دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

ترامتنیت در رمان سفیدبرفی نوشته دونالد بارتلمی



      ترامتنیت در رمان سفیدبرفی نوشته دونالد بارتلمی
پروین بابایی

دونالد بارتلمی (١٩٨٩-١٩٣١) نویسنده ی آمریکایی، یکی از داستان­نویسان پست­مدرنیست معاصر محسوب می­شود. از آثار وی می­توان به«برگرد دکتر کالیگاری»،«پدر مرده»، «زندگی شهری» و«سفید برفی» اشاره کرد. وی رمان سفیدبرفی را در سال ١٩٦٧ نوشت. سفید برفی همانگونه که از نام آن پیداست بر اساس افسانه ی سفیدبرفی برادران گریم نوشته شده و نویسنده به کمک بازنویسی این افسانه ی کلاسیک، تصویری هجوآمیز از زندگی انسان در آمریکای دهه ی شصت ارائه نموده است.

چکیده

دونالد بارتلمی[1](١٩٨٩-١٩٣١) که از نویسندگان پست مدرنیست امریکا به شمار می­رود، در اثر خود به نام سفیدبرفی[2] روایتی جدید از افسانه کلاسیک برادران گریم[3] ارائه می­دهد. این رمان واجد مؤلفه های داستان پست مدرنیستی از جمله بینامتنیت[4] است. بینامتنیت ناظر به این مطلب است که هر متنی متشکل از پیش­متن­هایی است که مؤلف آگاهانه یا ناآگاهانه کنار هم گرد می­آورد. از طرفی هر متنی همواره با متنها و شبه متنهای دیگری در ارتباط است که بر دریافت مخاطب تأثیر می­گذارند. ژرار ژنت[5] که از متفکران و نظریه­پردازان ساختارگرایی باز است در پی مطالعاتی که ژولیاکریستوا[6]، رولان بارت[7]، میکاییل ریفاتر[8]، لوران ژنی[9] و سایرین درباره بینامتنینت انجام دادند، ترامتنیت[10] را عنوان نمود. ترامتنیت به بررسی انواع روابط ممکن بین یک متن با غیرخود می­پردازد. ژنت این روابط را به پنج نوع تقسیم می­کند که عبارتند از: بیش­متنیت[11]، بینامتنیت، سرمتنیت[12]، فرامتنیت[13] و پیرامتنیت [14]. در اینجا هدف ما بررسی بخشهایی از  روابط ترامتنی در رمان سفیدبرفی دونالد بارتلمی است تا از این طریق بتوانیم خوانشی نظام­مند از این رمان به دست دهیم.

کلیدواژه: سفیدبرفی- دونالد بارتلمی- ترامتنیت- ژرار ژنت- برادران گریم

 

مقدمه

دونالد بارتلمی (١٩٨٩-١٩٣١) نویسنده ی آمریکایی، یکی از داستان­نویسان پست­مدرنیست معاصر محسوب می­شود. از آثار وی می­توان به«برگرد دکتر کالیگاری»،«پدر مرده»، «زندگی شهری» و«سفید برفی» اشاره کرد. وی رمان سفیدبرفی را در سال ١٩٦٧ نوشت. سفید برفی همانگونه که از نام آن پیداست بر اساس افسانه ی سفیدبرفی برادران گریم نوشته شده و نویسنده به کمک بازنویسی این افسانه ی کلاسیک، تصویری هجوآمیز از زندگی انسان در آمریکای دهه ی شصت ارائه نموده است. اما این روایت نه بر اساس واقعیت بلکه به شیوه­ای که منتقدان آن را متافیکشن[15] یا فراداستان نامیده اند ارائه می­شود؛ شیوه­ای معطوف به خلق عوالم خیالپردازانه که امور ساختگی و غیر واقعی را با رخدادهای واقعی در هم می­آمیزد. بارتلمی داستان خود را به شکل قطعه هایی که خط روایی منظمی ندارند کولاژ نموده­است. کولاژ یکی از فرمهای بینامتنی به شمار می­رود. اگرچه بینامتن­ها در هر متنی حضور دارند اما نویسندگان پست­مدرن به شکلی آگاهانه و به وسیله ی نقل قول­ها، گیومه ها، ارجاعات متعدد، بازنویسی آثار گذشته و... بینامتنیت را در داستان برجسته نمودند. لیکن بینامتنیت تنها یکی از انواع روابطی است که یک متن با غیر خود ممکن است داشته باشد. ژرار ژنت در پی مطالعات کریستوا، بارت، ریفاتر و سایرین درباره بینامتنیت، اصطلاح ترامتنیت را برای مطالعه ی انواع روابط ممکن یک متن با سایر متن­ها وضع نمود. ترامتنیت به هر نوع رابطه­ای که یک متن با غیر خود دارد اطلاق می­شود و شامل پنج بخش است که عبارتند از: بیش متنیت، بینامتنیت، سرمتنیت، فرامتنیت و پیرامتنیت. رمان سفید برفی بارتلمی از آنجا که بازنویسی یک اثر کلاسیک است به عنوان یک بیش­متن موضوع مناسبی برای مطالعه ی بیش متنیت است. همچنین به اقتضای کتاب بودن، دارای پیرامتن­های قابل­ توجهی است. شیوه ی داستان نویسی پست­مدرن و از آن میان سبک نگارش بارتلمی و رابطه ی آن با شیوه ی داستان نویسی پست­مدرن نیز از لحاظ مطالعه ی سرمتنی دارای اهمیت است. در واقع در این فرصت قصد داریم بخشی از روابط ترامتنی رمان سفید­برفی بارتلمی را مورد بررسی قرار دهیم و از این راه به دریافت معنایی نظام­مند از این رمان نائل آییم. بدین منظور ابتدا به معرفی افسانه ی سفیدبرفی و بازنویسی آن توسط بارتلمی می­پردازیم. سپس تعاریف مربوط به ترامتنیت را به طور خلاصه عنوان می­نماییم و در نهایت به طور اجمالی، روابط ترامتنی این رمان را مطالعه مورد مطالعه قرار می­دهیم.

