چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

سه تصویر از شیرکو, مردی کشته راه حقیقت


سه تصویر از شیرکو, مردی کشته راه حقیقت

از شعر و زندگی شیرکو

● تصویر اول

«سروده‌هایم باوراند/ به خاک می‌سپارند هر اندوه و ناامیدی/ روشن می‌کنند تاریک راه زندگی/ و خون می‌ریزند از برای آزادی»

شیرکو بی کس متولد ۱۹۴۰ در سلیمانیه- کردستان عراق است و فرزند فائق بی‌کس، که خود از شاعران نامدار کرد به‌شمار می‌رود. او گرچه در دانشگاه بغداد در رشته صنعت دانش آموخت، اما همچون پدر از دنیای شعر و ادب سردرآورد و نخستین حضورش را با چاپ کتاب زیبای «مهتاب شعر» در سال ۱۹۶۸ اعلام کرد. بیست مجموعه شعر پرنغز، به همراه چند نمایشنامه جذاب و ده‌ها ترجمه عالی، نشانگر تلاش‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر او در هنر شاعری و کار نوشتن تا لحظه مرگ بود. «همچو تن‌پوش هر شادی که دربر می‌کنم/ بر تنم گشاد است یا تنگ/ آستین‌هایش کوتاهند یا بلند/ما هر اندوهی که بر هستی‌ام نشیند/هر کجا باشم/ درست به اندازه قامت من بریده‌اند»او که در دهه اول شاعری آموخته بود که نقد نابرابری‌های اجتماعی، نبود آزادی ‌ناامنی دائم، عشق‌های ناکام و احساسات زخمی انسان در نظام‌های مستبد را ماهرانه در شعر تغزلی خود به هم پیوندزند؛ توانست در دهه‌های بعد با پرداختن به درون‌مایه‌های بزرگ و بحران‌های جمعی کردستان عراق مانند: کوچه‌های بزرگ، جنگ‌های نابرابر، فاجعه انفال، کشتار شیمیایی حلبچه، سیاهی‌ غربت و آوارگی‌های دلخراش چند میلیونی، به‌چنان زبان شعری بکر، تصویری، نیرومند، تاثیرگذار و در همه حال عاشقانه‌یی دست یابد که نسبت به خود هیچ خواننده و فرد و فرهنگی را بی‌تفاوت باقی‌ نگذارد. از این نظر باید او را شاخص‌ترین چهره و جریان‌سازترین شاعر این چند دهه در ادبیات کردی دانست؛ مردی که سرنوشت خود و شعرش را با مردمان و سرزمینش به سختی گره زده‌است. علاوه بر این شیرکو در پانزده سال آخر زندگانی با مدیریت مبتکرانه بنیاد فرهنگی «مردم= دوران» با سختکوشی بسیار صدها کتاب و جنگ و ماهنامه ارزنده در زمینه رمان، شعر، نقد، نمایش و فلسفه در آورد و به یاری نویسندگان، مترجمان و همکاران پرتوانی چون آزاد برزنجی، رئوف بیگرد، شیرزاد حسن و حسین عارف توانست نقشی اساسی و تعیین کننده در تجدید حیات ادبی، توسعه هنر و گسترش تفکر مدرن دوران خود ایفا کند. شیرکو در سال ۱۹۸۷ به‌دریافت جایزه ادبی «توخولسکی» از طرف موسسه علمی قلم سوئد مفتخر شد و لقب «همشهری» از سوی بزرگ‌ترین انجمن مدنی در فلورانس ایتالیا را از آن خود کرد. از سوی دیگر ترجمه آثار او به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، سوئدی، نروژی، عربی و فارسی، نه‌تنها موقعیت او را چون چهره‌یی شناخته شده در گستره شعر جهانی تثبیت کرد، بلکه در گرایش اذهان جهانیان به سوی هویت، فرهنگ و شعر کردی بسیار موثر افتاد. در ایران هم تاکنون برگردان سروده‌هایش در مجله‌هایی چون: آدینه، دنیای سخن، ادبستان، معیار، کارنامه و چیستا به چاپ رسیده‌است و چند مجموعه شعر نیز از او به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. از جمله: «دره پروانه‌ها»، «صلیب و مار و گاهشمار شاعر»، «سایه»، «عطرنامه»، «مردی از درخت سیب» و «کوچ».

درباره اصالت، قدرت شاعرانگی و زیبایی شعر شیرکو همین بس که شاملو در یکی از مصاحبه‌هایش گفته‌است:‌اگر شیرکو را زودتر پیدا کرده بودم و می‌شناختم، نخست شعرهای او را ترجمه می‌‌کردم، بعد لورکا را : برخی از آثار شیرکو بی‌کس عبارتند از: سپیده، آینه‌های کوچک، من تشنگی‌ام را با آتش رفع می‌کنم، آفت، دره پروانه‌ها، صلیب و مار و گاهشمار شاعر، رنگ باختن، مردی از درخت سیب، هفتاد پنجره محله، گردنبند، کاوه، آهو، خودم زمانی که پرنده‌ام، سایه و ....

جدایی:اگر از شعرهایم گل را در آورند/ از چهار فصل‌ام، فصلی می‌میرد/ اگر معشوق را/ دوفصل/ اگر نان را/ سه فصل/ و اما اگر آزادی را / سال، تمام سال من می‌میرد/ و سال که بمیرد، من مرده‌ام یکسر!

● تصویر دوم

نخستین بار صدای او را با شعرخوانی پرشورش در رادیو انقلاب کردستان عراق در سال ۱۳۵۳ هنگام مبارزه ملامصطفی بارزانی با رژیم بعث بود که شنیدم بی‌آنکه بدانم کیست یا نام او کدام است. بار اولی هم که نامش را شنیدم به سال ۱۳۵۵ بود، از دهان دکتر شهیدی که در آن هنگام در دانشگاه

سوربن- پاریس زبان ادبیات کردی درس می‌داد و سپس با خواندن نمایشنامه‌های «کاوه» و «آهو» (ئاسک) او (که دوستم «هه‌شو عزیز» به من هدیه داد) بود که آغاز به یادگرفتن زبان ادبی و «معیار» کردی کردم و سپس با خواندن مجموعه شعر «تریفه هل بست» (مهتاب شعر) او ( که دوست دیگرم «شیرکو جلال» به رسم یادگاری پیشکشم کرد) بود که در دنیای شاعرانه‌اش به‌راستی مستانه غور کردم. اندک زمانی بعد در سپیده دمان انقلاب ایران به سال ۵۷ نیز نخستین ترجمه‌های اشعارش به زبان فارسی را به قلم دوست شاعرم «جلال‌الدین ملکشاه» خواندم؛ و نیز ترجمه‌‌های زیبای دیگرش از اشعار ناب لطیف هلمت، ره‌فیق سابیر و عبدالله پشیو را و حتی ارتباط روحی من با این سه شاعر بزرگ به لطف آشنایی و الفت با روح شاعرانه شیرکو بود که میسر شد ! و من می‌دیدم مهر و صداقت و رنج و پرخاش شاعرانه شیرکو چگونه از آن پس روز به روز در من و هم نسل‌های من فزونی می‌گیرد و شعله کلامش دل و جان ما را به تسخیر خود درمی‌آورد و این‌گونه بود که او را با حرمتی تمام در لانه روحم پنهان داشتم و با غرور در دل بزرگش می‌داشتم بی‌‌آنکه از نزدیک دیده باشمش یا حتی با وی سخنی گفته باشم. زیرا در رسایی کلامش چیزی بود که آدمی را بی‌قرار می‌کرد، در طغیان شاعرانه‌اش تصاویری کوبنده بود که وجدی غریب بر‌می‌انگیخت و در عواطف دردمند انسانی‌اش لحنی بود که هیجانی نیرومند به وجود می‌آورد. یک‌سال بعدتر با خواندن «دره پروانه‌ها» دیگر دانستم با شاعری یکه و نخبه سر و کار دارم که قلب تپنده خاک و کوه کردستان، رنج و امید مردم و عشق و آزادی آن دیار است و زمانی دیگر با چندباره خواندن منظومه یا شعر رمان‌گونه «صلیب و مار و گاهشمار شاعر» دیدم در جسارت کلام، روشنی اندیشه، تصاویر ناب، اندوه شاعرانه و تلخی یگانه‌اش، شیرکو نه تنها سرآمد دیگر شاعران بلکه نخبه دوران است و طرفه آنکه هنوز او را ندیده بودم!در جنگ خلیج فارس به سال ۱۹۹۱ که منجر به شکست صدام در کویت و تاسیس حکومت اقلیمی کردستان شد، شیرکو با شایستگی و آوازه‌یی که داشت بر مسند وزارت فرهنگ و هنر تکیه‌ زد و دو سال بعد در ۱۹۹۳ که منجر به ستیز خونین دو جناح اصلی قدرت (یعنی حزب دموکرات بارزانی و اتحادیه میهنی طالبانی) در کردستان عراق شد، آن سرزمین یکبار دیگر به خون و کینه در غلطید و ویرانی این‌بار از نوع رقابت‌های فزون‌خواهانه حزبی و شبه برادرانه‌اش از نو سر بر‌آورد. نتیجه آن ستیز دردناک و بیهوده این بود که بخشی از تشکیلات اتحادیه میهنی و برخی از چهره‌های شاخص آن در عقب‌نشینی خود به خاک ایران آمدند و شیرکو بی‌کس یکی از این چهره‌ها بود که میهمان خاک ما شد. مشتاق و خشمگین و دردمند به دیدارش شتافتم، دیدم سخت افسرده و محزون و به‌هم ریخته‌است. از سر همدلی، شاید هم احساس وظیفه و برای آشنایی بیشتر اهل قلم و جامعه‌هنری ایران، در همان هفته نخستین و باوجود آشفتگی احوالش، ترتیبی دادم تا دو مجله معتبر آدینه و دنیای سخن با او دو گفت‌وگوی مهم و جداگانه ترتیب دهند و در هر دوبار دیدم شیرکوی تکیده از رنج برادرکشی، فروتنانه اعتراف کرد هنر آگاه و طغیانگر از قدرت جداست و از سیاست رسمی بسیار جداتر!این اقامت سرزده، اجباری و ناخوشایند در تهران آغاز پیوند روحی،‌ رفاقت فکری و همدلی برادرانه‌مان از نزدیک بود که تا پایان زندگانی‌پربارش هرگز خلل یا کاستی نگرفت و هنگامی که دو‌سال بعد در جمع هیاتی مستقل و ۱۵ نفره از اصحاب قلم و هنر و اندیشه کردستان ایران (به عنوان اولین گروه حسن نیت) برای میانجیگری و آشتی دادن دو جناح متخاصم به کردستان عراق رفته بودیم، آنجا بر سر میز ضیافت رییس جلال طالبانی دیدم میزبانی آن بزرگ، نخست با غرش شعر پرشور شیرکو آغاز می‌شود:‌ و آنجا بود که دریافتم آن ملک‌الشعرای محبوب،‌ با آن حرکات مهیج و منحصر به فرد که به هنگام شعرخوانی همه تن و پیکر و دستان و صدایش را سماع‌گونه به پرواز درمی‌آورد، جایگاهش تنها در دل توده‌های مردم نیست و ولوله و شوری که در جمع‌های بزرگ اجتماعی،‌‌ مردمی و سیاسی با شعرخوانی خود بر پا می‌کند، فراتر از هر شیوه معمول است! زمانی نیز که برای سخنرانی در دانشگاه سلیمانیه دعوت شدم و او همراهی‌ام کرد، به چشم خود دیدم، نزد روشنفکران دانشگاهی هم محبوبیت و منزلت یک سلطان فرهنگی را دارد. برای اجرای نمایش «قابیل» هم که بعدها به کردستان عراق دعوت شدیم، شیرکوی بزرگ را دیدم که در راس هنرمندان و شاعران اول کسی بود که به دیدن کارمان آمد و تحلیل ارزنده‌اش را برزبان آورد. در بازگشت از سفر سلیمانیه بر آن شدم تا براساس برداشت شخصی خود و پیوندی ابتکاری از شعرهای حماسی – تغزلی او نمایشی میدانی – عروسکی و در ابعاد بزرگ کار کنم به نام «بزرگ‌ترین عشق جهان»، که قرار شد با حمایت مالی سازمان هنری – فرهنگی شهرداری پایتخت برای اجرا در پارک‌های تهران تولید شود که پس از چند ماه کار و تمرین با تغییر مسوول و اعضای هیات مدیره، برای همیشه در محاق فراموشی افتاد.در طول این سال‌ها به نیکی دریافته بودم که در ارتباط با او دیگر نه‌تنها دارای حساسیت و فکری نزدیک، که روحی یگانه، پیوندی از جنس جان و تصویری مشترک از جهان هستم. به گونه‌یی که در هر سفری که به کردستان عراق داشتم، دفتر او در «سردم» اول جایی بود که با شوق می‌رفتم و او اول کسی بود که می‌دیدم. در هر سفری نیز که او به ایران می‌کرد، خانه‌ام قطعا به قدم و کلام او منور می‌شد و دوستان بزرگم همه بر گرد وجودش جمع می‌آمدند، از محمد قاضی مرحوم گرفته تا روانشاد ابراهیم یونسی، از دکتر محمدعلی سلطانی تا استاد حسین یوسف زمانی و از صدیق تعریف تا دوستم شاعر جوانمرد معروف آغایی! و در یکی از این سفرها بود که دیدار دوست دیرین و گرانقدرش شاملوی بزرگ را از من خواست. به دیدارش در پردیس کرج رفتیم. به یاد دارم در آن مجلس یگانه، شاملو از ماجرای توطئه سقوط اتوبوس حامل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در راه ارمنستان گفت و شیرکو از ۱۸۲ هزار کردی که حزب بعث و صدام به نام «انفال» در صحرای مابین عراق و عربستان زنده‌به‌گور کرده بود! آن روز در آن جو سنگین و باشکوه، من شباهت‌های دو روح بزرگ و دردمند، اعتبار نوستالژیک دو فرهنگ کهن و تفاهم گرانسنگ دو شاعر استثنایی را دیدم که وزن شعر و آبروی تغزل شرق عالم را بر دوش می‌کشیدند!

تور:بره کوچک/پس از انفجار/پس از رفتن هواپیما/سرش را گرداند:/نه پستان مادر یافت/نه گله را/و نه چشمه را هرگز!

● تصویر سوم

و روزگار غدار بر چنان مداری گشت که دیگر نگذاشتند شیرکو به ایران سفر کند و هر بار در آن سوی مرزها بود که فرصت دیدارش نصیب من و دوستان می‌شد. می‌دیدم کم‌کم بیماری و مشکلات جسمانی بر او چیره می‌شود. بیشتر سیگار می‌کشد و تنهایی دمی رهایش نمی‌کند. در سمینار اربیل نگاهش را محزون و گام‌هایش را سنگین‌تر از همیشه دیدم و در جشنواره تئاتر سلیمانیه کم‌حوصله و افسرده‌تر از هر زمان به نظرم آمد. دیگر کم سخن می‌گفت، جلسه‌ها را کوتاه برگزار می‌کرد، از سر میز به تعجیل برمی‌خاست و شب‌ها زود به رختخواب می‌رفت. رنج‌های گرانبار نسل‌کشی، سال‌ها ستیز با بعث مستبد در کوه، آوارگی پر از سرمای غربت اروپا، جدل‌های بیهوده احزاب تازه‌پا، مرگ بی‌شمار عزیزان و متلاشی شدن هزار باره پاره‌های عاطفی شهر و دیارش، او را یکسره فرسوده و ناتوان کرده بودند!اما زمانه از هیبت تصاویر شاعرانه،‌ژرفایی واژگان، روح طغیانگر و اندیشه‌های رنگینش چیزی فرو نکاسته بود. شعر او هنوز واکنش حیرت‌انگیز آگاهی و هنر در دوران بیرحمی‌های ایدئولوژیک، نماد ظرفیت بزرگ فرهنگ باستانی کرد و مبشر عشق و آزادی سرزمین کردستان در دوران تعصب‌های نژادی و نسل‌کشی‌های بدوی بعثی بود. او را تنها شاعر مرثیه‌گو نباید پنداشت؛ بلکه سفیر فرهنگ و آشتی در جهان غرب و برای مردم سرزمینش پیام‌آور همیشگی امید و تغزل بود.

کسی بود که با جادوی کلام می‌توانست هر آن در مخاطب ارزش عشق، ژرفایی اندوه، بزرگی یأس، عظمت رنج و از همه مهم‌تر زیبایی انسان را چنان بنمایاند تا زندگانی را به رغم همه ناملایمات و نامرادی‌هایش، به سادگی و شادکامی دوست بدارد. شیرکو بی‌کس برای من مصداق این گفته پاسکال است که می‌گوید: من فقط شهادت کسانی را باور و دوست دارم که حاضرند در راه حقیقت‌شان کشته شوند! و او، شیرکو، کسی بود که در راه حقیقت سرزمین، مردمان و بالاتر از همه شعرش آماده کشته شدن بود و در این راه جان به در نبرد! و این سخن اوست در شعر «زندان» که می‌گوید:زندانی که ماه را در آن کشتند/ خورشید تسخیرش کرد/ و رودخانه‌یی که نوشید جویبار کوچک را/ سرانجام در کام دریا فرو بنشست!

شیرکو روز یکشنبه چهارم آگوست ۲۰۱۳ دیده از جهان فرو بست.

قطب‌الدین صادقی