پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

آب از جوی رفته


آب از جوی رفته

روزی پیرمردی شایعه‌ای را در میان اهالی محل پخش کرد مبنی بر اینکه همسایه‌اش دزد است. مدت زمان زیادی نگذشت که مرد جوان همسایه به اتهام دزدی بازداشت شد، اما پس از چند ساعت بی‌گناهی‌اش …

روزی پیرمردی شایعه‌ای را در میان اهالی محل پخش کرد مبنی بر اینکه همسایه‌اش دزد است. مدت زمان زیادی نگذشت که مرد جوان همسایه به اتهام دزدی بازداشت شد، اما پس از چند ساعت بی‌گناهی‌اش ثابت و آزاد شد.

مرد جوان بلافاصله از پیرمرد همسایه شکایت کرد و او به دادگاه احضار شد. پیرمرد خطاب به قاضی گفت: این‌ فقط در حد شوخی بود و به کسی آسیبی نرساند. قاضی پیش از اینکه حکمی صادر کند، گفت: هر آنچه در رابطه با همسایه‌ات گفتی روی تکه کاغذی بنویس و آن را پاره پاره کن و تکه‌های کاغذ را بیرون بریز. اکنون برو و فردا مجدداً بازگرد تا حکمت را بگویم. فردای آن روز قاضی به پیرمرد گفت: پیش از اینکه حکمت را بگویم مجدداً به محل زندگی‌ات برو و تمامی تکه‌های کاغذ را مجدداً جمع کن و برایم بیاور. پیرمرد گفت: نمی‌توانم این کار را بکنم. باد تمامی تکه‌ها را با خود برده است و نمی‌دانم که از کجا کاغذها را پیدا کنم. قاضی گفت: همین سخنان به ظاهر ساده‌تر شخصیت دوست تو را خُرد کرد و این مهم دیگر جبران شدنی نیست. تو حرفی را زدی و رفتی، اما هیچگاه نمی‌توانی آنچه را که همسایه‌ات از دست داده، مجدداً به او بازگردانی.

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ummah.com