افسانه ی سفید برفی نوشته ی برادران گریم

برادران گریم داستان سفیدبرفی را چندین بار بازنویسی نمودند. اما یکی از قدیمی­ترین نسخه های آن مربوط به سال 1812 میلادی است. بر اساس این نسخه ملکه­ای زیبا، روزی از روزهای زمستان در حالی که مشغول خیاطی بود سوزن در انگشتش فرو رفت و سه قطره خون از آن بر برف چکید. ملکه با دیدن این منظره آرزو کرد فرزندی داشته باشد به سپیدی برف، به سرخی خون و به سیاهی قاب آبنوس پنجره. سال بعد صاحب دختری شد که نامش را سفیدبرفی گذاشتند. ملکه آینه­ای داشت که هر روز مقابل آن می­ایستاد و می­پرسید چه کسی در آن دیار از همه زیباتر است؟ و آینه پاسخ می­داد که ملکه زیباترین زن آن دیار است. تا وقتی که سفیدبرفی هفت ساله شد. در این زمان آینه گفت سفیدبرفی از همه زیباتر است. مادر از شدت حسادت خشمگین شد و سفیدبرفی را به شکارچی سپرد تا او را به جنگل برده و بکشد. اما شکارچی دلش به رحم آمد و سفیدبرفی را در جنگل رها کرد. سفیدبرفی در جنگل به خانه ی هفت کوتوله رسید. آنها پذیرفتند که سفیدبرفی را نگه­ دارند به شرطی که کارهای خانه­شان را انجام دهد. روز بعد آینه به ملکه خبر داد که سفیدبرفی زنده است. ملکه خود را به شکل پیرزنی روستایی درآورده، به محل زندگی سفیدبرفی رفت و پس از چند بار تلاش توانست سیب زهرآلودی به او بخوراند و او را بکشد. کوتوله ها جسد سفیدبرفی را داخل قابی شیشه­ای گذاشتند و نگه داشتند تا شاهزاده­ای از راه رسید و سفیدبرفی را از آنان گرفت و با خود برد. بر اثر یک اتفاق، سیب مسموم از گلوی سفیدبرفی بیرون پرید و سفیدبرفی به هوش آمد. شاهزاده خوشحال شد وتصمیم گرفت با سفیدبرفی ازدواج کند. ملکه که از عروسی شاهزاده خبردار شده بود به کاخ شاهزاده رفت، اما سفیدبرفی او را شناخت و به دستور شاهزاده کفش آهنی داغ در پای او کردند و آنقدر رقصید تا مرد. در نسخه های بعدی با افزودن قسمت­هایی مبنی بر مرگ مادر سفیدبرفی و ازدواج پدر او، ملکه ی مادر به نامادری سفیدبرفی تبدیل شد. این داستان جزو داستانهای فانتزی یا افسانه های پریان است که با پیروزی قهرمان، به پایان خوش می­انجامد.

رمان سفیدبرفی دونالد بارتلمی

اگر بخواهیم سفیدبرفی بارتلمی را خلاصه کنیم به این چند جمله می­رسیم: سفیدبرفی، زنی جوان که در نیویورک با هفت مرد کارگر ساختمانی زندگی می­کند، ناراضی از موقعیت خود، منتظر شاهزاده­ای است که او را کامل کند. تا آخرین لحظات از شاهزاده خبری نیست. اما در پایان به محض اینکه پل، شخصیت شاهزاده­وار داستان، خود را نشان می­دهد به شکلی بسیار اتفاقی با خوردن نوشیدنی مسمومی که جین، شخصیت بدجنس داستان برای کشتن سفیدبرفی تدارک دیده است می­میرد. اما مسأله به همین­جا ختم نمی­شود. لابلای این طرح، پر از تکه­متن­هایی است که حتی ممکن است در نگاه اول مضحک و بی­معنی جلوه کنند. همین قطعه های کوتاه و بعضاً ناتمام هستند که با ترسیم فضای شلوغ و آشفته ی نیمه ی دوم قرن بیستم به شکلی ضدروایی، کنشهای داستان را توجیه می­کنند. داستان سفیدبرفی برای بارتلمی در حکم بهانه­ای است برای اینکه از آن طریق به موضوعاتی متنوع از ادبیات کلاسیک تا جامعه ی امروز آمریکا نقب زند. برشهای ناگهانی از ملاحظات فلسفی، نقطه نظرات روان­شناختی، رویکردهای ادبی، ارجاعات تاریخی و وقایع سیاسی و اجتماعی به رمان سفیدبرفی کیفیتی کولاژگونه بخشیده اند.

اما از نقطه نظر ادبی، رمان سفیدبرفی بارتلمی نمونه­ای از روش نویسندگی خلاق است که بارتلمی خود آن را وضع کرده و در دانشگاه هوستون تدریس نموده است. سفیدبرفی در ابتدای داستان از تکراری بودن کلماتی که تاکنون شنیده است ابراز کسالت نموده و آرزو می­کند کلماتی جدید بشنود و یکی از کلماتی که در پاسخ می­شنود این است: بکش و خلق کن. این در واقع رویکردی است که بارتلمی به داستان­نویسی دارد و در مقاله ی «ندانستن» به آن اشاره نموده است. وی در این مقاله اظهار می­کند که برای نوشتن یک اثر تازه، باید نادان بود. زیرا کلمات در اثر استعمال بسیار معصومیت خود را از دست داده اند. در جای جای سفیدبرفی به این وضعیت کلمات به شیوه­ای اعتراض­آمیز اشاره می­شود. به هر حال سفیدبرفی احساس می­کند اشکالی وجود دارد و برای تغییر این وضعیت باید شاهزاده­ای وجود داشته باشد تا او را نجات دهد. به این منظور سعی می­کند توسط نشانه هایی از خود ردی برای شاهزاده باقی بگذارد. اما پُل که تصور می­کند شاهزاده است، واکنش مناسبی به سفیدبرفی نشان نمی­دهد. شخصیت ملکه نیز در اینجا به زنی نسبتاً جوان به نام جین تغییر یافته است. هوگو، نامزد جین، دلباخته ی سفیدبرفی می­شود و جین برای برداشتن سفیدبرفی از سر راه خود، یک نوشیدنی مسموم تهیه می­کند، ولی پل به جای سفید برفی آن را می­نوشد و می­میرد. در پایان آنچه سفیدبرفی را عزادار می­کند مفهومی است که از پل یا شاهزاده در ذهن خود دارد نه شخص پل. و اما هفت مردی که با سفید برفی زندگی می­کنند، کارگران شستشوی ساختمان هستند. آنان به چیزی جز حفظ آرامش خود نمی­اندیشند و تمام اقدامات این هفت نفر تنها در جهت ابقای منافع خودشان است. مرگ افرادی همچون بیل نیز در ردیف نظریات زیبایی­شناسانی قرار می­گیرد که گاهی از گوشه و کنار داستان سر بر می­آورند و سعی در دیگرگون نشان دادن واقعیت دارند. اتهاماتی که به بیل وارد می­شود درست به همین شکل بسیار ساختگی به نظر می­رسند. اتهاماتی که فقط در حد کلمات هستند و به همین دلیل می­توانند بسیار خطرناک هم باشند. چیزی که در فاوست از زبان مفیستو می­خوانیم: «با کلمات می­توان یک دستگاه ایدئولوژی به پاداشت»[16]. موضع­گیری مردان داستان در مقابل نظر زیبایی­شناس نیز ناظر به این واقعیت دنیای مدرن است که  انسان به ابزاری برای تغییر شکل واقعیت تبدیل شده است و سعی دارد حقیقت را متناسب با خواست و عملکرد خود جلوه دهد. نویسنده آمریکایی، آلن هارلینگتون، عبارت «حقیقت متغیر» را برای مفهوم معاصر حقیقت وضع نموده است[17] و بارتلمی با مردد نشان دادن مردان داستان در مقابل نظر زیبایی­شناس که پرده ی آنها را زیباترین پرده ی شهر عنوان می­کند، تمایل آنها را برای پذیرفتن نظر زیبایی­شناس نشان می­دهد؛ اگرچه آنها عمیقاً به این گفته باور ندارند.

بارتلمی شخصیت­های خود را در وضعیتی سرگردان ترسیم می­کند. گرایشات مارکسیستی سفیدبرفی و تک­گویی­های سایر شخصیت­ها که دغدغه­ای اگزیستانسیالیستی است، همگی حکایت از سرگشتگی و گیجی و دوسویگی انسان در جهان پست مدرن دارند. این دوسویگی البته در آثار بارتلمی همواره فاجعه­بار نیست و هنر بارتلمی نیز در همین است که از فاجعه موضوعی برای شوخی و خنده می­سازد.

ترامتنیت

ترامتنیت، اصطلاحی است که ژرار ژنت در سال ١٩٨١ برای جمع­بندی هر نوع رابطه­ای که یک متن با غیر خود دارد وضع نمود. ترامتنیت نیز همانند بینامتنیت به پارادایم ساختار­گرایی باز­تعلق دارد؛ اما در صدد کاربردی نمودن نظریه های پیشین است و نشان می­دهد که متن­ها می­توانند به شکلی نظام­مند تفسیر و فهمیده شوند. بدین منظور ژنت ترامتنیت را به پنج بخش تقسیم می­کند که عبارتند از: بینامتنیت، بیش­متنیت، فرامتنیت، پیرامتنیت و سرمتنیت. این پنج نوع ترامتنیت به دلیل رابطه ی متقابل و همپوشانی­های احتمالی و غیرقابل­اجتنابشان، کاملاً از هم تفکیک­پذیر نیستند. در ادامه به تعریف مختصر هر یک از این اصطلاحات می­پردازیم:

بینامتنیت. بینامتنیت از منظر ژنت رابطه ی حاضر بین دو یا چند متن است و از طریق وارد کردن بخشی از یک متن در متن دیگر، تلمیح، نقل قول و ... قابل تشخیص است. در اصل، بینامتنیت به حضور واقعی یک متن در متن دیگر اطلاق می­شود. ژنت بینامتن را به سه دسته ی صریح و لفظی، غیرصریح و پنهان، و ضمنی تقسیم می­کند. بینامتنیت صریح یا لفظی، حضور آشکار یک متن در متن دیگر است و معمولاً به شکل نقل­قول در متن می­آید. بینامتنیت غیر­صریح بیان­گر حضور پنهان یک متن در متن دیگر است که این پنهانی بودن نه به دلایل ادبی بلکه به دلیل پنهان ساختن مرجع بینامتن است. سرقت ادبی از این نوع به شمار می­رود. بینامتنیت ضمنی به قصد پنهان­کاری صورت نمی­گیرد بلکه مؤلف توسط نشانه هایی، بینامتن و حتی مرجع آن را نیز مشخص می­سازد. مهمترین اشکال این نوع بینامتن اشارات، کنایات و تلمیحات هستند.

بیش­متنیت. رابطه ی بیش­متنی بر اساس برگرفتگی استوار است. بیش­متن به متنی اطلاق می­شود که از یک متن پیشین گرفته شده باشد به طوری که بدون آن متن پیشین متن جدید نیز کامل نباشد. البته شرط بیش­متنیت این است که رابطه ی دو متن، تفسیری نباشد. ژنت در کتاب «الواح بازنوشتنی»[18] به تفصیل بیش­متنیت را شرح می­دهد. بیش­متنیت ممکن است تقلید از پیش­متن باشد و یا آن را دگرگون نماید. بر این اساس رابطه ی بیش­متن با پیش­متن به دو شکل همانگونگی (تقلیدی) و یا تراگونگی (دگرگونی و تغییر) است. البته هیچ تقلیدی کامل نیست و بین روابط موجود همواره مقداری همپوشانی وجود دارد و در تشخیص این روابط باید دقت لازم را مبذول داشت. پاستیش از نمونه های بارز تقلید است. تراگونگی نیز از لحاظ کمیت به دو دسته ی تقلیلی و گسترشی تقسیم می­شود. یکی از مهمترین نمونه های تراگونگی، پارودی[19] است. پارودی هنگامی رخ می­دهد که عناصر یک اثر از بافت خود جدا شوند. پارودی نه الزاماً، ولی غالباً شکلی هجوآمیز دارد.

فرامتنیت. فرامتنیت به رابطه ی توضیحی و تفسیری و یا انتقادی یک متن درباره ی متن دیگر گفته می­شود. گاهی فرامتنها، خود یک اثر ادبی جدید هستند که نمونه های این نوع متن­های تفسیری در ادبیات فارسی بسیار به چشم می­خورد.   مانند کشف­الاسرار رشید­الدین ابوالفضل میبدی در تفسیر قرآن.

پیرامتنیت. ژنت در کتاب «آستانه ها»[20] به توضیح پیرامتنیت می­پردازد. به زعم وی، مقصود از پیرامتنیت این است که هر متن را یک سری از متون یا شبه متن­های دیگر پوشش داده اند و به همین دلیل، یک متن هیچ­گاه به صورت عریان به مخاطب عرضه نمی­شود. این عوامل پوششی، در یک کتاب می­توانند شامل عنوان اثر، نام مؤلف، طرح روی جلد، پیش­گفتار و یادداشت­ها باشند و اغلب به عنوان راه ورود یا آستانه های متن تلقی می­شوند. پیرامتن­ها به دو دسته ی بزرگ بیرونی و درونی تقسیم می­شوند. این پیرامتن­ها خود به سه دسته ی مؤلفی، ناشری و شخص دیگر قابل تقسیم هستند. پیرامتن­ها نقش مؤثری در برخورد و استقبال و داوری مخاطب نسبت به اثر دارند.

سرمتنیت. سرمتنیت رابطه ی یک متن با گونه یا سبکی است که به آن تعلق دارد؛ مانند تعلق مادام بوآری بالزاک به رئالیسم.

تحلیل ترامتنی رمان سفیدبرفی نوشته ی دونالد بارتلمی

رمان سفید برفی، بازنویسی داستانی به همین نام از برادران گریم است. این داستان به دلیل تعلق به سبک پست­مدرن، هم از لحاظ سرمتنی و هم از لحاظ بینامتنی بسیار قابل بحث است؛ زیرا ساختار بینامتنی از ویژگی­های برجسته ی داستان پست­مدرن بوده و به­ویژه رمان سفیدبرفی با فرم کولاژگونه و بافت ویژه ی خود که سرشار از ارجاعات مستقیم یا ضمنی به انواع مسائل است، موضوع مناسبی برای مطالعه ی بینامتنی است. عنوان اثر، نام نویسنده و عناصری همچون نقدهای مختلف و طراحی­هایی که برای جلد کتاب انجام شده است پیرامتن­هایی هستند که هر یک تأثیر بسیاری بر نوع تفسیر و دریافت متن دارند. نسخه های ترجمه نیز از لحاظ پیرامتنی دارای نکات مهمی هستند که در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد. برای این رمان، فرامتنی یافت نشد.

-بیش­متنیت در رمان سفیدبرفی

بارتلمی با استفاده از پارودی و کولاژ، افسانه ی سفیدبرفی را به یکی از شاهکارهای پست­مدرنیسم تبدیل نموده است. اصل این داستان، افسانه­ای به سبک داستان­های پریان است که دارای روایتی خطی است. اما بارتلمی با حفظ نسبی هسته ی اصلی داستان، آن را به شکلی جدید روایت می­کند. در نوشته ی بارتلمی، سفیدبرفی زنی جوان است که با هفت مرد زندگی می­کند، اما از وضعیت خویش خرسند نیست و تصمیم می­گیرد با انتظار برای شاهزاده، تغییری در زندگی خود ایجاد کند. سفیدبرفی در این رمان نمونه ی یک زن تحصیل کرده و مدرن است، اما در عین حال دموکراسی جز استثمار بیشتر برای او دستاوردی نداشته­است. بازی ظریفی که بارتلمی در توصیف سفیدبرفی و سایر زنان با کلمات housewife و horsewife صورت می­دهد ناظر به شرایطی است که به زنان جامعه کار و زحمت بیشتری تحمیل نموده است. پل که به واسطه ی رگ­های آبی­اش به شاهزاده بودن خود باور یافته است، بین نجات سفیدبرفی و زندگی خوشگذرانه­اش، نمی­تواند یکی را انتخاب کند. از سویی مردانی که با سفیدبرفی زندگی می­کنند- که همان هفت کوتوله هستند- اگرچه از بحران موجود آگاهند، اما از آنجا که فقط به زندگی بورژوامآبانه ی خود می­اندیشند، تقریباً نمی­توانند کاری از پیش ببرند. بارتلمی از پیش­متن سفیدبرفی به عنوان بهانه­ای برای وصف سرگردانی بشر روزگار خود به شکلی طنزآلود استفاده می­کند و به این منظور داستان را بسط می­دهد. بنابراین، بیش­متنیت از نظر کمیت و حجم در این رمان، به صورت گسترشی است. همچنین سبک و روایت داستان نیز تغییر می­یابد و به عبارتی تراگونه می­شود. این تراگونگی را می­توان از مقوله ی پارودی دانست، زیرا بارتلمی از عناصر پیش­متن برای خلق یک موقعیت و فضای جدید بهره برده است. شخصیت­های داستان از دنیای جزم­اندیشانه ی افسانه ی سفیدبرفی جدا شده اند و در فضای فلسفی اگزیستانسیالیستی نیمه ی دوم قرن بیستم آمریکا در بلاتکلیفی به سر می­برند. مردان داستان فکر می­کنند باید کاری انجام دهند، اما آنان وظایف مهمتری نیز دارند و سفیدبرفی سبب بر هم زدن آرامش آنها شده است. در واقع تا پیش از اینکه سفیدبرفی وارد زندگی­شان شود، "بورژواهای ساده­ای" بودند اما اکنون تبدیل به "بورژواهای پیچیده­ای" شده اند­. حالتی درمانده که کاسبکارانه دور آن می­چرخند و نمی­دانند با آن چه کنند. همچنین یکی دیگر از مشخصه های تراگونگی اثر، فرم کولاژگونه ی آن است به طوری که هم فصول داستان به شکل تکه های مجزا و بدون نظم و ترتیب خاص هستند و هم محتویات هر فصل به صورت تکه تکه کنار هم قرار گرفته اند. گفتمان­های مختلف نیز با در کنار هم چیده شدن نوع دیگری از کولاژ را در این متن ایجاد نموده اند. کولاژ در این اثر، تمهیدی برای گردآوری گفتمان­های گوناگون و نیز ایجاد تنوع و تازگی است. پس در یک جمله می­توانیم بگوییم سفید برفی بارتلمی بیش­متنی از نوع تراگونگی است و این تراگونگی از لحاظ کمی، به صورت گسترشی و از لحاظ سبک، به شکل پارودی است.

-پیرامتنیت در رمان سفیدبرفی

پیرامتن­هایی که رمان سفیدبرفی را دربرگرفته اند بسیار متنوع هستند و در یک مجال مفصل باید مورد بررسی قرار گیرند. یکی از پیرامتن­های درونی و مؤلفی داستان، پیشکش­نامه ی آن است. بارتلمی در صفحه ی دوم کتاب نوشته است: برای بریجیت. بریجیت، البته همسر سوم بارتلمی است و نشان می­دهد که این اثر در دوران آشنایی یا ازدواج بارتلمی با بریجیت نوشته شده­است. طرح جلد کتاب نیز به عنوان یک پیرامتن پیوسته، در چاپ­های مختلف بسیار متغیر است اما یک نکته ی مشترک در همه ی آنها وجود دارد و آن، ترسیم سفیدبرفی با دیدگاهی استثماری است. اما طراحی جلد در ترجمه فارسی اثر، تقریباً بدون توجه به محتوا صورت گرفته­است و شاید تنها ویژگی بارز آن ترسیم انتظار در چهره سفیدبرفی است. فرشید مثقالی، طراح جلد، از تصویر چهره ی یک زن برای جلد کتاب بهره گرفته است. اما از چهره، تنها چشمان او قابل رویت هستند و بقیه ی صورت توسط یک برگه یا کادر سفید پوشانده شده است.عبارت سفیدبرفی به رنگ قرمز در محل لبها نوشته شده است که احتمالاً گزینشی آگاهانه توسط طراح است. عنوان نیز که یک پیرامتن مؤلفی و پیوسته به شمار می­رود در این اثر از نوع صریح است و مستقیماً به نام شخصیت اصلی داستان اشاره دارد. همچنین عبارت «سفیدبرفی» بلافاصله توجه را به داستان قدیمی سفیدبرفی یا فیلم انیمیشن سفیدبرفی، ساخته والت دیزنی، جلب می­کند. بنابراین در نگاه اول از عنوان انتظار می­رود اثری فانتزی را معرفی نماید که البته در رمان سفیدبرفی، فانتزی با واقعیات نیمه دوم قرن بیستم در هم میآمیزد.

عنوان هر فصل رمان نیز از پیرامتن­های درونی متن است که با شکل نامتعارف خود سبب گسست از روایت داستان می­شود، زیرا عناوین فصل­ها در این رمان شامل عبارت­های توضیحی بلند در موضوعات مختلفی هستند که از روانشناسی شخصیت سفیدبرفی تا نظریه های ادبی را در­بر­می­گیرد.

-بینامتنیت

ادبیات پست­مدرن در پی درک این موضوع بود که ادبیات داستانی نیازمند شناخت ماهیت تصنعی و ساخت­یافته ی خود است تا به وسیله ی آن بر توجه خواننده بر چگونگی تبیین اثر تمرکز کند نه بر صرف وقایع و رخدادها (یزدانجو- ٣٠). دیوید هاروی منتقد آمریکایی در این باره می­گوید:

«داستان پست­مدرن ضرورتا" تکه تکه است، نوعی لوح بازنوشته (palimsest ) از فرم­هایی است که در گذشته وجود داشته اند و در این لوح بر یکدیگر قرار می­گیرند، کولاژی است از اتفاقات گذرا که هرروزه در اطراف ما به چشم می­خورند (سفیدبرفی- ص٢٢٥)».

  بارتلمی با ترکیب انواع رخدادهای سیاسی و اجتماعی، وقایع تاریخی، نظریه های فلسفی و ادبی یک بینامتن هجوآمیز خلق نموده­است. برخورد گذرا و مطایبت­آمیز او با فجایع بشری، نشان می­دهد که به حق، او را پرسه­زن عالم متنها دانسته اند؛ مفهومی که والتر بنیامین[21] در کتاب پاساژها[22] خلق نمود. بنیامین، اصطلاح پرسه­زن را در پی ظهور پاساژها در پاریس قرن نوزدهم وضع نمود. در این پاساژها، عده­ای همواره در حال نگاه کردن مغازه ها بودند، بدون اینکه وارد مغازه­ای شوند یا چیزی بخرند، زیرا پول کافی برای خرید نداشتند. بارتلمی نیز همچون پرسه­زنی از دنیای متن­ها عبور می­کند و این گذر پرسه­وار را در سفیدبرفی به وضوح می­توان مشاهده کرد. او قصد ندارد در عمق تکه های متنی که کنار هم می­چیند نفوذ کند بلکه به استفاده ی سطحی و به سخره گرفتن آنها به عنوان دستاوردهای نخوت­آمیز انسان بسنده می­کند. شبکه ی بینامتنی در سفیدبرفی به صورت فضایی شلوغ و پر همهمه از کلماتی با نشانه ها و ارجاعات مختلف در آمده است. این همهمه ی ایجاد شده توسط کلمات، این سخن بارتلمی را به یاد می­آورد که هدف خود را در نوشتار، بیرون آوردن موسیقی از دل سر و صدا عنوان نموده است.

بینامتن­های صریح در رمان سفید برفی بیشتر در مکالمات شخصیت­ها ظهور یافته اند. نقطه نظرات و سخنان آنان نقل­قول­هایی مستقیم یا غیر مستقیم از استاندال، هایدگر، فروید، مائو، کتاب مقدس و ... است. این خود اشاره­ای به سخن لیوتار است که هیچ­کس هرگز نمی­تواند نخستین روایت­کننده ی هر چیزی باشد و حتی نمی­تواند روایت خاص خود را بیافریند. سفید برفی در توصیف شکست خود در رابطه با همخانه­ای­هایش می گوید:

« ... هوسم بود که همیشه مرا به سوی آن ملاقات­های دسته جمعی که لیوی خیلی خوب در عبارت « وای بر شکست خوردگان[23]» خلاصه­شان کرده­است می­کشاند»( بارتلمی- ١٤٩). عبارت وای بر شکست خوردگان در سال ٣٩٠ پیش از میلاد توسط سردار سپاه گل به رومیان شکست خورده ادا شد و لیوی مورخ رومی( ٥٩ پیش از میلاد تا ١٧ میلادی) آن را ثبت نموده­است. این عبارت بعدها هنگام اشغال عراق بر تکه­ای از لباس سربازان امریکایی درج شده بود. همچنین در یکی از سری بازیهای رایانه­ای نیز این عبارت به کار رفته است. این خود نشانی از پایان­ناپذیری متن است که با گذشت زمان خوانش­ها و دریافت­های جدیدی را موجب می­شود. اما بینامتن­های ضمنی فراوانی در اثر به چشم می­خورند که از نام شخصیت­هایی همچون هوگو تا وقایع تاریخی مانند جنگ پانچو ویلا و ژنرال پرشینگ یا قحطی سیب­زمینی در ایرلند و مسائل سیاسی روز همچون جنگ رییس­جمهور وقت، علیه فقر را در بر می­گیرند. این بینامتن­ها گاه خود به عنوان یک شبکه ی معنایی عمل می­کنند. مثلا" نقل قول سفید برفی از مائو: تا هزار گل بشکفد، توسط تصاویری از مطالعه ی مجله ی چپ­گرای دیسنت[24] و نشانه هایی همچون حوله ی قرمز تکمیل می­شود. حتی خال­های سفیدبرفی که در سمت چپ بدن او قرار دارند و غذای کودک چینی که مردان داستان درست می­کنند نیز به کمک این مجموعه می­شتابند تا تصویر مارکسیستی هجوآلودی از سفیدبرفی به عنوان یک انسان و زن خلق کنند؛ به تمام این نشانه ها دانش  گسترده ی سفید برفی را نیز باید افزود! سفیدبرفی در این روایت آن سفیدبرفی معصوم که از آینه واهمه دارد نیست، بلکه با اشاره­ای ضمنی به مفهوم «دیگری» در اندیشه ی لاکان، می­بینیم که او از دیدن خود در آینه لذت می­برد، بنابراین با «خود»، به مفهومی که لاکان عنوان می­کند، آشناست. به همین علت موقعیت ناساز خود در داستان را در می­یابد. تضادی هجو­آلود بین گرایشات سیاسی سفید برفی با سنت تاریخی که او را ملزم به انتظار برای شاهزاده می­کند موجود است. در هر صورت تاریخ می­گوید او باید منتظر شاهزاده­ای باشد، اما دقیقاً نمی­داند کدام شاهزاده. ممکن است شخص مورد نظر او همان شاهزاده­ای باشد که به قورباغه تبدیل شده است. در واقع او منتظر شاهزاده ی بخصوصی نیست، بلکه در انتظار مفهومی از شاهزاده است که باید او را نجات دهد. اما بنا بر نقش تاریخی خود، جز انتظار کار دیگری از او ساخته نیست و انتظار نیز به گفته ی داستان، وضعیتی تیره و تار است. سفیدبرفی در اینجا اعتراف می­کند که یا تاریخ را زیادی جدی گرفته است یا پل را. پل نیز به همین میزان سردرگم است. تصور می­کند که دارای خون آبی است اما در عین حال که چنین اطمینانی به خود می­دهد مشغول خوردن ساندویچ بلوچیز است! و تصویر شاهزاده با بحث ادوارد درباره ی هارالد بلوتوث پیوند می­یابد. یعنی خون آبی او ممکن است در اثر علاقه ی شدید به خوردن بلوچیز حاصل شده باشد و نه شاهزادگی موروثی وی. بعد می­بینیم که سرگرمی بیل گوش دادن به شبکه ی رادیویی بلونتورک[25] است. اینجاست که آبی، بعدی تبلیغاتی، شعارگونه و مد روز می­یابد و اشرافیت هم­طراز با سرگرمی­ها و فست­فودهای روز، شکلی سطحی و کم ارزش به خود می­گیرد.

سفیدبرفی شاعر است و در همان ابتدای داستان به دنبال کلماتی جدید است. دغدغه ی سفیدبرفی همان دغدغه ی نویسندگانی همچون جویس، الیوت و پاند است که از مدت­ها پیش، معصومیت از دست رفته ی زبان را گوشزد نموده و تا جایی پیش رفته اند که نویسندگی را از این جهت برابر با دزدی، گدایی و خوشه­چینی دانسته اند. پل نیز به همین دلیل قصد دارد تمام دنیای مکتوب را پس بگیرد. درست به همین دلیل است که نویسندگان پست مدرنیست، آگاهانه و به شکلی اغراق­آمیز از متون گذشته بهره می­گیرند. هر کلمه به شکلی ملال­آور، زیر بار ایدئولوژی و تبلیغات فرسوده شده است. مثلاً جین را در نظر بیاوریم که سقف پر از تبلیغات جنرال موتورز خانه ی هوگو را می­بیند و مکالمه­ای که بین آن دو درباره ی ارجاعات کلمه ی پونتیاک در­می­گیرد: جنرال موتورز سازنده ی اتومبیل پونتیاک است. همچنین پونتیاک بخشی از نام خانوادگی هوگو و نیز نام رئیس یکی از قبایل سرخپوست نیز هست. اتومبیل هوگو نیز پونتیاک است. می­بینیم که کلمه ی پونتیاک چگونه زندگی هوگو را تحت­الشعاع قرار داده­است؛ سیاست و تبلیغات با انواع شعارپردازی سبب فساد زبان شده اند و در عین حال نتوانسته اند از نابود شدن بوفالوها جلوگیری کنند. و هوگو که از سویی یادآور شخصیت هوگو در رمان "اختراع هوگو کاباره"، نوشته ی برایان سلزنیک[26] است، به جادوگری که در داستان دیگری از برادران گریم شاهزاده­ای را به قورباغه تبدیل کرده است نیز بی­شباهت نیست، تا جایی که خود بارتلمی در داستان به ارتباط زیرزمینی پل و هوگو اشاره می­کند. به این ترتیب، نام اول هوگو و حتی نام خانوادگی او به یک بینامتن ضمنی تبدیل می­شود و توسط همین بینامتن­ها شخصیت هوگو شکل می­گیرد. همچنین مارتین اسکورسیزی در سال ٢٠١٢، فیلم «هوگو» را بر اساس رمان سلزنیک ساخت. بررسی بینامتنیت در رمان سفید برفی، خود نیازمند بحثی مفصل است که در اینجا به شکل خلاصه بدان پرداخته­شد.

-سرمتنیت

رمان سفیدبرفی داستانی در سبک پست­مدرن است و بسیاری از ویژگی­های ادبیات پست مدرن از جمله رجوع به آثار ادبی گذشته، بینامتنیت، هجو و ... را داراست. همچنین بسیاری از منتقدان، رمان سفیدبرفی را یک متافیکشن یا به عبارتی فراداستان می­دانند. متافیکشن به نوعی از ادبیات داستانی اطلاق می شود که رخدادهای واقعی را با اتفاقات تخیلی در هم می آمیزد به طوری که مشکل بتوان آنچه را واقعاً اتفاق افتاده از تخیلات نویسنده تشخیص داد. این خصوصیت در رمان سفید برفی در درس­هایی که سفیدبرفی خوانده، در نحوه ی اعدام بیل، سفرهای پل و تقریباً در تمام جزئیات رمان دیده می­شود. همچنین این رمان یک نوع پارودی نیز هست. هنگامی که شخصیت­های یک داستان از بستر و موقعیت اصلی خود جدا شده در یک موقعیت جدید قرار بگیرند، به آن اثر پارودی گفته می­شود. بارتلمی با قرار دادن شخصیت­های داستان کلاسیک سفیدبرفی در امریکای دهه ی شصت نوعی پارودی خلق نموده­است که وضعیت متناقض شخصیت­های داستان در سردرگمی­ها و غریبگی آنان با شرایط موجود نمایان می­شود.

نتیجه

           سفیدبرفی بارتلمی یک بیش­متن است که بنا بر یک پیش­متن کلاسیک نوشته شده است. ویژگی­های مختلفی از جمله کولاژ و پارودی در آن مفصلاً قابل بحث هستند که در اینجا فقط به آنها اشاره­ای گذرا شد. بینامتن­هایی که او به کار می­برد به هر دو صورت صریح و ضمنی هستند. شبکه ی بینامتنی سفید برفی همچون بینامتن­های سایر داستانهای پست­مدرن، سبب می­شوند که خوانش سفیدبرفی بسیار بیشتر از آنکه به روایت متکی باشد، بر بیرون کشیدن لایه های معنایی و تخریب زبان تأکید کند. بارتلمی توسط این فضا، به هجو سیاست، فلسفه، روانشناسی و تاریخ شکل می­پردازد. از لحاظ پیرامتنیت نیز با توجه به انواع تبلیغاتی که به نفع یا علیه بارتلمی صورت گرفته و عنوان اثر و ترجمه ها و چاپ­های متعدد این کتاب و نقدهای بی­شماری که درباره ی آثار او نوشته شده است، رمان سفیدبرفی را پیرامتن­های بسیاری دربرگرفته اند که بدون شک در دریافت معنای آن اثرگذار خواهند بود. همچنین آثاری مانند فیلم سینمایی هوگو ساخته ی اسکورسیزی که پس از این رمان بوجود آمده اند، در خوانش این رمان تفاوت­هایی ایجاد می­کنند. به طور کلی مطالعه ی ترامتنی رمان سفیدبرفی می­تواند ابزار بسیار مناسبی برای شناخت و دریافت این اثر باشد.

 

 

 

منابع

  1. بارتلمی، دونالد، سفیدبرفی، نیما ملک محمدی، چاپ اول، انتشارات نیلوفر، ١٣٨٤
  2. نامور­مطلق، بهمن، درآمدی بربینامتنیت، چاپ اول، انتشارات سخن، ١٣٨٩
  3. یزدانجو، پیام، ترجمه و تدوین، ادبیات پسامدرن، مجموعه مقالات، ویرایش دوم، نشر مرکز، ١٣٨١
  4. نامور­مطلق، بهمن، پیرامتنیت یا متنهای ماهواره­ای، مقالات دومین هم اندیشی نشانه شناسی هنر، چاپ اول، انتشارات فرهنگستان هنر، تابستان ١٣٨٥، صص ١٩٥-٢١٢
  5. نامور­مطلق، بهمن، ترامتنیت مطالعه روابط یک متن با دیگر متن ها، پژوهشنامه علوم انسانی، شماره ٥٦، زمستان ١٣٨٦، صص٨٣-٩٨
  6. نامور­مطلق، بهمن، متنهای درجه دوم: بیش متنیت در نگاه ژرار ژنت، ضمیمه خردنامه همشهری، شماره ٥٩، پنجم مرداد ١٣٨٤

 

 

  1. Snow white, Donald Barthemle, Atheneum Books, 1967.

صفحه نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ

http://www.anthropology.ir/node/24792

 

[1] Donald Barthelme

[2] Snow White

[3] Brothers Grimm

[4] intertextualite

[5] Gerard Genette

[6] Julia Kristeva

[7] Rolland Barthes

[8] Michael Riffaterre

[9] Laurent Jenny

[10] Transtextualite

[11] Hypertextualite

[12] Arcitextualite

[13] Metatexthalite

[14] Paratextualite

[15] Metafiction

 فاوست، ترجمه به­آذین- ١٣٨٢[16]

 مقدمه 1984، جرج اورول، ترجمه مریم فیروزبخت- ١٣٨٩[17]

[18] Palimsests

[19] parody

[20] Seuils

[21] Walter Benjamin(1892-1940)

[22] Pasagenarbit

[23] Vae victis

[24] Dissent

[25] Blue Network

[26] Brian Selznick