سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سهروردی و cogito ی دكارت


فلاسفه در نوع جهان بینی و نگاه به عالم و آدم متفاوتند هر فیلسوفی برای فلسفه اش تعریف خاصی دارد این تعاریف گاه با هم متضاد, متناقض و ناهمگون است سهروردی هم یك فیلسوف است او را نباید به عنوان صوفی بشناسیم نمی خواهم بگویم تصوف و عرفان ندارد سهروردی یك فیلسوف به معنای واقعی كلمه است اما او نمی خواهد برای فلسفه خود مانند سایر فلاسفه یك پیش فرض داشته باشد

متن حاضر، صورت تقریر یافته سخنرانی دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی است كه در دومین سمینار از سلسله سمینارهای گروه فلسفه و حكمت دانشگاه تربیت مدرس با موضوع «نوآوری های سهروردی در ادراك انسانی» ایراد شده است. این گزارش به همت خانم مریم وحدتی تهیه شده است.

نو آوری در اینجا به معنای جدید كلمه نیست. نوآوری ها، كشفیات جدید علمی است كه در عالم علم و تكنیك و صنعت صورت می گیرد. نوآوری در اینجا به معنای كشف قدیمی ترین مطالب است. چون كشف كهنه ترین چیزها نیز اگر نو باشد، نوآوری است. ما در دنیا شاهد پیشرفت های هر روزه هستیم. گوشه ای از طبیعت كشف می شود و جهان چهره ای تازه پیدا می كند. اما آیا معرفت و شناخت، همین كشفیات هر روزه است. مسأله شناخت هم امروز دچار مشكل جدی است و هم در دوران گذشته.

متصدیان حقایق، چه فیلسوفان و چه علما، از آغاز تاكنون ظاهراً بدون پیش فرض نبوده اند. امروز همه شعب و فنون علم پیش فرض دارد. فرض علوم ممكن است اصالت و اعتبار تجربه باشد. وقتی تجربه معتبر است علوم اعتبار خود را پیدا می كند اما وقتی كه خود «معتبر بودن تجربه» مورد سؤال واقع شود، معلوم نیست كه اعتبار علوم به كجا منتهی می شود. آیا تجربه خود را توجیه می كند؟ این مشكل علم است. مشكل فلاسفه هم كمتر نبوده. هر فیلسوفی یك پیش فرض دارد و همان جا هم در بحران است. مثلاً بعضی فلاسفه، بدیهیات و یقینیات اولیه را اساس قرار می دهند. اما اگر خود بدیهی بودن زیر سؤال باشد (چنانكه الان هم مورد سؤال است) آن زمان چه باید كرد؟

اگر بدیهی آن است كه همه مردم به آن به طور یكسان اعتراف داشته باشند و بفهمند چه بسا چیزی وجود داشته باشد كه همه مردم جهان به آن اعتراف داشته باشند، اما نه بدیهی بلكه مشكوك و باطل باشد. بدیهی را چگونه تعریف كنیم؟ هر تعریفی كه بكنیم. آن تعریف هم بدیهی می شود. این است كه سرانجام به یك اعتراف عمومی و به قولی Common Sense قائل می شوند.

فلاسفه در نوع جهان بینی و نگاه به عالم و آدم متفاوتند. هر فیلسوفی برای فلسفه اش تعریف خاصی دارد. این تعاریف گاه با هم متضاد، متناقض و ناهمگون است. سهروردی هم یك فیلسوف است. او را نباید به عنوان صوفی بشناسیم. نمی خواهم بگویم تصوف و عرفان ندارد. سهروردی یك فیلسوف به معنای واقعی كلمه است. اما او نمی خواهد برای فلسفه خود مانند سایر فلاسفه یك پیش فرض داشته باشد.

او می گوید كه همه فیلسوفان و به طریق اولی اهل علم، از سوم شخص یا دوم شخص صحبت می كنند و من می خواهم از اول شخص بگویم. یك روانشناس همیشه درباره سوم شخص حرف می زند. اما از سوم شخص به اول شخص هرگز، راهی نیست. سؤال اساسی اینجاست كه من از «من» به «غیر» می رسم یا از «غیر» به «من» می رسم؟ یا هر دو در عرض همند؟ این مسأله ای است كه سهروردی به نوعی با عبارات مخصوص به خود طرح كرده است. بحث او از «من» شروع می شود نه انسان. او به تعریف انسان نمی پردازد و نمی گوید: انسان، حیوان ناطق است. سهروردی می گوید كه «من» به هیچ وجه قابل تعریف نیست.

سهروردی هیچ پیش فرضی را نمی پذیرد و در عین حال دچار بحران امروز هم نمی شود. من Base هستم و عالم، عالم من است. در مشهد حضور من، جز من هیچ چیز نیست. «من» با هیچ مفهومی قابل بیان نیست. برای این كه مفهوم هر چه باشد كلی است. حتی مفهوم جزیی، كلی است. جزیی، جزئیات است ولی من، من ها نمی توانم باشم؛ من فقط منم.

من نمی خواهم از ارزش مفهوم بكاهم. مفهوم همه چیز را نشان می دهد اما در نشان دادن «من» بی هنر است. از طرف دیگر مفهوم وقتی چیزی را نشان می دهد كه مصداق داشته باشد. به عبارت دیگر مفهوم مثال است و یك ممثل را نشان می دهد. مفهوم من اگر مثال من است، نمی تواند من را نشان دهد. استدلال سهروردی این است كه من یا می دانم كه مثال، مثال من است یا نمی دانم. اگر می دانم، پس قبل از این كه به مثال برسم خود را می دانم و نیازی به مثال نیست و اگر نمی دانم كه مفهوم من مثال من است، نشان دهنده من نیست. مثال من می تواند مفهوم، اشاره یا شكل باشد.

بالاخره حرف آخر این كه مثال یا مفهوم من یا هر اشاره ای به من، وصف است و من، موصوف ، ما همیشه اشیاء را توصیف می كنیم و از وصف به موصوف می رسیم. ولی وصف من، من را نشان نمی دهد و اگر دكارت آن موقع وجود داشت شاید با این سخن سهروردی زیر سؤال قرار می گرفت. من یكی از هوشمندانه ترین حرف هایی كه در تاریخ فلسفه زده شده است را cogito دكارت می دانم. چون در همه چیز شك كرد و گفت: می اندیشم. اگر می اندیشم، هستم، اما با حرف سهروردی این موضع زیر سؤال می رود كه آیا «اندیشه» ، «من» را نشان می دهد یا من می اندیشم؟ اندیشه وصف من است و نمی تواند من را نشان دهد. من اگر نباشم اندیشه نیست. به علاوه آیا اندیشه دكارتی اندیشه مطلق است یا اندیشه خاص؟ اگر این اندیشه مطلق است، من را نشان نمی دهد. چون مطلق خاص را نشان نمی دهد. ولی اگر اندیشه، خاص من است، من اندیشه را خاص می كنم. پس من قبل از اندیشه ام. اما سخن سهروردی هوشمندانه تر از سخن دكارت است.

فلاسفه در طول تاریخ در تعریف فلسفه سرگردانند. شاید پیام سهروردی این باشد كه: ای فلاسفه! به جای این كه فلسفه را تعریف كنید (كه هر تعریف وجهی از ماهیت فلسفه را ابراز می كند و در مرحله ای از تاریخ فلسفه صادق است) بگویید كه آن چیست كه این تعریف ها را می سازد و فلسفه ها را فلسفه می كند. این پیام باید از طریق فلاسفه هم به اهل علم برسد. بنابراین ما باید دنبال چیزی باشیم كه فلسفه می سازد، فلسفه بیان می كند و به تبع آن علم بیان می كند و حتی عقاید دینی بیان می كند و آن چیز «من محض» است. شاید اشكال كنید كه این حرف خطرناك است و این همان حرف فرعون است. خیر، فرعون هم دچار اشكال بود. تمام حماقت فرعون همین بود كه «من»اش من محض نبود و در یكی از تعینات گرفتار شده بود. من دو نوع است: من محض و من تجربی. هر تعینی از تعینات من، یك من تجربی است. من تجربی یك من زیسته است، ولی من محض بر من تجربی حكم می راند. هر من تجربی در پرتوی من محض معنی پیدا می كند.

من محض، مطلق است و در هر مقیدی حضور دارد. از فراز سخن می گوید. من هزاران من دارم ولی من محض حضور دارد و بر همه این من ها حكم می راند. اگر آن من محض نباشد، من نیستم. اگر می خواهید به مفهوم امروزی بیان كنید، بفرمایید «من استعلایی» با این كه نمی دانم حق دارم این اصطلاح را به كار ببرم یا خیر (ولی ترجیح می دهم بگویم: من محض) . همه چیز باید سر تسلیم در مقابل من محض فرود بیاورد. من اگر نباشم، عالم عالم نیست (حیث التفاتی همیشه در آن من است) من نمی دانم كه آیا هوسرل سهروردی خوانده بود یا خیر. اما در این جا به سهروردی نزدیك است. اگر التفات من نبود، جهانی هم نبود. هیچ عینی نیست كه من در آن رسوخ نكند. جهان در ارتباط با من جهان است. عین وقتی عین است كه در مقابل من عین باشد.

من از اینجا نتیجه می گیرم كه باید به همه چیز فكر كرد. فكر و اندیشه مرز و خط قرمز ندارد. البته ممكن است نتواند و به ناتوانی خود اعتراف كند، ولی آنجا تعین من انضمامی و من متعین است. «لاتفكروا» به این معنی نیست كه فكر نكن، معنی اش این است كه اینجا، جایی است كه اگر فكر كنی هم نمی فهمی. هیچ نبی و ولی ای به انسان ها نمی گوید فكر نكن.

من محض چیزی است كه سهروردی به درستی روی آن انگشت گذاشته و من فكر می كنم یكی از معانی حكمت اشراق همین باشد. من مخالف اشراق نیستم اما حكمت اشراق سهروردی یك حكمت خانقاهی نیست. می خواهد بگوید كه همه چیز من است. ما باید این من و تعیناتش را بشناسیم. جهان، عالم و آدم من زیسته است ولی آن محض اساس كار است.

طبق این مقدمات كه عرض كردم سهروردی برای فلسفه اش پیش فرض نمی خواهد و مشكل بدیهیات را هم نمی خواهد حل كند و با صراحت تمام می گوید: «النفس و ما فوقها انیات صرف» اساس همه چیز، انیت صرف است و صرف را هم تعریف نمی كنیم. باید پیدایش كرد. در تلاش پیدا می شود. این تلاش همان تجربه زیسته ماست. اما من محض همیشه فعال است. من محض را نمی توان شناخت. چون اگر فاعل شناسا یا شناسنده خود را شناخت، شناخته شده می شود. یعنی فاعل تبدیل می شود به مفعول. این تبدیل و انقلاب می شود كه عقلاً محال است. اما فاعل شناسا همیشه فاعل شناسا باقی می ماند و مسأله نور سهروردی به اینجا برمی گردد.

منظور من از «انیت» در این جا همان «انا» است. اما اگر بناست بین این دو تفاوتی قائل شویم، آن من های زیسته هر كدام یك انیت می شود، تجربه زیسته، تجربه باطنی است. انیت صرف به «أنا» محض اشاره می كند وگرنه «انا» انیت ها دارد. سهروردی می گوید: هر فردی از انسان یك «انا» دارد. اما مسأله امروز همین است كه رابطه من با دیگران كه آنها هم «انا» دارند چیست. طبیعتاً «انا»های دیگر برای من «انا» نیست.

من اعتراف می كنم كه در سهروردی خیلی چیزها را نفهمیده ام. در طول این هشتصد سال به باورم تنها كسی كه سهروردی را خوب فهمیده ملاصدراست. اما جاهایی نیز حس می كنم كه ملاصدرا هم نتوانسته مسأله را خوب حل كند.

منبع: همشهری



همچنین مشاهده کنید