یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آشنایی با مبانی تمدنی غرب


آشنایی با مبانی تمدنی غرب

نوشتار حاضر بر آن است که به اجمال مختصر و کوتاه, اما مفید نگاهی به روند شکل گیری مبانی و اصولی داشته باشد که تمدن امروز غرب را نتیجه می دهد

● مقدمه:

گسترش روز افزون اطلاعات و سرعت‏شگفت آور پیام‏های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و هم چنین تاثیر بسیار شگرف شگردهای تبلیغاتی غرب در عصر اطلاع و ارتباط بر همگان عیان و آشکار است.

امروزه ارتباطات در جهان بیشترین تاثیر را بر جوامع مختلف به جا نهاده که کشور ایران از این تاثیر و تاثر مستثنی نبوده و نیست. بر این اساس زمانی می‏توانیم در زمینه‏ی ارتباطات جاری و ساری میان فرهنگ‏ها و نگرش‏های مختلف موفق عمل کنیم که شناختی کامل نسبت‏به عقاید و اصول داشته باشیم. این شناخت لاجرم و لابد از طریق شناخت مبانی و اصولی است که پایه‏های اصلی تمدن غرب را شکل داده‏اند .

در همین راستا نوشتار حاضر بر آن است که به اجمال - مختصر و کوتاه، اما مفید - نگاهی به روند شکل‏گیری مبانی و اصولی داشته باشد که تمدن امروز غرب را نتیجه می‏دهد.

با نیم نگاهی به تاریخ فرهنگ و اندیشه‏ی غرب می‏توانیم چندین دوره‏ی متفاوت و مشخصی را از یکدیگر باز شناسیم

۱) غرب باستان (از کهن‏ترین روزگار تاسده‏ی چهارم میلادی)

۲) قرون وسطی (سده‏ی چهارم تا سده‏ی چهاردهم)

۳) رنسانس (سده‏ی چهاردهم تا سده‏ی هفدهم)

۴) مدرنیسم (سده‏ی هفدهم تا سده‏ی بیستم)

۵) دوران پس از مدرن (از سده‏ی بیستم تا کنون)

بررسی تحلیلی هر یک از این مقاطع، بحثی مفصل و جدا گانه می‏طلبد که به فرصت دیگری واگذار می‏شود. آن چه سعی این مقال است، بررسی و تبیین اصولی است که در عصر رنسانس ایجاد شده و پس از آن لایه‏های اصلی تفکر مدرن در دوران مدرنیسم را تشکیل می‏دهد. اما قبل از بیاصیلی اصول با هم ابتدا نحوه‏ی گذر و گذار عصر رنسانس به مدرنیته را به اختصار مطالعه خواهیم کرد.

● آشنایی اجمالی با رنسانس

واژه‏ی رنسانس معمولا از نظر ریشه‏ی لغوی ناظر به چهار معنا یا کاربرد است:

۱) احیا، رشد و ارتقای هنر و آموزش، تحت تاثیر الگوهای کلاسیک که در اواخر قرون وسطی از ایتالیا آغاز گردید;

۲) دوره‏ی زمانی مربوط به فرایند فوق الذکر;

۳) فرهنگ‏ها و سبک‏های هنری، معماری، ادبیات، نقاشی، موسیقی و...که طی این دوران سر بر آوردند و رشد و تکامل یافتند;

۴) هر گونه فرآیند احیا، نوسازی، نوزایی، رشد و تکاملی از این دست. (۱)

مرحوم دهخدا رنسانس را چنین تعریف می‏کند:

«عصر نوزایی، تجدید حیات، احیا، تولد جدید، تجددخواهی، حیات مجدد. (۲)

به هر تقدیر و با در نظر گرفتن هر معنای لغوی برای رنسانس، می‏توان گفت که رنسانس به نهضتی فرهنگی اطلاق می‏شود که در اروپا پس از قرون وسطی و شروع عصر مدرن (در قرون ۱۴ تا ۱۷ میلادی) رخ داد. این نهضت منجر به پیدایش تمدن سرمایه‏داری بر ویرانه‏های تمدن فئودالکلیسایی قرون وسطایی شد.

به عبارت دیگر، از اواخر قرون وسطی، تحرک معنوی و مادی از خاور زمین و سواحل مدیترانه‏ای شمال آفریقا به سواحل مقابل انتقال یافت و ملت‏هایی که قرن‏ها در رکود و سکون فرو رفته بودند، چشم به دنیای جدید گشودند. به همین علت، خود آن‏ها این دوران را رنسانس یا نوزنامیدند و در آن به احیای مجدد ارزش‏های علمی، انسان‏گرایی و اصلاح دینی، یا نهضت اصلاح کلیسای عیسوی پرداختند. می‏توان گفت که کشف قاره‏ی امریکا و دماغه‏ی امید در قرن پانزدهم، نظام اقتصادی جهان را متحول ساخت که مسایلی، چون جنگ‏های صلیبی، عمل‏کرد نا مطلو، بی مایگی علمی و عملی آیین مسیحیت، به تحول اقتصادی، جنبه‏ی کلامی و فرهنگی بخشید. در مجموع می‏توان مجموعه‏ای از عوامل اقتصادی، کلامی، علمی (تجربی) و...را عوامل موجده‏ی عصر رنسانس دانست. یا فتن منابع ثروت و باز شدن راه‏های جدید تجاری، به سرمایه داری اماد تا از آن پس گسترش یابد و بر نیروهای مخالف خود که از همه مهم‏تر فئودالیسم (۳) بود غلبه نماید.

نتیجه‏ی این تغییرات، ظهور دو جنبش رنسانس و اصلاح دینی بود که به زندگی اروپاییان جهت تازه‏ای داد و ذهنشان را از بند تقلید کورکورانه‏ی کلیسا رها ساخت

با ظهور رنسانس، تحولات اقتصادی و سیاسی، نتیجه‏ی تحول در مبانی معرفتی قرون وسطایی شدند که باعث ایجاد تغییرات همه جانبه در زندگی انسان گشتند. این تحولات و تغییرات به طور کامل مورد پذیرش انسان غربی گشت، چون عمل‏کرد نامطلوب کلیسا و اربابان کلیسا راهی را برایازگشت‏باقی نگذاشته بود. (۴)

انسان رنسانسی با طرد و دورانداختن همه‏ی مبانی معرفتی خود در قرون وسطی، عصر جدیدی را برای خود رقم زد که تجدد خواهی در همه‏ی مسایل موجود در زندگی بشری است.

این تجددطلبی با رشد و پیشرفت‏سریعی در نهایت، عصر «مدرنیسم‏» را به ارمغان آورد که در این جا با نگاهی گذرا به «مدرنیته‏» به اصول و مبانی معرفتی آن خواهیم پرداخت

شناختی به اجمال از مدرنیسم اصطلاح «مدرن‏» از ریشه‏ی لاتین [Modo] اقتباس گردیده است. این واژه در ساختار اصلی ریشه‏ای خود به مفهوم «به روز بودن‏» و یا «در جریان بودن‏» است. چنین مفاهیم و مضامینی بیان‏گر تمایزی است که امور و پدیده‏های مدرن نسبت‏به امور کهنه و قدیمی، یا امور به سته در دوران گذشته دارد. (۵)

- فرهنگ پیشرفته‏ی واژگان آکسفورد، اصطلاح مدرنیسم را به عنوان «نماد اندیشه‏ها و شیوه‏های نوینی به کار برده که جایگزین اندیشه‏ها و شیوه‏های سنتی گردیده و همه‏ی جوانب و زمینه‏های زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی، به ویژه جنبه‏های مرتبط با دین، معرفت دیو زیبایی او را در بر گرفته است‏» . (۶)

- فرهنگ علوم سیاسی در شناسایی خود از «مدرنیسم‏» چنین بیان می‏دارد که مدرنیسم، یا نوگرایی تلاش در جهت هماهنگ ساختن نهادهای سنتی با پیشرفت علوم و تمدن است. در این فرهنگ و تحت واژه‏ی «مدرنیته‏» می‏یابیم که مدرنیسم نمودهای بیرونی تمدن جدید غرب است و مدرنیناصر درونی فکری، فلسفی و فرهنگی آن بوده و دارای رشته‏ای از مفاهیم اساسی است که با یکدیگر در ارتباط‏اند. (۷)

- در مجموع مدرنیسم در اصطلاح به «شیوه‏هایی از زندگی، یا سازمان اجتماعی مربوط می‏شود که از سده‏ی هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد» . (۸

بنابراین می‏توان مدرنیسم را عصری پر شتاب دانست که شتاب در دگرگونی و تحولات تکنولوژیکی، سرعت در سایر عرصه‏ها را موجب شد. علاوه بر آن نهادهایی مدرن به وجود آمد که صورت‏های اجتماعی جدیدی را به همراه خود آورد. اما نکته‏ی مهم آن است که تمام این تغییرات و تح در عرصه‏ی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برگرفته از مبانی معرفتی جدیدی است که مدرنیته نام دارد. به عبارت دیگر می‏توان مدرنیسم را حاصل بیرونی و نمایش عینی تفکرات و مبانی مدرنی دانست که تغییرات اساسی خود را از رنسانس به بعد آغاز کرده است .

پس می‏توان مدرنیسم را مجموعه‏ای از عناصری دانست که رگه‏های اصلی آن را تشکیل می‏دهد. عناصری; چون اومانیسم، راسیونالیسم، اندیوآلیسم، سکولاریسم، دموکراسی لیبرال و کاپیتالیسم که در فرصت‏های آتی به تفصیل به بررسی و بحث پیرامون هر یک خواهیم پرداخت.

