دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

حق و تكلیف


حق و تكلیف

در عصری زندگی می كنیم كه بسیاری از مقبولات و مسلمات گذشتگان, مورد چون و چرا واقع شده و به اصطلاح زیر سؤ ال رفته است

در عصری‌ زندگی‌می‌كنیم‌كه‌ بسیاری‌ از مقبولات‌ و مسلمات‌ گذشتگان، مورد چون‌ و چرا واقع‌ شده‌ و به‌ اصطلاح‌ زیر سؤ‌ال‌ رفته‌ است. امروز هر كس‌ نوگرا نباشد، سنتی‌ و به‌ اصطلاح‌ عقب‌افتاده‌ و وامانده‌ از كاروان‌ ترقی‌ و اسیر ارتجاع‌ شمرده‌ می‌شود. یكی‌ از ویژگیهای‌ انسان‌ نوگرا این‌ است‌ كه‌ گذشتگان‌ را تخطئه‌ می‌كند و حتی‌ سخن‌ صواب‌ آنها را خدشه‌دار می‌سازد. هر كس‌ سخن‌ گذشتگان‌ را به‌ دیدهٔ‌ احترام‌ نگاه‌ كند - گواینكه‌ از روی‌ تحقیق‌ باشد - باید به‌ او لقب‌ موهن‌ «انسان‌ سنتی» داد و هر كس‌ خود را بریده‌ از گذشتگان‌ قلمداد كند و معتقدات‌ آنها را - ولو به‌ حق‌ باشد - زیر سؤ‌ال‌ ببرد، انسان‌ مدرن‌ لقب‌ می‌گیرد.

انسان‌ مدرن‌ كسی‌ است‌ كه‌ هیچ‌ اندیشه‌ای‌ را بدون‌ چون‌ و چرا قبول‌ نكند و هیچ‌ دستوری‌ را بدون‌ چون‌ و چرا قابل‌ اجرا نداند. آری، آنچه‌ برای‌ انسان‌ مدرن‌ در عرصهٔ‌ طبیعت‌ و اجتماع‌ و اقتصاد، مطرح‌ است، راز گشایی‌ و توانایی‌ بیشتر است. انسان‌ سنتی‌ اهل‌ چون‌ و چرا نیست. او در پی‌ رازگشایی‌ و توانایی‌ در عرصهٔ‌ طبیعت‌ و اجتماع‌ نیست. در نظر وی‌ قسمت‌ ازلی‌ بی‌حضور او صورت‌ گرفته‌ و نباید خرده‌گیری‌ كرد. خواه‌ وضع‌ موجود بر وفق‌ رضا باشد یا نباشد، «او بجز راه‌ تسلیم‌ و رضا» راه‌ دیگری‌ نمی‌شناسد. او بر خلاف‌ انسان‌ مدرن‌ كه‌ «نه» می‌گوید، پرخاش‌ می‌كند و خرده‌ می‌گیرد، اهل‌ «نه» گفتن‌ و پرخاشگری‌ و خرده‌گیری‌ نیست.

یكی‌ از مسائلی‌ كه‌ در پی‌ بردن‌ به‌ تفاوتهای‌ انسان‌ سنتی‌ و انسان‌ مدرن، راهگشاست، مسألهٔ‌ حق‌ و تكلیف‌ است. انسان‌ سنتی‌ برای‌ خود حقی‌ قائل‌ نیست. به‌ او فهمانده‌ شده‌ كه‌ سراپای‌ وجودش‌ را تكلیف‌ فرا گرفته‌ و اصولاً‌ انسان‌ سنتی‌ یعنی‌ انسان‌ مكلف، یعنی‌ انسانی‌ كه‌ همواره‌ گوش‌ به‌ فرمان‌ دارد و همیشه‌ برای‌ اجرای‌ آن، در حال‌ آماده‌ باش‌ به‌ سر می‌برد. او مصداق‌ این‌ بیت‌ است:

گر تیغ‌ بارد از كوی‌ آن‌ شاه‌گردن‌ نهادیم‌ الحكم‌

طبعاً‌ او فقط‌ گردن‌ نهاده‌ در برابر «حكم‌ الله» نیست. غیر از خدا دیگرانی‌ هم‌ هستند كه‌ حكم‌ آنها تالی‌ تلو حكم‌ خداست، چرا كه‌ آنها مظاهر و مرائی‌ پادشاهی‌ خدا هستند و اجرای‌ حكم‌ آنها یعنی‌ اجرای‌ حكم‌ خدا.

پادشاهان‌ مظهر شاهی‌ حق‌عالمان‌ مرآت‌ دانائی‌ حق.

اما انسان‌ مدرن، تافته‌ای‌ است‌ جدا بافته. او از تكلیف‌ گریزان‌ است. او خود را محق‌ می‌داند نه‌ مكلف. او سر بر فرمان‌ پیامبران‌ سكولاریزم‌ نهاده‌ و با قبول‌ این‌ تكلیف‌ رشتهٔ‌ همه‌ تكالیف‌ را پاره‌ كرده‌ و به‌ آزادی‌ مطلق‌ رسیده، «بل‌ یرید الانسان‌ لیفجر امامه»۱. او نیاكان‌ خود را آدمهای‌ محروم‌ و بدبختی‌ می‌داند كه‌ در اسارت‌ تكالیف‌ الهی‌ و بشری‌ گرفتار بوده‌ و ای‌ كاش‌ سر بر می‌آوردند و می‌دیدند كه‌ خلف‌ صالح‌ آنها در قرن‌ بیستم‌ چگونه‌ شعار ضد تكلیف‌ سرمی‌دهد و راه‌ و رسم‌ سلف‌ ناصالح‌ خود را محكوم‌ می‌كند!

هر چه‌ عقربهٔ‌ زمان‌ را به‌ عقب‌تر بكشیم، انسان‌ را سنتی‌تر می‌یابیم‌ و هر چه‌ به‌ همراه‌ كاروان‌ تیزتك‌ زمان، خود را به‌ قرن‌ حاضر نزدیك‌تر كنیم، می‌بینیم‌ سنتی‌ بودن‌ انسان‌ كم‌ رنگ‌تر می‌شود. امادرعصر جدید سنتی‌ بودن‌ انسان‌ یكباره‌ رنگ‌ می‌بازد. انسان‌ جامهٔ‌ تكلیف‌ را از تن‌ پاره‌ می‌كند و فاتحهٔ‌ تكالیف‌ را می‌خواند و جشن‌ محق‌ بودن‌ می‌گیرد. آری، مدرن‌ بودن‌ یعنی‌ این‌ و سنتی‌ بودن‌ یعنی‌ آن! برای‌ او محق‌ بودن‌ اصالت‌ دارد نه‌ مكلف‌ بودن.

نگارنده‌ متأسف‌ است‌ از اینكه‌ برای‌ ورود به‌ بحث‌ و در تقریر نظریه‌ای‌ كه‌ در پی‌ نقد آن‌ است‌ ناگزیر شده‌ به‌ گونه‌ای‌ سخن‌ بگوید كه‌ گویی‌ خود در صف‌ طرفداران‌ و پیروان‌ آن‌ قرار دارد. نظریه‌ای‌ كه‌ اكنون‌ مورد بحث‌ است، طبیعت‌شناسی‌ انسان‌ سنتی‌ را متافیزیكی‌ می‌بیند و معتقد است‌ كه‌ این‌ صبغهٔ‌ اندیشهٔ‌ متافیزیكی، در عمل‌ و در سیاست‌ و اخلاق‌ نیز اثر گذاشته‌ و همه‌ را یكپارچه‌ وجههٔ‌ متافیزیكی‌ بخشیده‌ است. این‌ نظر انسان‌ گذشته‌ را سنتی‌ و محكوم‌ می‌شناسد و انسان‌ كنونی‌ را مدرن‌ و حاكم.

مطابق‌ این‌ دیدگاه، «زبان‌ دین‌ (بخصوص‌ اسلام)، آنچنان‌ كه‌ در قرآن‌ متجلی‌ شده‌ است، بیش‌ از آنكه‌ زبان‌ حق‌ باشد زبان‌ تكلیف‌ است. یعنی‌ در این‌ متون‌ از موضع‌ یك‌ ولی‌ صاحب‌ اختیار و اقتدار به‌ آدمیان‌ امر و نهی‌ می‌شود و همواره‌ مؤ‌منان‌ و پیروان‌ به‌ تكلیف‌ خود توجه‌ داده‌ می‌شوند. لسان‌ شرع، لسان‌ تكلیف‌ است، چون‌ تصویری‌ كه‌ دین‌ از انسان‌ دارد، تصویر یك‌ موجود مكلف‌ است. در دین‌ از انسان‌ خواسته‌ شده‌ است‌ كه‌ ایمان‌ بیاورد، نماز بخواند، زكات‌ بدهد و در امر نكاح، ارث‌ یا سایر ارتباطات‌ انسانی‌ به‌ نحوی‌ خاص‌ رفتار كند و پا را از حدودی‌ معین‌ فراتر نگذارد. مدام‌ به‌ او تذكر داده‌ می‌شود كه‌ از حدود الله‌ تجاوز و تعدی‌ نكند كه‌ معاقب‌ و مؤ‌اخذ خواهد بود. البته‌ از حقوق‌ آدمیان‌ هم‌ سخن‌ رفته‌ است. اما این‌ بیانات‌ در مقایسه‌ با بیانات‌ تكلیفی‌ فوق‌العاده‌ استثنایی‌ و اندكند. برای‌ مثال‌ در قرآن‌ آمده‌ است:

من‌قتل‌مظلوماً‌ فقدجعلنا لولیه‌ سلطاناً‌ فلایسرف‌ فی‌القتل‌انه‌كان‌ منصوراً. ‌ ‌(الاسرأ،۳۳)

هر كس‌ مظلومانه‌ كشته‌ شود، ما به‌ ولی‌ دم‌ حق‌ و اختیار داده‌ایم‌ كه‌ خونخواهی‌ و قصاص‌ كند. اما مبادا شخص‌ در مقام‌ خونخواهی‌ و قصاص‌ اسراف‌ كند و پا را از حدود مقرر و معین‌ فراتر بگذارد.

ملاحظه‌ می‌كنید كه‌ لحن‌ این‌ بیان، ناظر به‌ اعطای‌ حق‌ است. اما همچنان‌كه‌ گذشت، این‌ قبیل‌ موارد بسیار اندكند و در مواردی‌ هم‌ كه‌ بیان‌ شده‌اند، اغلب‌ مشتق‌ از تكالیفند، یعنی‌ نسبت‌ به‌ تكالیف، وجود ثانوی‌ و اشتقاقی‌ دارند. در بسیاری‌ از موارد هم‌ كلمهٔ‌ حق‌ اصولاً‌ برای‌ افادهٔ‌ معنای‌ تكلیف‌ به‌ كار رفته‌ است، مثل‌ رسالهٔ‌الحقوق‌ منسوب‌ به‌ امام‌ سجاد(ع). در این‌ رساله‌ از حق‌ پدر به‌ گردن‌ فرزند، حق‌ همسایه‌ بر همسایه، حق‌ خدا بر مردم‌ و امثال‌ آن‌ سخن‌ رفته‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ معنای‌ تكالیف‌ است، همه‌ ندیدن‌ خویش‌ است‌ و دیدن‌ دیگران. سخن‌ از حق‌ من‌ به‌ گردن‌ همسایگان‌ نیست، سخن‌ از حق‌ همسایگان‌ به‌ گردن‌ من‌ است‌ و اصلاً‌ در این‌ رساله‌ و امثال‌ آن، اثری‌ و سخنی‌ از حقوق‌ بشر به‌ معنای‌ مدرن‌ آن، مثل‌ حق‌ آزادی‌ بیان، یا اختیار همسر یا اختیار دین‌ و... در میان‌ نیست. اصلاً‌ بنا بر تعریف‌ فقها، موضوع‌ علم‌ فقه‌ فعل‌ مكلف‌ است. یعنی‌ در فقه‌ انسان‌ را به‌ منزلهٔ‌ موجودی‌ مكلف‌ در نظر می‌گیرند و سپس‌ احكام‌ مربوط‌ به‌ این‌ انسان‌ مكلف‌ را بیان‌ می‌كنند. هیچ‌گاه‌ نگفته‌اند كه‌ علم‌ فقه‌ علم‌ انسان‌ محق‌ است. در حالی‌ كه‌ امروزه، علمی‌ تحت‌ عنوان‌ علم‌ حقوق‌ داریم‌ كه‌ در دانشگاهها تدریس‌ می‌شود. از تفاوت‌ نام‌ این‌ دو رشته، یعنی‌ علم‌ به‌ تكالیف‌ و علم‌ به‌ حقوق، می‌توان‌ عمق‌ تفاوت‌ دو بینش‌ جدید و قدیم‌ را دریافت. گرچه‌ گاهی‌ از اصطلاح‌ حقوق‌ اسلامی‌ هم‌ استفاده‌ می‌كنند و مناقشه‌ در لفظ‌ نباید كرد، لكن‌ باید توجه‌ داشت‌ كه‌ در اینجا فقط‌ لفظی‌ به‌ لفظ‌ دیگر تبدیل‌ نشده، بلكه‌ فلسفه‌ای‌ جای‌ خود را به‌ فلسفهٔ‌ دیگری‌ داده‌ است. در علم‌ فقه‌ انسان‌ موجود مكلفی‌ است‌ كه‌ باید تكالیف‌ او را بیان‌ كرد و در اختیارش‌ نهاد تا بر وفق‌ آن‌ عمل‌ كند و در ضمن‌ پاره‌ای‌ از حقوق‌ او نیز معلوم‌ می‌شود. اما در علم‌ حقوق، انسان‌ موجود محقی‌ است‌ كه‌ باید از حقوق‌ خود آگاه‌ شود و البته‌ در ضمن‌ این‌ حقوق، تكالیف‌ هم‌ روشن‌ می‌شود۲.»

آنچه‌ در بالا ملاحظه‌ كردید در حقیقت‌ گویای‌ همهٔ‌ مطالبی‌ است‌ كه‌ دربارهٔ‌ مسأله‌ حق‌ و تكلیف‌ و در تبیین‌ موضع‌ سكولاریستی‌ در ذهن‌ نویسنده‌ وجودداشته‌ و با تعبیرات‌گوناگون‌ بیان‌كرده‌ است. درمجموع‌ می‌توان‌ چند نكته‌ مهم‌ از عبارات‌ فوق‌ را استنتاج‌ و استخراج‌كرد.

۱) دینی‌ كه‌ قرآن‌ و روایات‌ معرفی‌ می‌كنند بیشتر بیانگر تكلیف‌ و كمتر بیانگر حق‌ است. بیانات‌ حقوقی‌ دین، فوق‌العاده‌ استثنایی‌ و اندك‌ است. نظیر آیهٔ‌ ۳۳ اسرأ.

۲) تصویر دین‌ از انسان‌ تصویر یك‌ موجود مكلف‌ است. در این‌ متون‌ یك‌ ولی‌ صاحب‌ اختیار و اقتدار به‌ آدمیان‌ امر و نهی‌ می‌كند و انسانها چاره‌ای‌ جز اطاعت‌ ندارند.

۳) این‌ تكالیف‌ حدود الله‌ است‌ و تجاوز از حدود الله‌ عقاب‌ و مؤ‌اخذه‌ دارد.

۴) حقوق‌ نسبت‌ به‌ تكالیف‌ وجود ثانوی‌ و اشتقاقی‌ دارند.

۵) در بسیاری‌ از موارد حق‌ به‌ معنای‌ تكلیف‌ است.

۶) رسالهٔ‌الحقوق‌ امام‌ سجاد(ع) در حقیقت‌ «رسالهٔ‌التكالیف» است.

۷) موضوع‌ علم‌ فقه، فعل‌ مكلف‌ است. در این‌ علم‌ فرض‌ شده‌ كه‌ انسان‌ موجودی‌ مكلف‌ است‌ نه‌ محق‌ و باید دید تكالیف‌ او چیست.

۸) علم‌ حقوق‌ در مقابل‌ علم‌ فقه‌ - كه‌ علم‌ تكالیف‌ است‌ - ناشی‌ از تفاوت‌ بینش‌ جدید و قدیم‌ است.

۹) مناقشهٔ‌ لفظی‌ نباید كرد؛ بحث‌ در تبدیل‌ لفظ‌ به‌ لفظ‌ نیست. اگر می‌گویند حقوق‌ اسلامی، مقصود تكالیف‌ است.

۱۰) در ضمن‌ علم‌ حقوق، همهٔ‌ تكالیف‌ معلوم‌ می‌شود. اما در ضمن‌ علم‌ فقه، برخی‌ از حقوق‌ به‌ دست‌ می‌آید.

به‌ نظر نگارنده، نكات‌ مهم‌ و حساس‌ عباراتی‌ كه‌ نقل‌ شد، همینهاست‌ و از آنجا كه‌ نگارندهٔ‌ این‌ نوشتار، همچون‌ نگارندهٔ‌ آن‌ عبارات، خود را محق‌ می‌داند كه‌ هر ادعایی‌ را بدون‌ چون‌ و چرا نپذیرد، مطالب‌ را به‌ نقد و بررسی‌ می‌گذارد.

●‌ توضیحی‌ دربارهٔ‌ معنای‌ حق

قبل‌ از نقد و بررسی‌ مطالب‌ یاد شده، ناگزیریم‌ دربارهٔ‌ معنای‌ لغوی‌ و اصطلاحی‌ حق‌ توضیحی‌ بدهیم. حق‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ ثبوت‌ است‌ و در اصطلاح‌ فقها به‌ دو معنی‌ به‌ كار می‌رود: یكی‌ معنای‌ عام‌ و دیگری‌ معنای‌ خاص. حق‌ در معنای‌ عام‌ شامل‌ حكم‌ هم‌ می‌شود، اما در معنای‌ خاص‌ چنین‌ نیست.

برای‌ اینكه‌ معنای‌ اصطلاحی‌ عام‌ و خاص‌ حق‌ معلوم‌ شود، ناگزیریم‌ كه‌ فرق‌ حق‌ و حكم‌ (تكلیف) را بیان‌ كنیم:

۱) حق‌ در معنای‌ خاص‌ از مفاهیم‌ ذات‌ الاضافهٔ‌ است، چرا كه‌ برای‌ كسی‌ علیه‌ كسی‌ است. بنابراین‌ در هر حقی‌ سه‌ چیز مطرح‌ است: من‌ له‌ الحق، من‌ علیه‌ الحق‌ و متعلق‌ حق. به‌ عبارت‌ دیگر، كسی‌ كه‌ حق‌ برای‌ اوست‌ و كسی‌ كه‌ حق‌ بر عهدهٔ‌ اوست‌ و چیزی‌ كه‌ حق‌ به‌ آن‌ تعلق‌ یافته‌ است.

در برخی‌ از موارد سؤ‌الی‌ مطرح‌ می‌شود و آن‌ اینكه‌ آیا حق‌ همیشه‌ من‌ علیه‌ الحق‌ دارد یا نه؟ گفته‌اند كه‌ انسان‌ حق‌ تنفس‌ دارد. پس‌ او من‌ له‌ الحق‌ است. اما در مقابل‌ او كسی‌ كه‌ حق‌ بر عهدهٔ‌ او باشد نداریم‌ و برخی‌ پاسخ‌ داده‌اند كه‌ در همین‌جا دولت‌ یا جامعه، عهده‌ دار حق‌ است‌ و وظیفه‌ دارد كه‌ حق‌ صاحب‌ حق‌ را تأمین‌ كند. با توجه‌ به‌ بیان‌ فوق‌ باید بگوییم: حق‌ از مفاهیم‌ ذات‌ الاضافهٔ‌ و حكم‌ از مفاهیم‌ نفسی‌ است۳.

می‌توانیم‌ در تعریف‌ حق‌ بگوییم: اعتبار سلطه‌ به‌ نفع‌ شخص‌ یا جهتی‌ نسبت‌ به‌ عین، منفعت، انتفاع‌ یا امری‌ اعتباری. اعتبار اضافهٔ‌ خاص‌ بین‌ ذی‌ حق‌ و متعلق‌ حق، یك‌ نوع‌ سلطه‌ است. این‌ اضافه‌ یا عقلایی‌ است‌ یا شرعی. اولی‌ به‌ اعتبار عقلا و دومی‌ به‌ اعتبار شارع. متعلق‌ این‌ اضافه، یا عین‌ یا منفعت‌ یا امراعتباری‌ است. مانند حق‌ مرتهن‌ بر عین‌ مرهونه‌ كه‌ نوعی‌ سلطه‌ است. البته‌ گاهی‌ سلطه‌ هست، ولی‌ حق‌ نیست. مثلاً‌ انسان‌ بر وجود خود تسلط‌ دارد؛ ولی‌ نمی‌گوییم‌ بر خود حق‌ دارد. گاهی‌ حق‌ هست‌ ولی‌ سلطه‌ نیست، مانند حق‌ تحجیر كه‌ به‌ صغیر منتقل‌ می‌شود. ولی‌ او به‌ خاطر صغرش‌ سلطه‌ای‌ ندارد. (گرچه‌ همین‌جا هم‌ ولی‌ طفل‌ سلطه‌ دارد و نباید بگوییم‌ سلطه‌ نیست).

۲) در حكم‌ لحاظ‌ سلطه‌ نشده، ولی‌ در حق‌ لحاظ‌ سلطه‌ شده.

۳) حكم‌ قابل‌ اسقاط‌ نیست، ولی‌ حق‌ قابل‌ اسقاط‌ است.

۴) حق‌ در مواردی‌ قابل‌ نقل‌وانتقال‌ است، ولی‌ حكم‌ قابل‌ نقل‌وانتقال‌ نیست.

میان‌ نقل‌ و انتقال‌ فرق‌ است. در مورد نقل، قصد و اراده‌ مؤ‌ثر است. مثلاً‌ شخص‌ مال‌ خود را به‌ وسیلهٔ‌ بیع‌ یا هبه‌ نقل‌ به‌ دیگری‌ می‌دهد. در مورد انتقال، قصد و اراده‌ مؤ‌ثر نیست. چنانكه‌ مال‌ مورث‌ منتقل‌ به‌ وارث‌ می‌شود بدون‌ اینكه‌ اراده‌ وارث‌ یا مورث‌ تأثیری‌ داشته‌ باشد.

تفصیل‌ و توضیح‌ مطلب‌ فوق‌ این‌ است‌ كه:

الف) حق‌ شفعه‌ قابل‌ اسقاط‌ و قابل‌ انتقال‌ به‌ وارث‌ است‌ ولی‌ قابل‌ نقل‌ نیست.

ب) حق‌ استفاده‌ از خانه‌های‌ سازمانی‌ یا حق‌ مضاجعت، قابل‌ اسقاط‌ است، ولی‌ قابل‌ نقل‌ و انتقال‌ نیست.

می‌توان‌ گفت‌ هر چه‌ قابل‌ نقل‌ است، قابل‌ اسقاط‌ است‌ ولی‌ عكس‌ آن‌ صادق‌ نیست. همچنین، هر چه‌ قابل‌ انتقال‌ است، قابل‌ اسقاط‌ است‌ ولی‌ عكس‌ آن‌ صادق‌ نیست.

با توجه‌ به‌ توضیحات‌ بالا می‌توان‌ فرق‌ حق‌ و حكم‌ یا تكلیف‌ را تشخیص‌ داد. معذل، گاهی‌ در مصادیق‌ حق‌ و حكم، اشتباه‌ پیش‌ می‌آید. در این‌گونه‌ موارد اگر جانب‌ حكم‌ را بگیریم، برای‌ انسان، وظیفه‌ و مسؤ‌ولیت‌ درست‌ كرده‌ و آزادی‌ را از او گرفته‌ایم‌ و اگر جانب‌ حق‌ را بگیریم، طبعاً‌ بار تكلیف‌ و مسؤ‌ولیت‌ را از دوش‌ او برداشته‌ و جانب‌ آزادی‌ او را مراعات‌ كرده‌ایم.

‌احمد بهشتی‌

پی‌نوشتها

۱) سورهٔ‌ القیامه‌ آیهٔ‌ ۶.

۲) مجله‌ كیان‌ شمارهٔ‌ ۲۶.

۳) مفاهیم‌ بر سه‌ قسمند: نفسی، مانند حیات، ذات‌ اضافه، مانند قدرت‌ و اضافی‌ محض‌ مانند فوقیت‌ و تحتیت.

۴) رجوع‌ شود به‌ كتاب‌ درآمدی‌ بر اقتصاد اسلامی، صفحهٔ‌ ۸۴ به‌ بعد، و نیز كتاب‌ دائرهٔ‌المعارف‌ حقوقی‌ تألیف‌ دكتر جعفری‌ لنگرودی، صفحهٔ‌ ۱۳۸ به‌ بعد، ذیل‌ واژهٔ‌ حق.

۵) نهج‌ البلاغه، صبحی‌ الصالح، حكمت‌ ۳۹۹.

۶) قرآن‌ یكجا خودش‌ را هدایت‌ برای‌ متقین‌ (البقره‌ ۲) و جای‌ دیگر خود را هدایت‌ و بشارت‌ برای‌ مؤ‌منین‌ (النمل‌ ۳) و جای‌ دیگر خود را هدایت‌ و رحمت‌ برای‌ محسنین‌ معرفی‌ كرده‌ است. متقین‌ و مؤ‌منین‌ و محسنین‌ سه‌ گروه‌ نیستند بلكه‌ هر سه‌ یك‌ گروهند با سه‌ علامت‌ تقوی‌ و ایمان‌ و احسان. ایمان‌ مبنا و اساسی‌ است‌ كه‌ جنبهٔ‌ سلبی‌ آن‌ پرهیز از گناه‌ و جنبهٔ‌ ایجابی‌ آن، احسان‌ و نیكوكاری‌ است.

۷) نهج‌ البلاغه، دكتر صبحی‌ الصالح، خطبه‌ ۱۳۶. حضرت‌ در این‌ خطبه‌ از مردم‌ می‌خواهد كه‌ كمكش‌ كنند و سوگند یاد می‌كند كه‌ بر بینی‌ ظالم‌ دهنه‌ می‌زند و او را - اگر چه‌ كراهت‌ داشته‌ باشد - به‌ چشمه‌ سار حق‌ می‌برد.

۸) من‌ این‌ جمله‌ را عمداً‌ به‌ كار می‌برم‌ چرا كه‌ پیامبر اكرم(ص) دربارهٔ‌ علی‌ فرمود: «علی‌ مع‌ الحق‌ و الحق‌ مع‌ علی‌ یدور حیثما دار - علی‌ با حق‌ و حق‌ با علی‌ است‌ و علی‌ آنگونه‌ می‌چرخد كه‌ حق‌ می‌چرخد.» طبق‌ این‌ بیان، حق‌ محور است‌ و علی‌ همواره‌ گرد این‌ محور می‌چرخد. به‌ نظر ما حق‌ محور تكلیف‌ است‌ و تكلیف‌ گرد این‌ محور می‌چرخد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.