شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ناتوی شرق


ناتوی شرق

بعد از پایان جنگ سرد, آسیای میانه به عنوان منطقه ای غیر قابل پیش بینی و آسیب پذیر شهرت یافت بی ثباتی اقتصادی, ضعف جامعه مدنی و شرایط نامساعد سیاسی داخلی ویژگی های ثابت کشورهای شوروی سابق در این منطقه از بعد از استقلالشان در ۱۱ سال گذشته بوده است

بانک جهانی دهه گذشته را دوران انتقال سه گانه برای کشورهای آسیای میانه خوانده است. منظور از این عبارت رویارویی همزمان این کشورها با شوک اقتصادی ناشی از فروپاشی شوروی، تغییر شکل ناگهانی در ماهیت حاکمیت متمرکز و بالاخره تغییر ناگهانی موقعیت جغرافیایی و قرار گرفتن میان دو قدرت هسته ای جهان است. از سوی دیگر آسیای میانه با پیچیده کردن مشکلات داخلی در سیاست خارجی آمریکا جایگاه اولویت داری نداشت. اولویت و منافع واشنگتن امنیت انرژی و عدم تکثیر هسته ای بود تا ثبات میان مدت سیاسی یا توسعه اقتصادی بلندمدت منطقه. در نتیجه شرایط اشاره شده، کشورهای آسیای میانه برای تأمین نیازهای فوری امنیتی و اقتصادی اشان بر مسکو و پکن روی آوردند.

روسیه و چین با همه دولت های منطقه پیمان دوستی یا پیمان رسمی تجاری امضا کرده اند. مسکو با استقرار نیرو در قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان در چارچوب توافقنامه های امنیتی دوجانبه، جایگاه نظامی خود را هم در منطقه کم کرده است.

بنابراین تا دو سال پیش بیشتر منافع روسیه و چین آینده این منطقه را شکل می داد تا منافع غرب.

اما واقعه ۱۱ سپتابر ۲۰۰۱ و در پی آن جنگ افغانستان، آسیای مرکزی را از حاشیه به متن کشاند و اهمیت استراتژیک آن را به عنوان یک محور ژئوپلتیک برای غرب بیشتر نمایان کرد. کشورهای آسیای میانه اکنون بیشتر از هر زمان دیگر در کانون توجه سیاسی غرب قرار دارند و این منطقه اکنون دیگر تنها در حوزه نفوذ و اختیار چین و روسیه نیست.

تحولات سیاسی جدید، توازن قدرت را به شدت در این منطقه آسیب پذیر بر هم زد. اکنون این منطقه بار دیگر عرصه بازی بزرگ ژئوپلتیک میان قدرت های بزرگ است. با حضور کنونی آمریکا در آسیای میانه نفوذ روسیه و چین به طور موقت کمرنگ شده است. فشارهای جدیدی که به روابط معمولاً نزدیک چین و روسیه وارد می شود از یک سو و فعالیت شبه نظامیان اسلامگرا از سوی دیگر تحولات آینده منطقه آسیای میانه را در پرده ای از ابهام فرو می برد. با توجه به اهمیت فیزیکی و استراتژیک آسیای میانه، می توان انتظار داشت که تضاد منافع جهانی قدرت های بزرگ برای سلطه بر این منطقه در آینده هم ادامه یابد.

در این میان سازمان همکاری شانگهای نقش و نفوذ زیادی در آینده این منطقه دارد. این سازمان که هم پیمانی است میان روسیه، چین، ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان و قرقیزستان، در ژوئن سال ۲۰۰۱ تأسیس شد. نطفه اصلی این سازمان گروه شانگهای پنج بود، گروه امنیتی نه چندان جدی که همه اعضای کنونی سازمان همکاری شانگهای به غیر از ازبکستان در آن حضور داشتند. شانگهای پنج در سال ۱۹۹۶ و به عنوان یک اقدام اعتمادساز شکل گرفت. در آن گروه کشورهای عضو درباره تعیین خطوط مرزی با یکدیگر تعامل می کردند. در تابستان سال ۲۰۰۱ به راهنمایی ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه و جیانگ زمین رئیس جمهور وقت چین، این سازمان ازبکستان را هم به اعضای خود اضافه کرد و رسماُ به عنوان سازمان همکاری شانگهای شروع به کار نمود در اساسنامه این سازمان آمده است که یک مجمع منطقه ای است و می خواهد روابط نیرومندتری میان کشورهای عضو برقرار کند و همزمان امنیت جمعی آسیای میانه را نیز تضمین نماید.