▪ اومانیسم (Humanism)

۱) تبیین

بر اساس آن که «اومانیسم‏» پدیده‏ای است که در دنیای غرب تولد یافته و رشد و نمود پیدا کرده است، بایستی برای کندوکاو پیرامون تعریف و شناسایی آن به سراغ فرهنگ‏های معتبر غربی رفت; دایرة‏المعارف «پل ادواردز» ذیل واژه‏ی اومانیسم چنین می‏نویسد:

اومانیسم در معنای ابتدایی‏اش، که مفهومی تاریخی است، جنبه‏ی اساسی وزیربنایی رنسانس می‏باشد، همان جنبه‏ای که متفکران از آن طریق کمال انسانی را در جهان طبیعت و در تاریخ جست وجو کردند و تفسیر انسان را نیز در این جهت، جویا شدند. اصطلاح اومانیسم در این معنا اومانیتاس‏» (Humanitas) مشتق شده است که در زمان «سیرون‏» و «وارو» به معنای تعلیم مطالبی به انسان بود که یونانیان آن مطالب را «پایدیا» می‏نامیدند که به معنای فرهنگ می‏باشد. (

«اومانیسم، جنبشی فلسفی و ادبی است که در نیمه‏ی دوم قرن چهاردهم، از ایتالیا آغاز و به کشورهای دیگر اروپایی کشانده شد. این جنبش یکی از عوامل فرهنگ جدید را تشکیل می‏دهد. اومانیسم فلسفه‏ای است که ارزش یا مقام انسان را ارج می‏نهد و او را میزان همه چیز قرارهد و به عبارت دیگر سرشت انسانی و حدود و علایق طبیعت آدمی را به عنوان اصلی‏ترین محور انتخاب می‏نماید.

به این بیان می‏توان اومانیسم را جنبشی دانست که پس از جریانات نهضت رنسانس پا به عرصه‏ی وجود، نهاده است; جنبشی که انسان محوری را جایگزین خدا محوری نمود - جنبشی که انسان را تنها مدار و محور برای ارزیابی همه‏ی مسایل می‏داند - حال آن که در قرون وسطی و قبل ابش رنسانس کلیسا و تعلیمات کلیسا این نقش محوری را ایفا می‏نمود.

۲) نحوه‏ی شکل‏گیری اگر خواسته باشیم پیرامون ایجاد نخستین نطفه‏های نهضت اومانیستی به جست و جو و کنکاش بپردازیم باید در ابتدا شرایط انسان در قرون وسطی را مورد مداقه و بررسی قرار دهیم. بر این اساس می‏توان گفت که انسان در قرون وسطی، موجودی کاملا منفعل بوده که از خود هیچ گونه ایار و اراده‏ای نداشت. در این دوران و پس از حاکمیت نسبی و سپس حاکمیت علی‏الاطلاق کلیسا بر همه‏ی امور از جمله امور سیاسی، کلامی، اجتماعی و حتی امورات شخص امپراطور; همه‏ی اوامر و تصمیم‏گیری‏ها از جانب آن‏ها صورت می‏پذیرفت. حاکمیت کلیسا و توجیهات عجیب ن‏ها راه را بر هر گونه تصمیم‏گیری و داشتن اختیار و آزادی سلب نموده بود. در این دوران فشار بیش از حد اربابان کلیسا همگان را وادار به اطاعت محض نموده بود که بالطبع هیچ جایی را برای اندیشه ورزی و توجه به استدلال باقی نمی‏گذاشت. انسان قرون وسطایی بدون هیچ گ اختیاری و بدون آن که کم‏ترین توجهی به کرامت و اختیارات انسانی او نهاده شود، مجبور به اطاعت‏بود که این امر اندیشمندان را با مشکلات عدیده‏ای روبه‏رو می‏نمود. عدم توجه به انسان و خواسته‏های او، انسداد باب علم بر روی اندیشمندان و توجه نکردن به شخصیت و حسان‏ها از جمله مواردی بود که به تدریج و باگذشت زمان مردم را علیه کلیسا، اربابان و اعمالشان برآشفت. قرون وسطی دورانی است که در آن انسان همواره بین دو شهر، شهر خدا و شهر شیطان سرگردان است. بین این دو شهر جدایی انعطاف ناپذیری حاکم است که در نهایت تعابیر آسمای و زمینی بودن بر آن‏ها استوار می‏شود.

انسان قرون وسطایی اگر به جسم خود و امور مادی خویش بهایی می‏داد، دیگر روحانی نبود و رابطه‏اش با شهر خدا قطع می‏شد و اگر روحانی بود لزوما نمی‏توانست‏به جسم خود بپردازد; (۱۰) امور مادی منحصر در شهر شیطان بود و امور روحانی در شهر خدا به تجلی می‏ن

آدمی در این دوره توانایی و قابلیت‏برقراری ارتباط بدون واسطه با خداوند را نداشت و نیازمند واسطه‏گری قدیسین و اربابان کلیسا بود و به عبارت خلاصه‏تر توانایی و اختیار انسان نادیده گرفته شده بود. (۱۱

نتیجه‏ی طبیعی این امور و نادیده انگاشته شدن مکرر انسان توسط کلیسا - در دوره‏ی رنسانس تولد نهضتی بود که در راه اعاده‏ی آزادی از دست رفته‏ی انسان، ابتدا به اصلاح دینی همت گماشت و پس از چندی به نحو افراطی به انکار آن چه با نام دین بر او تحمیل کرده بودند دد. آن چه توسط صاحبان کلیسا در قالب سیمایی زشت و کریه از دین ترسیم شده بود، این که نهضتی تحت عنوان اومانیسم بود که سعادت آدمی را در بازگشت‏به روزگار باستان و به بیانی دیگر بازگشت‏به روزگار شرک بداند. آنان عقیده داشتند که آن روزها انسان بدون تقید به دین و یسا و حاکمان کلیسا به استعدادهای وجودی خویش تکیه می‏کرد و راه رسیدن به آن عصر از مجرای فرهنگ و ادبیات کلاسیک امکان‏پذیر است. (۱۲)

