دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

چوپان دروغگو


چوپان هر روز ظهر گرسنه كه می شد برای این كه قارو قور شكمش را بخواباند یواشكی جیم می شد می آمد به خانه می گفت: گرگ آمد و گوسفند ها را درید!
ناهارش را می خورد .وقتی بر می گشت از گرگ خبری …

چوپان هر روز ظهر گرسنه كه می شد برای این كه قارو قور شكمش را بخواباند یواشكی جیم می شد می آمد به خانه می گفت: گرگ آمد و گوسفند ها را درید!

ناهارش را می خورد .وقتی بر می گشت از گرگ خبری نبود و گوسفند ها چاق و سالم می چریدند. یك روز راستی راستی گرگ آمد. اما قبل از این كه به گله برسد چوپان را دید و او را درید. گوسفندها هم سرشان را انداختند پایین و چاق و سالم به ده برگشتند.

دیگر چوپانی توی ده نمانده بود. همه گوسفندهاشان را به شهر بردند و فروختند. خودشان هم همانجا ماندند.

محمد زاهد چیچك اوغلو

اسدالله امرایی