دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

دلایل «علمی» گزینش نظریه ها انسانی در برابر «علمی»


دلایل «علمی» گزینش نظریه ها انسانی در برابر «علمی»

فلاسفه علم در نیمه اول قرن بیستم معتقد بودند كه روش واحدی برای انتخاب میان نظریه های علمی رقیب وجود دارد و همه دانشمندان باید فارغ از افكار و گرایش های خود از این روش واحد پیروی كنند

فلاسفه علم در نیمه اول قرن بیستم معتقد بودند كه روش واحدی برای انتخاب میان نظریه های علمی رقیب وجود دارد و همه دانشمندان باید فارغ از افكار و گرایش های خود از این روش واحد پیروی كنند. پوزیتیویست هایی مانند كارناپ تأكید داشتند كه هر نظریه ای كه تأیید تجربی بیشتری به دست آورد، باید ترجیح داده شود. در مقابل، ابطالگرایان مانند پوپر معتقد بودند كه هر نظریه ای كه بتواند در مقابل آزمایش هایی كه به منظور ابطال كردن آن طراحی می شود، مقاومت بیشتری كند، نظریه بهتری است.

با وجود این اختلاف نظر، هم پوزیتیویست ها و هم ابطالگرایان بر این نكته توافق داشتند كه روش یگانه ای برای انتخاب میان نظریه های علمی وجود دارد كه در طی زمان تغییر نمی كند و همه دانشمندان باید از آن پیروی كنند؛ آنها فقط در مورد این كه این روش یگانه و پایدار چیست، با هم اختلاف داشتند.

اما به مرور از اواخر دهه ۱۹۴۰ فلاسفه علم نسبت به این دیدگاه ابراز تردید كردند. خصوصاً مقالات و كتاب هایی كه با پشتوانه تحقیقات در تاریخ علم انجام می شد، نشان می داد كه روش علمی واحدی برای انتخاب میان نظریه ها در طول تاریخ علم وجود نداشته است. برای نمونه، فیلیپ فرانك، فیزیكدان و فیلسوف علم آلمانی در مقاله «انواع دلایل دانشمندان برای پذیرش نظریه های علمی»مورد تاریخی مطرح شدن نظریه خورشیدمركزی كپرنیك را بررسی كرد. هنگامی كه كپرنیك نظریه خود را در ۱۵۳۲ میلادی منتشر كرد، اكثریت قاطع ستاره شناسان پیرو نظریه زمین مركزی بطلمیوسی بودند. این نظریه بیشتر از ۱۳۰۰ سال نظریه نجومی مورد توافق دانشمندان بود و توانایی بسیار خوبی در تبیین پدیدارها و پیش بینی رویدادهای نجومی مانند كسوف و خسوف داشت. كپرنیك در دفاع از نظریه اش می گفت كه مدل نجومی وی به لحاظ ریاضی ساده تر از مدل پیچیده بطلمیوس است، اما مخالفان دلایل متعددی برای رد نظریه او داشتند.

● توافق با متون مقدس و فلسفی

اولین دلیل مخالفان، ناسازگاری سیستم كپرنیك با تفسیر سنتی از انجیل بود. در كتاب یوشع بن نون آمده است كه یوشع دعا كرد كه خورشید از حركت بایستد تا روز بیشتر طول بكشد و بنی اسرائیل در جنگ پیروز شوند و خدا نیز خورشید را متوقف كرد. اگر این آیات را به صورت تحت اللفظی معنا كنیم، حركت خورشید تناقضی آشكار با نظریه كوپرنیك دارد. البته می توان متن را تفسیر كرد و توضیح داد توقف خورشید به معنی توقف حركت نسبی خورشید و زمین است. ولی پرسش مهم این بود كه آیا باید متن دینی را در مقابل یك نظریه ریاضی ساده تر تأویل كرد یا باید سادگی ریاضی را در مقابل تفسیر ظاهری متن مقدس نادیده گرفت.

مسأله دیگر این بود كه نظریه زمین مركزی بطلمیوس به صورت بسیار خوبی با فیزیك و متافیزیك ارسطو مانند نظریه حركت طبیعی، نظریه افلاك و نظریه قوه و فعل تطابق داشت. در صورتی كه دانشمندی كه نظریه كپرنیك را می پذیرفت، باید جایگزین مناسبی برای فیزیك و متافیزیك كیهان نیز ارائه می داد. كاری كه عملاً بیشتر از ۱۵۰ سال بعد توسط نیوتن در سال ۱۶۸۷ انجام شد.

● توافق با فهم عرفی

فرانسیس بیكن یكی از مخالفان نظریه كپرنیك بود. او بر مبنای فهم عرفی از كیهان علیه كپرنیك استدلال می كرد. بیكن معتقد بود كه یك نگاه اجمالی به زمین از یك سو و كرات آسمانی از سوی دیگر، بخوبی به ما نشان می دهد كه زمین و آسمان با یكدیگر تفاوت بسیار زیادی دارند. زمین دارای پستی و بلندی بسیار است، درخشان نیست و در جنب و جوش مداوم است، در حالی كه كرات آسمانی مدور و یك دست هستند، می درخشند و در سكون و آرامش به نظر می رسند. بنابراین، چنانچه قرار باشد كه كیهان مركزی داشته باشد، زمین به علت تفاوت های بسیارش نسبت به اجرام آسمانی برای مركز بودن اولویت دارد.

● توافق با داده های تجربی

از اواخر قرون وسطی برخی از ستاره شناسان مانند اورسِم و نیكلای كوزایی ایده حركت زمین را مطرح و بررسی كرده بودند. اما همواره پرسش هایی مطرح می شد كه آنان را از تأیید حركت زمین برحذر می داشت. به ویژه این پرسش كه اگر زمین حركت چرخشی داشته باشد، باید همواره باد شدیدی از جهت مخالف چرخش در حال وزیدن باشد. مخالفان حركت زمین استدلال می كردند كه چون چنین بادی وجود ندارد، زمین ساكن است. علاوه براین، یكی از نتایج نظریه كپرنیك این بود كه اندازه سیاره های زهره و عطارد باید در طول سال تغییر كند، اما چنین تغییری مشاهده نمی شد. بنابراین نظریه كپرنیك در بدو مطرح شدنش حتی از مزیت تطابق تأیید تجربی بیشتر نیز بی بهره بود. در عمل، تغییر اندازه زهره ۷۰ سال بعد از طرح نظریه كپرنیك توسط گالیله مشاهده شد.

بدین ترتیب اگر دانشمندان از روش ابطال گرایی پوپر تبعیت می كردند، باید نظریه كپرنیك را در همان روزهای اولیه مطرح شدنش ابطال شده می دانستند و كنار می گذاشتند. اما دانشمندان چنین نكردند. از سوی دیگر، دانشمندانی كه از عدم توافق نظریه كپرنیك با متن مقدس و متون فلسفی ارسطو و نیز از عدم توافق با فهم عرفی صحبت می كردند، نه از روش شناسی پوزیتیویستی پیروی می كردند و نه از روش ابطالگرایانه. فرانك از این بررسی تاریخی چنین نتیجه گرفت كه دلایل بسیار متنوعی مانند تأیید تجربی، سازگاری با متون فراعلمی، سادگی و سازگاری با فهم عرفی در پذیرش یا طرد نظریه های علمی تأثیر دارد.

● فلسفه علم توصیفی

توماس كوهن در كتاب «ساختار انقلاب های علمی» فرایند انتخاب میان نظریه های رقیب را در موردكاوی های تاریخی دیگری مانند رقابت نظریه فلوژیستون و نظریه اكسیژن، مكانیك گالیله و مكانیك ارسطو، مكانیك نیوتنی و نظریه نسبیت بررسی كرد. وی سرانجام نتیجه گرفت كه «برای گزینش نظریه، الگوریتم خنثی و روش عمل نظام مندی وجود ندارد كه اگر به طور مناسب به كار گرفته شود، همه افراد جامعه علمی را به تصمیم واحدی راهبری كند.» وی معتقد بود كه در چنین مواردی هیچ معیاری فراتر از توافق اعضای جامعه علمی در مورد نظریه برتر وجود ندارد.

پل فایرآبند نیز در مقالات خود و خصوصاً در اثر مشهورش «برضد روش» (۱۹۸۰) تأكید كرد كه ایده وجود روش یگانه برای انتخاب میان نظریه ها ساخته دست فلاسفه علم است. به نظر او ما باید دست دانشمندان را باز بگذاریم كه هرگونه كه خود صلاح می بینند، دست به انتخاب بزنند؛ همچنان كه در طول تاریخ علم نیز همین گونه بوده است. به نظر فایرآبند در فرایند فعالیت علمی «هر چیزی ممكن است.» وی تز خود را روش شناسی «نظم گریزانه (آنارشیستی)» نامید.

● از فلسفه علم به جامعه شناسی علم

دیدگاه های كوهن و فایرآبند رویكردهای تاریخی و جامعه شناختی را در مطالعات علم تقویت كرد. در این رویكردها سعی می شود كه با مطالعه دقیق تاریخ علم، دلایل و انگیزه های دانشمندان در رد یا قبول نظریه های رقیب تشخیص داده شود. برخلاف فلاسفه علم نیمه اول قرن بیستم، جامعه شناسان علم معتقدند كه دانشمندان برای رد یا قبول یك نظریه دلایل و انگیزه هایی دارند كه صرفاً از مشاهدات تجربی نشأت نمی گیرد؛ دانشمندان ممكن است دلایل و انگیزه های سیاسی، اقتصادی، مذهبی یا صنفی داشته باشند و كار جامعه شناسان علم تشخیص و بررسی همین انگیزه ها و نحوه تأثیر آنها بر رفتار دانشمندان است. به عبارت دیگر، دانشمندان، دیگر موجوداتی فراانسانی تلقی نمی شوند كه هیچ تأثیری از محیط خود نمی پذیرند، آنها نیز مانند دیگر اصناف جامعه انسان هایی با نیازها، تعلقات و اهداف خاص خود هستند.

● درباره فیلیپ فرانك

فیلیپ فرانك (۱۹۶۶-۱۸۸۴) در رشته فیزیك در دانشگاه وین تحصیل كرد. در سال ۱۹۱۲ جانشین اینشتین در كرسی استادی فیزیك در دانشگاه پراگ شد. در ۱۹۳۸ به هاروارد رفت و به تدریس فیزیك و فلسفه علم پرداخت. وی مقالات متعددی در مورد مبانی فلسفی علیت و تعبیر نظریه نسبیت و مكانیك كوانتوم دارد. تأكید فرانك بر بررسی روش شناسی علمی ای كه در عمل از سوی دانشمندان پی گیری می شود، از شاخصه های مطالعات او است. از آثار او می توان به «فلسفه علم» (۱۹۵۷)، «زندگی و زمانه اینشتین» (۱۹۴۷) و «مبانی فیزیك» (۱۹۴۶) اشاره كرد.

● برای مطالعه بیشتر

مقاله فیلیپ فرانك ترجمه نشده است. از كتاب كوهن ۲ ترجمه به فارسی موجود است و ترجمه آقای عباس طاهری كه از سوی نشر قصه منتشر شده است، بهتر به نظر می رسد. كتاب فایرآبند نیز به قلم مهدی قوام صفری به فارسی ترجمه شده است ولی ترجمه آن نایاب است. برای اطلاع بیشتر از دیدگاه های موجود در جامعه شناسی علم نگاه كنید به: «معرفت شناسی اجتماعی» از سعید زیباكلام و «علم و جامعه شناسی معرفت» از مایكل مولكی، ترجمه حسین كچوئیان.

یاسر خوشنویس