جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه اسلامی به مثابه زیستن در جهان مدرن


فلسفه اسلامی به مثابه زیستن در جهان مدرن

ویتگنشتاین در دومین دوره كار فكری اش بر شیوه های زندگی تاكید داشت و معتقد بود كه از میان بازی های گوناگون زبان, هر یك دریچه ای تازه بر زندگی می گشایند

ویتگنشتاین در دومین دوره كار فكری‌اش بر شیوه‌های زندگی تاكید داشت و معتقد بود كه از میان بازی‌های گوناگون زبان، هر یك دریچه‌ای تازه بر زندگی می‌گشایند.

فلسفه در این نگاه فارغ از مباحث انتزاعی و پیچیده، به عمل می‌اندیشد و از این باب شبیه مباحث پراگماتیسمی در فلسفه آمریكایی است. در این گفت‌وگو، دكتر محمد آزادپور، بر همین وجه فلسفه اسلامی تاكید می‌كند و معتقد است كه اگر فلسفه اسلامی را فارغ از سیطره نگاه‌های شرق‌شناسانه مورد بررسی قرار دهیم با راهی برای تحول بیرونی و درونی برای پدیدار شدن حقیقت آن چنان كه هست، مواجه می‌شویم. در این نگاه فلسفه اسلامی با ریشه پدیدارشناختی سراسر تاریخ فلسفه نیز پیوند می‌یابد.

ـ با توجه به حضور مداوم شما در غرب اگر ممكن است در باب وضعیت فلسفه اسلامی در این كشورها توضیح بفرمایید؟

اصولا در دو سنت (tradition) تحلیلی و قاره‌ای (contiential) توجه به فلسفه اسلامی بیشتر از باب تاریخ فلسفه است، یعنی در بررسی تاریخ اندیشه‌ها از جهان یونان تا جهان مدرن، فلسفه اسلامی را بخشی از فلسفه سده‌های میانه در نظر می‌گیرند. به این صورت كه فلسفه یونانی با ترجمه وارد دنیای اسلام می‌شود و در آنجا حفظ می‌شود و سپس از طریق ابن رشد و ابن سینا باز به غرب ارسال می‌شود و بنابراین كار فلسفه اسلامی دیگر تمام است و به دوران جدید می‌رسد. البته این به معنای بی‌اهمیتی فلسفه اسلامی نیست، اما در واقع غربیان سنت فلسفه اسلامی را نادیده می‌گیرند و به رنسانس فلسفه اسلامی در مكتب اصفهان و ملاصدرا كاملا غفلت می‌كنند كه این امر بی‌ارتباط با «شرق‌شناسی» ادوارد سعید نیست و سعی می‌شود كه شرق را وابسته به غرب كند و آن را تعریف كند. بنده می‌كوشم فلسفه اسلامی را به‌طور جدی به مكالمه (dialogue) با فلسفه تحلیلی و فلسفه غربی وادارم و نشان دهم كه فلسفه اسلامی پتانسیل‌هایی دارد كه می‌تواند پیشروی‌هایی را در تفكر فلسفی غرب ایجاد كند. كاری كه دكتر سید حسین نصر هم در آمریكا انجام می‌دهد.

چرا فلسفه اسلامی را در دپارتمان‌های اسلام‌شناسی یا شرق‌شناسی یا ادبیات تطبیقی قرار می‌دهند، آیا این ربطی به همان نگاه شرق‌شناسی دارد؟ از سویی در دهه‌های اخیر با فعالیت افرادی چون كربن، ایزوتسو و دكتر نصر، شاهد توجه غربیان به فلسفه اسلامی هستیم گرچه هنوز نگاه به فلسفه در معنای دقیق نیست و آن را بیشتر در بستر تاریخی در نظر می‌گیرند؟

بله، این نگاهی رایج است كه فلسفه اسلامی را تنها بخشی از فلسفه قرون وسطا می‌دانند. در حالی كه باید فلسفه اسلامی را در مكان اصلی‌اش در مباحث هستی‌شناسی، شناخت شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی طرح كرد. بنده در كلاس‌ها به این امر مبادرت می‌كنم، اما تا حدی هم دشوار است چون یادگیری سخت است.

ـ مشكل كجاست. آیا در منابع است؟

خیر، منابع بسیار زیاد هم هست، اما مشكل اصلی همان دید شرق‌شناسی به مسائل فرهنگی خاورمیانه است. این دید به قدری در آكادمی‌های غربی نفوذ كرده كه مانع از بررسی عمیق می‌شود. البته امروز كمی این نگاه بهتر شده است ولی اصولا این دید شرق‌شناسی كه ادوارد سعید در اسلام‌شناسی و ادبیات نقد كرده است، در فلسفه هم هست و این امر به دلیل رخدادهای سیاسی هم می‌باشد.

ـ آیا این تحولات سیاسی مثل حادثه ۱۱ سپتامبر باعث شده كه توجه بیشتری به فلسفه اسلامی شود و اگر چنین است، این اتفاق چگونه رخ داده است؟یعنی انتظار ایشان از فلسفه اسلامی چیست؟

پاسخ به این سوال از دو جنبه می‌تواند صورت گیرد، نخست اینكه چرا دانشجویان غربی واحدهای فلسفه اسلامی را انتخاب می‌كنند، ضمن آنكه كلاس‌های این دروس معمولا با استقبال گسترده‌ای صورت می‌گیرد. معمولا پیش‌نگرش ایشان به «فلسفه اسلامی» گونه‌ای مهم است كه به درك رویكردهای سیاسی و اجتماعی اسلام یاری‌رسان است اما كلاس‌های فلسفه اسلامی در واقع به ایشان گونه‌ای نگاه معنوی ارائه می‌كند كه از دیدگاه سكولار و انسان محور فاصله می‌گیرد و به دانشجویان نشان می‌دهد كه گونه‌ای نگاه دیگر نیز به جهان و انسان می‌تواند صورت گیرد.

ـ خود شما برای فلسفه اسلامی چه معنایی قائل هستید. صفت اسلامی برای فلسفه را چگونه ارزیابی می‌كنید؟ در غرب چه نگاهی به این تركیب می‌شود؟ فلسفه تحلیل عقلانی است، در حالی كه ما همیشه شاهد بوده‌ایم كه فیلسوفان اسلامی گونه‌ای رویكردهای كلامی و دینی به فلسفه داشته‌اند و تمایز آشكاری میان این دو نبوده است. آیا این نوع نگرش در غرب هم است؟

مرتبط كردن فلسفه به معنای تحلیل عقلانی با مسائل كلامی و دینی معمولا به این معناست كه باید فلسفه و تحلیل عقلانی را با مباحث دینی جفت و جور كرد اما بنده فكر می‌كنم به دلیل وارد كردن دین و مسائل كلامی نیست كه فلسفه اسلامی مهم است، بلكه معتقدم فلسفه اسلامی برنامه‌ای برای تحول اسلام به صورت تكاملی دارد و از این باب با تصوف اسلامی مشابه است. گرچه روش و طرز این پیشرفت مشابه است اما روش‌شناسی متفاوتی دارد.

یعنی با منظومه‌ای معرفتی به نام فلسفه اسلامی مواجهیم كه می‌بایست از دل این منظومه، مباحث جدیدی چون اخلاق را اقتباس كرد؟

بله، دقیقا، یعنی در فلسفه اسلامی، راه‌حل‌ها را به صرف خواندن كتاب و متن نمی‌توان كسب كرد، گرچه مهم‌اند، اما در حقیقت پرداختن به فلسفه اسلامی گونه‌ای عمل یا روش زیستن (way of life) و عمل (practice) است كه باید تحقق پذیرد تا فرد به نگاه دقیق و درست دست یابد.

باتوجه به گستردگی فلسفه در غرب، آیا فلسفه اسلامی كه بیشتر نگاه متافیزیكی و هستی شناختی دارد محلی از بحث دارد؟

من با این نگاه مخالفم یعنی اصل فلسفه اسلامی دید متافیزیكی و هستی شناختی نیست. بلكه گونه‌ای «طریق» است. راهی برای دریافتن بیشتر و كسی كه راه را طی می‌كند حكیم است. او دریافت كلی و جامعی از اوضاع دارد. بنابراین از این دید فلسفه اسلامی به نگاه‌های پراگماتیك نزدیك می‌شود. یعنی فلسفه را به گونه‌ای كاركردی و عملی می‌نگریم.

ـ كاركرد فلسفه اسلامی در كجاست؟

آشكار است كه هر انسانی در برهه‌ای از حیاتش با موقعیت‌های حساس مواجه می‌شود و در برابر پرسش‌های بنیادین قرار می‌گیرد. فلسفه اصولا می‌خواسته كه این پرسش‌های اگزیستانسیال را پاسخ دهد و فهم انسان در این موقعیت‌ها را پیشرفت دهد و به اصطلاح به سعادت انسان منجر شود. به عبارتی هدف فلسفه سعادت انسان است. این شروع كار است، اما چگونگی رسیدن به سعادت به شیوه‌های مختلفی مطرح می‌شود. از این رو فلسفه سلسله‌ای عمل را برای رسیدن به سعادت در نظر می‌گیرد و فلسفه اسلامی از این باب اهمیت می‌یابد. در فلسفه‌اسلامی از تكامل مشخصی صحبت می‌شود. البته می‌شود فلسفه اسلامی را به صورت تحلیلی مورد بررسی قرار داد، اما راه دیگری نیز هست و آن نگاه به فلسفه اسلامی به مثابه برنامه‌ای برای تكامل انسان است.

ـ آیا می‌توان به مثالی در این باب از كاركرد فلسفه اسلامی اشاره كرد؟

بله، كتاب رازی یعنی سیر فلسفه، گونه‌ای حیات فلسفی را طرح می‌كند كه به سقراط نیز اشاره دارد. او سقراط را پیشوا و معلم خود معرفی می‌كند. رازی شروع این بحث است و بعدها در فارابی، ابن سینا و دیگران به این شخص آرمانی كه طرز زندگی را می‌آموزد اشاره می‌كند. در فارابی این شخص آرمانی حالت اسلامی می‌یابد.

ـ آیا این مباحث در دپارتمان‌های فلسفه در غرب مورد توجه قرار می‌گیرد؟ آیا فلاسفه غربی این نگاه‌ها را به عنوان فلسفه می‌پذیرند؟

امروزه به خصوص در فلسفه تحلیلی، سلسله مباحثی به نام «اخلاق فضیلت‌گرا» مطرح است و برداشتی از فلسفه یونانی و افلاطون و حتی فلسفه رومی و یونانی مآبی عنوان می‌شود كه به این مباحث می‌پردازند. در فلسفه قاره‌ای موضوع شخص آرمانی در فلسفه هایدگر بسیار مهم است، یعنی شخص را به حالت تكامل رساندن. هایدگر تحت تاثیر پدیدارشناسی این مباحث اخلاقی را پیشفرض می‌گیرد. بنده در چندین مقاله در مورد امكان تطبیق فلسفه‌ هایدگر و فلسفه اسلامی نوشته‌ام و از این جهت می‌توان فلسفه اسلامی را وارد مباحث جدید كرد.

ـ یعنی با مباحث تطبیقی فلسفه اسلامی را رواج دهیم اما خود فلسفه تطبیقی در غرب به چه معنایی طرح می‌شود. یعنی در تطبیق توماس با ابن‌سینا، هگل با ملاصدرا و غزالی با دكارت، چه وجوهی از فلسفه اسلامی باید مطرح شود؟

فلسفه از نخست همیشه دغدغه حقیقت و نیل به واقعیت را داشته است.

این نیل به حقیقت همان سعادت است. یعنی فلسفه انسان را به صلح و رضایت سوق می‌دهد. از سویی فلسفه اصولا حالت پدیدارشناسی دارد. یعنی انسان باید آنچه ظاهر می‌شود را دریافت كند نه اینكه با تفسیر همراه شود. یعنی درك حقیقت نیازمند تحولاتی در خود آدم است تا بتواند به آن شكل به عالم نگاه كند و این نگاه پدیدارشناختی همیشه در فلسفه بوده است. فلسفه اسلامی هم از دید فرهنگی اسلامی و ایرانی مساله پدیدارشناسی را بررسی می‌كند و از دید اسلامی – ایرانی این پروژه را حقیقت می‌بخشد. مثلا قوه تخیل كه مسائل بسیار مهم و اصیل را در فلسفه اسلامی طرح كرده است در فلسفه یونانی و غربی و فلسفه‌های جدید كمتر طرح می‌شود.

در این سال‌ها نقدهایی نیز ازسوی كسانی چون جابری و اركون به فلسفه اسلامی شده است. تا چه حد این نقدها مورد توجه بوده است.

بسیار كم. در حالی كه باید به متون این افراد توجه شود تا پی برد كه تا چه حد نگاه این افراد از محدودیت دیدشان فاش می‌شود و به پیش‌فرض شرق‌شناسی مورد نظر سعید توجه داشت. مثلا جابری ایرانیان را به غیر عقلانی كردن و عرفانی كردن فلسفه اسلامی متهم می‌كند و معتقد به بازگشت به فلسفه عرب است و عقل عربی را طرح می‌كند كه بیشتر متمایل به عقلانیت غربی است. بنابراین از دید من این نوع نقد شرق‌شناسی را باید مد نظر قرار داد زیرا تعبیر من از فلسفه اسلامی با این نقد مرتبط است و با آن روشن می‌شود و در فقدان این نقد عدم درك صحیح رخ می‌دهد.

آقای دكتر، در دانشگاه سانفرانسیسكو تا چه حد دیگر اساتید به فلسفه اسلامی توجه می‌كنند.

دانشگاه سانفرانسیسكو ایالتی است و در این گونه دانشگاه‌ها توجه بالایی به جامعه رخ می‌دهد تا متوجه مسائل مطرح در این جامعه باشند. در سانفرانسیسكو مسلمانان زیادی زندگی می‌كنند كه به دانشگاه می‌آیند و از این رو می‌خواهند به فرهنگشان توجه شود بنابراین در این دانشگاه من فلسفه اسلامی تدریس می‌كنم و كسانی هم فلسفه هندی تدریس می‌كنند و همچنین مباحث دیگری چون فلسفه جنسیت، فلسفه علم و... . از این رو كوشش می‌شود كه دانشگاه پاسخگوی نیازهای جامعه باشد. از سوی دیگر به حوادثی چون ۱۱ سپتامبر باعث شد كه توجه مردم به فرهنگ اسلامی افزایش یابد و كوشش ما بر آن است كه این تخیلات نادرست ایجاد شده در باب فلسفه اسلامی را از میان ببریم.

در میان گرایش‌های مشایی،‌ اشراقی، عرفانی و... در فلسفه اسلامی، كدامیك بیشتر مد‌نظر است و آیا فیلسوفان جدید ما چون علامه طباطبایی را می‌شناسند.

خیلی كم می‌شناسند و معمولا فلسفه اسلامی را پس از ابن رشد پایان یافته تلقی می‌كنند. بنابراین به دلیل محدودیت فهم، بیشتر به مكتب مشایی توجه می‌كنند چون با گرایش‌های عقلانی با توجه به برداشت ایشان از فلسفه بیشتر قابل تطبیق است.

ـ اگر شما ایرانی نبودید، باز هم به فلسفه اسلامی علاقه‌مند می‌شدید؟

ایرانیان برداشت عجیبی از اسلام داشته و بیشتر بر دوران قبل از اسلام تاكید دارند. در صورتی كه در میان شخصیت‌های بزرگ ایران، همه مسلمان بودند و ایرانی بودن را با مسلمان بودن متضاد نمی‌دانستند و اتفاقا مسلمان بودن باعث شد كه كارهای عظیمی در حفظ ادبیات و تفكر ایرانی انجام شود. البته این به معانی نفی فرهنگ پیش از اسلام نیست بنابراین تضادی میان مطالعه فلسفه اسلامی و علاقه به فرهنگ ایرانی وجود ندارد اما آنچه من سعی می‌كنم به شاگردانم بیاموزم، افتخار به فرهنگ ایرانی نیست، بلكه افتخار به انسان بودن است. چیزی كه همه ما انسان‌ها به آن دسترسی داریم و سعی می‌كنیم آن را دریابیم و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی هم یكی از این راه‌هاست كه از جهاتی نیز ارجحیت دارد.