چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

داستان نویسی جدید در ایران


داستان نویسی جدید در ایران

اگرچه سال های بین ۱۳۰۰ و ۱۳۵۷ از نظر اجتماعی دورانی ناآرام و پرتلاطم است, اما كوشش نویسندگان ما, دست كم در یك زمینه بسیار ثمربخش بوده, و آن داستان كوتاه, است

● پیشگامان داستان نویسی جدید در ایران (۱۳۵۷- ۱۳۰۰)

تردید نیست كه با انتشار مجموعه «یكی بود یكی نبود»در ۱۳۰۰ خورشیدی، یكی از مهم ترین حوادث تاریخ ادبیات ایران روی داده است. دلیل اهمیت این مجموعه در این است كه جمالزاده با آن برای نخستین بار داستان كوتاه را به معنی امروزی آن وارد ادبیات فارسی كرد. اما اگر نویسنده در این مجموعه پاره ای از ساختارهای داستان كوتاه غربی را به عاریت گرفته، سنت كهن داستانسرایی در ایران را كاملاً به یك سو ننهاده است. بخشی از گیرایی «یكی بود یكی نبود» مرهون همین تلفیق است.

«یكی بود یكی نبود» دارای شش داستان است كه «درد دل ملّا قربانعلی» بی تردید بهترین آنهاست. شخصیت اصلی داستان، روضه خوان نسبتاً پیری است كه روزی در اثر حادثه ای غیر مترقبه عاشق دختر جوان و زیبا، اما بیمار همسایه می ‌شود. ولی این عشق بی حاصل است: ملا قربانعلی متأهل است، پیر است و می داند كه برای رسیدن به معشوق كاری از دست او ساخته نیست. آتش عشق كم كم بالا می گیرد مرد بینوا بیمار می شود كارش را رها می كند و خانه نشین و بدهكار می شود اما شوربختی ملا هنوز كامل نیست. با مرگ دختر جوان آخرین ضربه نیز بر روح او فرود می آید و او را بكلی از پای در می آورد.

در «درد دل ملّا قربانعلی» جمال زاده داستان را به نوعی «واپس نگری» آغاز می كند. قهرمان داستان در پاسخ مخاطبی فرضی ابتدا خود را معرفی می كند و سپس سرگذشت خود را شرح می دهد: «اسم داعی؟ الاحقر قربانعلی. شغل و كارم؟ سرم را بخورد، ذاكر سیدالشهدا....» این شیوه واپس نگری و زمینه سازی شیوه ای است نو كه اگر جمال زاده آن را از داستان نویسان غربی آموخته است، اما استفاده هوشمندانه از آن نتیجه ذوق هنری خود اوست.

داستان «درد دل ملّا قربانعلی» ساختاری استوار و زبانی دلنشین دارد. اما موضوع این اثر، كه از تمام ویژگی های یك داستان كوتاه جدید برخوردار است، در ادبیات كهن ایران بی نظیر نیست عشق زاهدی پیر به دوشیزه ای جوان خواننده آگاه را بیدرنگ به یاد شیخ صنعان در «منطق الطیر» می اندازد. اما هنر جمال زاده در این است كه با زبانی طنزآمیز تراژدی صوفی ریاضت كش قرن های گذشته را به تراژدی ـ كمیك روضه خوانی در روزگار ما تبدیل می كند.

طنزی كه جمال زاده در این داستان به كار می برد طنزی است زیركانه و مستور كه نظیر آن را در آثار دیگر او كمتر می توان یافت. این طنز هم در خلق شخصیت ملّا قربانعلی به كار رفته است . هم در زبان او. به سخن دیگر: از یك سو ملا قربانعلی كه به دلیل موقعیت خاص اجتماعی اش نباید در هنگام كار به چیزی جز ذكر مصیبت اولیا بیندیشد، به دختری زیبا فكر می كند و از سوی دیگر داستان زندگی او، كه در اصل غم‌ انگیز است به دلیل شیوه بیانش سبب انبساط خاطر خواننده می شود. تردید نیست كه جمله های تكراری و برگردان هایی كه ملا قربانعلی به هنگام بیان سرگذشت خود به كار می برد، در پدید آوردن چنین حالتی مؤثر است.

طنز جمال زاده بر خلاف طنز هدایت پیچیده و تاریك و ژرف نیست، صریح و روشن و دلنشین است. آثار این طنز را، كه بندرت گزنده و نیشدار است، می توان به سادگی در بیشتر داستان های «یكی بود، یكی نبود» یافت. اما در این مجموعه دو داستان نیز وجود دارد كه در آنها از شوخ طبعی نویسنده تقریباً نشانی نیست: «دوستی خاله خرسه» و «ویلان الدوله» نگاهی كوتاه به یكی از این داستان ها ما را با جنبه دیگری از شیوه داستان نویسی جمال زاده آشنا می كند.

«دوستی خاله خرسه» داستان دلكشی است كه در آن تقابل نیكی و بدی، بی نیازی و آز به گونه ای بدیه نشان داده می شود.

در اینجا در یك سو حبیب الله، جوان و مهربان و خونگرم ایرانی قرار دارد و در سوی دیگر قزاق بد نهاد و آزمند روسی. حبیب الله كارگر ساده ای است كه از زادگاهش ملایر عازم كنگاور است تا به امور خانواده برادرش، كه در جنگ كشته است، رسیدگی كند. این سفر با گاری و در زمستانی بسیار سرد انجام می گیرد. اما بین راه ناله های قزاقی مجروح مسافران را به توقف وا می دارد. حبیب الله بیدرنگ از گاری پیاده می شود، او را به داخل گاری می آورد و برای آنكه دل سورچی را كه از سوار شدن قزاق خشنود نیست به دست آورد سكه ای به او می دهد اما هنگامی كه می خواهد كیسه پولش را دوباره پر شالش بگذارد،‌كیسه باز می شود و سكه های حبیب الله در دامنش می ریزد.

سفر ادامه می یابد و در طی آن جوان ایرانی از هیچگونه محبتی در حق قزاق روس دریغ نمی ورزد. اما همینكه گاری به كنگاور می رسد و چشم مرد بیگانه در آنجا به گروهی قزاق هموطنش می افتد، آنها را فرا می خواند، با آنها آهسته حرف می زند و به حبیب الله اشاره می كند. ناگهان قزاقان به جوان ایرانی حمله می كنند او را می گیرند و با خود می برند. همان روز حبیب الله در ظاهر به اتهام بد رفتاری با یك تبعه روس و در باطن به دلیل داشتن اندوخته ای اندك در نزدیك كنگاور تیرباران می شود.

برای پرهیز از اطناب می توان از شخصیت سازی و صحنه پردازی جمال زاده در این داستان چشم پوشید، اما اشاره به چند نكته در زمینه زبان و شیوه داستانسرایی او بی مناسبت نیست.

داستان «دوستی خاله خرسه» با جمله ای بسیار بلند آغاز می شود. سپس زبانی به عرصه داستان پا می نهد كه سرشار از واژه های موزون و مسجع و انباشته از مترادفات و اصطلاحات عامیانه است: «رییس اداره مان آدم نازنینی بود. اهل ذوق و شوق، درویش صفت، عارف مسلك، صوفی مشرب، با همه آشتی، از جدال بیزار، بی قید و بی اذیت و بی آزار» (همین شیوه را جمال زاده اندكی بعد برای توصیف حبیب الله به كار می برد «حبیب الله جوانی بود ۲۲ ساله، خوش اندام، بلند قد، چهار شانه، خرم و خندان، خوشگو، خوشخو، متلك شناس، كنایه فهم، مشتی، خونگرم، زورخانه كار و طرف محبت و اعتماد همه اهل ملایر...» اما آنگاه كه حادثه آغاز می شود و داستان رنگ اصلی خود را می یابد شیوه داستانسرایی تغییر می كند: تكرارها و سجع بازی ها ناپدید می شود و اصطلاحات عامیانه به كار نمی رود مگر در زبان افراد عادی(جعفرخان، حمزه و حبیب الله) یعنی در اصل در جای كاملاً طبیعی این اصطلاحات بدین گونه محتوای داستان چیره می شود و زبان تحت الشعاع آن قرار می گیرد.

روی هم رفته جمال زاده زبانی ساده و روان دارد و غالباً از كلمات، اصطلاحات، تغییرات و ضرب المثل های عامیانه بهره می گیرد. نویسنده گاهگاه پُرحرفی می كند، جمله های بلند و نفس گیر می آورد و بیش از حد از مترادف ها استفاده می كند. اما توصیفات زیبا و جذاب نیز در آثار او اندك نیست، داستانِ «دوستی خاله خرسه» نمونه بارزی برای تأیید این نظر است.

شخصیت های داستان های جمال زاده بیشتر مردم كوچه و بازارند. بین آنها شخصیت های «پیكارو» كم نیست. بسیاری از داستان های نویسنده براساس تضاد شخصیت ها و رفتار آنان شكل می گیرد در «دوستی خاله خرسه» و «فارسی شكر است» این تضاد شدیدتر است.

درونمایه بیشتر داستان های جمال زاده مبارزه با خرافات، نادانی و بی عدالتی های اجتماعی است. برای نویسنده هدف از نوشتن تنها ایجاد سرگرمی نیست، بلكه در وهله نخست وارد كردن خواننده به فكر كردن و آموختن است. این ویژگی ها سبب می شوند كه بسیاری از داستان های نخستین او، از جمله «درد دل ملّا قربانعلی» را می توان از بهترین داستان های كوتاه فارسی شمرد.

پس از انتشار مجموعه «یكی بود، یكی نبود» جمال زاده بیش از بیست سال سكوت كرد. نخستین اثری كه از نویسنده پس از ۱۳۲۰، انتشار یافت مجموعه «عمو حسنعلی» است. متاسفانه چه در این اثر و چه در مجموعه های بعد، شمار داستان های خوب اندك است.

با انتشار «یكی بود یكی نبود» در ۱۳۰۰ خورشیدی نه تنها فصلی جدید در تاریخ ادبیات ایران گشوده شد، بلكه تحولاتی بزرگ در زمینه تاریخ اجتماعی ما پدید آمد. در این سال رضا خان زمام امور را بدست گرفت و چهار سال بعد سلسله پهلوی را بنیان نهاد.

دوران حكومت رضا شاه از همان آغاز با احتناق همراه بود. از این رو جای شگفتی نیست اگر بسیاری از هنرمندان دست از فعالیت كشیدند و خاموشی گزیدند. با اینهمه ما در این دوران با دو نویسنده بزرگ رو به رو می شویم كه آثار آنان در پیشبرد داستان نویسی در ایران بسیار مؤثر است، صادق هدایت و بزرگ علوی.

هدایت بنیان گذار واقعی داستان كوتاه در ایران است. او نخستین كسی است كه صناعت داستان نویسی غربی را وارد ادبیات فارسی كرد و با بهره گیری از آن آثاری آفرید كه پاره ای از آنها جزو شاهكارهای ادبیات داستانی امروزند. داستان های هدایت را كه در چهار مجموعه «زنده بگور» «سه قطره خون» و «سگ ولگرد» گرد آمده اند می توان به سه دسته بخش كرد: ۱- داستان هایی كه موضوع آنها مربوط به دوران گذشته است و شخصیت های آنها بیشتر قهرمانان تاریخی اند؛ ۲- داستان هایی كه جنبه حدیث نفس دارند و دارای فضایی رویاگونه اند و ۳- داستان هایی كه در آنها زندگی و سرنوشت مردم فرو دست اجتماع توصیف می شود.

شمار داستان های گروه اول و دوم در بین آثار هدایت اندك است؛ آنها جزو داستان های طراز اول نویسنده به شمار نمی آیند. شاهكارهای هدایت را باید میان داستان های دسته سوم جست. ما در اینجا با آدم های گوناگون از طبقات فرو دست اجتماع رو به رو هستیم. داش آكل، كاكا رستم، گُل ببو، زرین كلاه، میرزا یدالله و مشهدی شهباز به همان اندازه به این طبقه تعلق دارند كه علویه خانم، آقا موچول، عصمت سادات، صغراسلطان و منیجه خانم. هدایت در تصویر كردن زندگی، سرنوشت و روحیات این شخصیت ها چنان چیره دست است كه آدمی گاهگاه فراموش می كند كه آنها تنها نیروی تخیل نویسنده آفریده است.

از شمار این شخصیت ها باید از قهرمان داستان «داش آكُل» نام برد. داش آكل لوطی جوانمردی است كه او را همه مردم شیراز می شناسند و دوست دارند، زیرا او «در همان حال كه محله سر دُزدك را قُرق می كرد كاری به كار زن ها و بچه ها نداشت، بلكه بر عكس با مردم به مهربانی رفتار می كرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی می كرد یا به كسی زور می گفت دیگر جان به سلامت از دست داش آكل به در نمی برد. اغلب دیده می شد كه داش آكل از مردم دستگیر می كرد، بخشش می نمود و اگر دنگش می گرفت بار مزدم را به خانه شان می رسانید»

اما زندگی آرام داش آكل با پیش آمدن حادثه ای دچار اختلال می شود: یكی از آشنایانش به نام حاجی صمد به هنگام مرگ وصیت می كند كه سرپرستی خانواده اش را به داش آكل بسپارند. از این پس زندگی لوطی تغییر می كند.

تورج رهنما

برگرفته از: كتاب یك عمر در خدمت دو فرهنگ - گزیده مقالات( به كوشش سوزان گویری)تورج رهنما


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید