جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

محاکمه ای برای محاکمه در خیابان


محاکمه ای برای محاکمه در خیابان

بیشتر منتقدان مسعود کیمیایی از علاقه خاص این فیلمساز به پرداختن به فرهنگ به اصطلاح لوطی گری و قیصر مآبی می گویند که کماکان در تمام فیلم هایش به چشم می خورد

بیشتر منتقدان مسعود کیمیایی از علاقه خاص این فیلمساز به پرداختن به فرهنگ (به اصطلاح) لوطی گری و قیصر مآبی می گویند که کماکان در تمام فیلم هایش به چشم می خورد. من این تمایل را میل به قهرمان سازی - آن هم از نوع قهرمان فیلم فارسی و نه قهرمانی جهان شمول- می دانم. البته نمی توان هیچ هنرمندی را بنا به دلیل انتخاب سوژه ای که مورد علاقه شخصی اش و شاید بنا به تعریفی، دغدغه هنرمند محسوب می شود، به پای میز محاکمه کشاند، اما محاکمه در خیابان مسعود کیمیایی، هم به دلایل فنی و فرمی و هم محتوایی، فیلمی قابل محاکمه است; چراکه نمی توان تنها مثل یک روایت کوچه بازاری آن را دید و به گفتن اینکه "خوب این هم یک جور ماجرایی است برای خودش"، از کنار آن گذشت. فیلم با ادعایی واقع گرایانه و امروزین آغاز می شود.

این را تاریخ، لوکیشن ها و شناسه شخصیت های داستانی به ما می گویند. از طرفی استفاده اغراق آمیز فیلم ساز افکت های خیابانی و سرو صداهای تمدن نامنظم شهری شلوغ و پتک های صوتی، که هر از چند گاهی برای تاکید بر فاجعه آمیز بودن چیزی، بر سر تماشاگر فرود می آیند; چیزی که نه به مثابه مفهومی روانشناسانه و جامعه شناسانه، بلکه مسعود کیمیایی شناسانه، به تصویر کشیده می شود. مفاهیمی مثل عشق، خیانت و حسادت را در ادبیات و سینمای تمام جهان به وفور دیده ایم و هرچه تحلیل های روانشناسانه و تیز بینی های خالق اثر در بسط و تفسیر این مفاهیم بیشتر بوده باشد، لذت درک اثر را بیشتر چشیده ایم.

آنچه داستایوفسکی را متمایز از دیگران می کند، گزارش اجمالی از اخبار روزمره بقال سر کوچه اش نیست بلکه کاوش های عمیقی است که در زندگی شخصیت های رمان هایش دارد و جهان گسترده زبانی که در اختیار خواننده می گذارد تا با استفاده از آن به لذت درک مفاهیم به چالش کشیده شده، برسد. سه گانه های رنگی کیشلوفسکی نیز همین تاثیر شگفت را با ابزارهای فرمی رنگ و نور و موسیقی و محتوای روانشناسانه و بازی ملموس شخصیت هایش، ایجاد می کند. اما محاکمه در خیابان با وجودی که مفاهیمی بسیار چالش برانگیز و انسانی را برای ساخت داستانی خود برگزیده است، مخاطب خود را در سطحی درک ناشده و نامفهوم باقی می گذارد و حتی هیچکدام از ضربه های صداهای پتک وار هم به فرو رفتن تماشاگر به عمق جریان کمکی نمی کند و این تنها یک دلیل دارد: چون اصلا فیلم عمقی ندارد! حسادت وقتی رنگ و بوی سنتی به خود می گیرد و تلاش می شود تا توجیهی قهرمانه پیدا کند، می شود غیرت; اما آیا این غیرت به مثابه ارزشی اخلاقی باید تعریف شود یا عارضه ای روانی؟ آیا این غیرتی که ظاهرا در عصر بروز حوادث این فیلم و به گفته یکی از شخصیت های غیرتمند آن: می گویند از مد افتاده، از کجا آمده، چرا آمده و چگونه باید تفسیر شود؟ آیا غیرت یک راهکار است یا تنها کنشی روانی؟ خیانت چیست؟ خیانت های شخصیت های زن این داستان از کجا ناشی می شود؟ اصلا خیانتی در کار هست یا نه؟ تمام اینها سوال هایی است که البته نباید دست کم گرفته شود; اما کجای این روایت سینمایی، ما با تحلیل و تفسیر این مفاهیم مواجه می شویم؟ در حالی که هرچه هست، نگاهی گذراست که با بازی هایی بسیار تصنعی و ناهمخوان با یک اثر واقع گرایانه به خورد تماشاگر داده می شود.

آیا اغراق در نمای پرتره ها که تلاش شده با نقش چاقویی بر گونه داماد و ته ریش و صورتی خیس و کدر بر چهره دوستش، در چسباندن برچسب غیرت و مرام لوطی گری-یا هر چیزی که در تقابل با مفهوم سوسول مآبی باشد -کافیست تا تماشاگر با علل و عوامل روانی چنین کنش های روانی ارتباط برقرار کند؟ یا ما باید دنبال خواسته ها، نیازها، تمایلات، شکست ها و نوع خاص ارتباطات آنها باشیم; بلکه سرنخی بدست آوریم تا بدانیم فلان مفهوم که در قشر خاصی و یا در اجتماع خاصی از انسان ها رنگ و بوی اخلاقی می گیرد، چه توجیهی دارد. لا به لای کدام یک از دیالوگ های غیرواقع گرایانه و کاملا گزینشی فیلم می توان فرصت یافت تا با جامعه ای که خود تجربه زیستن در آن را داریم از در تطبیق، قیاس و در نهایت قضاوت برآئیم؟ هیچ کس منکر این نیست که مفاهیم یاد شده در مجموعه ارزش ها و ضدارزش های مردم وجود دارد. اما آیا تنها اشاره ای ژورنالیستی و مستند وار، آنهم مستندی گزینشی و تصنعی کافیست تا از آن روایتی بسازیم و به تصویر درآوریم؟ برای اینکه اصرار شدید خود را بر این که این فیلم برخلاف ادعایش واقع گرایانه نیست، توجیه کنم، مثالی کاملا ملموس می زنم: چگونه ممکن است عروسی بدون داماد از آرایشگاه برگشته باشد، وارد سالن بشود، ساعت ها در انتظار بنشیند و بعد هم با چهره گریان از تالار بیرون بدود و از جانب هیچ مدعوی یا هیچ یک از نزدیکان او با سوال مواجه نشود؟ در حالی که مردمان غریبه در گفت وگوی داماد با زن مورد خیانت واقع شده در کوچه جمع می شوند تا سر از ماجرا درآورند؟ آیا همین برخورد واقع گرایانه در آنجا هم لازم نمی نمود؟ آیا هدف فیلمساز از این برخورد انتزاعی نچسب در تالار چیست؟ به نمایش گذاشتن تنهایی عروس؟ کجای یک دنیای روزمره واقعی، عروس خانم در مجلس عروسی، مورد توجه و زیر نگاه و نظر همه مدعوین نیست؟ و این همه پتک و جنجال تصنعی با یک جمله (من حسود هستم) داماد خوابانده می شود که چه بشود؟ نمی خواهم ایراد هایی کلیشه ای را نظیر اینکه پیام فیلم چه بود، مطرح کنم؟

من بیشتر این پرسش را برای این فیلم مطرح می دانم که هدف فیلمساز چیست؟ به تصویر کشیدن علایقی چون نوع پوشش شخصیت ها، شیوه حرف زدن ها و استفاده های اغراق آمیز و ابزاری- آن هم ابزاری نا کارآمد- از ترافیک و خیابان و مواردی اینچنین در خدمت داستانی که می خواهد خیلی چیزها بگوید، اما در نهایت با ناتوانی از گفتن به ناچار لب فرو می بندد. اشاره به این مورد، بسیار تکراری می نماید که "تمام عناصری که چه در قالب شخصیت و دیالوگ و چه در قالب لوکیشن، نما، صدا و سایر المان های سینمایی در فیلمی به کار گرفته می شود باید در خدمت پیشبرد اهداف روایی باشد"; اما آن پیرمرد شهرستانی پای کیوسک تلفن- در حالی که همان طور که اشاره کردم جنبه واقع گرایانه و مستند بودن این فیلم، بسیار ضعیف و تصنعی است- چه کمکی به روند داستان کرد؟ اگر این بابا از فیلم حذف می شد، چه لطمه ای به آن وارد می شد؟ هیچ. شاید هدف نشان دادن ترک سیگار داماد بود، که ما در سکانس های دیگر همچنان داماد را در حال بر لب گذاشتن نخی سیگار می بینیم! تنها یک توجیه می ماند و آن اینکه آقای کیمیایی لوطی گری کرده و به این بابا یک نقشی داده که یک نقشی داده باشد! سیگار دیر سوز مرد سرایداری هم که خانم های فیلمبردار، cb فیلمی خانوادگی را به او تحویل می دهند تا او هم تحویل آقایش بدهد، خود نکته ای است قابل توجه که جز یک گاف سینمایی نمی توان هیچ نامی بر آن گذاشت. دیگر از تن سالم مرد چاقو خورده در حال فرار به خارج از کشور می گذریم. از درگیری های نمایشی داماد با راننده آژانس هم چیزی نمی گوئیم و همچنین، نشنیده می گیریم سوگند تازه ابداع شده عروس خانم به سپیدی لباس عروسی که البته آنچه مد نظر آقای کیمیایی بوده است، احتمالا نجابت و از این حرفهاست; اگرنه در یک جامعه سنتی مذهبی، سوژه برای قسم خوردن آنقدر زیاد است که نیازی به تقدس لباس عروس نیست!

در هر صورت آقای کیمیایی به شاگردانشان یاد می دهند که: دروغ نگوئید، اما برای سینما دروغ بگوئید! و لابد این همه ضعف و ناکارآمدی که در این فیلم دیده می شود، از به هم بافتن دروغ هایی است که ناشیانه و ناعادلانه بر سر تماشاگر فرود می آیند. از این گذشته آیا سینمای واقع گرا با دروغ و اغراق ساخته می شود؟ در هر حال این فیلم نه دغدغه ای انسانی را به معنای واقعی تحلیل می کند، نه از در شناختی آسیبی اجتماعی بر می آید و آنقدر در سطح خود گرفتار آمده که ی توان آن را در دو- سه جمله تعریف کرد: یک سری بازی های سینمایی با استفاده از نمای یک سری چهره، کلاه، پالتو و افکت های خیابانی که شکل فیلم را می سازد و چند مفهومی که تمام تلاش خود را می کنند تا بشوند محتوی فیلم و نمی شوند چون آنگونه که از اثری هنری انتظار می رود به چالش کشیده نمی شوند; از جمله: غیرت و خیانت و ناموس.

نویسنده : آ. م