سازمان همکاری شانگهای در اولی سال عمر خود درگیر امنیت منطقه ای و کنترل مرزها شد. شش کشور عضو آن هنگام تأسیس عهد کرده بودند با سه نیروی اهریمنی یعنی تروریسم، افراط گرایی و جدایی طلبی مقابله کنند. برخی طرفداران این سازمان آن را فقط یک راهکار امنیتی نمی دانند بلکه چارچوبی امیدوارکننده برای ایجاد روابط نزدیک تجاری، فرهنگی، محیط زیستی، فنی و سرمایه گذاری میان اعضا می دانند. به این ترتیب سازمان همکاری شانگهای قرار بود به صدای اقتدار منطقه تبدیل شود. اعضا خواستار به رسمیت شناخته شدن از سوی سازمان ملل شدند و حتی به مغولستان، پاکستان، هند و ایران برای عضویت در آینده پیشنهاداتی دادند. اگر این سازمان توسعه یابد و نه تنها مسائل امنیتی که موضوعات اقتصادی و اجتماعی را هم در برگیرد، آن وقت به یک یاریگر قدرتمند منطقه ای تبدیل می شود.

اعضای ایی سازمان دورنمای آن را تبدیل شدن به یک سازمان چندجانبه با نفوذ دیده اند. اما این دورنما برای سازمان جوانی مثل سازمان همکاری شانگهای الزاماتی دارد؛ مثلاً این که هر کشور باید اراده سیاسی لازم را در چارچوب سازمان همکاری شانگهای داشته باشد. سازمان هم باید نهادهای خودمختار خود را توسعه دهد و رهبری توانا و مجزا از دولت های عضو داشته باشد.

سازمان ملل، آمریکا و اتحادیه اروپا هم باید این گروه را به عنوان یک سازمان معتبر بین المللی به رسمیت بشناسد. از آن مهمتر اینکه سازمان همکاری شانگهای باید به عنوان ابزاری مشروع برای منافع جمعی اعضایش عمل کند نه سازمانی تحت سلطه یا هدایت یک یا دو کشور.

تحقق این شرط آخری که مورد اشاره قرار گرفت، دشوار است. سازمان همکاری شانگهای از زمان تشکیل در یک سال پیش، در محافل سیاسی و اطلاعاتی غرب، به عنوان ابزاری دردست سیاست خارجی روسیه و چین تلقی شد که به وسیله آن این قدرت ها می توانند کشورهای آسیای میانه را به رشد روابط نظامی و اقتصادی سوق دهند و همزمان سیاست های در مقابله با تهدیدات داخلی مانند جنبش های شبه نظامی اسلامی را هماهنگ کنند. روسیه و چین به دلیل وسعت بزرگتر جغرافیایی قدرت اقتصادی و توان نظامی بر دیگر شورهای این منطقه نفوذ داشته اند. سازمان همکاری شانگهای هم با ابتکار و راهنمایی رهبران همین دو کشور شکل گرفت. این شرایط به وزرای خارجه روسیه و چین امکان داده تا سیاست و موضعگیری سازمان شانگهای را تا حد زیادی در دست خود داشته باشند.

آمریکا موضعگیری کلی ضدآمریکایی این سازمان و عدم مدارای آن در برابر جنبش های جدایی طلب و اسلامی را از چشم روسیه و چین می بیند.

البته سیاستگذاران روسیه و چین، سازمان همکاری شانگهای را راهی برای تحکیم موضع خود در آسیای میانه می دانند و از آن برای برقراری روابط نزدیک و دوستانه با همسایگان آسیای میانه خود استفاده می کنند. همه این کشورها نگرانی های مشترکی دارند که از جمله این نگرانی ها نیاز به مقابله با ناآرامی های قومی و مذهبی است. روسیه و چین علاوه بر این نگرانی هدف دیگری هم دارند و آن مقابله با سلطه آمریکا در حوزه نفوذ سنتی اشان یعنی منطقه آسیای میانه است. روسیه و چین می خواهند با استفاده از این سازمان یک معماری امنیتی منطقه ای جدید ایجاد کنند که هم تمامیت ارضی کشورها در آن تضمین شود و هم سدی باشد برای مقابله با نفوذ غرب. سازمان شانگهای مدت کوتاهی بعد از تشکیل شدن بیانیه ای منتشر کرد که در آن بر نابخردانه بودن سیستم دفاع موشکی ملی آمریکا، انسجام پیمان ضد موشک بالستیک و مشروعیت دولت خلق چین به عنوان تنها نماینده چین و تایوان تأکید شده بود.

کشورهای آسیای میانه در سازمان شانگهای با روسیه و چین مشکلی ندارند. در چند سال گذشته رهبران این کشورها به چین و روسیه نزدیکتر شده اند. جدیدترین مورد از این نزدیک شدن در ازبکستان روی داد. اسلام کریم اف رئیس جمهور ازبکستان بعد از چند ماه خوش و بش دیپلماتیک با آمریکا به دامان روسیه بازگشت.

واقعه ۱۱ سپتامبر و جنگ در افغانستان بر سازمان همکاری شانگهای تأثیراتی داشت. حضور نظامی آمریکا در منطقه تغییراتی در سیاست آسیای میانه ایجاد کرد. بعد از این تحولات به گفته کارشناسان، اکنون تحرکات سازمان همکاری شانگهای همچون معیاری برای سنجش چگونگی همزیستی چین و روسیه با هم و تعامل آنها با آمریکا تبدیل شده است. این سازمان در کانون جدالی قرار دارد که بر سر حفظ نفوذ چین و روسیه بر آسیای مرکزی میان این دو قدرت و آمریکا در جریان است.

