جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
کالایی به نام مدیریت عرفانی
ظهور و سقوط روشن فکری معمولا با فقر اقتصادی هم زمان است، گرچه شاید علت اصلی روشن فکری محسوب نشود. در بررسی وقایع تاریخی، زمانی که تتمهی یک حرکت فرهنگی و ملی به یک حکومت سیاسی ختم میشود، آن گاه عوامل روشن فکری آشکار میشود. بعد از انحطاط قدرت سیاسی و اجتماعی ایران در زمان صفویه و تحولات اقتصادی و سیاسی اروپا نگاهها همه به سوی اروپا خیره گشت. خیزش فرهنگی ملت که عموما بر عهدهی روشن فکران است، پس از مدتی به دلیل عدم وجود نظریههای عملی و تئوریکی برای ایجاد حکومت، به دست اذهان درجهی ادامه مییابد و در این صورت، محصولات فکری متفاوتی در بازار فرهنگی عرضه میشود. حکومت ناکام و روشن فکران برجسته تعارض آشکاری را به نمایش میگذارد که روند یک حکومت پایدار را به مخاطره میاندازد. از سویی، حکومت سنتی از طرف روشن فکران زیر سؤال میرود و از سوی دیگر، جایگزین لازم برای آن به دست سیاستمداران سپرده میشود. اینک، حکومت نویِ جایگزین شده یک چیز کم دارد و آن حکومت عملی و نظریههای پیش برندهی آن است. رئالیسم خام و ایدهآلیسم از نوع عرفانی که مدتها پیش گریبانگیر روشن فکران شده بود، موجب طرح تناقض میشود.
روشن فکر ایدئولوگ که قدری از هنر مدرن و قدری از مسایل فلسفی و روانشناسی با خود دارد، روش مدیریتی را نیز هم چون کالای فکری و عرفانی به پیش میبرد. انتقاداتی که بر حکومت در عرصهی سیاست میگیرد فقدان یک نظریهی منسجم و عملی را آشکار میکند. عدم توفیق در تشکیل حکومت فراگیر مربوط میشود به دیدگاهها و مبانی نظری پراکنده و درهم و برهم آنان که اطلاعات خود را از دستاوردهای درجهی دو و صوریِ فرنگ به دست آوردهاند. مسایل سنتی به دلیل کهنه و فرسوده شدن باطل شده و مدرنیسم آماده و مهیا بدون چارچوبهای محیط اجتماعی و فرهنگی جایگزین آن میشود. علت آن مربوط میشود به بیحوصلگی و عدم دقت در مبانی و تبعات مدرنیسم. مباحث مدرنیسم در مدیریت با خلط آموزههای ایدئولوژیکی و دیدگاههای سنتی مربوط به بازار سرمایه چیزی معجون به دست میدهد. این که تفکر مدرن باید با مسایل حاد فرهنگی عجین شود سخنی نیست، ولی مبانی این تفکر نیز میبایست به نحوی به کار گرفته شود. جمع تفکر مدیریت و عرفان در مبانی هم دیگر خلل وارد میسازند. مدیریت تفکری علمی و غایتگراست. یعنی نتایج هر امری در مدیریت مکررا سنجیده میشود. موفقیت و عدم موفقیت در تفکر مدیریتی کاربرد دارد. سود انگیزهی کافی برای فعالیتهای اقتصادی است و مدیریت با زمان بندی تولید خدمات این سود را به حداکثر میرساند. پیش بینی آینده نیز با توجه به شرایط فعلی سازمان حدس زده میشود. این در حالی است که، در تفکر عرفانی که تفکر رایج جامعهی ماست و مجموع رفتارهای فردی ما را با یک گوشهگیری پنهان تشکیل میدهد، نه انگیزهی سود و نه نتیجه و سرانجام یک تفکر، موضوعیتی ندارد. مهندسی اجتماع با این گوشهگیری و انزوا سازگار نیست.
به نظر میرسد دو اندیشهی عقلانی و ارزشی یا عرفانی باید روشن شود تا تداخل امور انجام نگیرد. مفاهیم «درست و نادرست» و «نیک و بد» مفاهیمی هستند که هر دو ما را به فرجام امور راهنمایی میکنند. مفهوم درست و نادرست از آن جهت که از عوامل منطقی به شمار میروند تعریف عقلانی از آنها وجود دارد. ۲ + ۲ = ۴ یک گزارهی درست است ولی، هیچ کس به خاطر این امر درست کیفر نخواهد دید. مفهوم نیک و بد که گزارههای ارزشی را شامل میشوند؛ تعریف دقیق از آن وجود ندارد ولی با این حال، از ارزش مفاهیم متافیزیکی نمیکاهد. در یک سازمان، مدارهای منطقی مدیریتی با یک تحلیل یا درستاند یا نادرست. بلاتکلیفی در تشخیص این دو مفهوم خللی در امر سازمان وارد میکند. هر نوع نوآوری که مدارهای مدیریتی را سامان دهد، در نتیجهی انگیزهی کسب سود است و آن نیز موجب افزایش رفاه سازمان میشود.
در امور اخلاقی، تشخیص نیک و بد به این آسانی به دست نمیآید. یک امر اخلاقی لزوما نیک یا بد نیست. در حالت کلی، هیچ ضرورتی در امور اخلاقی مشاهده نمیشود غیر از تشخیصهای فردی. کار نیک بدون ارجاع به فرجام هم نیک است. صرف انگیزهی کردار نیک خود موضوع مهمی است؛ اگر به نتیجهی منطقی و سرانجام نیک هم ختم شود چه نیکوتر خواهد بود. کسانی که در پی نیک اندوزی به سرانجامی بد میرسند، مشکلی از این دست دارند. پاداش نیک کاریست حمایتی که برای ترویج کار نیک ترتیب داده شده است. مفاهیم بهشت و جهنم برای کسانی تدارک دیده شده است که از تشخیص کار نیک و زمان آن ناتوان هستند. در این دورهی زمانی که دین مفهوم پاداش را طرح کرد هر کار نیکی تنها با سرانجامی نیک سنجطده میشد و از این رو، از مفهوم پاداش مفهومی بهرهمندی و اقتصادی مراد شد.
برخورد ما با یک امر اخلاقی قطعا متفاوتتر از برخورد ما با یک گزارهی عقلی و منطقی است. روشن شدن این دو حوزهی اندیشه خلط موضوع را از بین میبرد. مولوی که میگوید: «عاشقانات نعرهی الفقر و فخری میزنند»، رواج این اندیشه نیست که برای تنظیم و سازمان بندی اجتماع مدیریت فقر را آغاز کنیم. مفهومی که از جهت تعابیر عرفانی برای آن ارایه میشود فقط در آن مورد کاربرد دارد. هم این طور، روایت مشهور «اکثر اهل الجنه البله»، که از طریق عدهای به اشتباه تعبیر و تفسیر شده است، در امور شخصی و ارزشی قابل بررسی است. این روایت هرگز مبنایی برای مهندسی اجتماع نمیدهد چه رسد به این که ضد عقلانی باشد. واژهی «بُله» تعبیر ادبی- عرفانی دارد. خانم جون رابینسون اقتصاددان انگلیسی در کتاب «فلسفهی اقتصاد» انتقادی بر گفتهی شیلر که «اگر خدا وجود نداشته باشد همه چیز مجاز است.»، میگوید آیا یک انگلیسی بیاعتقاد و خدانشناس معتقد خواهد شد که رانندگی از سمت خلاف مشکلی ندارد؟ یا این که حقوق و دستمزد کارکنان خود را نپردازد؟ «بیشتر کسانی که اصول اخلاقی را از طریق مذهب آموختهاند حقیقتا اعتقاد دارند هیچ انگیزهی دیگری برای عمل به کار درست وجود ندارد، مگر اجتناب از خشم و غضب الهی.» در این سخن مفهوم «کار درست» دقیقا تعبیری است که قبلا استفاده کردیم. درست بودن کاری بسته به پیش فرضها و اهداف مدیریتی یا مهندسی اجتماع است. اگر نتیجهی به دست آمده مطابق برنامه نبود، این پیش فرضها دستخوش تغییر و اصلاح میشوند. اشتباه رایج دامنگیر رابینسون هم شده است که انگیزهی «کار درست» را با انگیزهی «نیکی» یکی فرض کرده است. عبارت شیلر بنا به خاستگاه خود، تعبیری کلیتر و فراگیرتر از موارد جزیی از قبیل تخلف و سرپیچی را شامل میشود.
اگر واژههای سعادت و رستگاری را با «موفقیت» مقایسه کنیم، فرجام هر کدام ما را با مشکل جدی رو به رو خواهد کرد. مفاهیم سعادت و رستگاری در حوزههای فردی و اعتقادات شخصی سازگار است ولی، مفهوم موفقیت با فرجامی ملموس و قابل پیش بینی همراه است. از این رو، مفاهیمی کلی از قبیل وجدان، اخلاق، نیکی و رستگاری فرجامی نامتعین دارند. برای نمونه اگر در برابر امر نیکی بدی ملاحظه شود، هیچ نقصانی بر نیکی وارد نمیشود. اگر به گربهای کمک کنید، انتظاری نیست که گربه به شما ادای احترام کند و چه بسا چنگ بزند؛ در این صورت، شما به امر نیک شک نمیکنید. موفقیت خود فرجام امور است و ابزارهای ویژهای برای موفقیت وجود دارد. اگر فرجام امری میسر نشد، خرد حکم میکند که ابزارهای درستتر و قابل قبولتری برای بهبودی وضعیت انتخاب شوند. اگر شخصی که مدیریت قسمتی از امور را در دست دارد تلاشی برای بهبودی وضعیت امور خود ندهد، فرجام کار از دست او خارج خواهد شد.
در یکی از کتابهای دانشگاهی به نام «اصول مدیریت و سازمان» نویسنده در مقدمه شعری از مولوی آورده است که: ما سمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم. اگر بتوان تعبیری سازگار با مدیریت برای این شعر پیدا کرد، قطعا این نوع مدیریت مشکلی جدی برای ادارهی سازمان به بار خواهد آورد. این گونه ایدئولوژی سازی در سطح علوم متعارف ضربهای به پیکرهی نظام وارد میکند. بدین ترتیب، استفادهی بیمحابا از اشعار و متنهای ادبی در مباحث علمی و تحقیقی تنها یک مطلب را آشکار میکند، این که: مطلبی در ذهن نویسنده وجود ندارد غیر از ملغمهای از افکار و عقاید رایج و دم دستی.
● در بارهی نیک و بد
موضوع اساسی این نوشته بررسی گزارههای ارزشی از قبیل نیکی و بدی است که گاه هم چون مفاهیمی منطقی استفاده میشود. زمانی میتوان در گزارهای منطقی از این گونه واژهها استفاده کرد که زمینهی اصلی موضوع روشن شود و هدف یا سرانجام آن آشکار شود. هر کاربرد واژه ما را به سرانجامی گوناگون و گاه مخالف هم میکشاند و این نه به استدلال که به نوع استفادهی ما از واژههای کلی (انتزاعی) بسته است.
مفهوم دو واژهی «بینهایت» و «هیچ» با درجهی بالایی مربوط به انتزاع ذهن هستند. این دو واژه در ریاضیات تعریف خوبی دارد. برای کاربرد بینهایت در یک گزاره میتوان از این جمله استفاده کرد: در یک پاره خط، بینهایت نقطه وجود دارد. این در حالی است که طول پاره خط اگر چه یک متر یا یک کیلومتر باشد، فرقی در کاربرد بینهایت در گزاره ندارد. و برای کاربرد واژهی «هیچ»: در فضای اقلیدسی بین دو پاره خط موازی هیچ نقطهی تقاطعی وجود ندارد. و این در حالی است که در فضای اقلیدسی که درجهی انتزاع آن کمتر از فضای اقلیدسی است، کاربرد واژهی هیچ حکم قطعی ندارد. یعنی امکان دارد که در فضای غیراقلیدسی دو خط موازی در جایی هم دیگر را قطع کنند. میبینیم که واژهی «امکان» فضای انتزاعی ریاضی را پس میزند. در فضای امکان، هم واژهی هیچ و هم واژهی بینهایت کاربرد قطعی خود را از دست میدهند. این دو واژه، صرفا در بازیهای زبانی کاربرد ویژهی خود را مییابند. مثلا این که «بینهایت ستاره بالای سرِ ما وجود دارد»، شاید از سوی یک اخترشناس قابل دفاع نباشد. یا این که «هیچ باطلی پایدار نمیماند».
اگر خداوند یک ریاضیدان بود، هستی میتوانست بر مبنای صفر و یک بنا گردد. در این صورت، همه چیز از هم مستقل و منظم بودند و واژهها جای گاه دقیقتر و متناسبتری داشتند. هر موضوعی، یا با هم مرتبط بود و یا نبود و هر واژهای یا مابه ازای خارجی داشت یا نداشت. انسان یا درستکار بود یا بدکار. در نتیجه خوب و بد درست در برابر هم بودند.
در فضای کنونی (امکان) از یک شخص درست کار میتوان کار بد هم دید و برعکس. احکام ایدئولوگها و به ویژه حکومت ایدئولوژیکی بسیار شبیه فضای صفر و یک هستند: یک فرد یا باید تبعیت کند و یا باید طرد و مجازات شود. او یا دوست است یا دشمن. این احکام به اندازهی قضایای ریاضی قطعی و محکم هستند.در امور مذهبی لزوما چنین نیست. بین نیکی و بدی فضای بیشماری وجود دارد، چندان که بین صفر و یک رشتهای از اعداد وجود دارد.گاه واژهی نیک به جای درست و واژهی بد به جای نادرست استفاده میشود. واژههای نیک و بد در امور اخلاقی و واژههای درست و نادرست در امور مدیریتی و به طور دقیقتر در گزارههای ریاضی به کار میرود.
در امر اخلاقی، برای تنظیم نتیجهی کار انسانها بر اساس ایدئولوژیها و مکاتب مذهبی قضاوت میشود. هر شخص بنا بر اصول حاکم باید اموری را که بد شمرده میشوند و دقیقا مشخص شدهاند، برحذر باشد. او مستحق کیفر است اگر نخواهد این امور را محترم شمرد. او باید دوستاش را دوست بدارد و به کسی آزار نرساند و دروغ هم نگوید. ولی اگر دروغ بگوید و یا دوستاش را آزار دهد، اتفاقی نخواهد افتاد غیر از این که باید منتظر کیفر آن دنیا باشد.
در مدیریت اجتماع یا سازمان شخص بنا بر اصولی که برای پیش رفت سازمان یا اجتماع لازم است باید دروغ نگوید و برخلاف مبانی مدیریت رفتار نکند. در غیر این صورت، تمام تلاشها برای ادامه کار سازمان یا اجتماع به هم خواهد ریخت. این جمله از میلتون فریدمن (اقتصاددان) رساست که: «در دراز مدت هیچ کس نمیتواند با دروغ گویی پول دربیاورد».بنا بر این، دروغ گفتن خلاف واقعیت نیست بل که خلاف اصول و مبانی مدیریتی است و ربطی به واقعیت ندارد. دروغ گویی قابل اثبات نیست، چنان که راست گویی قابل اثبات نیست. دروغ گو، گرچه در برابر وجدان خود آسوده نیست ولی این در موارد بسیار ساده و شرایط شفاف اتفاق میافتد. در موارد خیلی زیاد، او قادر نیست که متوجه دروغ خود شود. در واقع، از این جهت که دروغ گویی انتزاع از واقعیت است، همانند راست گویی است پس، هیچ سنجهای برای تطبیق دروغ با واقعیت نداریم مگر تأکید بیش از حد به واژههای زبانی.
دروغ گفتن خود پدیدهای اجتماعی است که به عنوان یک واقعیت جامعه شناسی و روان شناسی در نظر گرفته میشود. نقطهی مقابل دروغ نه حقیقت است و نه واقعیت، نقطهی مقابل دروغ تنها «درست» است که تعبیری منطقی دارد. ولی حقیقت تعبیری هستی شناسی و متافیزیکی دارد.
با بررسی دو واژهی هیچ و بینهایت، آیا میتوان گفت متضاد هم دیگر هستند؟ برخی نور و تاریکی را در برابر هم میپندارند و حال آن که این دو مفهوم از دل هم برمیخیزند. در یک فضای به حد کافی ساده شده و مجرد، میتوان بد را به تاریکی و نیک را به روشنایی تعبیر کرد ولی، به همان صورتی که روشنایی از تاریکی زاده میشود و ماه فروردین از دی، به همان صورت نیز نیکی از بدی زاده میشود و بدی از نیکی.
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست میگیرد فروغ (مولوی)
اگر دروغ را بخواهیم با واقعیت بسنجیم، دروغ گفتن امکان پذیر نخواهد بود. کسی قادر به دروغ گفتن است که به تمام جوانب واقعیت مسلط باشد. فرض کنید که کسی ادعا کند سیارکی بزرگ به سوی زمین در حرکت است. گزارهای کلی هم چون «آیا او دروغ میگوید؟» پرسشی شتاب زده و غیرعلمیست. اگر این سخن ده قرن پیش گفته میشد هرگز نمیشد دروغ گویی او را ثابت کرد و چه بسا به آتش افکنده میشد. فقط از این جهت که کسی نمیتوانست حرف او را بفهمد، دروغ گو پنداشته میشد. بنا بر این برخی ادعاها در شرایط زمان و مکان میتواند دروغ و خلاف واقعیت پنداشته شود. کسی میتواند به دروغ گویی موفق شود که اصل موضوع را مطلقا بداند.
دروغ گفتن از نظر زبان شناسی یک قدرت به حساب میآید. چرا که هم چون ریاضیات یک درجهی انتزاعی از واقعیت را داراست. از این رو، شعر، نقاشی و تا حدودی عکاسی دروغ هستند. همهی اینها که شامل هنراند، چندان ارتباطی با واقعیت خارجی ندارند. خواب، افسانه و رویا همگی دروغهایی هستند که با توجه به نیاز زمان و شرایط روانی- اجتماعی پدیدار میشوند. اما، چه کسی میتواند بشر را به این گونه دروغ گویی متهم کند؟ بسته به درجهی اهمیتی که دو حوزهی هنر و واقعیت جهان بیرون برای انسان پیدا میکند، طرفداری از هر کدام ادامه دارد.
واژهی دروغ در ریاضیات تعریف دقیق و معتبری دارد که هر گزاره بنا بر قضایای منطقی یا نادرست است و یا درست. ولی قاضی نمیتواند شخصی را بر اساس قضایای منطقی محکوم کند. او بر اساس شواهد و اسناد فقط ادعا میکند که این شخص برخلاف قانون عمل کرده و به معنی این نیست که او فرد بدی است.
مفاهیم «درست و نادرست» و «نیک و بد» مفاهیمی هستند که هر دو ما را به فرجام امور راهنمایی میکنند. مفهوم درست و نادرست از آن جهت که از عوامل منطقی به شمار میروند تعریف عقلانی از آنها وجود دارد. ۳ + ۲ = ۴ یک گزارهی نادرست است ولی هیچ کس به خاطر این امر نادرست کیفر نخواهد شد. نیز در یک سازمان، مدارهای منطقی مدیریتی با یک تحلیل یا درستاند یا نادرست. مفهوم نیک و بد که گزارههای ارزشی را شامل میشوند، تعریف دقیق از آن وجود ندارد ولی با این حال، از ارزش مفاهیم متافیزیکی نمیکاهد.
در امور اخلاقی، تشخیص نیک و بد به این آسانی به دست نمیآید. یک امر اخلاقی لزوما نیک یا بد نیست. در حالت کلی، هیچ ضرورتی در امور اخلاقی مشاهده نمیشود غیر از تشخیصهای فردی. کار نیک بدون ارجاع به فرجام هم نیک است. صرف انگیزهی کردار نیک خود موضوع مهمی است؛ اگر به نتیجهی منطقی و سرانجام نیک هم ختم شود چه نیکوتر. پاسخ ما به یک امر اخلاقی قطعا متفاوتتر از پاسخ ما به یک گزارهی عقلی و منطقیست.
خانم جون رابینسون اقتصاددان انگلیسی در کتاب «فلسفهی اقتصاد» انتقادی دارد بر گفتهی شیلر که: «اگر خدا وجود نداشته باشد همه چیز مجاز است.» میگوید آیا یک انگلیسی بیاعتقاد و خدا نشناس معتقد خواهد شد که رانندگی از سمت خلاف مشکلی ندارد؟ یا این که حقوق و دستمزد کارکنان خود را نپردازد؟ «بیشتر کسانی که اصول اخلاقی را از طریق مذهب آموختهاند حقیقتا اعتقاد دارند هیچ انگیزهی دیگری برای عمل به کار درست وجود ندارد، مگر اجتناب از خشم و غضب الهی.» در این سخن مفهوم «کار درست» دقیقا تعبیری است که پیش از این استفاده کردیم. درست بودن کاری بسته به پیش فرضها و اهداف مدیریتی یا مهندسی اجتماع است. اگر نتیجهی به دست آمده مطابق برنامه نبود، این پیش فرضها دست خوش تغییر و اصلاح میشوند. اشتباه رایج دامنگیر خانم رابینسون هم شده است که انگیزهی کار درست را با انگیزهی نیکی یکی فرض کرده است. عبارت شیلر بنا به خاستگاه خود تعبیری کلیتر و فراگیرتر از موارد جزیی از قبیل تخلف و سرپیچی را شامل میشود.
اگر واژههای سعادت و رستگاری را با موفقیت مقایسه کنیم، فرجام هر کدام ما را با مشکل جدی رو به رو خواهد کرد. مفاهیم سعادت و رستگاری در حوزههای فردی و اعتقادات شخصی سازگار است ولی مفهوم موفقیت با فرجامی ملموس و قابل پیش بینی همراه است. از این رو، مفاهیمی کلی از قبیل وجدان، اخلاق، نیکی و رستگاری فرجامی نامتعین دارند. برای نمونه، اگر در برابر امر نیکی بدی ملاحظه شود هیچ نقصانی بر نیکی وارد نمیشود. اگر به گربهای کمک کنید، انتظاری نیست که گربه به شما ادای احترام کند و چه بسا چنگ بزند. در این صورت، شما به امر نیک شک نمیکنید. موفقیت خود فرجام امور است و ابزارهای ویژهای نیز برای آن وجود دارد. اگر فرجام امری میسر نشد، عقل حکم میکند که ابزارهای درستتر و قابل قبولتری برای بهبودی وضعیت انتخاب شوند. اگر شخصی که مدیریت قسمتی از امور را در دست دارد تلاشی برای بهبودی وضعیت امور خود ندهد، فرجام کار از دست او بیرون خواهد شد.کار نیک را با موفقیت نمیتوان سنجید، شاید این انگیزه به سرانجام نیک نرسد. از این نظر، کار بد معنای متداول خود را از دست میدهد.
خلیل غلامی
http://www.khalil-golami.blogfa.com/post-۲۲.aspx
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی دولت سیزدهم قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین نوار غزه چین ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن طوفان الاقصی
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه