پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
مجله ویستا

فضایی وهم آلود در تاریك روشنی صحنه


فضایی وهم آلود در تاریك روشنی صحنه

نمایش از كجا آغاز می شود پاسخ به این پرسش شاید كمی عجیب به نظر برسد معلوم است از صحنه

نمایش از كجا آغاز می شود؟ پاسخ به این پرسش شاید كمی عجیب به نظر برسد؛ معلوم است از صحنه! اما این بار كمی متفاوت است- پیش از آن كه به سالن وارد شویم، دختری را می بینیم كه در حصار یك آكواریوم گرفتار آمده و به شدت به هم ریخته است. گویی چشم ها، اعضاء و جوارحش با انرژی برق كنترل و قابل حركت هستند- مردی از راه می رسد، دست او را می گیرد و به داخل می برد- زمانی كه به سالن پا می گذاریم، فضا مه آلود است و دود همه جا را پر كرده و به سختی می توانیم جایی را ببینیم. حالا به دنبال داستانی هستیم كه روایت خواهد شد- روی پرده زنی دختر را شكنجه می دهد و یك ماهی او را نظاره می كند- ماهی نماد حقیقی است كه نمی توان انكار كرد- دختر از پرده بیرون می پرد و وسط صحنه می آید در حالی كه ضجه می كشد- سایه ها بر صورتش می دوند و بی تابانه به این سو و آن سو گام می زند. به راستی او كیست و اینجا كجاست؟ مدتی بعد پسرك بینوایی كه زائیده یك حادثه شوم و تلخ است به كنارش آورده می شود و همدردیش با پسر به پیشبرد ماجرا كمك می كند و درگیری های آشفته مرد و زن و تكرار مداوم مرگ و زندگی تا پایان یك لحظه ما را به خود نمی گذارد. ما تمام نمی شویم، این سرنوشت است كه سرانجام می یابد؛ این حرفی است كه تلخ مثل عسل دارد، در واقع عسل استعاره است از شیرینی زندگی و حیات كه با تلخكامی های بسیار همراه است، بشر در دام آنچه خود پدید آورده گرفتار است و چونان عنكبوتی در دامی كه تنیده گرفتار می شود. دود به همراه ماسكی كه پسرك بر چهره دارد حاكی از چنین فرهنگی است، بشری كه ادعای همه چیز دارد ولی سلاح مخرب شیمیایی را به كار می گیرد تا توان همنوعانش را كاهش دهد و یا قدرت زندگی را از آنان بستاند.

گروه بازی ، این بار متفاوت تر از گذشته ظاهر می شود و سعی دارد تا با بهره گیری از فضای خشونت بار و غیر متعارف اكسپرسیونیستی و اغراق و اعجابی كه این سبك دارد، ذهن مخاطب را نشانه رود و او را درگیر كند به گونه ای كه بهره گیری از حس به حداقل می رسد و تنها ترس از مرگ و خشونت است كه گاه گاهی در صحنه بازی نمود پیدا می كند- زمان همه چیز را به «بازی» می گیرد و در تقابل زندگی (با بازی پسیانی) و مرگ (فاطمه تقوی این نقش را عهده دار است)، بر سر میز بازی مرگ است كه پیروز می شود و رقص كنان و پای كوبان به آنچه می خواهد دست می زند و زندگی چاره ای جز نظاره ندارد. بیننده پا به پای بازیگر رنج می كشد و در ضجه او شریك است. مؤلفه های سبك اكسپرسیونیستی به تمامی در این نمایش به كار گرفته می شوند و ذهنیت بر عینیت توفق و برتری پیدا می كند. همه چیز پر از تشویش و اضطراب و پراكندگی و اغراق است و در لایه های زیرین خود، به بیان موجودیت هستی و بشر می پردازد. در میان كارهای انجام شده گروهی بازی و تا آنجا كه دیده ایم، تلخ مثل عسل شاید یك سروگردن بالاتر است و توانسته ضمن به كارگیری عناصر تئاتر تجربه گراها هوشمندانه گریزی به آنچه تئاتر حرفه ای نامیده می شود بزند. همه چیز تحت كنترل و نظارت است و ابزار و اجزاء صحنه اعم از موسیقی، فضا، دكور، بازیگر و غیره چنان در هم تنیده شده كه جدایی آنها ناممكن می نماید و روابط علی فاقد شرایط تحلیل محیطی است و تضاد اصل تفكیك نشدنی در نمایش است. در بررسی و پرداختن به زوایای مختلف تلخ مثل عسل، به جای پرداختن به تك تك اجزای شكل دهنده قالب نمایشی، خوب است در كلیت به یك توافق و جمع بندی دست پیدا كنیم.

