سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

احضار عبید زاکانی به قرن حاضر


احضار عبید زاکانی به قرن حاضر

گپ و گفتی با جواد مجابی درباره رمان تازه اش

وظیفه اصلی من نوشتن است و از خلق کردن روزانه ناگزیرم و بالا‌ترین عشقم در زندگی همین است. روزگاری که در روزنامه اطلاعات بودم هرچه می‌نوشتم فردا منتشر می‌شد. وقتی گوشه‌نشین شدم و عدم صلاحیت من برای هر شغلی از نظر مبارک آنها محرز شد، دیدم فکر کردن و نوشتن که در اختیار خودم مانده است. نوشتم اما حافظان اسالیب قانون و اخلاق آنها را مناسب احوال مردم ندانستند

نیم قرن نوشتن و تاب آوردن در مصاف با کلمه، شوخی نیست. نیم قرن درگیری با ممیزی و منتظر چاپ ماندن هم شوخی بردار نیست. به طریق اولی‌تر، اینکه در شاخه‌های مختلف هنر و ادبیات دستی برده باشی و اسمی هم ازت به جا مانده باشد باز هم کار آسانی نیست، از نقاشی و روزنامه‌نگاری گرفته تا شعرنویسی و رمان اما دکتر «جواد مجابی» همه اینها با هم هست. همان‌طوری که در پایان این گفت‌وگو در پاسخ سوال آخرم گفته است که چرا از نوشتن خسته نمی‌شود، با تمام اتفاقاتی که بر خودش و آثارش طی این‌سال‌ها رفته است. دکتر مجابی، دیسیپلین خاصی دارد، این را همه کسانی که تا به حال برخوردی باآن داشته‌اند به راحتی در می‌یابند؛ یک غرور شیرین و دوست داشتنی و البته مهربان و صمیمی. در این گفت‌وگو بهانه محوری رمان «عبید بازمی‌گردد» است که توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده. حکایت اصلی رمان حضور و ظهور «عبید زاکانی» طنزنویس برجسته ایرانی در شهریور ۲۰ و وقایعی که بر او می‌گذرد، است. گفت‌وگو پیرامون این کتاب و مسائلی دیگر را در زیر می‌خوانید.

همیشه برایم سوال بود که چطور یک دکترای رشته اقتصاد می‌تواند یک چهره فعال فرهنگی هم باشد؟! دو حوزه جدا از هم که یکی جنبه کاملا علمی دارد و تابع نظم و منطق است و دیگری بیشتر با احساس و تخیل سر و کار دارد.

در «زندگی نوشت» خود اشاره کرده‌ام: از خاندانی برخاسته‌ام که بیشترشان شوخ طبع و سر به هوا بودند و پدرم تمام عمر پی صید خیالات موهومی بود که نمی‌توانست به چنگ آردشان. مادرم از تبار تاجرانی مال اندیش است و در زندگی همواره بر هوش و عقلانیتش تکیه داشته است. شاید این دو صفت ناسازوار تخیلی زیستن و گرایش به خردورزی را از آنها به ارث برده‌ام. در جلسات سه‌شنبه که جمعی از شاعران شرکت داشتند و ۱۰‌سالی هر هفته ادامه داشت دکتر احمد محیط هم می‌آمد که تخصص او روانکاوی بود و موضوع مورد علاقه‌اش بررسی سیستم مغز باز. پس از آشنایی مدید یک بار به من گفت: معمولا آدم‌ها یا به طرف عقلانیت

و نظم غش می‌کنند یا بازیچه خیالات و احساسات خود می‌شوند. در تو توازنی عجیب هست بین این دو. فکر می‌کنم ذهن طنزاندیش من در ایجاد این توازن دشوار، نقش اصلی را دارد. طبیعت ذاتی من به نوعی آنارشیسم گرایش دارد، همین که هنر و شعر را برای زندگی‌ات انتخاب می‌کنی، خود شورشی است علیه زندگی طبیعی مفید اما نوعی دورنگری سرد منطقی را آموخته و تجربه کرده‌ام با خواندن حقوق و اقتصاد، با اختیار شغل کارمندی که جریان آب باریکه‌یی کنار رودخانه‌های دیگران است. نوعی احتیاط ظاهری که آن آشوبگری ذهنی را مهار می‌کند، رفتار روزانه که عادی و تا حدی اخلاقی به نظر می‌رسد با پندار مهار گسیخته‌یی روبه‌رو است که هیچ چیز را تابو نمی‌شمارد. همانقدر که طنز‌پرداز، جدی بودن امور را به سخره می‌گیرد در عین حال احساساتی و هیجانی بودن را نیز استهزا می‌کند، خاصه در کشوری که عامه شاعر را موجودی غیرعادی و نامعقول می‌دانسته‌اند. به اعتقاد من هنر از اعماق عاطفه و تخیل و خردورزی و آگاهی برخاسته از نیاگاه می‌آید. تصویر عامیانه شاعر سوزناک دیوانه وش ‌سال‌هاست که از عرصه ادبیات ما محو شده است.

شما از زمره نویسندگانی هستید که از دهه ۳۰ تا به امروز در جامعه ادبی ایران به شکل مستمر و فعال حضور داشته‌اید. از طنزنویسی، روزنامه‌نگاری، رمان و شعر در همه شاخه دستی به کار برده‌اید. ابتدا بفرمایید علت این جامع الاطرافی چه بود؟ آیا صرفا علاقه شخصی بوده؟

من طبیعتا شاعرم، اما دوره‌یی روزنامه‌نگاری کرده‌ام پس مقاله نویسی را آموخته‌ام. کنار مقالات جدی پژوهشی به یادداشت‌های طنزآمیز روی آورده‌ام که کم کم شکل داستان‌های کوتاه جدی یا شوخیانه به خود گرفته‌اند. داستان کودکان نوشته‌ام و انواع داستان‌های کوتاه و دراز. البته از کودکی نقاشی می‌کرده‌ام و این رفتار ۶۵‌ سالی ادامه یافته، لاجرم کنار انبوه انتقاد ادبی صد‌ها نقد نقاشی هم نوشته‌ام. قضایای دهه ۶۰ خانه‌نشینی و بیکاری را ارزانی‌ام کرده، دیدم برای توصیف زندگی اجتماعی پیچیده و چند لایه‌یی که ملت ما پیش گرفته شعر کافی نیست. شعرهای روایی بلند چند صدایی سروده‌ام، راضی‌ام نکرده. شروع کرده‌ام به نوشتن جستار‌ها، نمایشنامه، فیلمنامه، رمان. تا انواع صداهای جامعه را انعکاس دهم. نوشتن که تمامی این رسانه‌های بیانی به ظاهر متفاوت را در بر می‌گیرد، امری ارادی و اختیاری نیست. حس نیرومند درونی تو را ناگزیر از نوشتن می‌کند. هر کار که کرده‌ام در انجام آن بی‌اختیار بوده‌ام. سودای نوشتن و نگاشتن مرا خود به این وادی‌ها کشانده. به قول مولانا: «چون چنگم و از زمزمه خود خبرم نیست/ اسرار همی گویم و اسرار ندانم/ در اصبع عشقم چو قلم بی‌خود و مضطر/ طومارنویسم من و طومار ندانم».

این چند شاخگی جلوی تخصصی شدن شما را نگرفته، برایتان مفید بوده یا زیانمند؟

هنرمندانی هستند که یک کار هنری را خوب یا بد انجام می‌دهند و به آن شهره‌اند. کسان دیگری که آنها را هنرمند فرهنگی یا روشنفکر فرهنگی می‌دانم، به جز یک رسانه هنری خاص با کل میراث مردم خود و جهان هم کار دارند، زندگی ذهنی آنها درگیر گلاویزی با مجموع فرهنگ است. ارزیابی نهایی آثار کار زمانه است، من گستره کار هنرمند فرهنگی را ترجیح می‌دهم.

اگر موافق باشید برسیم به بحث محوری این گفت‌وگو که درباره رمان «عبید بازمی‌گردد» شماست. ابتدا درباره کلیت رمان بفرمایید که اساسا کی نوشته شد و ایده اصلی‌اش چه طور شکل گرفت؟

از نیمه دهه ۴۰ که نوشتن «یادداشت‌های آدم پر مدعا» را در مجله «جهان نو» شروع کردم، نوشته‌های رندانه عبید و دهخدا راهنمایم بود. بعد‌ها طنز نویسی را ادامه دادم و چند کتاب در این زمینه چاپ کردم. اتفاق افتاد که بخشی از ایام دشوار خانه‌نشینی را صرف پژوهش در «تاریخ طنز ادبی» کنم که حاصلش هزار و پانصد صفحه حروفچینی شده است (فعلا ناشر به ملاحظاتی خانمان سوز دست نگه داشته و من هم) حضرات فرصت طلب که از موضوع تحقیق با خبر شدند هول هولکی با همین عنوان نانی به تنور چسباندند. در متن بررسی‌های تاریخی‌ام، ریشه‌های طنز عبید را بیشتر و بهتر دریافتم. جریانی که از سنایی و عطار و مولوی و سعدی شروع می‌شد و به حافظ و عبید می‌رسید. یک روز به ذهنم رسید اگر عبید در زمان ما بود چه می‌دید و چه می‌نوشت؟ عبید را احضار کردم به شهریور ?? که کمی فکر و قلمش آزاد باشد.

چرا عبید زاکانی؟ این شخصیت چه قابلیتی داشت که این ایده را روی این شخصیت اجرا کردید؟

عبید یکی از مهم‌ترین نویسندگان تاریخ ما است که نقد اجتماعی شوخی آمیز را به کمال رسانده و البته پیش از او، سعدی آغازگری بود که طنز تعلیمی را-که توسط سنایی و عطار و مولوی در شعر به اوج رسیده بود- به زمینه نثر و داستانک‌های آهنگین کشاند. عبید توانست از دو منبع طنز صریح و ساده متون عربی و بیان فصیح و شوخ چشمانه سعدی بهره‌مند شود و زبانی ساده و موجز و نافذ بیابد برای بیان ناهنجاری‌های اجتماعی عصرش. عده‌یی معترض رکاکت کلامی بعضی نوشته‌های او هستند. طبیعی است وقتی فشار اجتماعی به ‌‌‌نهایت خود می‌رسد، طرف زجر دیده به فریاد در می‌آید. آزادی اندیشه و بیان در جامعه می‌تواند پالایشگر خشم و خروش معترضان باشد و طنز اروتیک هتاک را به بازی‌های ظریف زبانی و لطیفه‌های اندیشگی مبدل کند. عبید با حضور آن همه مستبد از این موهبت که بتواند با رفتاری معتدل «اخلاق الاشراف» را نقد کند بی‌نصیب ماند. تازه جامعه گاهی پرده دری از تابو‌ها را بیشتر می‌پسندد.

«عبید بازمی‌گردد» به نوعی یک کولاژ تاریخی است. شما شهریور ۱۳۲۰ را برای ظهور شخصیت عبید انتخاب کردید. چرا؟ اعتبار و ارزش این دوره چیست؟

بعضی دوره‌های تاریخی حساسند و مدعی دارند، مثل ۲۸ مرداد ۳۲ طرح وقایع در آن طنین خاصی می‌یابد، نمی‌شود خیلی حرف‌ها را در آن زمان گنجاند. دهه ۲۰ دوران فترت است، شاهی مستقر رفته و شاه دیگر چندان مستقر نشده و هفت، هشت‌سالی آزادی نزدیک به هرج و مرج در کشور جریان دارد. حرف زدن و عمل اجتماعی/ سیاسی نسبتا آزاد است. در این آشوب آنارشیستی ظهور یک طنز‌پرداز جسور که به همه‌چیز و همه‌کس کار دارد امری طبیعی است. از نگاهی دیگر من و بسیاری از هنرمندانی که حالا هفتاد و اندی سالگی را می‌گذرانند بچه ‌سال‌های ۱۷ تا ۲۰ هستیم، نسل‌زاده شده در آغاز جنگ دوم جهانی. این نسل ویژگی‌هایی دارد که یکی از آنها مسوولیت‌پذیری فرهنگی/ اجتماعی است. ضمنا به یاد داشته باشید که «جیم جان میم» تجسد دیگری از عبید است. جیم جان می‌تواند نقابی باشد.

جذابیت حضور عبید در آن دوره تاریخی در مقایسه با دیگر دوره‌ها چه بود که مشخصا این دوره را برای روایت رمان برگزیدید؟

اگرچه پرسش تکرار شده اما فرصت را برای بیان نکته‌یی مهم در ادبیات معاصر مغتنم می‌شمرم. از یک سو سیطره ممیزی اداری و سیاسی و اقتصادی و از سوی دیگر، عمومیت رکود ذهنی و مساعد نبودن شرایط اجتماعی برای طرح پاره‌یی حرف‌ها و نظرات باعث می‌شود که در بعضی کشور‌ها، هنرمند خلاق برای بیان حقایق عصرش، راه‌حل‌هایی بیابد که تغییر زمان و مکان و هویت‌ها، یکی از آنهاست. کاش نویسندگان و شعرا می‌توانستند نقد وضعیت بشری را بی‌این همه پیچ و تاب بیان کنند. ادبیات جهان معاصر این همه ترفند و پرده‌پوشی را بر نمی‌تابد. این ریاکاری ادبی، در دراز مدت خواننده را بی‌علاقه می‌کند و می‌بینید که کرده است.

میل به تاریخی نویسی و گرایش به روایت‌های تاریخی در شعر و قصه و رمان‌هاتان همیشه به‌چشم می‌خورد. این گرایش تاریخی را چگونه توضیح می‌دهید؟

تاریخی که من در کتاب‌های شعر و رمان‌هایم بازتاب می‌دهم (البته نه در مقاله‌ها و پژوهش‌هایم) نشانه‌ها و نمادهای گزیده‌یی است از مجموع آنچه در ایران و بر ایران گذشته است. من تاریخ سلسله‌های فرمانروا و حوادث سراسر خشونت و استبدادی را که تاریخ‌نگاران زیر تیغ حکمران ارائه کرده‌اند، دوست ندارم اگرچه از آن بی‌اطلاع نیستم. اگر در تاریخ نویسی و تاریخ‌نگاری، برداشت‌های گزینشی از تاریخ که‌‌‌ همان جعل تاریخ یا تاریخ انگاری باشد امری ناروا و غیرعلمی است؛ در عرصه ادبیات و هنر، امر تاریخ انگاری و بازی با واقعیت، مجاز است و‌‌‌ همان است که به آن اقتباس «شبه تاریخی» می‌گوییم. تاریخ مطلوب من از درون آثار ادبی شعر و قصه و فولکلور و اعماق هنر و آداب ایرانی طالع می‌شود. نیمه اول این سده (اواخر قاجار و دوران رضاشاه) برایم در تار درویش خان و آواز قمر و چرند و پرند دهخدا و بوف کور هدایت و تالار آینه کمال الملک و لب‌های دوخته فرخی و شهامت عشقی و ایرج و بهار و خردورزی ذکاءالملک و افسانه نیما و نمایش جعفرخان از فرنگ آمده بیشتر معنا می‌یابد تا حوادث منعکس در جراید که وقایع سیاسی، اجتماعی و شبکه قدرت عصر را می‌سازد. من شکوه ایران صفوی را نه در قلچماقی مرشد کامل و جنگ و گریزهای او، بلکه در مینیاتورهای جان‌فزا و نازک اندیشی‌های شعر و خوشنویسی، هنرهای مردمی آن عصر، معماری باشکوه نقش جهان، رنج غریبانه فرزانگان ایرانی گریخته به هند، درهم آمیزی محتسبان و متعصبان، جدی‌های شوخیانه بدایع‌الوقایع و رستم‌التواریخ، آشوب بین مریدان و مرتدان و کاروانیان جاده ابریشم می‌یابم. من این وطن را در مردمش و فرهنگش، در سرگذشت شادی آموز یا سرنوشت مصیبت بارشان دوست دارم. سفر من در رمان‌هایم به درون تاریخ حیات مردم است. در رمان «مومیایی» من دنبال جنازه بردیا پسر کوروش در طول چنین تاریخی حرکت کرده‌ام تا زاغه‌های جنوب شهر، که در آن شاهزاده پارسی فراموشی گرفته‌گاه در خواب و بیداری لحظه‌هایی از زندگی ایرانی را باز می‌یابد. در این رمان رخدیسیان و گردنان سفری دو‌هزار و پانصد‌ساله را دور می‌زنند. با منظومه «بر بام بم» هم در زمان مدور اساطیری ایران گردش کرده‌ام و در روزهای روشن و شب‌های تار مردم خودم چرخیده‌ام و با آنها از حسب حال خود و دیگران قصه‌ها گفته‌ام. وطن برای من فقط نقشه جغرافیایی نیست، کل حافظه ملی است که وجه فرهنگی و اجتماعی‌اش را در شعر و داستان و رمان‌هایم بازمی‌تابانم که خود و دیگری را در این میانه بهتر و بیشتر بشناسم.

در این رمان شما قضایا و حوادث را در پیوند با یک عمومیت اجتماعی قرار می‌دهید، در واقع از تک نگری و بیان شخصی می‌گذرید، پرداخت عمومی رمان وجهی اجتماع‌گرا دارد، علت اتخاذ این نوع نگاه چیست؟

اشاره کرده‌اید رمان وجهی اجتماع گرا دارد و اضافه می‌کنم به آن، وجوه دیگرش را: واقعیت‌های روزانه یک رند فرزانه که در تیزاب شرایط ناهنجار عصر حل می‌شود. حال اکنونی‌اش بدل به تاریخی موهوم می‌شود و در‌‌‌ همان حال گذشته‌اش در آینده به‌گونه‌یی تلخ و طیبت‌آمیز تکرار و مسخ می‌شود. بت‌های ذهنی و نمادهای تکنولوژی بر‌تر درهم می‌آمیزد. انسان در چنبره همیشگی ترس‌هایش نمی‌داند به کجا بگریزد. در غیاب زمان تقویمی شخصیت‌ها در هر جا و هر زمان می‌توانند حضور داشته باشند. اینکه اراده فردی در محاصره امور موروثی و شرایط اجتماعی و شبکه نیروهای برهم کنشگر تا چه حد ناتوان و تحقیر می‌شود. بقیه‌اش بماند برای منتقدان احتمالی که در جامعه ادبی ما حضوری چندان فعال ندارند.

نوع طنز شما در این رمان، یک طنز غیرواقع‌گراست. اساسا همین جابه‌جایی شخصیتی مثل عبید در تاریخ در بن‌مایه نشانگر این مساله است. ساز‌و‌کارهای این نوع از طنزنویسی چیست؟

طنز بینشی است فراواقع و طنزاندیش بر واقعیت و ناواقعیت زندگی مردمان اشراف دارد. هدف طنز نقد خردورزانه اما شوخیانه وضعیت بشری است. «نوع دگر خندیدنی» است به موقعیت خود ما در این جهان نابسامان. طنز برای تحقق خود ابزار‌ها و شیوه‌هایی دارد، از جمله: جابه‌جایی امور و احوال برای دریافت نقیض آن، دگرگون‌سازی شرایط با گزافه و غلو، برش اعضا و جوارح جامعه در سطح و عمق به قصد شناخت و شناساندن، درهم‌ریزی زمان و مکان و احوال و درهم آمیزی آن با ترکیبی خندستانی و شادخویانه، استهزای امور ثابت پنداشته و لق کردن پایه‌های پوسیده و افشای فضای ابتذال به امید جهانی انسانی، بی‌آنکه منادی متعصبش باشد. در ادبیات ایران، طنز از درون هجو ‌زاده شد. پیش از سنایی و در عهد او، هجو یکی از هنرهای چندگانه شاعری بود و ابزاری برای از میدان در کردن رقبا و حذف دگراندیشان و دشمنان. سنایی خود را برکشید از هجو و بعد «هزل تعلیمی» را بنیاد نهاد که نقد اجتماعی افراد و گروه‌های اجتماعی، نهادهای مستقر و آداب رایج و مسلط زمانه بود. او مبدع جغرافیای طنز ایرانی است که بر گستره آن تاکنون کسی نیفزوده اما کسانی چون مولوی و سعدی و عبید تا دهخدا و ایرج بدان عمق و رنگارنگی بخشیده‌اند. من عبید را در رمان «عبید بازمی‌گردد» نمادی و نشانه‌یی ساختم از تک تک عصیانگران و طاغیان تاریخ خودمان که ذهن مردمان اعصار را برمی‌آشوبیدند و آنها را با طرح خنده‌یی آمیخته به اشک، بر وضع ناهنجار خود آگاه می‌کردند. عبید در این رمان‌‌‌ همانقدر شاعر «موش و گربه» است که نویسنده «لطائف الطوائف» و «چرند و پرند» و «توپ مرواری» و «دایی جان ناپلئون» و «سنگر و قمقه‌های خالی» و «ترس و لرز» و «لطفا درب را ببندید!» و تمامی آثار طنزآمیزی که نوشته‌اند و می‌نویسیم.

با توجه به موضوعیت رمان شما، درباره پیوند طنز و رمان نظرتان چیست؟ در این زمینه نه تنها در ‌سال‌های اخیر بلکه به شکل کلی در ادبیات ما چنین مساله‌یی کمتر کار شده است. چرا؟

شاید در مقایسه با رمان‌های جدی عصر ما رمان‌های طنزآمیز کم داشته‌ایم. اما بر اثر‌شناختی که از معاشرت با بزرگان عصرم داشته‌ام این را به یقین می‌گویم که کمتر هنرمند بزرگی از معاصران را می‌شناسم در شعر و رمان و نمایش و سینمای ایران که به درجاتی متفاوت از بینش طنزآمیز برخوردار نبوده باشد. آنکه از طنز بی‌نصیب است دچار تصلب عقاید و خود بزرگ پنداری می‌شود.. نام و نشان کسانی که با برخورداری از موهبت طنزاندیشی منحصرا آثار طنزآمیز خلق کرده‌اند چندان زیاد نیست مثل عبید یا در زمینه هجو، سوزنی سمرقندی که عمر خود را در دشنام به صغیر و کبیر گذراند و در زمان خودمان یغمای جندقی و ایرج. اما در مکتوبات ایرانی از آغاز تا امروز بسیارند کسانی که بینشی طنزاندیش داشته‌اند اما فقط به خلق آثار طنزآمیز نپرداخته‌اند؛ تنها گرته‌یی از شوخ طبعی و دید طیبت‌آمیز نسبت به عالم و آدم، حس و حال ملاحت یا شیرینی به آثارشان بخشیده است مثل سعدی و حافظ و عطار و جامی و در زمان ما چوبک و ساعدی و گلستان و اخوان و شاملو و بسیاران دیگر. به گمان من هنرمندی که طنزاندیش نیست دچار خفقان واقع‌نگری متعصبانه می‌شود، بی‌آنکه بداند واقعیت فقط در آن بعد و ساحت که او دریافته و بر آن پای می‌فشرد، متجلی نیست. با نهادن واقعیت چندلایه و پنهانکار، در ترازوی نقد شوخ چشمانه و رندانه است که تضاد‌ها و تناقض‌های ماهوی آن واقعیت خود را آشکار می‌کند. باید تحمل خلاف عادت خود را داشته باشی!

علت درگیری شخصی شما در پیوند زدن دو مقوله رمان و طنز چیست؟

من سعی نمی‌کنم طنز بنویسم، بلکه خیالبافی و اندیشیدن و نوشتن را جز از منظر طنز نمی‌توانم ببینم. طنز‌پرداز جهان را یاوه نشان نمی‌دهد تا بخنداند یاوه می‌بیند و خنده‌اش گرفته. این بینش در جوانی به هنگام نوشتن «یادداشت‌های آدم پر مدعا» خود را نشان داد. عده‌یی از منتقدان آن شیوه خاص را تحسین کردند و توصیه کردند همین را ادامه بده! در «آقای ذوزنقه» عبارات طنزآلود منفرد، تبدیل به داستانک‌های طنزآمیز شد. در شعر‌هایم به عمق ساختار شعر رسوب کرد و در نگاه من به انسان و جهان پیرامون و داوری‌هایم، رگه‌هایی را نشان داد. از اواخر دهه پنجاه به بعد؛ تخیل سیاه طنزآمیز با تفکر شادخویانه طبیعتم ترکیبی از فاجعه و مضحکه را در هر جا و هر چیز بازشناخت و در استخوان‌بندی و رگ‌و پی رمان‌ها و داستان‌هایم جای گرفت. طبعا این نوع طنز ساختاری کمتر دیده و دریافت می‌شود. در چند اثر جدی مثل «مومیایی» و «شهربندان» این طنز اندام وار خود را در نگاه راوی و‌گاه در حوادث نمایان می‌سازد البته در «شب ملخ» و «لطفا درب را ببندید!» و «در طویله دنیا» این لحن طنزآمیز شاد روی لایه، لایه خاکستر تلخ مصایب را پوشانده است. این کتاب آخری هنوز می‌ترسد برود ارشاد.

امروزه در ادبیات معاصر به نوعی تکثر و کثرت کمی رمان دست یافته‌ایم اما کارهای شاخصی خلق نمی‌شود. چرا؟

بهتر است آنها که مدعیان فرهنگ معاصرند و آن را طراحی کرده‌اند، جواب بدهند.

شما طی این ‌سال‌ها فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته‌اید. آثارتان بار‌ها و ‌سال‌ها در ممیزی گیر کرده است اما گویا همچنان اصرار بر نوشتن دارید، جسارتا این همه جان سختی از کجا ناشی می‌شود؟!

وظیفه اصلی من نوشتن است و از خلق کردن روزانه ناگزیرم و بالا‌ترین عشقم در زندگی همین است البته می‌پذیرم عشق و زندگی نمی‌تواند منحصر به نوشتن شود اما از عشرت‌های کبیر من یکی هم کار نوشتن است. روزگاری که در روزنامه اطلاعات بودم هرچه می‌نوشتم فردا منتشر می‌شد. وقتی گوشه‌نشین شدم و عدم صلاحیت من برای هر شغلی از نظر مبارک آنها محرز شد، دیدم فکر کردن و نوشتن که در اختیار خودم مانده است. نوشتم اما حافظان اسالیب قانون و اخلاق آنها را مناسب احوال مردم ندانستند. بسیار کتاب‌ها نوشته‌ام مثل: «تاریخ طنز ادبی»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی»، پنج نمایشنامه، چند داستان کودکان، جلد دوم و سوم مجموعه اشعار، چهار جلد مجموعه مقالات، زندگینامه و آثار، یادداشت‌های زندگی‌ام با دیگران که مجموعا بیشتر از ۱۰ هزار صفحه می‌شود و... که چاپ نشده و منتظر مجوز مانده است. همین حجم کتاب هم از من چاپ و منتشر شده اما به خون جگر. از دو تا ۱۰ سال منتظر اجازه و انتشار یک اثرمانده‌ام.

سید فرزام حسینی