شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سال متوسط ها


سال متوسط ها

شهریار بحرانی فیلم ساز خوبی ست حمله به H۳ و مجموعهٔ مریم مقدس اش را دوست دارم کمال تبریزی هم هرگونه فیلمی ساخته و از فیلم های دوست داشتنی او می توان فهرست بلندی تهیه کرد ولی از دیدن نام شان به عنوان داوران مسابقهٔ سینمای بین الملل تعجب کردم به هر حال پیشینهٔ فیلم سازی را باید در این انتخاب ها رعایت کرد همان طور که احمدرضا معتمدی برای حضور در میان داوران بخش معناگر انتخاب مناسبی به نظر می رسد

۱. ماجرای ”انتخاب خودمان توسط خودمان“ و ”جایزه دادن خودمان به خودمان“ ظاهراً خیلی عادی و طبیعی شده و دیگر کسی به روی خودش هم نمی‌آورد که چنین اتفاقی مدام رخ می‌دهد و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. البته خوشبختانه حکایت جشنوارهٔ فجر امسال به ”انتخاب محدود ماند و به ”جایزه“ نرسید. هیچ‌یک از دست‌اندرکاران فیلمی که متقاضی شرکت در بخش مسابقه است نباید در میان اعضاء کمیتهٔ انتخاب و هیئت داوری باشد. این نکته آن‌قدر بدیهی‌ست که نیازی به اثبات ندارد در همه جای دنیا و در همهٔ جشنواره‌ها هم رعایت می‌شود. این محدودیت شامل کمیتهٔ انتخاب نمی‌شود: ”عوامل تهیه و توزیع فیلم‌های مسابقهٔ سینمای مستند در حالی هشت فیلم از تولیدات مرکز گسترش سینمای مستند و انجمن سینمای جوانان انتخاب می‌شود، که یکی از اعضاء هیئت سه نفرهٔ انتخاب این بخش، رئیس این دو مرکز است. وقت خوب مصائب هم یکی از همین هشت عنوان است. گفتم با خودم شروع کنم تا برسم به دیگران.

۲. معمولاً در ترکیب هیئت‌های انتخاب و داوری، افراد را طوری می‌چینند که نگاه‌های متفاوت در کنار هم قرار بگیرد. اگر قرار باشد نگاه همه شبیه باشد و پایگاه و جایگاه فکری‌شان یکی، چه لزومی به انتخاب جمع؟ یکی را انتخاب می‌کنند به‌جای همه. نگاهی به اعضاء هیئت انتخاب فیلم‌های ایرانی بیندازید. گذشته از نمایندگان وزارت ارشاد و مدیران تلویزیون، چهار سینماگر در این ترکیب حضور دارند که همگی بیش از هر چیز، منسوب به ”سینمای بدنه“ و فیلم‌های عامه‌پسند هستند. بهتر نبود دست‌کم یک نفر از سازندگان آثار متفاوت در کنار این سینماگران قرار می‌گرفت؟

۳. شهریار بحرانی فیلم‌ساز خوبی‌ست. حمله به H۳ و مجموعهٔ مریم ‌مقدس‌اش را دوست دارم. کمال تبریزی هم هرگونه فیلمی ساخته و از فیلم‌های دوست‌داشتنی او می‌توان فهرست بلندی تهیه کرد. ولی از دیدن نام‌شان به عنوان داوران مسابقهٔ سینمای بین‌الملل تعجب کردم. به هر حال پیشینهٔ فیلم‌سازی را باید در این انتخاب‌ها رعایت کرد. همان‌طور که احمدرضا معتمدی برای حضور در میان داوران بخش معناگر انتخاب مناسبی به‌نظر می‌رسد. مثلاً بهتر نبود رخشان بنی‌اعتماد به‌جای سینمای آسیا، داور بخش بین‌الملل بود؟

۴. نرسیدن فیلم‌ها و جابه‌جا شدن نوبت‌های نمایش دیگر آن‌قدر عادی شده که همه آن‌را به‌عنوان یکی از ویژگی‌های جشنواره پذیرفته‌اند. به همین دلیل تماشاگران حرفه‌ای ـ منتقدان، سینماگران، دانشجویان و... ـ کمتر صدای‌شان در می‌آید و اغلب معترضان، تماشاگران گذری و افرادی هستند که بلیتی از طریق دوستان به‌دست‌شان رسیده و راهی سینما شده‌اند تا فلان فیلم را ببینند اما با بهمان فیلم روبه‌رو می‌شوند. کاش حداقل در جایگزین کردن فیلم‌ها، شباهت محتوائی و ساختاری را ـ دست کم تا حدودی ـ در نظر می‌گرفتند. مثلاً وقتی یک فیلم عامه‌پسند به نوبت نمایش خود نمی‌رسد، به‌جای آن‌، یک فیلم هنری مخاطب خاص نشان ندهند. به‌عنوان مثال، امسال در اغلب سینماها، به‌جای چهارشنبه سوری، سفر به هیدالو را نشان دادند. البته برعکس‌اش هم صادق است. به‌جای سینه‌سرخ، که به‌نظر می‌آید برای مخاطب عام خیلی جذاب نباشد، پروندهٔ هاوانا را نمایش دادند.

۵. در آفساید، جعفر پناهی برخلاف دو اثر قبلی‌اش حرف تلخش را با لایه‌ای از طنز می‌پوشاند و همین باعث می‌شود نه تنها رگه‌های تلخ ماجرا خیلی برای خودنمائی جا باز نکند، که حرف‌های شخصیت‌های زن داستان هم از جنس شعارهای فمینیستی این‌جائی‌اش نباشد. دخترها این طرف میله‌ها هستند و سربازهائی که نمی‌گذارند آنها وارد استادیوم شوند آن‌طرف. اما با وجود این میله‌ها و خط‌کشی میان آنها، آدم‌ها سیاه یا سفید نیستند. داستان که جلوتر می‌رود، آن میله‌ها هم حذف می‌شود و کم‌کم همه در کنار هم قرار می‌گیرند و همه در جشنی ملی گرد هم می‌آیند و فیلم با شادی و رهائی با سرود ”ای ایران“ به پایان می‌رسد. هوشمندی پناهی هم نه فقط در استفاده از این سرود، که در انتخاب اجراء پس از انقلاب آن با صدای اسفندیار قره‌باغی است. برای چنین موضوعی که برآمده از دل اجتماع امروز است، ”ای ایران“ بنان به‌طور قطع نمی‌توانست انتخاب مناسبی باشد.

۶. ستاره می‌شود یک عزت‌الله انتظامی خوب دارد و ستاره بود یک خسرو شکیبائی خیلی خوب. مثل چند فیلم اخیر جیرانی، بقیهٔ بازی‌ها هم بد نیست. جلد یک ستاره‌ها با استقبال بیشتر مردم روبه‌رو خواهد شد، اما جلد سه فیلم بهتری‌ست. گذشته از ریتم کند هر دو فیلم، که در مورد دومی شاید پذیرفتنی‌تر به‌نظر برسد، اشکال این‌جاست که در ستاره می‌شود باید بازیگر بزرگ سینمای ایران را در نقش بازیگری که از پس ایفای نقش‌اش بر نمی‌آید بپذیریم. هر قدر ارجاع و اشاره به اشخاص حقیقی در ستاره بود پذیرفتنی است، فضای جلد اول نابازیگر طلب می‌کند.

