یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مسخره کردن تاریخ


مسخره کردن تاریخ

نگاهی به رمان «مونالیزای منتشر» نوشته شاهرخ گیوا نامزد جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات

با نگاه کردن به صفحه آخر رمان «مونالیزای منتشر» نوشته «شاهرخ گیوا» (مزروقی) وقتی شروع نوشته شدن و پایان رمان را می خوانی و متوجه می شوی نویسنده شش سال تمام روی این اثر شاید مداوم یا در طول این سال ها کار کرده است درمی یابی که نمی شود به راحتی از روی آن گذشت؛ «نوشتن رمان کار طاقت فرسایی است.» یا به قول زنده یاد هوشنگ گلشیری؛ «نوشتن رمان صبر ایوب می خواهد.» که به استناد به همین رمان «مونالیزای منتشر» به درک گفته گلشیری -که خود بهترین نماینده نویسندگانی است که نثر شاخصه کار آنهاست- بیشتر پی می بری و به قول ویلیام فاکنر به احترام این عرق ریزی روح کلاه از سر برمی داری.

شاهرخ گیوا (مزروقی) متولد سال ۱۳۵۵ نویسنده رمان «مونالیزای منتشر» که این اثر از طرف نشر ققنوس روانه بازار کتاب شده در نگاه اول نویسنده یی است توانا در نثر و می توان گفت یکی از ویژگی های این رمان نیز نثر مستحکم و تکنیکی نویسنده است که در وهله اول عناصر دیگر را به حاشیه می راند؛ عناصری که شاید همه در جای خود مهم باشند و نویسنده توانسته از آنها به سود رمانش استفاده کند ولی همین ویژگی ممتاز کتاب «نثر» به تنهایی این قلم را مجاب خواهد کرد تا از خوانش کتاب لذتی بسیار ببرم زیرا همین ویژگی، نه نایاب بلکه در رمان هایی که این روزها پشت سر هم وارد بازار کتاب می شوند کمیاب است.

شاهرخ گیوا رمانی نوشته است با ساختاری که هر لحظه مخاطب بیم فروریختنش را دارد و این نه از آنجاست که نویسنده نتوانسته باشد ساختار منسجمی را بر قالبی که انتخاب کرده است پی ریزی کند بلکه ساختار این رمان به نظر نگارنده این سطور روی عدم قطعیتی پی ریزی شده است که تازه در پایان رمان مخاطب پی به دلیل آن می برد؛ ساختاری که با مضمون رمان نیز هماهنگ است. روایتی پشت روایتی دیگر و ماجرایی بعد از ماجرایی دیگر و اوهامی شاید جمعی که در آخر، همه روایت نویسنده یی بوده است که جواب را در خیال می جوریده؛ «بر ما چه گذشته است؟» نویسنده لحظاتی را از دل تاریخ هایی شکافته است و از میان زمانی که از دست رفته نه پاسخ بلکه سوالی مطرح کرده است؛ سوالی که شاید همه ما گاهی در خلوت از خود می پرسیم و این مهم نه تنها مضمون رمان را شکل داده بلکه دغدغه خود نویسنده است. نویسنده می خواهد تاثیری را که گذشته بر ما داشته است نشان بدهد.

اگر خواننده یی قبل از اینکه رمان را بخواند به پشت جلد کتاب رجوع کند و اگر مخاطبی باهوش باشد شاید متوجه منظور نویسنده از نوشته شدن این اثر بشود؛ «شاه عباس آمد گفت؛ ریش تان را بتراشید و سبیل بگذارید، گذاشتیم، آن هم تا بناگوشش را. آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم؛ مبارک است، دیگری آمد، گفت؛ زن ها چادرها را بردارند، برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند، کلاه شاپو و پهلوی بگذارند، ما هم گذاشتیم، حالا هم که این شکل شده ایم. همیشه دنبال شکل خودمان؛ شکل حقیقی مان می گردیم، اما نمی دانیم آن شکل چه شکلی است،»

والتر بنیامین نظریه پرداز بزرگ آلمان درباره تاریخ نظریه هایی دارد که شاید در این مجال اندک فرصتی نیست درباره آن به وضوح صحبت کرد، ولی به اختصار می شود گفت بنیامین تاریخ را باری سنگین می داند که مردم به دوش گرفته اند و سنگین به راه خود ادامه می دهند. وی اعتقاد دارد باید این بار سنگین را که باعث ویرانی ما می شود از دوش برداریم و سبک رو به جلو حرکت کنیم زیرا حافظه جمعی بیش از آنکه ما فکر می کنیم اتفاقات ناگوار را به یاد می سپارد. نویسنده کتاب حاضر نیز درباره تاریخ حرف می زند و گاه آن را به سخره می گیرد و گاه به باد انتقاد، و مخاطب را گویی به سمتی سوق می دهد که والتر بنیامین در نظر داشت. نویسنده با روایتی منحصربه فرد با در کنار هم گذاشتن این تاریخ ها تنها نشان می دهد چه شکلی شده ایم و به خود اجازه قضاوت نمی دهد.

بیش از حد نیاز با نثر ور نمی رود تا رمانش را محدود به زبان نکرده باشد و هر جا لازم می بیند با تغییر زاویه دید و راوی، لحن را نیز تغییر می دهد و هر چند در فصل های آخر کمی تا حدودی لحن یکنواخت شده است ولی همه آنهایی که گفته شد کمک می کند تا رمان از یکنواختی به دور باشد. از تاریخی دورتر از ما شروع می کند، عشقی را روایت می کند و از عشق به انقلاب و از انقلاب به جنگ گریز می زند تا تک بعدی به مسائل نگاه نکرده باشد و تازه اینجاست که می بینیم طیف مختلفی از آدم ها در رمان اجازه ورود پیدا کرده اند و به روایتی دیگر، دموکراسی در اثر رعایت شده است که به عقیده این قلم رابطه مستقیمی با چندصدایی در رمان دارد و در آخر می بینیم همه آن چیزی را که ساخته به دست خود خراب می کند تا از نو بسازد تا به منظور اصلی و هدف رمان خود که دو بخش است، برسد؛ یکی همان رسیدن به خودشناسی و دیگری رسیدن به یک کمال مطلوب نوشتاری؛ هدفی که شاید بشود گفت هر نویسنده یی که دغدغه ادبیات جدی را در ذهن می پروراند در پی آن باشد.

یکی از بهترین فصل های رمان «رجعت به دهلیزهای ماضی» جنون هادی خان است- از آوردن خلاصه داستان می گذرم تا مخاطبی که این سطور را می خواند خود رمان را مطالعه کند- و با اینکه نمی شود بر فصل ها ارزشگذاری کرد ولی فصل مد نظر یک ویژگی و کارکرد مفهومی در رمان دارد که می توان مختصر از آن یاد کرد. در پایان این فصل که منجر به جنون هادی خان می شود؛ هادی خان که دنبال زن شهوت رانی است که خود به او دل باخته و بعد از رسوایی و به سخره گرفته شدن از طرف او و فرار زن با مرد انگلیسی دیوانه شده درون منفذهای ناچیزی پی زن و مرد انگلیسی می گردد و فریادزنان عمارت را خبر می کند که؛ «اینجا... اینجا هستند،» جنون هادی خان بی شباهت به جنون پدر راوی در فصل آخر کتاب «موخره» نیست که پی زن مطلوب خود در میان خیال ها و کلماتی که بر کاغذها روانه می کند، می گردد و دست آخر درون تونل های مترو سرگردان می شود.

حتی در فصل «پنگوئن های سرگردان» نیز راوی که بعدها می فهمیم راوی فصل آخر نیز هست به نوعی درگیر این جنون شده است و در فصل های دیگر نیز این ارتباط به عنوان نخ اصلی رمان داستان ها را به هم پیوند می دهد و این رابطه ها و نشانه ها نمی تواند اتفاقی باشد و نویسنده ساختار رمانش را روی همین مضمون بنا نهاده است و شاید بتوان گفت همه این روایت های مختلف به نوعی وجه اشتراک شان همین باشد و چه توجیهی بهتر از این برای به تاخیر انداختن قصه اصلی داستان که فصل آخر رمان است؛ آنجا که نویسنده دست خود را بالاخره رو می کند. مونالیزای منتشر رمان تاریخی نیست ولی اتفاقات تاریخی دستمایه نوشته شدن این رمان شده است. نویسنده اطلاعات دقیقی از این برهه های تاریخی در اختیار مخاطب می گذارد؛ مهمی که می شود گفت یکی دیگر از شاخصه های این رمان است.

باختین اعتقاد دارد خود قالب رمان قالبی منحصر به فرد است؛ قالبی که تمام قالب های پیشین را به سخره می گیرد. وقتی نظرات باختین را درباره رمان می خوانیم پی به پیچیدگی این قالب می بریم و اینجاست که رمان های موفقی که در ایران شاید به تعداد انگشتان دست هم نرسند ارزش خود را بهتر نشان می دهند.

شاهرخ گیوا درست لبه مرز قرار گرفته است. رمانی نوشته است قابل احترام و درخور تامل؛ رمانی که پیشینه دارد و نویسنده سعی کرده است در لحظاتی مانند فصل «پنگوئن های سرگردان» بر کشف و شهودهایی منحصر به فرد برسد و لحظاتی سهل و ممتنع پدید آورد. شاید گاه رد پای هوشنگ گلشیری را در این رمان در نوع نگرش به نثر ببینیم ولی نمی توان به خاطر این مساله بر نویسنده خرده گرفت چرا که هوشنگ گلشیری نیز وقتی شازده احتجاب را می نوشته نیم نگاهی هم به بوف کور هدایت داشته و این مهم نه تنها در ادبیات ایران بلکه در ادبیات جهان طبیعی است.

ریتم منسجم رمان نیز در خوانش متن کمک بسزایی کرده است. شاید ایرادی که می توان بر رمان گرفت این باشد که در دو فصل ماقبل آخر نویسنده می توانست با کمی تغییر لحن شخصیت های نوظهور، کمی فضا را از یکنواختی این فصل ها برهاند و شاید باشند کسانی که با خوانش فصل «پنگوئن های سرگردان» یاد داستان کوتاهی از شهریار مندنی پور «شرق بنفشه» بیفتند که شباهت هایی بین این فصل و شرق بنفشه وجود دارد. در اینکه این فصل رمان شبیه داستانی باشد که از آن نام بردیم شکی نیست ولی شباهت ها تنها در حد شباهت می ماند و قصه این فصل با قصه یی که بر شخصیت شرق بنفشه می گذرد آنقدر بی ربط به یکدیگر است که نمی توان گفت شاهرخ گیوا از این داستان تاثیر گرفته است که حتی اگر این اتفاق هم افتاده باشد که به زعم این قلم این گونه نیست این شباهت هیچ گونه لطمه یی به رمان نمی زند.

در خاتمه این مجال اندک باید گفت شاهرخ گیوا با نوشتن رمان «مونالیزای منتشر» قدمی محکم در ادبیات داستانی ما گذاشته است. این رمان امسال در نمایشگاه کتاب تهران منتشر شد و به نظر می رسد نظر اغلب منتقدان را به خود جلب کرده و همچنین کاندیدای دریافت جایزه منتقدان مطبوعات نیز شده است.

یوسف انصاری