گروه بازی آنقدر تجربه دارد كه بتواند شرایط را به نفع خود تغییر دهد، لذا هدف این نیست كه بیهوده این تلاش را محكوم كنیم یا بی جهت آن را قدر نهیم، بلكه در این دست نوشته برآنیم تا آنچه را رخ داده در حد بضاعت و فرصت مورد تجزیه و ارزیابی قرار دهیم. در این رهگذر، اشاراتی خواهیم داشت به مقدمه كه ذكر آن پیشتر رفت تا به استنتاج منطقی و مطلوبی دست پیدا كنیم. در نمایش داستان نداریم و تمام كنش ها و واكنش ها حول موضوعیت است كه به خود وضعیت می گیرد و این روند به تدریج و با پیشرفت زمان، كم كم حالت منطقی پیدا می كند به گونه ای كه در تلفیق آن با سبك، به انسجام قابل قبولی می رسد- شرایط تعیین كننده اند، بدان معنا كه هر لحظه وضعیت موجود تابع حوادثی است كه گاه سرانجامشان نامشخص است. بر همین مبنا، عمل و عكس العمل فرآیندی است از تأثیرات محیطی كه القائات فضا به آن ساختار منطقی می دهد تا اندیشه از طریق آن بتواند به مرز ظهور برسد. درگیری فیزیكی كه در قالب نمایش ها پایه ای است برای عقده گشایی و یا زمینه سازی برای دستمایه قرار گرفتن در اوج، اینجا از جنس خود نمایش است و كاربرد دیگری ندارد- تاریك روشنی صحنه از قواعد مطابق با گونه های رایج در فضاسازی وهم آلود و دلهره آور رقابت می كند- آرایش صحنه ثابت نیست و بنابه ضرورت قابل تعمیم و تغییر است و این را از انطباق پارچه سفید قابل حمل كه به عنوان پرده نمایش استفاده می شود، می توان به راحتی تشخیص داد- ریتم آهنگ به كار سرعت می بخشد و نوع پوشش بازیگران انعطاف لازم را دارد- كاراكترها به آسانی به محیط نمایش وارد می شوند و به انجام وظایفشان واقفند و خود را ملزم می دانند به مخاطب احترام بگذارند.

گفتار در قیاس با رفتار، كمتر مورد بهره گیری است و به جای كلام منطق جایگزین می شود و حركات نقش كلمه به خود می گیرند تا مفاهیم را انتقال دهند- كارگردان هماهنگی گروهی را به نحو مطلوب انجام می دهد تا در شیوه اجرایی به یك دستی و روانی لازم برسد.

در یك جمع بندی، می توان گفت نمایش هایی مانند تلخ مثل عسل، تلاش مؤثری هستند برای آن كه تئاتر از وضعیت كنونی به سمت و سوی واقعی اش حركت كند و در كنار گونه های مختلف، اثربخشی بیشتری داشته باشد تا به تدریج نویسنده و كارگردان مجبور شود، اهمیت بیشتری به مخاطب بدهد؛ مخاطبی كه حق دارد محترم شمرده شود. تلخ مثل عسل، كوششی است برای نزدیك تر شدن به این دیدگاه هرچند باید گام های بلندتری نیز برداشته شود.

پژمان پروازی