن هاست

پشت دیوار امروز

سر بر زانوی انتظار دارد

انتظار!!

انتظار

ا... نت ... ظا ... ر!!!»

که برای کلاسیک سرایی که اساساً زبان اش همان زبان کهن سهل و ممتنع خراسانی است، بیش از اندازه شگفت می نماید. با این شعر:

«زلزله، زلزله

در خود خراب شدم

در خود...!!

آوار،

آوار،

آوار،

داستان آوارگیم را،

... آیا کسی

خواهد خواند

گفتند، به خواندنش نمی ارزد

آه، زندگیتان به کام باد

به کام

به کام»

● سه

حمید سبزواری شاعری است که می توان وی را به عنوان خالص ترین الگوی شعر انقلاب اسلامی شناخت، چرا که کمترین تأثیر را [در واقع هیچ تأثیری] از شعر دوران پهلوی - چه پهلوی اول چه پهلوی دوم - نگرفته و دقیقاً مدل شعر مشروطه - بخش شاعران دلمشغول شریعت - را برگزیده. او ادامه شعر مشروطه درست از مقطعی است که شیخ فضل الله نوری بر قانون مشروعه پای فشرد و در این راه سر نهاد.

بر دو دیوان نخست وی رهبر انقلاب مقدمه نوشته اند و خود شاعر نیز چه در روزگار امام (ره) و چه در روزگار پس از رحلت وی، بر اصل ذوب شدن در ولایت پای فشرده است، یعنی همان اصل مشروعه بودن حاکمیت. حتی لحن حماسی شعرهای وی نیز بیش از آن که وامدار شعر خراسانی باشد، دل در گرو حماسه کربلا دارد و زبانی که از شعرهای آئینی دوران قاجار به وام گرفته شد تا در شعر مشروطه، مردم را به نهضت نزدیک کند.

«رسم و ره دلبران آینه کاری بود

بر سر نی گل کند سرکه بهاری بود

میل صفا سیرتان، جانب مشاطه نیست

شمع شقایق و شان وقف صحاری بود

زمزمه عاشقان بی اثر نشوه نیست

پنجه به دل می زند زخمه چو کاری بود

نیست دل انگیز کس، گلشن و حبس نفس

ولوله اعتراض، بانگ قناری بود

ریگ بیابان طف، عطر هدف می دهد

تا به رگ نینوا علقمه جاری بود...»

شاعر البته گوشه چشمی هم به شعرهای صدر اسلام و بیعت محوری های آن آثار دارد، آنجا که در شعر «تسلیت و بیعت» می گوید: «خامه در حکم تو دارم، نامه در پیمان تو ‎/ سر نهم چون خامه اینک بر خط فرمان تو ‎/ من که عمری با «خمینی» (ره) پاس فرمان داشتم ‎/ پاس او را پاس می دارم کنون پیمان تو ‎/ سر به راهت می گذارم، ای سر من، گوی تو ‎/ جان به کویت می سپارم، جان فدای جان تو...»

شعر سبزواری چنان که خود نیز می گوید یا در قصیده خلاصه می شود یا در روح قصیده. این شاید تنها وجه افتراق وی با شعر مشروطه باشد که به غزل و قطعه یا روح غزل و قطعه نزدیک تر است و این وجه افتراق محتمل است که حاصل رسیدن شاعر به نظام حکومتی آرمانی اش باشد که وی را به مدح لب می گشاید و این، ویژگی قصیده بوده و هست.

شاعر را البته می توان در لحظاتی با وجه تغزلی - تشبیبی - آثارش به یاد آورد که نشان دهنده تسلط وی بر ابزار کارش است و این لحظات، عجیب تأثیرگذار است، چنان که در آثار قصیده سرایان گذشته نیز توان به این لحظات دست یافت که روح غزلسرایی بالقوه در کالبدشان با ما در سخن است، اما قصیده سرا چون مکتب داری که به کودک فرمان خاموشی و ادب می دهد، او را به گوشه ای می نشاند.

«در چمن از پی گل رفتم و خار آوردم

آرزو کاشتم و یأس به بار آوردم

جز کدورت چه مرا بر خط تصویر نشست

نقش آئینه زدم مشت غبار آوردم

مزد یکرنگی و تاوان صفاورزی بود

برگ ریزی که ز سامان بهار آوردم

ذوق تعمیر قفس بود نه تأثیر هوس

نغمه هایی که به تقلید هزار آوردم

اجر سعی ام چه به جز سوز و سرافشانی بود

جرم شمعی که در این خانه تار آوردم...»

یزدان سلحشور


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 8 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.