جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

قیچی, کودک, عروسک


قیچی, کودک, عروسک

نگاهی به مجموعه شعر «ویرگول ها به کنار » از آفاق شوهانی

● یک

این، قصه‌ای طولانی است که از اواخر دهه شصت شروع شد و آنها که در جنگ بودند یا در تیررس آن، فهمیدند باید فکری به حال شعر خودشان بکنند چرا که دیگر نه آن شعرهای آهنگین کلاسیک و نه آن شعرهای آهنگین نیمایی و نه آن شعرهای برون تافته از وزن عروضی، جوابگوی تجربه‌شان از روزگاری نبود که نسل‌های پیشین، پیشنهاد مؤثری برای توصیف آن نداشتند. پس، چند نفر ـ نه زیاد ـ در سراسر ایران ـ بدون مشورت یا هماهنگی با هم ـ مصمم شدند ـ به شعری برسند که جوابگوی زمانه و تجربیات نسل حاضر در جنگ باشد. مهم هم نبود که «قالب» چه باشد چنان که از دل این کوشش‌ها، هم «غزل» درآمد هم «نیمایی» هم سپید اما به هر حال چیز متفاوتی بود با گذشته که ابتدا پذیرفته نشد از سوی بزرگان نسل‌های قبل، با این همه تا به انتهای دهه هفتاد برسیم برخی از مشهورترین چهره‌ها، شگردها و شکل‌های روایی و زبان نرم این گونه شعر را پذیرفتند و اختیار کردند.

از میان آنان که آغازگر این حرکت بودند «ابوالفضل پاشا» که با غزل شروع کرده بود از همان اوایل دهه هفتاد نامش شنیده شد اما بعد به شعر سپید گرایید و با جابه‌جایی حروف ربط یا اضافه، شکل ظاهری شعرهایش را عوض کرد.

در شعر او، تصاویر جانشان را به توصیفات دادند و به این دلیل که نوگرایی وی هنوز خط ارتباطی او با شعر گذشته را دارا بود، کمابیش این نوگرایی مورد دقت کسانی چون محمد حقوقی قرار گرفت که تاریخ نگار شعر نو هم بود و حرفش، حجت بود در این زمینه؛ حالا چرا به این سمت رو کرده‌ایم برای بررسی چهارمین مجموعه شعر آفاق شوهانی «ویرگول‌ها به کنار! ...»؟ آفاق شوهانی متولد ۱۳۴۶، همسر ابوالفضل پاشاست و گرچه در عرصه پیشنهاددهندگی و وسعت‌بخشی به تجربیات شعری دهه پیشین نقشی نداشته اما به عنوان وارث آن تجربیات، در به کارگیری آنها، نسبت به شاعران دهه هشتاد که اغلب بازتولیدکننده آن رویکردها هستند بازآفرینی پیشه کرده و از این نظر شاعری است که کتاب به کتاب پیش آمده و از نخستین کتابش که در ۱۳۷۶ منتشر کرد تا ۱۳۸۸، شاعری را در متن هویدا می‌کند که قدرت سهل‌گویی را [خلاف بسیاری از شاعران دهه حاضر] به هدر نمی‌دهد و گرچه به شعر «سهل و ممتنع» دست نمی‌یابد اما شعرهایش «تک معنایی» هم نیستند.

همچنین از سهل انگاری در «زبان» دوری می‌کند. [مشکلی که در دهه هفتاد، به یکی بلایای آن دهه بدل شده بود و همچنان در دهه‌ هشتاد ادامه دارد بی‌آنکه «شهود در جهان» و «شهود در زبان» آن دهه، در کارهای این دهه دیده شود و در عوض هر چه بخواهید شاعران محفل‌نشین از شعرهایی که هر هفته در چند محفل شنیده‌اند «شهود» به عمل می‌آورند!] آفاق شوهانی شاعری است که چندان دربند تأثیرگیری از شعر همسرش نیست و این، امتیازی است در میان زنان شاعری که همسران شاعر دارند و این همسران هم صاحب نام‌‌تر از آنان‌اند. شوهانی مسیر خودش را می‌رود از همان آغاز هم چنین کرده شاید به همین دلیل نام نخستین مجموعه‌اش «تنهاتر از آغاز» بوده. شعر او اکنون در واپسین سال‌های دهه هشتاد، همچون دهه پیشین، بر پله‌های زیرین نردبان شعر زنان نایستاده؛ به گمان من به عنوان منتقد یا مخاطب خاص [و حتی شاید مخاطب عام] شعر شوهانی در یک رقابت فشرده بر بالای این پلکان است تا این دهه به سر رسد و ببینیم آن شاعر زنی که توان به نام زدن این دهه را داراست کیست.

«زمین مانده روی دست من

روزنامه‌ها

از لب قیچی کودک گذشته

چشم راست را برمی‌دارم

یه تکه‌ی دیگر می‌چسبانم

دوباره می‌مانم چه بگویم

نه سر به سرم می‌گذاری

که آسوده بخوابم

و دست از سرم برنمی‌داری

که بردارم از زمین خدا ...

ریزریز روزنامه‌ را

کودک بر سر و روی عروسک می‌ریزد

و من می‌خندم

چه می‌توان گفت؟

نمی‌گویم.»

● دو

شاید تنها تأثیری که شعر شوهانی از شعر همسرش «پاشا» گرفته آن حذف‌های «با و بی‌قرینه لفظی» است که تأثیری نسلی است تا موردی از شعر شاعری خاص. با این همه بالشخصه آن دسته از شعرهای «ویرگول‌ها به کنار ! ...» را که کمتر به «حذف‌...‌های» این چنینی می‌رسد بیشتر دوست دارم چرا که شاعر در کاربرد «زبان راحت» تواناتر است تا در به کارگیری «زبان ناراحت» که به کارگیری‌اش به «ورزش زبانی» طولانی نیازمند است و کلاً در شعر زنانه ـ به گمان من ـ چندان کارآمد نیست و «زبان» را تا حد زیادی «مردانه» نشان می‌دهد که با «جهان نگری زنانه» در تعارض است. [البته می‌توان به برابری زن و مرد در همه عرصه‌ها باور داشت و بعد هم این سؤال تاریخی را مطرح کرد که آیا رستم نمی‌توانسته زن باشد؟! نه! چون نگرشی که برابری زن و مرد براساسش شکل گرفته اولین خصوصیت‌اش لزوم «زن محور»ی روایت‌های کلان است و با بدل شدن رستم به رستمه، دیگر زنی وجود نخواهد داشت تا محور این «کلان روایت» قرار گیرد] من شعرهای ساده‌تر این کتاب را بیشتر می‌پسندم چرا که درک کمابیش بی‌واسطه‌ای از «جهان» به دست می‌دهد مثل همان شعر که در سوگ زنده یاد صالح پور [پیشکسوتی که لااقل چهار نسل از نویسندگان و شاعران پیشروی ایران، نمود و حضورشان را در این عرصه مدیون او بودند و هستند] سروده است:

«خیابان صد و پانزده

تاکسی توقف کرد

خانه‌ها را شمارش معکوس می‌شمارم

می‌خواهم به تنهاترین خانه‌ی این شهر

به تنهاترین فصل این گلسار برسم

نمی‌دانم خانه‌ها چگونه کوچ می‌کنند

صداها

سنگ‌ها

کوچه‌ها چگونه کوچ می‌کنند

[این مقاله تا چاپ در گیله‌وا شمارش معکوس می‌شمارد]

خیابان‌ها یکی‌یکی پشت سر می‌گذارم

[این مقاله با من است]

تاکسی همچنان پیش می‌رود

تو را پیدا نمی‌کنم

[پیرمرد این مقاله را دوست دارم]

نمی‌دانم خانه‌ها چگونه کوچ می‌کنند

صداها

سنگ‌ها

کوچه‌ها چگونه کوچ می‌کنند

[نه، این مقاله چاپ نمی‌شود]»

● سه

کماکان از عدم حضور «وزن عروضی» لابه لای موسیقی طبیعی زبان در این شعرها ناراضی‌ام یعنی همان حضوری که می‌توانست این شعرهای منثور را به شعرهای سپید بدل کند. کتمان نمی‌کنم که چندان نظر خوشی به «شعر منثور» ندارم و از همه‌گیری آن در دهه‌های اخیر، این واهمه را دارم که نه‌تنها ارتباط مخاطبان عام با شعر این دوره به طور کامل قطع شود که ارتباط شاعران با حضور مستدام‌شان در تاریخ ادبی هم به اتمام رسد!

«شعر منثور» تنها در برخی لحظات خاص «شهود» جوابگوست [چنان که در شعر معاصر عرب هم ـ با مشترکات بسیار با شعر ما ـ تنها در همین لحظات، مؤثر افتاده] بنابراین ... چه فایده دارد این همه گفتیم و نوشتیم اما .... بگذریم!