۳) فعالیت‏ها و افکار اومانیست‏ها بر آزادی یونانیان روزگار سقراط، که می‏توانستند آزادانه درباره‏ی حساس‏ترین مسایل دینی و سیاسی بحث کنند، غبطه می‏خوردند و آن را می‏ستودند.

آنان در ابتدای فعالیت، پرداختن به هنر و ارایه‏ی هنرهای متفاوتی; چون نقاشی، مجسمه سازی و... را مؤثرترین راه می‏پنداشتند که کاملا هنر را از هنر حاکم بر قرون وسطی متفاوت و متمایز می‏سازد. هنر اومانیستی دیگر به عالم غیب و آخرت نمی‏اندیشید و به واقع هر آن چ که مشاهده می‏نمود به تصویر می‏کشید. به این نحو اومانیسم راه گسترش خود را گشود تا آن جا که گرایشات اومانیستی بعضی از مقامات کلیسایی را نیز تحت تاثیر قرار داد. به عنوان مثال نیکلای پنجم، نخستین پاپ اومانیست، مقامات روحانی را به فضلا و دانشمندان واگذار مید و به مراتب فضل و دانش آنان احترام می‏گذاشت. (۱۳)

این روند گام به گام اومانیسم را به جلو راند تا آن جا که مکاتب فلسفی زیادی در غرب; از جمله کمونیسم، پراگماتیسم، پرسونالیسم (مکتب اصالت روح) و اگزیستانسیالیسم نتیجه‏ی تفکرات اومانیستی به شمار می‏روند.

اما اگر بخواهیم به اجمال نگاهی به اصول و مواضع تفکرات اومانیستی بیندازیم، چنین می‏یابیم که:

الف) انسان میزان و معیار همه چیز است;

ب) به منظور احیا و توسعه‏ی استعدادهای گذشتگان بازگشت‏به فرهنگ روزگار باستان ضروری است که این امر از طریق مطالعه‏ی ادبیات کلاسیک یونانیان تحقق می‏یاب

ج) بر آزادی و اختیار انسان تاکید شده است;

د) واسطه‏گری سران روحانی، بین خدا و انسان انکار می‏شود;

ه) قدرت و سرنوشت، مطلقا به انسان واگذار می‏شود و انسان مرکز عالم تلقی می‏شود;

و) خود انسان با خود خداوندی برابر فرض می‏شود;

ز) عقل انسانی رهبری بشر را به عهده می‏گیرد و دین از فرماندهی خلع می‏گردد;

ح) شایستگی شخصیتی افراد انسانی می‏تواند بدون ایمان به خداوند متحقق شود;

ط) انسان باید کاملا بر خود متمرکز شود. (۱۴)

▪ سکولاریسم:

۱) تبیین:

سکولاریسم (secularism) واژه‏ای انگلیسی است و از ریشه‏ی لاتین [seculum] به معنای یک برهه‏ی زمانی معین، گرفته شده است

«فرهنگ نشرنو» در بیان واژه‏ی [secular] مفاهیم غیر مذهبی، غیر روحانی، عرفی، دنیوی و مادی را می‏آورد. (۱)

برای سکولاریسم، تعاریف متعددی ارایه شده است که برخی ناظر به بعد فکری است; نظیر آن که گفته می‏شود:

«سکولاریسم نظام عام عقلانی است که در آن، روابط میان افراد، گروه‏ها و دولت‏بر مبنای عقل تنظیم می‏گردد.

این تعریف، چون تنها به یکی از اصول سکولاریسم اشاره دارد، تعریفی کامل نیست. برخی تعاریف ناظر به روند شکل‏گیری سکولاریسم است که در خلال آن، به تدریج، حقوق، وظایف و امتیازات کلیسا به نهادهای غیرمذهبی منتقل می‏شود. برخی تعاریف دیگر، سکولاریسم را به مثابه‏ی نظام منسجم فکری می‏انگارند که پس از رنسانس به صورت یک نگرش یا جهان بینی درآمده و با نگرشی که در قرون وسطی حاکم بود، تمایز ماهویی دارد و مبنای آن، انسان گرایی، تجربه گرایی و عقلانیت است. پس سکولاریسم اشاره به جدایی دین از سیاست دارد، به گونه‏ای که هیچ یک آن دو، در حوزه‏ی دیگری دخالت نکند.(۲)

۲) عوامل مؤثر در شکل‏گیری سکولاریسم; دوره‏ی رنسانس همراه با طرد کلیسا و فراموشی واقعیت الهی و دینی شروع شد. در حقیقت عوامل شکل دهنده‏ی به سکولاریسم همان نقایصی است که قرون وسطی حامل آن‏هاست که برخی از آن‏ها عبارتند ا

الف) نارسا بودن تعالیم کلیسا و مسیحیت:

به لحاظ آن که در ابتدای قرون وسطی حاکمیت محدود کلیسا تبدیل به حاکمیت علی‏الاطلاق گردید، کلیسا را تصور بر آن داشت که می‏تواند با استبداد و زورگویی هم چنان مطلق‏العنان براند; حال آن که پیشرفت علم و اندیشه در مقابل این حرکت ایستاد . با افزایش معرفت و جهان بینی آدمیان و گسترش گستره‏ی معرفتی، مخاطبان کلیسا شرط استمرار دین‏مدار بودن را استدلالی شدن عقاید و افکار منتشر شده‏ی از سوی کلیسا اعلام می‏کردند که کلیسا از این کار سرباز می‏ فقدان یک نظام منسجم عقلانی قدرت دفاع را از کلیسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسیحیت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن که کلیسا درحالی که دسترسی به حقایق را منحصر به خود می‏دانست، فاقد متن وحیانی و مصون از تحریف بود و خرافات بسیاری در دین واد شده بود که جایی برای رشد و پیشرفت‏باقی نمی‏گذاشت.

طبیعی است که پس از سپری شدن مدت زمانی جایگاه کلیسا در جامعه از بین رفته و مردم به دنبال آیین و مسلکی خواهند رفت که فطریات آن‏ها را زیر پا نگذارد. روحیه‏ی حقیقت‏جویی و کنکاش‏گری یکی از امور فطری است که در هر انسان وجود دارد و کلیسا آن را به راحتی نادیدهت. در نتیجه و تنها عکس العمل نادیده انگاشتن خود کلیسا خواهد شد.

به دلیل آن که کلیسا قدرت تعلیم آموزه‏های دینی را نداشت و علاوه بر آن این آموزه‏ها قدرت پاسخ‏گویی به مردم را نداشت; یعنی به موازات رشد گستره‏ی تفکرات مردم دیگر این تعالیم جذابیت‏خود را از دست داده ب

ب) نهضت دینی (رفرمیسم):

نهضت اصلاح دینی، جریانی بود که طی آن، از نفوذ مذهب به تدریج کاسته شد. مارتین لوتر (۱۴۸۳- ۱۵۴۶ م) از پیش‏گامان این حرکت، با هدف اصلاح و پیرایه‏زدایی از آیین مسیحیت و برقراری انضباط در آن، دیدگاه‏های جدیدی را عرضه کرد; اصل خود کشیشی را که مشوق فردگرایی بومورد تاکید قرار داد و با این هدف، انجیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد. تفکیک دین از سیاست، از دیگر اصول مورد اشاره‏ی وی بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقیم از خدا می‏گیرند و وظیفه‏ی کلیسا تنها پرداختن به امور معنوی و روحی است

به هر حال، نهضت اصلاح دینی، در پیدایش طرز فکر جدید، نقشی اساسی داشت و باعث درهم شکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفه‏ی سیاسی جدیدی شد. از پیامدهای این حرکت، درگیری فرقه‏های مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه سازی برای سکولاریسم شد. (۳)

«مارتین لوتر» خود یکی از کشیشان مسیحی بود که هم‏چون هم سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجیل اربعه لزوما نیاز به واسطه گری کشیشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهره‏گیری از بن‏مایه‏های عقلی خود می‏تواند در نقش این واسطه عمل کند، فلذا تصمیم گرفمقابل تمام خرافاتی که علیه کلیسا و دین مسیحیت قد علم کرده‏اند بایستد. بر این اساس روزی در میدان اصلی شهر دسته‏ای از برگه‏های خرید و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا برای فهم بی واسطه‏ی دین اقدام کرده و از عقل خود مدد جوین

در حقیقت مارتین لوتر اقدامی علیه خرافه‏پرستی کلیسا نمود اما به دلیل افراطهای بیش از حد کلیسا جایی برای ایجاد تغییرات در کلیسا باقی نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد یا سازمانی بود که به نوعی سهمی از دین و مذهب داشت و بدین وسیله بستری جهت‏شکل‏گیری سکولسم آماده گشت.

۳) پایه‏های اصلی تفکر سکولاریسم:

الف) اومانیسم:

اومانیسم یا انسان مداری هویتی جدید است که غرب پایه‏های فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. این نحوه تفکر ملاک و تکیه گاه تبیین و تشخیص ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها را انسان دانسته و برای این شناخت هیچ مبدا ماورایی قایل نیست و (تفصیل این بحث در بخش پیشین آمد.

ب) عقل مداری یا راسیونالیسم:

راسیونالیسم یکی از بنیادهای فکری سکولاریسم است که به معنای قدرت عقل انسان برای درک مسایل است. داوری نهایی در زندگی بشری به عهده‏ی عقل است آن هم عقل مستقل از وحی و آموزه‏های معرفتی دینی. به این بیان که تا قبل از رنسانس و در دیگر ادیان عقل و اندیشه از جایگ محوری خاصی برخوردار است اما عقلی که به عنوان رسول باطنی شناخته می‏شود یعنی عقل در کنار و با تکیه‏ی وحی و معارف دینی.تاکیدهای مکرر خداوند متعال بر تدبر و اندیشه و نهی از عدم تفکر و تعقل نشان‏دهنده‏ی جایگاه محوری عقل و عقل ورزی در دین مبین اسلام است

اما آن چه عقل مداری رنسانس را از سایر عقلانی بودن‏ها جدا می‏کند، استقلال این عقل از وحی است، به عینیت نشستن این تصور که بشر دیگر نیازی به یک منبع ماوراء الطبیعی ندارد و با تکیه‏ی صرف به عقل و اندیشه می‏تواند نگرش خود را سامان بخشد. این افراطی‏نگری نیزتیجه‏ی عمل‏کرد نامطلوب کلیسا و کلیسامداران است که با چشم پوشی از این عنصر و جایگاه آن در نظم‏بخشی زندگی انسان، به وجود آمد. در حقیقت «عقل‏» در دوره‏ی رنسانس در مقابل «دین‏» قرار می‏گیرد و در نهایت عقل ابزاری یا محاسبه‏گری صرف را برای فرهنگ غرب به ا‏آورد.

▪ لیبرالیسم Liberalism

۱) تبیین

در فرهنگ‏های متداول علوم سیاسی «لیبرال‏» به کسی اطلاق می‏شد که در جناح معتدل بورژوارنی قرار داشت و طرف‏دار آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی عصر فئودالیسم بود. اکنون معمولا به کسی لیبرال می‏گویند که از نظر اقتصادی موافق عدم دخالت‏یا کاهش نظارت ر فعالیت‏ها و به بیان دیگر، طرفدار اقتصاد اجتماعی مبتنی بر بازار و محدود کردن قدرت انحصارات اقتصادی باشد و از نظر سیاسی موافق حکومت پارلمانی (پارلمانتاریسم) و آزادی‏های فردی باشد. (۱)

اما لیبرالیسم، یکی از شایع‏ترین و قدیمی‏ترین آموزه‏های فلسفی - سیاسی عصر حاضر است که در قاموس سیاسی به جریانی گفته می‏شود که در قرن ۱۸، یعنی در دوران اوج بورژوارنی صنعتی پدید آمد. در این زمان محتوای شعار اصلی لیبرالیسم، فرمول آزادی سرمایه و آزادی تجارت. از آن‏جا که در آغاز پیدایش لیبرالیسم، بزرگ‏ترین مانع بر سر راه آزادی عمل، مناسبات فئودالی و سلطنت مطلقه‏ی فئودالی بود، شعار اصلی لیبرالیسم در عرصه‏ی سیاست عبارت می‏شد از مخالفت‏با استبداد مطلقه، دفاع از پارلمانتاریسم (۲) و آزادی‏های بورژ

این واژه در ابتدا پس از انقلاب کبیر فرانسه توسط فرانسواگیزو (۱۸۷۴- ۱۷۸۷) مورخ و رجل دولتی فرانسه وارد عرصه‏ی واژه‏های سیاسی گشت. (۳)

۲) ریشه‏های شکل‏گیری:لیبرالیسم به مدد اندیشه‏های افرادی چون «جان‏لاک‏» و با اشکال گوناگون در زمینه‏های مختلف فرهنگ، دین و اقتصاد به ظهور پیوست و بیشتر به آزادی‏های بشر از قیودی که کلیسا در حیطه‏ی دین ایجاد کرده بود نظر داشت تا رهایی انسان از قید و بندهای اجتماعی و حق شعارهایی همانند لیبرالیسم و دموکراسی در اندیشه‏ی کسانی که از تقیدات ساختگی کلیسا و نهادهای مذهبی، ملول و رنجیده خاطر شده بودند، موقعیت ویژه‏ای یافت و انسان غربی به امید دست‏یافتن به آزادی از الزام‏های دینی از این اندیشه‏های به ظهور رسیده به خوبی استقبد. این تفکر به خصوص در ابتدای انقطاع بشر از مذهب و عناصر مذهبی در اذهان مردم مغرب زمین بسیار شکیل و پسندیده جلوه نمود و به این ترتیب به سرعت جایگاه خود را در جوامع غربی باز یافت.

این نحوه‏ی نگرش هیچ گاه نتوانست در نهایت انسانی کاملا آزاد تربیت کند. اگر چه با تلاش‏های خود توانست جایگاه اصلی دین، مذهب و کلیسا را در جامعه کم رنگ کند، اما طولی نکشید که انسان غربی با غرق شدن در فرعونیت انسان‏مداری خود، ارمغانی چون افزایش فساد و فحشا به حد اعلای خود هدیه نمود.

لیبرالیسم، دموکراسی، اومانیسم و ناسیونالیسم همگی از پیامدهای منفی و سوء انقطاع انسان غربی از منبع مافوق طبیعت است. (۴)

لیبرالیسم جان‏لاک، آن چنان که خود بر آن تاکید می‏ورزد در اصل، منشا و بستر پیدایش خود را در آزادی طبیعی بشر «از هر گونه قدرت ما فوق زمینی‏» می‏داند و این در حالی است که جان‏لاک خود درگیر قانون طبیعت و گفتمان متناقض از آزادی مانده است. او از طرفی بشر را از هر گونه قانون ما وراء الطبیعه می‏داند و از طرفی قانونمندی را هیچ گاه منافی با آزادی نمی‏پندارد که این خود تناقضی آشکار است. (۵)

نقش لیبرالیسم لاک در شکل پذیری فرهنگ لیبرال - دموکرات سده‏ی نوزدهم و بیستم غرب و به ویژه امریکا به اندازه‏ای حایز اهمیت است که امریکایی‏ها لاک را «پیامبر انقلاب امریکا» نامیدند که نشان دهنده‏ی میزان اثر گذاری جان‏لاک می‏باشد.

۳) اصول لیبرالیسم

آمد که اصطلاح لیبرالیسم هم زمان با انقلاب فرانسه در کشور اسپانیا تحت عنوان شعار «آزادی، برابری، برادری‏» متداول شد و کم کم با نظریه‏هایی که اندیشمندان لیبرال مطرح کردند به صورت یک فلسفه و مکتب سیاسی مطرح شد. لیبرالیسم دارای اصول و قواعدی است که مهم‏ترین‏ها را می‏توان در موارد زیر خلاصه نمود:

الف) اصالت فرد lndividualism

فردگرایی واژه‏ای است که در مقابل اصالت جمع یا Colectivism مطرح می‏شود. منظور از فردگرایی این است که انسان و حقوق فردی او از اعتبار و اهمیت زیادی برخوردار است، حقوقی مانند حق حیات، حق مالکیت و یا حق زوجیت. منظور از مطرح کردن اصالت فرد در واقع این است که دت‏ها نباید این حقوق و آزادی‏های فردی را محدود کنند، بلکه باید صیانت کننده و پاسدار این حقوق باشند.در مقابل این واژه اصالت جمع قرار دارد که حفظ حقوق اجتماعی و حقوق جامعه بر حقوق فرد مقدم بوده و ترجیح دارد.

این نوع از تفکر، مالکیت‏خصوصی را شرط ضروری آزادی دانسته و با دخالت دولت در امور اقتصادی و اجتماعی مخالف است و دخالت دولت را تنها در صورتی که به منظور تامین آزادی عمل فرد انجام گیرد مجاز می‏شمرد.

ب) اصل رضایت و قرارداد Concent

طبق این اصل هر حکومتی برای آن که مشروعیت داشته باشد باید از رضایت مردم برخوردار باشد، به عبارت دیگر در فلسفه‏ی لیبرالیسم گفته می‏شود که مشروعیت‏یا Legitimacy یک حکومت مبتنی است‏بر رضایت مردم. برخی از اندیشمندان غربی نیز برای توجیه مساله‏ی ضرورت رضایت از نظریه‏ی «قرارداد اجتماعی‏» (۷) استفاده کرده‏اند. رضایت مردم از حکومت در کشورهای لیبرال از طریق مشارکت مردم در امر انتخابات صورت می‏گیرد و انتخابات وسیله و معیاری است که مردم میزان رضایت‏خود را از یک نظام سیاسی نشان می‏د

ج) اصل آزادی در داشتن حق انتخاب Freedom as choice

طبق این اصل گفته می‏شود که هر شخصی باید امکان انتخاب میان دو یا چند فرد یا شی‏ء را داشته باشد و بنا بر سلیقه‏ی خود و منافع و مضراتی که خود تشخیص داده است تصمیم بگیرد. در این نظریه گفته می‏شود که انسان یک موجود عقلایی است و بر اساس همین عقل می‏تواند من مصالح خود را تشخیص بدهد، به همین جهت در عمل هم باید آزاد باشد. آزادی در انتخاب شغل، انتخاب زمامدار و حکومت و... مصادیقی از این اصل هستند.

این اصل در مقابل نظریه‏ی افلاطون قرار می‏گیرد. او اعتقاد داشت که توده‏ی مردم یا عوام الناس بر اساس عقل و خرد تصمیم‏گیری نمی‏کنند، بلکه بر اساس احساسات تصمیم می‏گیرند اما نظریه پردازان لیبرال می‏گویند اکثریت انسان‏ها عاقلند و بر اساس همین رهنمودهای یم‏گیری می‏کنند.

نویسنده: هدی علوی

پی‏نوشت‏های بخش ۱:

۱. آقا بخشی، علی; افشاری راد، مینو، فرهنگ علوم سیاسی، ص ۱۸۷.

۲. پارلمانتاریسم یا حکومت پارلمانی، نظام مبتنی بر قانون اساسی است که در آن نقش رهبری کننده‏ی کشور بر عهده‏ی پارلمان است. پارلمانتاریسم هنگامی محقق می‏شود که حکومت در برابر پارلمان مسؤولیت داشته باشد. در نهایت; نظامی که در آن، پارلمان در مقام قوه‏ی مقننود دارد و قوه‏ی مجریه در برابر آن مسؤول است و گماردن وزیران با رای اعتماد پارلمان انجام می‏گیرد نظام پارلمانتاریسم می‏باشد

۳. آقا بخشی، همان.

۴. رهنمایی، سید احمد; غرب‏شناسی، انتشارات مؤسسه‏ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص ۱۳۷.

۵. جونز، خداوندان اندیشه‏ی سیاسی ; ترجمه‏ی علی رامین، ج ۲، ص ۲۰۳.

۶. رهنمایی ; همان، ص ۱۳۹.

۷. قرار داد اجتماعی یا social contract نام یکی از آثار مهم ژان ژاک روسو (۱۷۷۸- ۱۷۱۲) است که در آن، این نظریه تعقیب می‏شود که هر رژیم اجتماعی باید نتیجه‏ی موافقت آزاد و قرارداد بین مردم باشد. این نظریه، اساس فلسفی دولتی را بیان می‏کند که در آن اصل حق الهلطنت‏یا پادشاهان جایش را به اصل رضایت مردم برای زندگی در پناه قدرت و عدالت دولت می‏دهد. این نظریه در قرون ۱۷ و ۱۸ در اروپا تکوین یافت و لویاتان توماس هابز، قرار داد اجتماعی ژان ژاک روسو و دو رساله‏ی درباب حکومت جان لاک از مهم‏ترین آثار در این مورد به شمی‏روند. این نظریه برای تبیین اصل تاسیس دولت از یک حالت فرضی به نام حالت طبیعی آغاز می‏کند که مردم از آزادی مطلق فردی برخوردارند ولی در عین حال خود این آزادی برای آن‏ها خطرات فراوان جانی، مالی واستثماری در بردارد. لذا مردم برای رفع این خطرها با هم وارد ی قرارداد اجتماعی می‏شوند و از طریق آن، آزادی‏های فردی مطلق را به دولت واگذار می‏کنند و دولت نیز حفظ و تضمین نظم و تامین نیازهای اجتماعی را به عهده می‏گیر

پی‏نوشت‏های بخش ۲:

۱) نوذری، حسین‏علی; صورت بندی مدرنیته و پست مدرنیته (نقش جهان، تهران: ۱۳۷۹)، ص ۸۱.

۲) دهخدا، علی اکبر; لغت نامه‏ی دهخدا، واژه‏ی رنسانس.

۳) فئودالیسم یا زمین داری (Feualism) که به بزرگ مالکی، نظام خان خانی، ملوک الطوایفی و رژیم ارباب - رعیتی نیز ترجمه شده است، به آن نظام اجتماعی - اقتصادی اطلاق می‏شود که اساس آن را تیول (واگذاری درآمد و هزینه‏ی ناحیه‏ی معینی است از طرف پادشاه و دولت‏به ص بر اثر ابراز لیاقت‏یا به ازای حقوق سالیانه. معین، محمد; فرهنگ معین، ج ۱، ص ۱۱۸۳) تشکیل می‏دهد. مناسبات تولیدی جامعه‏ی فئودالی بر اساس مالکیت ارباب بر زمین و وابستگی شخصی دهقانان به ارباب فئودال قرار داشت. در این نظام، رعیت دیگر بنده نبود و مستقلا فروخنمی‏شد، رعیت همراه زمین به فروش می‏رفت و به مالک‏جدید منتقل می‏شد. (آقا بخشی، علی; فرهنگ علوم سیاسی; مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، تهران: ۱۳۷۴، ص ۱۲۳)

۴) پارسانیا، حمید، حدیث پیمانه (معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، دفتر نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه‏ها، قم: ۱۳۷۶)، ص ۱۱۳.

۵) رهنمایی، احمد; غرب‏شناسی (انتشارات مؤسسه‏ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی‏قدس سره. قم: ۱۳۸۰)، ص ۱۳۲

۶) همان، ص ۱۳۳.

۷) آقا بخشی ; همان، ص ۲۱۰.

۸) آنتونی گیدنز; پیامدهای مدرنیت، ترجمه‏ی محسن ثلاثی (نشر مرکز، تهران: ۱۳۷۷)، ص ۴.

۹) صانع پور، مریم; نقدی بر مبانی معرفت‏شناسی. (انتشارات مؤسسه‏ی فرهنگی دانش و اندیشه‏ی معاصر، تهران: ۱۳۷۸)، ص ۱۷ (به نقل از دایرة المعارف پل ادواردز)

۱۰) همان، ص ۳۸.

۱۱) برای مطالعه‏ی بیشتر ر.ک. به: تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۵.

۱۲) صانع پور; همان، ص ۴۴.

۱۳) برتراندراسل، تاریخ فلسفه‏ی غرب، ترجمه‏ی نجف دریا بندری، ص ۱۴.

۱۴) صانع پور; همان، ص ۳۲.

پی‏نوشت‏های بخش ۳:

۱. جعفری، محمد رضا; فرهنگ نشرنو، ص ۱۱۱۰.

۲. نوروزی، محمد جواد; فلسفه‏ی سیاست، ص ۴۶.

۳. هارولد لاسکی، سیر آزادی در اروپا; ترجمه‏ی رحمت ا... مقدم مراغه‏ای، ص ۱۴.