یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

خداوند نامحدود است یعنی چه


خداوند نامحدود است یعنی چه

برای اینكه از نامحدودی خداوند تصور صحیحی داشته باشیم بهتر است موجودات محدود و نامحدود, متناهی و نامتناهی را بشناسیم تا در سایه آن معلوم شود نا محدودی خداوند معنایی فراتر و گسترده­تر دارد و قابل مقایسه با آنها نیست از اینرو مطالبی را به ترتیب می­آوریم

برای اینكه از نامحدودی خداوند تصور صحیحی داشته باشیم بهتر است موجودات محدود و نامحدود، متناهی و نامتناهی را بشناسیم .تا در سایه آن معلوم شود نا محدودی خداوند معنایی فراتر و گسترده­تر دارد و قابل مقایسه با آنها نیست از اینرو مطالبی را به ترتیب می­آوریم.

۱- معنای تناهی و عدم تناهی، محدود و نا محدود

هر امر كثیری که برای آن «اجتماع» و «ترتیب» و «ترتیب طبیعی» یا «وضعی» باشد «متناهی» است و اما اگر اجزاء متكثره آن مجتمع نشوند مانند حركات و ازمنه و یا مجتمع شوند و ترتیبی در آنها نباشد نه ترتیب طبیعی مانندعلل و معلول و نه وضعی مانند مقادیر احتمال زیاده و نقصان در آن می­رود و موجب تناهی آن نخواهد شد و بالاخره «تناهی» در مقابل «عدم تناهی» است ازباب عدم و ملكه و امور متناهی امور محدود به حدودند و غیر متناهی اموری هستند كه محدود به حدود نباشد.[۱][۱]

به بیان ساده و روشن همه عوالم امكانی از كوچك و بزرگ، جماد، و نبات و حیوان و انسان و... در عالم ماده، به زمان ومكان و دیگر ویژگیهای وجودی محدود بوده و در خارج از این محدوده، وجودی برای آنها متصور نیست، گرچه بعضی بزرگ­تر، طولانی­تر یا ماندگارتر هستند، ولی به هر حال همه محدودند و نه عالم ماده كه عالم مجردات هم محدود و به حد مراتب وجود و اسباب آن مراتب و عدم آن می­باشند. (یعنی مرتبه وجودی مجردات متفاوت است و هر موجود مجرد مرتبه­ای را دارد كه موجود دیگر آن مرتبه را دارا نیست و همچنین هر مرتبه­ای سبب و علتی دارد كه آن دیگر، آن را ندارد. به هر حال، موجودات مجرد از نظر مرتبه وجودی و سبب آن محدود هستند.)[۲][۲] یعنی هر واقعیتی از واقعیت­های جهان را اگر فرض كنیم واقعیتی است محدود یعنی بنا به فرض و تقدیری (فرض وجود سبب و شرط) هستی را داراست و بنا به فرض تقدیری (فرض عدم سبب و شرط منفی است و در حقیقت وجودش مرزی دارد كه در بیرون آن مرز یافت نمی­شود. ولی خداوند سبحان از قید زمان و مكان آزاد بوده و تركیب و نقص و علتی ندارد بنابراین از حدود ممكنات رها و آزاد است یعنی نامحدود است چرا كه واقعیت وی مطلق است و به هر تقدیر موجود می­باشد و به هیچ سبب و شرطی مرتبط و نیازمند نیست.[۳][۳] آری حقتعالی وجود محض و واقعیت محض است و عدم و ماهیت در او راه ندارد، ... و هیچگونه تعیین و تحددی ندارد، تعیین او اطلاق و لاحدی اوست پس جمیع شئون وجود و كمالات وجود به نحو اعلی در ذات او صدق می­كند.[۴][۴]

به بیانی دقیق­تر چنین فرموده­اند: «هستی خداوند سبحان از هر قید و شرطی مطلق (و آزاد) است و هیچگونه حدی در آنجا نیست پس خود این تحدید (هیچ گونه حدی در آنجا نیست) نیز از آنجا منفی است و از این روی وجود ایزدی از هر تحدید مفهومی نیز (همچنانكه از هر تحدید وجودی بالاتر بود) بالاتر و هیچ مفهومی (حتی این مفهوم) نمی­تواند به وی احاطه نموده و تمام حاكی بوده باشد.[۵][۵]

●تذكر:

یكی از معانی حد قول شارح با تعریف به جنس و فصل است كه از معانی ذاتیه مختص، به هر چیزی تالیف می­شود و از معانی كلی و تصورات عقلی بوده و شانیت شركت افراد كثیر در آن معنا را دارد مگر مانعی خارج از خود معنا جلوگیری ­كند بنابراین هر چیزی كه چنین حدی دارد شایستگی اینكه امثالی هم داشته باشد دارد به عبارت دیگر ماهیت اساساً از حدود وجودهای محدود، انتزاع می­شود و چنانكه گفته­اند، قالبی است مفهومی كه بر موجودات محدود منطبق می­گردد در مقابل خداوند از چنین حدی نیز مبراست چرا كه حقیقت ذات خداوند از معانی و امور ذاتیه (جنس و فصل) تشكیل نشده و بسیط الذات از همه جهات بوده و مثل و مانند و نهایتی برای قوه قاهره­اش متصور نیست او وجود صرف است و عقل نمی­تواند هیچ ماهیتی را به آن، نسبت دهد و از طرفی چون از هرگونه محدودیتی منزه و مبراست هیچ ماهیتی هم از آن انتزاع نمی­شود.[۶][۶]

●اقسام غیر متناهی و نا محدود

الف: نا متناهی تحتی

در مقابل غیر متناهی فوقی به كار برده می­شود و درباره ممكنات و عالم خلق استعمال می­شود در مقابل موجودات غیر جسمانی چرا كه جهان جسمانی عده ومده متناهی می­باشند.

ب: نا متناهی شدّی

امری است كه در مراتب شدّت و قوّت غیر متناهی باشد نا متناهی شدّی را مراتبی است در مرتبه پائین بدین صورت است كه مجموعه­های غیر متناهی از نفوس با حلقه مفارقه انوار غیر متناهی هستند و انوار اسپهبدیه[۷][۷] كه مطالع اشعه عقلیه می­باشند مافوق آنها قرار دارند و هر مرتبه بالایی بر همه مراتب پائین­تر فائق است. و چون در مفارقات حجابی نیست از چنین ترتیبی در عالم ملكوت «شدت نوریتی» غیر متناهی به وجود می­آید بنابراین عقل كلی در این مراتب جامع همه این انوار است به مصداق واحد بسیط و نورانیت او شدیدتر از همه مراتب است زیرا نور «قاهر» بالاتر از انوار «مدبره» قرار دارد و نورالانوار – جل جلاله – فوق انوار قاهره و مدبره است در نتیجه او فوق بالایتناهی بما لا یتناهی شده می­باشد.[۸][۸]

ج: نا متناهی عدّی

اموری كه بر حسب «عده» غیر متناهی باشند نه از لحاظ «مدت» غیر متناهی «عدی» می­نامند و آنهم یا مرتب است. خارجا یا ذهنا و خارج هم یا مجتمع الوجود است یا مترتبه الوجود و برای این نوع بعضی از حكما مثال زده­اند به «صور علمیه عقول كلیه و نفوس ناطقه مفارقه كه دارای مجموعه­های غیر متناهی هستند و هر مجموعه­ای از آنها هم غیر متناهی است.

د: نا متناهی مدی

اموری كه از لحاظ كشش و مدت غیر متناهی باشند. و به عبارت دیگر از لحاظ زمان غیر متناهی باشند و اموری كه فوق زمان باشند و اول و آخری نداشته باشند مانند عقول كلیه غیر متناهی مدعی گویند.[۹][۹]

ر: نا متناهی فوقی

عالم صقع ربوبی و اسماء‌ و صفات الهی كه غیر متناهی­اند عدهٔ و مدهٔ و شدهٔ نامتناهی فوقی می­باشند و فوق لایتناهی می­باشند. زیرا تناهی و عدم تناهی از اعتبارات عالم جسمانی است.[۱۰][۱۰]

همچنانكه ملاحظه می­فرمائید فیلسوفان نا متناهی را به اقسام گوناگون تقسیم كرده­اند و بعضی از آنها را نیز در خارج محقق و موجود می­دانند ولی در عین حال همه موجودات عالم را حادث به حدوث ذاتی می­دانند هر چند بی­نهایت باشند و بوجود آورنده­ای قدیم و ازلی كه سلسله معلولات را به ذات خویش آفریده است، او واجب الوجودی است نا متناهی و بالا دست همه غیر متناهیها، كه در اصطلاح می­گویند او لایتناهی بما لا یتناهی عدهٔ و مدهٔ و شدهٔ» می­باشد و همه عوامل متناهی و نا متناهی وجود، جملگی یك فروغ نور اوست.[۱۱][۱۱]با توجه به مطالبی كه گذشت، معلوم شد كه خداوند نامحدود است یعنی او ذات مقدسی است كه از جنس و فصل و اقسام حدود و نهایت­های وجودی (داشتن شرط و قید و سبب و زمان و مكان و...) پیراسته و فوق ما لایتناهی می­باشد.

۳- برهان نامحدود بودن خداوند سبحان

این برهان بر چند مقدمه استوار است كه با دقت در آنها مطلب واضح می­شود.

در برهان امكان و وجوب و صدیقین روشن شد، كه ذات خداوند سبحان ضرورت وجود دارد و عین موجودیت و حقیقت هستی است و نیستی در آن راه ندارد و در موجودیت و واقعیت داشتن خود، مشروط به هیچ شرطی و مقید به هیچ قیدی نسیت و هستی چونكه هستی است موجود است نه به ملاك و مناط دیگر و نه هم به فرض وجود شیء دیگر پس هستی در ذات خود مساوی است با نا مشروط بودن به چیز دیگر یعنی همان وجوب ذاتی ازلی و كمال و شدت و عظمت و فعلیت.[۱۲][۱۲]

نقص، تقید، فقر، ضعف، امكان، كوچكی، محدودیت و تعیّن همه اعدام و نیستیها می­باشند، و یك موجود از آن جهت متصف به این صفات می­گردد كه وجود محدود و توام با نیستی است پس اینها همه از عدم ناشی می­شود، و در مقدمه اول گفتیم حقیقت وجود نقطه مقابل عدم بوده و به هیچ وجه عدم در او راه ندارد و آنچه از شئون عدم است (نقص، تقید و فقر، كوچكی ...) از حقیقت وجود و ذات واجب الوجود كه وجود محض و صرف الوجود است منتفی می­باشد.

به بیان دیگر هرگونه قید و حدی كه در وجود پیدا می­شود از ناحیه خارج ذات وجود و به ضمیمه شدن عدم است كه مساوی با مقهوریت و معلولیت می­باشد در حالیكه در حقیقت وجود به هیچ وجه عدم راه ندارد.[۱۳][۱۳]

●●نتیجه:

واجب الوجود بودن و صرف و محض بودن وجود یعنی خالی بودن از عدم و اطلاق و لاحدی و لاتناهی بودن وجود چرا كه هیچ چیز در عالم یافت نمی­شود كه بتواند در ذات قدوس خداوند سبحان حد و جنبه عدمی و محدودیت ایجاد كند در نتیجه او نامحدود است. به بیان دیگر برای هر شیء محدود (ممكنات) مرزهای مشخصی وجود دارد، چون در عالم آفرینش موجودی كه مطلق و بی­قید و بند باشد وجود ندارد. بنابراین، نیازمند علتی است كه محدود كننده و چیره و غالب باشد، چون طبیعت (حقیقت) وجود، امكان ندارد كه مقتضی حد خاص باشد و اگر طبیعت وجود چنین اقتضای را می­داشت لازمه­اش این بود كه هر موجودی این حد را داشته باشد در حالی كه چنین نیست. در نتیجه حدود همه افراد و مراتب هستی از جانب علتی است كه با وجود آنها سازگاری ساختاری نداشته و با آنها متباین است. پس هر محدود حتماً معلول است. و خالق موجودات چون معلول نیست پس محدود هم نیست.[۱۴][۱۴] بلكه او كمال محض و صرف­الوجود و علتی است كه معلولیت (كه سبب محدودیت است) در ذات او كه ضروری و واجب الوجود است محال است راه پیدا كند در نتیجه او نامحدود است. براهین دیگر را باید در كتابهای دیگر جستجو كرد.[۱۵][۱۵]

توحیدی

[۱][۱]. فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی، ص ۱۷۸.

[۲][۲]. بدایهٔ المعارف، سید محسن خرازی، ج اول، ص ۴۰ و ۴۱ و ترجمه آن سیروس (مرتضی) متقی­نژاد، ص ۴۵.

[۳][۳]. شیعه در اسلام علامه سید محمدحسین طباطبایی، ص ۱۵۶.

[۴][۴]. اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه سید محمد حسین طباطبایی، با پاورقی شهید استاد مرتضی مطهری، ج ۵، ص ۱۳۲.

[۵][۵]. همان، ص ۱۳۷.

[۶][۶]. ر. ك: شرح اصول كافی، صدرالمتالهین شیرازی، ۳۳۲ و ۳۳۳ و آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۳۵۱

[۷][۷]. حكمت اشراق برای نور مراتبی قائل شده كه این انوار مجرد عقلیه در مراتب نوری خود متفاوت به كمال و نقص­اند نه متفاوت بالنوع. این انوار مجرده عبارت از نفوس و عقول­اند كه انوار الهیه­اند و انوار مجرد محضه انوار قائم بذات­اند و بالاترین انوار نورالانوار است كه به آن نور «اعظم»، «قیوم»، «مقدس» و «قهار» گویند كه غنی بالذات است، و بعد از نورالانوار «نور اول» كه آن را نور «اقرب» و «عظیم» هم می­نامند می­باشد و بعد انوار مجرده از نفوس و عقول طولیه و بعد انوار مجردهٔ مدبرهٔ فلكیه­اند كه «نفوس ناطقه ملكیه باشند و انوار مجرد عالیه همان عقول و نفوس طولیه و انوار قاهره­اند كه عقول را به طور كلی «انوار قاهره نامیده­اند و عقول طولیه را انواره قاهره اعلون و عقول عرضیه را انوار قاهره سافله نامیده­اند. انوار مجرد متصرفه «نفوس ناطقه» اند كه یا فلكی­اند یا انسی و مراد از «انوار اسپهبدیه» نفوس ناطقه اعم از نفوس ناطقه فلكی یا انسانی می­باشد و از آن رو آن را نور اسپهبد، نام نهاده­اند كه مانند رهبر ارتش و سرلشكر می­باشد چرا كه نفس ناطقه رئیس بدن و قوای آن بوده و در نتیجه اسپهبد و سرلشكر بدن و قوا حساب می­شود و مدبر افلاك را نیز كه نور مجرد از ماده به علاقه به ماده است مدبر ملك و نور اسپهبدیه از اینرو نام نهاده­اند. (فرهنگ علوم عقلی، ص ۱۰۴ و ۱۰۵. و ۴۳۲ و همین طور رجوع کنید به نصوص الحکم بر نصوص الحکم استاد حسن زاده آملی، ص ۷۸ و ۷۹.

[۸][۸]. غرر الفوائد شرح منظومه جزء دوم حكمت، ج ۱، با تعلیق استاد حسن­زاده آملی، ص ۸۴ و ۸۵.

[۹][۹]. فرهنگ علوم عقلی، ص ۴۳۲ و همینطور رجوع كنید به نصوص الحكم بر نصوص الحكم استاد حسن زاده آملی، ص ۷۸ و ۷۹.

[۱۰][۱۰]. فرهنگ علوم عقلی، ص ۴۳۲ و همینطور رجوع كنید به نصوص الحكم بر نصوص الحكم استاد حسن زاده آملی، ص ۷۸ و ۷۹.

[۱۱][۱۱]. حكمت الهی، محی­الدین مهدی الهی قمشه­ای، ص ۸۶ و ۸۷.

[۱۲][۱۲]. رجوع كنید به اسفار، ج ۶، ص ۱۴ – ۱۶ و ۲۳ – ۲۶ و نهایه الحكمه، ص ۲۶۸ – ۲۷۱ و آموزش فلسفه استاد مصباح، ج ۲، ص۳۳۹ و ۳۴۲.

[۱۳][۱۳]. ر. ك: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، پاورقی ص ۹۳.

[۱۴][۱۴]. با استفاده از شرح اصول كافی صدرالمتألهین شیرازی، ص ۳۳۲ و همینطور رجوع كنید به بدایه المعارف ج ۱، ص ۴۱ و ترجمه آن ج ۱، ص ۴۵ – ۴۷.

[۱۵][۱۵]. ر. ك: عقائد الانسان، سید هاشم حسینی تهرانی، ج ۱، ص ۲۸ و ۲۹.



همچنین مشاهده کنید