۷. به آهستگی دربارهٔ جامعه‌ای‌ست که با دروغ و طعنه و غیبت بیگانه نیست. دربارهٔ قضاوت مردم است نسبت به موضوعی که آگاهی درستی از آن ندارند. خط کلی فیلم‌نامه، به‌خودی خود، نشانهٔ هوشمندی پرویز شهبازی ـ فیلم‌نامه‌نویس ـ است و شکل روایت هم ما را در جایگاه یکی از همان آدم‌های بر مسند قضاوت نشسته قرار می‌دهد. دانای کلی در کار نیست و آگاهی ما به‌عنوان ناظر، در حد افراد درگیر ماجراست. هر بار قضاوت می‌کنیم و هر بار می‌فهمیم اشتباه کرده‌ایم. داستان در واقع سه بار و به سه شکل به آخر می‌رسد، اما پایان اصلی چیز دیگری‌ست. به آهستگی دربارهٔ جست‌وجوی مردی‌ست به‌دنبال همسرش. همسری که بی‌خبر از خانه رفته و همه درباره‌اش بد می‌گویند. اما بعد می‌فهمیم همه اشتباه کرده‌اند. ولی ما هم با اطلاعات غلطی که دریافت می‌کنیم به اشتباه می‌افتیم. مثلاً شکل جدا شدن او از بچه‌اش، شکل خاص صحبت با استاد دانشگاه در مشهد، قطع کردن تلفن پس از شنیدن صدای شوهرش، بی‌خبر به سفر رفتن و اصلاً شکل مرموز سفرش. خب، این ابهام و رمز و راز را باید به حساب ناآگاهی‌مان نسبت به وقایع بگذاریم و مانع قضاوت‌مان شویم؟ فیلم، روایت غیرمستقیمی دارد و ماجرا را از طریق نواری که به‌دست عده‌ای جوان افتاده دنبال می‌کنیم. آن‌ها را یک‌بار در ابتدا می‌بینیم و یک‌بار در میانهٔ فیلم. نمی‌دانم این ایدهٔ پرویز شهبازی بوده یا مازیار میری، ولی به‌نظر می‌رسد بیشتر به خاطر رسیدن به روایتی مدرن به داستان اضافه شده. حاصلش البته اضافه‌گوئی است که به فیلم لطمه زده.

۸. کارگردان مشغول کارند، نمونهٔ خوب فیلم‌های جمع‌وجور و ارزان ویدئویی‌ست. هرچند که ویدئویی بودن کار بیش از آن‌که به داستان و شکل کار مربوط باشد به صرفه‌جوئی مالی برمی‌گردد. داستان فیلم دست را برای تحلیل‌های تمثیلی مختلف باز می‌گذارد، ولی جذابیت فیلم نه به خاطر نگاه تمثیلی‌اش، که به‌دلیل پرداختن به روابط میان شخصیت‌هاست. آدم‌های گرم و واقعی و زنده و ملموس، که نمونه‌اش را در این‌گونه فیلم‌های ضدقصه کمتر می‌بینیم ـ حتی در آثار خود کیارستمی که طرح فیلم متعلق ب اوست. مانی حقیقی در فیلم اولش آبادان، تصویری از تهران معاصر ارائه می‌دهد که از قصهٔ آدم‌هایش مهمتر و به یادماندنی‌تر است؛ و حالا در این‌جا رابطهٔ میان آدم‌ها مهمتر از هرچیز دیگری‌ست. آبادان به خاطر نوع قصه و تنوع تصویری و حضور بازیگران نام آشنا، برای تماشاگر جذاب‌تر است اما کارگران... یک‌دست‌تر و کامل‌تر.

۹. یک‌شب فیلم آبرومندانه‌ای‌ست. آبرو و جذابیتش را هم از موضوع حساسش نمی‌گیرد، مال خود فیلم است. ولی حیف که ریتم خوبی ندارد و صحنه‌های اضافی برخی جاها اذیت می‌کند. فیلم ماجرای تنهائی شبانهٔ دختری‌ست در تهران و روبه‌رو شدنش با سه مرد. به مرد سوم که می‌رسیم هم فیلم کش‌دار می‌شود، هم فیلم‌نامه با داستان فرعی جسدی در صندوق عقب ماشین، از مسیرش دور می‌شود. کاش یک‌سوم پایانی فیلم طور دیگری بود.