تاکنون پیمان شانگهای سکوت اختیار کرده بود، سکوتی مشکوک که بسیاری ناظران آن را نشانه ای از ضعف این سازمان تعبیر می کردند.

در ژوئن سال ۲۰۰۲ وقتی اعضای این سازمان در سنت پترزبورگ جمع شدند تا منشور حقوقی ۲۶ ماده ای خود را امضا کنند، دیپلمات های غربی این کار را بیهوده و سازمان شانگهای را نهادی نامربوط خواندند که بعد از ورود نیروهای آمریکایی به قلب آسیای میانه دیگر فلسفه وجودی خود را از دست می دهد. دلیل این اظهار نظرات تا حدی به کم تحرکی این سازمان در تحولات افغانستان بازمی گشت. این کم تحرکی در کنار عدم وجود انسجام در موضعگیری ها به اعتبار سازمان شانگهای لطمه زد.

سه عامل اصلی آینده سیاسی آسیای میانه را شکل می دهد و طبیعتاً بر آینده سازمان همکاری شانگهای هم تأثیر خواهد داشت. این سه عامل روابط چین و روسیه، منافع آمریکا در منطقه و ادامه تحرکات شبه نظامیان است.

روسیه و چین که همانطور که گفته شد از بنیانگذاران سازمان شانگهای بوده اند و در نتیجه در ادامه بقای آن هم نقش پررنگی دارند، در سالهای اخیر به روابط نزدیکی رسیده اند. پیمان حسن همجواری و همکاری که در ژوئن ۲۰۰۱ میان دو کشور به امضا رسید، اولین پیمان دوستی میان این دو از زمان آغاز جنگ سرد بود.

این توافقنامه نشاندهنده تحولاتی بود که در یک دهه گذشته استراتژی های ژئوپلتیک این دو کشور را به هم گره زده است. این دو کشور در سالهای اخیر به مبادله مهندس، دانشمند و افسر نظامی اقدام کرده اند و تمرین های مشترک نظامی انجام داده اند. دو طرف حتی با ترکیب منابع فنی خود درباره تهدیدات مشترک دفاعی همچون فن آوری استیلت آمریکا پژوهش کرده اند.

سازمان همکاری شانگهای در زمان تشکیلش، نمونه ای کامل و بی نقص از اجماع منافع دو کشور روسیه و چین به نظر می رسید، چرا که هم خواسته همیشگی مسکو برای افزایش دامنه کنترل خود در منطقه را برآورده می کرد و هم آرزوی پکن برای ایجاد یک دنیای چندقطبی را. هر دوی این کشورها سازمان شانگهای را راهی مطمئن برای حفظ آسیای میانه از نفوذ خارجی می دانستند. روسیه در آن زمان تلاش می کرد جمهوری های شوروی سابق را با ابزارهای اقتصادی، فرهنگی و دیپلماتیک در حوزه نفوذ خود حفظ کند. چین هم با توجه به افزایش حضور نظامی آمریکا در مرزهای شرقی اش و در کشورهای کره جنوبی، ژاپن و تایوان ضرورت تشکیل یک سازوکار امنیتی را از هر زمان دیگری بیشتر می دید. در اواخر دهه ۱۹۹۰ دو کشور چین و روسیه از سیاست های یکدیگر دفاع می کردند و تشکیل سازمان شانگهای ادامه همین روند بود.

اما طی دو سال بعد از ۱۱ سپتامبر، آمریکا در جریان جنگ با تروریسم بیشتر به روسیه نزدیک شد و این موضوع خوشایند رهبران چین نبود.

پیمان ماه مه ۲۰۰۲ مسکو که بیشترین حجم کاهش تسلیحات طی یک دهه گذشته را برای روسیه رقم می زد و همچنین ایجاد شورای ناتو روسیه که به مسکو امکان می داد برای اولین بار در سیاست ها ناتو نقش ایفا کند. نگرانی و ناخرسندی پکن را برانگیخت. رهبران چین نگران آن بودند که روسیه به مدار غرب وارد شود و به این ترتیب چین به حاشیه رانده شود و در مقابل مثلث استراتژیک پکن مسکو واشنگتن ناتوان بماند. در این صورت چین مجبور می شد به تنهایی سازمان شانگهای را به جلو ببرد. اما وقایع سالهای بعد نشان داد که شرایط آنطور که چین پیش بینی می کرد نبوده است. روابط روسیه و آمریکا علی رغم چند دیدار پر تبلیغات از حد نزدیکی احتیاط آمیز پیشتر نرفت و در مقابل روابط روسیه و چین تقویت شد. پوتین بارها در دیدار با رهبران چین تأکید کرد که هیچ گاه چارچوب پیمان شانگهای را ترک نخواهد کرد. گردش تجاری روسیه با چین بیشتر از آمریکاست و ارتش چین سالانه بیش از یک میلیارد دلار سلاح از روسیه خریداری می کند. از سوی دیگر روابط خارجی روسیه هیچگاه قطعی و یکجانبه نبوده و همزمان با نزدیک شدن به متحدان غربی همسایگان استراتژیک شرق را هم حفظ کرده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید