چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ردپای نویسنده در «من ژانت نیستم»


ردپای نویسنده در «من ژانت نیستم»

محمد طلوعی در داستان های خود به نقد روانکاوانه جامعه می پردازد به صورت آشکاری خود را وارد داستان می کند

مجموعه داستان «من ژانت نیستم» نوشته محمد طلوعی از مجموعه رمان‌های بزرگسال انتشارات افق است که داستان‌های آن اغلب در فضای رئال روایت می‌شود و موقعیت‌های سوررئال را شکل می‌دهد.

محمد طلوعی نویسنده‌ رمان تحسین‌شده‌ «قربانی باد موافق» با نگاهی جزیی‌نگر، شخصی و گاه مالیخولیایی یادگارها و رویاهایی از گذشته و حال را با نثری هنرمندانه در این رمان روایت می‌کند.

طلوعی در مجموعه جدیدش زندگی آمیخته با مالیخولیای یک خانواده را از گذشته تا امروز بازگو می‌کند.

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «مادر رضا آدم سخت‌گیری بود. یک‌بار به خاطر این‌که رضا مسواک نزده مدرسه آمده بود، شال و کلاه کرد آمد مدرسه و وسط کلاس دندان‌های رضا را مسواک کرد. هیچی نگفت، حتی از خانم اجازه نگرفت تو بیاید. با لیوان نارنجی گلداری که روی شیشه‌ ویترین روشویی بود آمد توی کلاس، روی مسواک قدِ بند انگشت خمیردندان مالید و کرد توی دهنِ رضا.....»

به نظر می‌رسد محمد طلوعی و اطرافیانش در سطر سطر من ژانت نیستم حضور داشته‌ باشند. نویسنده بصراحت در نخستین داستان مجموعه با عنوان پروانه، رد پایش را آشکار می‌کند: [ابوترابی گفت: «رفته‌اند خرید جناب طلوعی.» ( ص۱۳)]

نویسنده، گویی به نشانه اعتراض به گسترش نقد روانکاوانه که با سرک کشیدن به پستوهای زندگی فردی نویسنده، اتفاقات و رویدادهای خلق شده در داستان‌هایش را ربط می‌دهند به این که نویسنده با رویاپردازی و داستان‌گویی در حال فرافکنی عقده‌های روانی خود است، با لجاجت و اصرار تقریبا در همه داستان‌ها به خواننده گوشزد می‌کند که این راوی خود منم.

داستان‌های مجموعه من ژانت نیستم بیشتر از آن‌که مضمون محور باشد، فرم محور است و نویسنده توجه ویژه‌ای به فرم و شیوه روایت داشته است.

ناکامی، واماندگی آدم‌ها در برابر جبر روزگار، بحران هویت و... محورهای اصلی و بن‌مایه‌های مشترک مضمونی داستان‌های این مجموعه را شکل می‌دهد که با زاویه دید اول شخص راوی و در فضایی رئال روایت ‌شده‌اند، هر چند گاهی در موقعیت‌هایی مانند داستان «راه درخشان» روایت تا فضایی نزدیک سوررئال پیش می‌رود.

بن‌مایه‌های مشترک مضمونی را می‌توان دو به دو و حتی گاهی بیشتر در داستان‌ها دید. به عنوان مثال مضمون ناکامی در داستان‌های «پروانه»، «تولد رضا دلدارنیک» و داستان «داریوش خیس» از یک جنس هستند یا مضمون واماندگی آدم‌ها در برابر جبر و تسلیم شدن در برابر زمانه را(اگر نگوییم در تمام داستان‌ها) می‌توان در بیشتر داستان‌های این مجموعه و در بسیاری از جملات آن دید: «جبر زمونه این جوری‌مون کرده داداش.» (ص ۲۷) و «عموجان، با بخت چه می‌شود کرد؟» (ص۶۵)

از سوی دیگر میل به رمان‌نویسی در مجموعه داستان کوتاه من ژانت نیستم گویی هنوز دست از سر طلوعی برنداشته است. هر چند هر یک از داستان‌ها مستقل از دیگری بخوبی توانسته جای خودش را در مجموعه پیدا کند اما در نهایت تمام هفت داستان مجموعه تکه‌هایی از پازلی را تشکیل می‌دهد که در قالب یک روایت واحد با عنوان من ژانت نیستم می‌تواند در روح مخاطب تزریق شود. شاید ترکیب «داستان‌های دنباله‌دار» مناسب‌ترین واژه برای نامگذاری این مجموعه باشد. در این صورت خواننده می‌پذیرد در داستان‌های پروانه وتولد رضا دلدارنیک هر دو مژده یک نفر هستند که قرار نیست ماجرای تازه‌ای را با پرداخت داستانی متفاوت روایت کنند بلکه تنها قرار است در ۲ روایت مجزا، اطلاعات بیشتری از کم و کیف رابطه مژده با راوی‌ها به مخاطب بدهند.

همچنین، «آقایی» خیاط زنانه‌دوز من ژانت نیستم را می‌توان در تولد رضا دلدارنیک هم دید. «کت سرمه‌ای سه دکمه‌ام را آقایی در سال‌های کسادی زنانه دوزی دوخته بود.»(ص۴۳) و فراتر از همه این کاراکترها در همه داستان‌ها راوی اول شخصی داریم که بچه رشت است و مدام از ناراحتی کلیه می‌نالد.

شخصیت‌های این مجموعه آدم‌هایی هستند که عمدتا با روان‌پریشی خاص و ذهنی آشفته به سراغ یادگارها و خاطرات روزهای کودکی و نوجوانی می‌روند و در پس یک حس نوستالژیک قوی، داستان را روایت می‌کنند.

در نگاه سطحی به نظر می‌رسد نویسنده در روایت این خاطرات گاهی رشته کلام از دستش در رفته و داستان را با چیزی و کسی شروع می‌کند و بعد خواننده را به فضا و موقعیت داستانی می‌برد که هیچ ارتباط منطقی با مقدمه داستان ندارد اما طلوعی خیلی خوب توانسته از عهده این روایت با نگاه مالیخولیایی راوی برآید و داستان را پیش ببرد.

در داستان‌هایی مثل نصف تنور محسن و تولد رضا دلدار نیک این رشته کلام از دست رفته نویسنده بیشتر خودش را نشان می‌دهد. از طرفی در این دو داستان یک پای منطق داستانی لنگ می‌زند و رابطه علی و معلولی در داستانی خوب جفت‌وجور نشده است.

در داستان نصف تنور محسن، نمی‌شود روی آدمی که سندرم کلین لوین دارد و گاهی ۳ هفته پشت سر هم می‌خوابد آنقدر حساب باز کرد که بدون‌هماهنگی با او نقشه دزدی از خانه اربابی را کشید و روز و لحظه آخر خبرش کرد، حالا بماند شخصیتی که راوی و کسی که بزنگاه داستان با او شکل می‌گیرد همیشه در حاشیه متن بوده و در طول داستان، حتی در حد قیمت گرفتن عتیقه‌ها و دیدن عکس‌ها با محسن همراه نمی‌شود.

یکی دیگر از ویژگی‌های من ژانت نیستم را می‌توان جزئی‌نگری نویسنده در زبان و روایت دانست.

نگاهی که علاوه بر توصیف گاه لحظه به لحظه یک موقعیت داستانی (مانند«دور دو فرمان زد، دنده یک گذاشت و...»(ص۸۱)، از واژگانی استفاده می‌کند که به جزئی از کل یک حرفه یا ماجرا اشاره دارد و خوب هم از آب در آمده است. (واقعا چی بهتر از اندازه کردن دور کاور بزرگ دخترهای پاریسی. (ص۵۴) و یا به سیاق سال‌های جنگ دو انگشتی دست زد. (ص ۴۳)

زبان نویسنده، آمیخته به طنز و کنایه است که گاه به آسیب‌های اجتماعی روز اشاره می‌کند. «لابد پدر و مادرم درگیر طلاق هر ساله شان بودند... ما احتمالا در تهران بودیم تا موشکی توی سرمان بخورد و پدر و مادرمان بی‌بچه‌هایشان راحت‌تر بتوانند تصمیم بگیرند.» (ص۵۵)

نویسنده در استفاده از اسم‌ها آنقدر دست دلبازی به خرج داده که آدم از سر و کول من ژانت نیستم آویزان شده است. این تعدد شخصیت‌ها در داستان‌های (لیلاج بی اوغلو و داریوش خیس) موجب شده نویسنده مجال شخصیت‌پردازی را از دست بدهد.

از طرفی شخصیت‌ها گاه بیش از حد منفعل هستند و با گارد باز جلو می‌روند و گاه مطیع جبر وسرنوشت می‌شوند (راه درخشان) و گاه گوش به فرمان آدم‌های دیگر داستان، (نصف تنور محسن). این منفعل بودن‌ها، کشمکش داستانی را در جهت خواندنی‌تر شدن اثر از بین برده است.

مرضیه سبزعلیان