چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
یک قصه, دو نگاه
این دست نوشتهها روایتهایی مستندند از زندگی روزمره برخی از ماها. بیهیچ تفسیر و قضاوتی، شما را به خواندن دعوت میکنیم؛ بلکه برایمان نمایانگر این باشد که هر کدام از طرفین یک موضوع، همواره بخشی از حق را با خود دارند...
سارا دختری بود شاداب و جذاب که همه دوستش داشتند و بسیار شیطنت میکرد. پدر و مادرش بیاندازه خوشحال شدند وقتی دخترشان در سن هفده سالگی با مردی که حدودا سی سال داشت ازدواج کرد؛ گویی بار سنگین مسئولیت نگهداری از یک دختر پرانرژی و جذاب از دوششان برداشته شده بود.
همسر سارا مهندس تاسیسات بود و پدرش که کارخانه دار بود، کارگاه کوچکی برای او دست و پا کرده بود تا در زمینه کاری خودش، فعالیت کند. یک خانه مناسب در یکی از خیابانهای خوب تهران برای پسرش خریده بود و یک خودروی سواری؛ به عبارتی وســـایل یک زندگــــی راحـــت را بــرای پســرش و همسر او تا حـد زیــادی فراهــم ساخته بود.
سارا به کارهای هنری علاقه داشت. دانشگاه نرفت و در واقع ازدواج زودهنگامش، فکر ادامه تحصیل را تقریبا از سرش انداخت. خانه دار بود و گاهی برای تفریح و سرگرمی با دوستانش کار میکرد و به مرور در شرکت تبلیغاتی یکی از دوستانش یک کار تقریبا تمام وقت گرفت که البته درآمد چندانی نداشت.
سال ۸۸ بود و حدود ۵ سال از ازدواج سارا میگذشت... حالا میخواهیم نگاه او به زندگی را بخوانیم.
● نگاه سارا به زندگی
۱) مدتی است به رفتارهای مهران مشکوک شده. شبها نمیخوابد. تا صبح بیدار است و خیلی پرخوری میکند. تقریبا هر چه در یخچال باشد را تا صبح میخورد. پوست بدنش و مخصوصا صورتش خیلی خراب شده. دیروز دیدم که داشت یواشکی کرم پودر مرا به گردنش میزد تا جوشهایش را پنهان کند. خیلی نگرانم...
۲) امروز از کلانتری زنگ زدند. مهران آنجاست. ماشینش را خواباندهاند. گفت به خاطر خونی که از گوسفند قربانی روی ماشینش مانده مشکوک شدهاند و او را گرفتهاند. رفتم پیش افسر. گفتم اگر برای خون قربانی بخواهید ماشینها را بخوابانید روزی چند صد ماشین باید برود کلانتری. خندهای کرد و سری تکان داد. یکی از سربازها گفت در ماشین همسرتان مواد مخدر بوده خانم... زنگ زدم پدر و مادرش آمدند...
۳) وسایلش را گشتم. یک لوله شیشهای پیدا کردم با شکلی عجیب که نوعی گرد هم به داخلش چسبیده بود. آن را بردم به یک مرکز اعتیاد. گفتند برای استفاده از شیشه است. مهران شیشه میکشد...
همیشه به این چیزها علاقه داشت. از وقتی یادم است قرص و شربتهای مختلف را با هم قاطی میکرد و میخورد. میگفت انرژی زاست، مغز آدم را فعال نگه میدارد و از این حرفها. دوست داشت همه را هم در این موضوع شریک کند. من برای اینکه پنهانی این کار را نکند، هر وقت میخواست همراهیاش میکردم. به من هم زیاد قرص و شربت میداد. این اصرارش تا حدی بود که حتی بعضی دوستانمان با ما قطع رابطه کردند. همیشه این رفتارش مرا خجل میکرد. نمیدانم او چرا این کار را میکرد؟ چه چیزی کم داشت؟
این چند روزه فهمیدم که کار کارگاه هم خوب پیش نمیرود. دیروز راننده آژانسی که با آن سر کار میرود آمده بود و میگفت مدتهاست کرایهاش به تعویق افتاده. نمیدانستم با آژانس میرود کارگاه. فهمیدم که قصه تعمیر ماشین هم دروغ بوده. در واقع مهران آن را فروخته. سر کار هم مرتب نمیرود. عملا کار کارگاه خوابیده...
پدرش همه چیز برایش مهیا کرد. من سعی میکردم همیشه خانه آرام و مرتب باشد. هیچ وقت نشد که او به خانه بیاید و من همه چیز را آماده نکرده باشم. همیشه سعی کردم در همه کار با او همراهی و همکاری کنم. با وجودی که بسیاری وقتها تنهایی روزها و شبها را تحمل کردم هیچگاه به او شکایتی نکردم. از فشار تنهایی سراغ شغلهای مختلف رفتم که درآمد چندانی هم نداشتند اما او هیچ وقت نپرسید چکار میکنی و اصلا چرا؟ همیشه اینقدر رفتارم با او صمیمانه بود که هیچ وقت بقیه گمان نمیکردند ما سالهاست داریم با هم زندگی میکنیم. همه فکر میکردند ما نامزد هستیم و به رابطه ما غبطه میخوردند. هیچ وقت نگذاشتم دیگران متوجه مشکلات زندگیمان و ناسازگاریهای گاه به گاه او شوند، حتی پدر و مادرم. همیشه طوری وانمود کردم که زندگیام کامل و بینقص است. البته او هم همیشه با من همراهی میکرد و با وجود اختلاف سنمان در هر کاری که از او میخواستم پایه بود و درواقع پاسخ توجهم را میداد. همه چیز زندگی ما خوب بود. نمیدانم او چرا دنبال مواد رفت؟ چرا همیشه اینقدر این چیزها را دوست داشت؟ چرا؟
۴) نمیتوانم اینطور رهایش کنم. او را میبرم به یک مرکز درمانی. باید خوب شود. ما زندگی خوبی داریم. من او را دوست دارم. نمیگذارم اینطور خراب شود...
زیر بار نمیرود. میگوید من اشتباه میکنم و او معتاد نیست! بارها مچش را گرفتم و مواد و لولههای شیشهای را در وسایلش پیدا کردم. هنوز میگوید تو اشتباه میکنی و من معتاد نیستم.
دست به دامن خانوادهاش شدم. همه با او صحبت کردهاند. قرار شده به یک مرکز درمانی برود.
وضع زندگی مان وحشتناک است. حتی هزینههای روزمره را نداریم. من مدتی است سر کارم نمیروم. باید بیشتر به مهران رسیدگی کنم.
۵) دوره درمان تقریبا تمام شده. مهران به من اطمینان داده که حتی برای تفریح هم سراغ این چیزها نمیرود. قول داده که به کار و زندگی سر و سامان دهد...
امروز وقتی لباسهایش را مرتب میکردم، باز لوله لعنتی را لای پیراهنش پیدا کردم. دوباره شروع شد و صبر من دیگر تمام شده...
۶) وکیل مهریهام را به اجرا گذاشت و سند خانه را توقیف کرد. فکر میکردم این موضوع باعث شود مهران قضیه را جدی بگیرد... او گفت ده میلیون از پول خانه را به من بده، بدون درگیری و توافقی طلاقت میدهم!
امروز رفتیم محضر. باورم نمیشد. چک را گرفت و طلاقنامه را امضا کرد. تمام شد!
● نگاه مهران به زندگی
۱) مدتها زندگی مجردی و در تنهایی خانههای دانشجویی، سر و کار آدم را به خیلی چیزها میاندازد. اوایل اینها فقط برایم تفریح بود. گاهی حتی شبهای امتحان برای اینکه بتوانم بیدار بمانم دست به دامن این قرصها و شربتها میشدم. کمکم برایم مهیج شد. فکر میکردم اینها بازیهای زندگی مجردی است و وقتی ازدواج کنم و سر و سامان بگیرم تمام میشود.
۲) با سارا آشنا شدم. او جوان و جذاب بود و طولی نکشید که با هم ازدواج کردیم.
چیزی که رخ داد با تصورم از زندگی یک زوج، خیلی متفاوت بود. در واقع انگار تغییری رخ نداده بود. بار زندگی مشترک را حس نمیکردم. اینکه همسرم شاداب و پرتحرک بود نعمت بزرگی بود اما انگار او هم نمیخواست قبول کند که متاهل است و به عبارتی هر دو مثل آدمهای مجرد زندگی میکردیم. دو مجرد که پیوند و رابطه زناشویی داشتیم اما باری از زندگی مشترک بر ما افزوده نشده بود.
تقریبا پدرم زندگی ما را اداره میکرد و من نگرانی چندانی نداشتم. زنم هم توقع زیادی نداشت. مرا وادار نمیکرد که مثلا آیندهنگری کنم یا کار بیشتری انجام دهم. در کارهایم اصلا دخالت نمیکرد و مرا کاملا آزاد گذاشته بود. من هم متقابلا زیاد کاری به او نداشتم. میدانستم گاهی برای کار به دفتر دوستانش میرود و کم کم هم در یک شرکت تبلیغاتی مشغول شد.
اول کارش کم بود. از روزی چند ساعت به کار تمام وقت تبدیل شد و بعد او حتی در خانه هم کار میکرد. مرا معطل نمیگذاشت اما میدانستم که ذهنش مشغول کار است. زندگی مان بیش از قبل به زندگی دو مجرد کنار هم شبیه شده بود.
دوستانم را میدیدم که به فکر بچه دار شدن هستند. همسرانشان به آنها انگیزه پیشرفت و تحرک بیشتر میدادند. اما من گویا هنوز در دوران مجردیام بودم.
۳) گاهی دلم میخواست سارا با من دعوا کند. از دیر آمدنهای شبم گله کند یا از اینکه او را وادار میکنم با من سیگار بکشد یا قرص و شربتهای انرژیزا مصرف کند. اما هیچ خبری از اعتراض نبود. میدانم این بیمعنی است که چون کسی به کار اشتباه تو اعتراض نمیکند به آن اشتباه ادامه دهی، اما من هیچ عامل و انگیزهای برای توقف کارهایم نداشتم و روز به روز شدت بیشتری به آن میدادم.
سارا هم دیگر بعضی شبها دیر میآمد. و وقتی اعتراض میکردم زبانم را با محبت یا قهر میبست. ما از هم جدا بودیم و من هرگز تجربه یک مرد متاهل را نداشتم. هرگز احساس بار مسئولیت یک مرد متاهل را نداشتم و این چنان احساس بیهودگی به من میداد که حتی تصور ترک لذتهای پوچ را هم نمیکردم.
۴) دیگر انگیزه کار هم نداشتم. پولهایم ته کشیده بود. کار کارگاه خوابیــده بود و مشتریهایمان را از دست داده بودیم و سارا هیچ سوالی از کار من نمیکرد. حتی اینقدر توجه نداشت که من کمتر کار میکنم.
ماشین را فروختم و او خیلی دیر این موضوع را فهمید...
۵) او فکر میکرد من معتادم. لوله شیشهای را در وسایلم دیده بود و فکر میکرد معتادم. آیا من واقعا معتاد شده بودم؟ چطور متوجه نشدم که به مرور همه زندگیام صرف این لحظههای کوتاه سرخوشی شد؟
به اصرار خانوادهام مرا به مرکز ترک اعتیاد بردند اما حالا حتی انگیزهای نداشتم که برای حفظ چیزی تلاش کنم.
چه چیز را باید حفظ میکردم؟ رابطه با زنی که هرگز چون یک همسر با من رفتار نکرد؟ شاید کوچکتر از آن بود که معنای زندگی مشترک را درک کند. شاید این رفتارش برای ترس از مسئولیتی زودرس بود. نمیدانم. هر چه بود، به من انگیزهای برای ادامه نمیداد.
۶) صبح زنگ خانه را زدند. احضاریه بود. سارا تقاضای طلاق داده. شاید اینطور بهتر باشد.
خانه را توقیف کرده، به جای مهریهاش. شاید بتوانم راضیاش کنم پولی بابت خانه به من بدهد. آه در بساط ندارم...
فریده رساپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست