دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

صدای پای کودکی


صدای پای کودکی

گفتگو با محمد احصائی

منزل استاد بیشتر شبیه یک آتلیه شیک و کاملاً هنرمندانه است. چه معماری ساختمان و چه چیدمان هنرمندانه آن نشان از صاحبی صاحب ذوق و اهل دل دارد. پارکینگ ساختمان بیشتر نمایشگاهی زیبا و دائمی است از پوسترهای قاب گرفته استاد و منزل استاد نمایشگاهی از نفیس‌ترین و زیباترین تابلوهای ایشان، نشستن پای صحبت‌های استاد بیشتر از آنکه قدم زدن در کوچه باغ‌های کودکی ایشان باشد، سیر و سلوکی بود در دنیای تجربه‌ها و عوالم هنرمندانه استاد محمد احصائی.

استاد می‌گفت و راست می‌گفت خطاطی و خط گوئی تنیده شده در تاروپود وجود هر ایرانی و ایرانی‌ها طبق اصل نانوشته‌ای عاشق خط خوش‌اند، اما برای لذت بردن از یک خط زیبا، احتیاج نیست که حتماً هنرمند باشید و یا حداقل الفبای هنر را بدانید، باید کمی اهل دل باشید، حروف تکراری و بی‌روح چنان زیر قلم استاد شکل می‌گیرند که بی‌هیچ اختیاری غرق می‌شوی در دنیای زیبای تابلوهای ایشان.

حروف بی‌جان و بی‌صدا طرحی می‌شوند بر صفحه سپید و گوئی نی این بار به‌جای حکایت و شکایت از جدائی‌ها، می‌دمد در کالبد بی‌جان حروف، حرف‌ها جان می‌گیرند بر صفحه سپید جان می‌گیرند و شکل می‌گیرند و گوئی با تو صحبت می‌کنند، روحت را به ملکوت می‌برند و دلت را بر سفره معنویت دعوت می‌کنند. تو می‌مانی و خلسه‌ای شیرین که چشم‌هایت را نوازش می‌دهند و ما محو تماشای تابلوهای بی‌‌همتای استاد، تلفیق هنرمندانه خطاطی و گرافیک و ماحصلی همچون تابلوهای نفیس خط نقاشی استاد محمد احصائی که هر بیننده‌ای را به تحسین وا می‌دارد.

و ما این‌که در آتلیه و کارگاه استاد نشسته‌ایم روبروی محمد احصائی و او با حوصله و مهربانی، همراهی‌مان می‌کند تا با هم در کوچه باغ‌های کودکی ایشان گشتی بزنیم و او همچون استادی دلسوز و معلمی مهربان از هر دری سخن می‌گوید و ما تمام تلاشمان را می‌کنیم تا دانش‌آموز و دانشجوی شنوائی باشیم.

استاد متولد ۱۳۱۸ قزوین است و بزرگ شده امیریه تهران فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، گرافیست، خطاط، کارشناس هنر و مبدع نقاشی خط‌هائی که مخصوص اوست. استاد از سال ۵۷ تاکنون عضو رسمی هیئت علمی دانشگاه تهران، عضو هیئت مؤسس انجمن هنرمندان نقاش ایران و انجمن صنف طراحان گرافیک ایران هستند، طراحی و کار بیش از ۴۵۰ متر مربع سفال نقش برجسته نقاشی خط برای دانشکده الهیات دانشگاه تهران، نگارش پنج قطعه کتیبه برای مسجد الغدیر تهران و سفالگری نقش برجسته کتیبه ایران ورودی موزه ملی ایران و اجراء بیش از ۲۳۰ متر کار سفال نقش برجسته برای سفارت‌خانه ایران در ابوظبی امارات که قطعاً از یادگارهای ماندگار استاد و یکی از قلل مرتفع و افتخارآمیز هنر ایرانی ـ اسلامی خواهد بود.

همچنین نگارش دیوان حافظ به قلم استاد و به خط نستعلیق که زیر چاپ است و حضور در ده‌ها نمایشگاه بین‌المللی عرصه هنر اسلامی ـ ایرانی به جهان اسلام از دیگر فعالیت‌های استاد می‌باشد. گشت و گذار ما را با استاد محمد احصائی می‌خوانید.

”هر دو پدر بزرگم خط نسبتاً خوبی داشتند. خط‌های پدر پدرم را هنوز دارم، خیلی زیبا و خوش هستند و چه بسا یک گرایش نسلی و ذاتی هم داشتم، اما وقتی به من رسید، من الگوئی نداشتم، هر چند پدر بزرگ مادری‌ام را به یاد دارم که خیلی از ویژگی‌های شخصیتی من مدیون اوست و یادم هست که هر وقت می‌خواست نامه‌ای یا چیزی بنویسد، اول بالای صفحه یک ”هو“ می‌نوشت، یک روز از ایشان پرسیدم این ”هو“ چیست؟ گفتند: بعداً که بزرگتر شدی توضیح می‌دهم، این ”هو“ یعنی خدا.

گفتم خوب چرا نمی‌نویسید ”خدا“؟ گفتند: یک جوری به نام خداست. گفتم: خوب بنویسید ”به‌نام خدا“. گفتند به‌همین دلیل است که می‌گویم توضیحش را بگذار برای بعد و ارثیه‌ای که از این باب به من رسید همان ”هو“ است که تا همین امروز هر چیزی را که بخواهم بنویسیم، قطعاً با ”هو“ خواهد بود. اما علاقه من به خط و خطاطی از کلاس چهارم دبستان شروع شد. معلم خطی داشتیم به‌نام خانم پوران‌منش که خیلی مرا تشویق می‌کرد. بعضی مواقع دفترچه‌های مرا می‌برد و به بقیه معلم‌ها نشان می‌داد و بعدها یک مسابقه خط بین تمام کلاس‌ها گذاشت که من اول شدم و در مجموع تشویق‌ها و حمایت‌های او باعث شد که برای همیشه گرفتار خط و خطاطی شوم“.

● برای محمد احصائی خلق آثاری بزرگ و معروف، نشأت گرفته از نیروی ناشناخته است که خیلی خودش را در آن سهیم نمی‌داند:

”ما خیلی وقت‌ها توفیقاتمان را به‌حساب خودمان و کوششمان می‌گذاریم اما من اصلاً به این اعتقاد ندارم. آدم جبری نیستم اما تمام اختیاری که انسان دارد نمی‌تواند به خواست‌های او منتهی شود، در بحث پیشرفت‌های و توفیقات هنری و به سرانجام رساندن آن شاید بتوان ادعا کرد، اما آنجائی که یک کسی ساخته می‌شود و آن اتفاق خاص می‌افتد، خیلی در اختیار خودش نیست.

در اولین شماره مجله ریاضی از انشارات نشر دانشگاهی، مصاحبه‌ای با دکتر وصال وجود دارد که در آن خبرنگار از ایشانمی‌پرسد: خانواده شمل نسل در نسل ادیب و شاعر و خطاط بودند، چطور شد شما به سمت ریاضیات رفتید؟ ایشان می‌گویند: علت عشق من به ریاضیات معلم خط کلاس جهارم دبستانم بود. بعد توضیح می‌دهند که در مدرسه معلم حساب نداشتیم، معلم خطمان که کار کمتری داشت صبح زود می‌آمد از ناظممان که معلم ریاضی پنجم و ششم بود درس می‌گرفت و بعد می‌آمد و به ما درس می‌داد.

او با نوع رفتار و طرز تدریسش مرا عاشق ریاضیات کرد.

اتفاق از این جالب‌تر که یک معلم خط بتواند فرزند خانواده وصال را به ریاضی سوق بدهد و سرنوشت او را تغییر دهد. این همان جائی است که می‌گویم اتفاق‌هائی می‌افتد که در اختیار بشر نیست“.

و این در مورد خود من هم صدق می‌کند. عشقی که معلم خط کلاس چهارممان در روح من به‌وجود آورد، خیلی مربوط به خودم نبود. استاد ما نقش خانواده را هم خیلی بی‌تأثیر نمی‌داند:

”خط خوش و زیبا و شعر در بطن فرهنگ ایرانیان است و همه ایرانی‌ها آن را به نوعی دوست دارند. ما اگر یک کتاب درباره هویت و ملیت ایرانی بودمان داشته باشیم شاهنامه است به‌نظرم مردم، هرچقدر که شعر را دوست دارند خط خوب را هم می‌شناسند و دوست دارند و قطعاً آدم‌هائی که خوش خط هستند. اقبال عمومی بیشتری دارند و من هم از بچگی به‌دلیل این‌که خطم خوب بود، یک حالت خاصی در اطرافیانم داشتم، تشویق همه جانبه هم می‌شدم چه در خانواده و چه در مدرسه.

در دبیرستان معلم خطم احترام خاصی به من می‌گذاشت و این برای من خیلی لذت‌بخش بود، بعدها در دانش‌سرای عالی تهران هم که بودم به وسیله استاد هنرمان تشویق می‌شدم. آقای نجم‌آبادی استاد هنرمان، نوه مرحوم شیخ هادی نجم‌آبادی تعلیم خط دانشجویان را به‌عهده من گذاشته بود، یعنی هم‌زمان هم دانشجو بودم و هم معلم خط کلاسمان. یعنی همیشه یک توجه و احترام خاصی باری خط خوب داشتم، بعدها هم که به دانشکده هنرهای زیبا در رشته گرافیک رفتم و با مرحوم ممیز کار می‌کردم، به دانشجوها خط ـ گرافیک و تایپوگرافی درس می‌دادم در حالی که هنوز فارغ‌التحصیل نشده بودم“.

● اما با استاد محمد احصائی می‌خواهیم کمی به گذشته برگردیم، به دورانی که محمد احصائی امروز در حال شکل‌گیری بود:

”خانواده‌ام از همه جهت متوسط بودند با فراز و فرودهای زیاد. پدر بزرگم در زمان کهولت تجدید فراش می‌کند و زن بسیار جوانی می‌گیرد و از او صاحب دو پسر می‌شود. نوه‌های او بزرگتر از فرزندان زن جدیدش بودند و همین موجب مشکلات زیادی می‌شود و زندگی پدر بزرگم را ویران می‌کند و او فقط می‌تواند یک حمام، چند تکه باغ و یک خانه برای مادر بزرگم بگذارد، هرچند پدر بزرگم از تاجران معروف قزوین بوده اما مادربزرگم با همین دارائی و به سختی بچه‌هایش را بزرگ می‌کند حتی مجبور می‌شوند چند بار بعضی چیزها را بفروشند. من در منل پدر پدرم به دنیا آمدم. پدرم تحصیلاتی نداشت و بیشتر کار تجارت می‌کرد و به‌همین دلیل مدام در سفر بود و چون مادرم سنش کم بود وقتی او به مسافرت می‌رفت، مادرم می‌آمد منزل پدرش در تهران. مادرم ۱۶ سال داشت که من به دنیا آمدم.

در واقع هرچد متولد قوین بودم اما در تهران بزرگ شدم، من خودم را بیشتر بچه امیریه تهران می‌دانم. چهار راه ملک در خانه‌ای قدیمی در آنجا بزرگ شدم، راه افتادم و قد کشیدم. اما پدرم که از سفر می‌امد ما هم برمی‌گشتیم قزوین. یعنی مدا بین تهران و قزوین در تردد بودیم. یکی از شیرین‌ترین خاطراتم مربوط به همان خانه بزرگمان در قزوین است با آنان درونی و بیرونی، ترس از زیر زمین و تردد شبانه و با فانوس در خانه و تنور پخش نان و مراسم شیرینی‌پزی نوروز و سمنوپزان هنوز در ذهنم هست.

مثل آدم‌های دوزبانه بودم که دو تا فرهنگ مختلف را با هم تجربه می‌کردم. دبستان را تهران گذراندم و برای دبیرستان برگشتم قزوین. دوران دبیرستانم از آن خاطره‌های فوق‌العاده‌ام است و فکر می‌کنم سه سال دبیرستان و دو سال دانش‌سرای عالی بیشترین تأثیر را در شخصیت هنری‌ام داشت. خانه‌امان در قزوین و بعد دانش‌سرا چون بسیار بزرگ و فراخ بودند به نوعی در من تأثیر گذاشت که تا امروز از جای کوچک و تنگ بدم می‌آید چه برای کار و چه برای زندگی و دوست دارم جای بزرگ و روشنی داشته باشم. اینها به‌طور غیر مستقیم در دید آدم و افق دیدش و بزرگ دیدن دنیا تأثیر می‌گذارد و بعدها نشست و برخاست با آدم‌های بزرگ‌تر خیلی تأثیر مثبتی روی من گذاشت.

اما مهمترین عامل بحث خودساختگی آدم است. به تاریخ نگاه کنید اگر محیط و شرایط محیطی و اجتماعی عامل شکل‌گیری آدم‌ها بود باید در دربار پادشاهان و حکومت‌های بزرگی مثل صفویه و قاجاریه، آدم‌های بزرگی هم ساخته می‌شدند، ولی این‌طور نبوده و این نشان می‌دهد که شرایط مساعد و مناسب و رفاه، عامل آدم‌سازی نیست.

و اگر در دربارها استثنائی وجود داشته، مطمئن باشید که خودش آدم خود ساخته‌ای بوده مثلاً کسی مثل بیگم خاتون دختر دربار زن خوشنویس مهم قاجار، آدم منزوی و تنهائی بوده و یا آدم‌هائی مثل پروین اعتصامی یا فروغ فرخزاد، مشکلات اجتماعی و خانوادگی داشتند اما در بطن مشکلات، خود ساخته بودند.

خاطره شیرینی از پدر بزرگم به یاد دارم، ایشان مرا از بچگی ”آ سیّدمحمد“ خطاب می‌کردند. یک روز گفت: ”آ سید محمد، من در این ۸۰ سال عمرم تا به حال ندیدم کسی از گرسنگی بمیرد، حتماً یک تکه نانی پیدا می‌شده، اما خیلی‌ها در آبروریزی و بی‌حیثیتی، همه چیزشان نابود شده و از بین رفته است. مواظب آبرو و حیثیت باش“. پدرم و پدر بزرگم همیشه با من به احترام رفتار می‌کردند. محیط مهربان خانه با اینکه خیلی وقت‌ها مشکل مالی داشتیم، اما پدر همیشه بهترین وسایل تحصیل را برایم تهیه می‌کرد و همین باعث شد روحیه‌ای در شکل بگیرد و همیشه به‌دنبال بهترین‌ها هستم و بهترین‌ها را برای دیگران آرزو می‌کنم“.

● آرزوهای کودکی محمد احصائی برای آینده رنگ‌های مختلفی داشته در مقطع‌های مختلف زندگیش:

”این آرزوها مقاطع مختلفی دارد، مثلاً در یک مقطعی دوست داشتم معلم باشم و شاید در مقطع دیگری این آرزو تغییر می‌کرد. ممکن است این آرزو تخیلی باشد و یا تحت تأثیر الگوئی قرار بگیرد و به‌همین دلیل اعتبار علمی و شخصیتی ندارد. یک زمانی دوست داشتم معلم شوم، اما بعدها هرچند به اجبار معلم شدم اما تا آخرش رفتم و الآن بیش از ۴۸ سال است که معلم. اما وقتی دقیق به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم آرزوئی نداشتم، هر روز برای همان روز تصمیم می‌گیرم. فلسفه‌ام همین است.

”از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

روزی که نیامده است فریاد مکن“

اکنون را نباید واگذاشت چون آینده را هم همین اکنون می‌سازد، البته اگر کسی زمان حالش را خوش گذرانده باشد، این خوشی تبدیل به‌خاطره و گذشته می‌شود و در نتیجه وقتی به گذشته نگاه می‌کند سرشار از خوشی و خوبی است. اگر حالتان را به خوشی و خوبی بگذرانید، تبدیل به گذشته خوب و خاطره خوش می‌شود و آینده را هم خوب و خوش می‌سازد اما هیچ وقت آرزوئی نداشتم و الآن هم ندارم. من در حال زندگی می‌کنم.

و وقتی با دید روانشناسانه به کودکی‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم چیزی که همیشه در من وجود داشته حس بی‌نیازی بوده است. از جوانی ادعا می‌کردم که خدایا از تو می‌خواهم که چیزی نخواهم. وقتی خودتان را بی‌نیاز از هر چیزی نخواهم. وقتی خودتان را بی‌نیاز از هر چیزی بدانید رها می‌شوید، آن وقت به کارتان به این چشم نگاه نمی‌کنید که چه کنم تا بیشتر فروش کند؟“

● در ساخته شدن شخصیت کنونی استاد احصائی، شرایط محیطی و اجتماعی را مؤثر می‌دانید یا عوامل درونی را؟

الآن که دارم با شما صحبت می‌کنم ۴۸ سال است که معلم. رشته‌ام و تجربه‌‌ام به من ثابت کرده که افراد چه به اختیار و چه به اجبار، اگر در محیط آماده پیشرفت باشند به یک موقعیت نسبی می‌رسند، در حوزه خوشنویسی می‌گویند هر کسی با یک استعداد معمولی بر اثر ممارست و تمرین می‌تواند به یک موفقیت نسبی و حد قبولی برسد. شعر معروفی است که می‌گوید:

”چهل سال عمرم به خط شد تلف

سر زلف خط ناید آسان به کف“

در عمل هم خوشنویسی کار ساده‌ای نیست و به سختی به‌دست می‌آید، در ۲۰ سال اول خط ناپخته است و واقعاً چله و چله‌نشینی که در عرفان و هنر اسلامی آمده است، صحت دارد. همان‌طور که گفتم هر آدم معمولی می‌تواند با پشت‌کار و عشق و علاقه و شرایط مساعد اجتماعی به یک درجه از هنر برسد، ام از یک جائی به بعداس که آن اتفاق می‌افتد و به سوی ناب شدن حرکت می‌کند. تمام حرف‌ها و حدیث‌ها هم راجع به همین مرحله است که چطور در یک جامعه ۷۰ میلیونی که همه هم به خط علاقه دارند، ۶ ـ ۵ نفر شاخص می‌شوند. از آنجا به بعد نمی‌توانم دلایل قاطعی پیدا کنم و به شما بگویم چه دلیلی داشته. من در مورد خودم خیلی کنکاش کردم اما نتوانستم بفهمم که این از کجا آمده است.

خیلی‌ها را دیدم که خیلی عاشق‌تر بودند و دل سپردند آنچه که باید می‌شد به‌نظرم نمی‌توان قابلیت‌هائی که خدا برای هرکسی مقدر کرده را ندیده گرفت.

یک‌بار دانشجوئی از من پرسید حس و حالتان را از کجا آوردید؟ گفتم برای این‌که چیزی درونت ریخته شود باید دستت و دلت را تهی کنی، باید ظرف درونت را خالی کنی تا چیزی درونت رشد یابد. فرض کنید ظرفی دارید مملو از آب، حتی یک قاشق آب هم نمی‌توانید به آن اضافه کنید چون سرریز می‌شود، برای اینکه چیزی در آن ریخته شود باید ظرف را خالی و تهی کنی. وقتی ظرف دلت از همه متعلقات خالی شد، از تمام چیزهائی که فکر کردی تصمیم و اراده خودت هست، آن وقت از ”آن“ پر می‌شوی.

اگر چیزی را می‌خواهی نباید بخواهی؛ چون اگر خواستی که چیزی را داشته باشی، آن وقت نخواهی داشت. اگر می‌خواهی خطت خوب شود، نباید بخواهی. من خودم به تجربه دیده‌ام که خیلی وقت‌ها می‌خواهم یک خط خوب بنویسم، نمی‌شود. هرچه می‌کنم خوب از کار در نمی‌آید. اما چند بار شده که وقتی صبح‌ها می‌خواستم دستم را گرم کنم، روی کاغذ باطله و یا پارچه‌ای تمرین کردم و بعد دیدم کار بیشتر از بقیه راضی‌ام کرد که چند نمونه آن را قاب کردم و نگه داشتم.

من معتقدم که اگر چیزی را می‌خواهی نباید تقلا کنی، باید خودت را بسپاری و واقعاً نمی‌توان فهمید از یک مرحله به بعد در آدم چه اتفاقی می‌افتد؟

حمیده طاهری