۱۰. چهارشنبه سوری یک فیلم‌نامهٔ خوب دارد، یک حمید فرخ‌نژاد خیلی خوب و یک هدیه تهرانی عالی. ترانه علیدوستی هم آن‌قدر در شهر زیبا خوب بود که این‌جا خوبی‌اش خیلی به‌چشم نمی‌آید. فرخ‌نژاد حالا دیگر ته لهجهٔ جنوبی و سرعت گفتار و تکرار بخشی از دیالوگ‌ها را جزئی از وجودش کرده و به‌عنوان شیوهٔ بازی‌اش از آن استفاده می‌کند. خوب هم هست و به‌خوبی با نقش هماهنگ می‌شود. هدیه تهرانی هم متفاوت با همیشه است و پس از آن گریهٔ آخر شوکران، حالا این جا با ظاهری متفاوت، از سردی همیشگی نقش‌های قبلی فاصله گرفته و گرمی بغض و گریه و فریاد را تجربه می‌کند. یکی از بهترین صحنه‌های فیلم و بازی‌های تهرانی، بغض و گریهٔ او در حمام است. اما وقتی به مهم‌ترین صحنهٔ فیلم یعنی دیدار فرخ‌نژاد و پانته‌آ بهرام می‌رسیم، اجراء صحنه چندان قوی و تأثیرگذار نیست. پایان فیلم از نقاط قوت فیلم‌نامه است. دختر نظافت‌چی از ماجرا خارج می‌شود و شوهر سابق زن همسایه به داستان وارد می‌شود، تا هر چهار نفر درگیر در این مربع انسانی، در پایان تأثیرگذارش حضور داشته باشند.

۱۱. شاهزادهٔ ایرانی برگرفته از سریالی‌ست به نام چهل سرباز. تا این‌جا تجربه ثابت کرده که تدوین بخش‌هائی از یک مجموعهٔ تلویزیونی به اسم فیلم سینمائی، حاصل موفقی ندارد. نمونه‌های امسالی این جریان هم شهرآشوب و مسیح است. چون اساس کار بر مجموعهٔ تلویزیونی بنا شده و انتخاب بخش‌هائی از آن به هر حال معنی‌اش حذف بخش‌های دیگر است و همین باعث ابهام داستان و سردرگمی تماشاگر می‌شود. اتفاقاً همزمان با جشنواره، آخرین قسمت‌های سریال مسافر ری از تلویزیون پخش شد. زمانی که آن‌را به‌عنوان فیلم‌سینمائی در جشنواره چند سال قبل دیده بودیم چنگی به دل نمی‌زد و حالا در جایگاه خودش به‌عنوان یک اثر تلویزیونی، دیدنی و جذاب به‌نظر می‌رسید. ولی ماجرای شاهزادهٔ ایرانی فرق می‌کند. سریال چهل سرباز ـ آن‌طور که نوشته شده ـ تلفیقی از اسطوره‌های شاهنامه، زندگی حضرت علی (ع)، وقایع تاریخی انقلاب، جنگ هشت‌سالهٔ ایران و عراق و برخی حوادث دیگر است. اما شاهزادهٔ ایرانی حاصل انتخاب صحنه‌های مربوط به نبرد رستم و اسفندیار است. تنها همین صحنه‌ها، بدون کم و زیاد. به همین دلیل، آشفتگی نمونه‌های پیشین را این‌جا نمی‌بینیم و فیلم جذابی از کار درآمده که ضرباهنگ خوبی هم دارد. کارگردان در گفت‌وگو با نشریهٔ روزانهٔ جشنواره اعلام کرده شاهزادهٔ ایرانی بدون دخالت او در انتخاب صحنه‌ها و تدوین آن شکل گرفته است. با این‌حال باید تولید نخستین فیلم ایرانی این سال‌ها براساس شاهنامه را به فال نیک گرفت.

ناصر صفاریان


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید