سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

تجرد روح


تجرد روح

فلاسفه پیشین, نفس نباتی و حیوانی را مادی و نفس انسانی را مجرد می دانسته اند ولی بسیاری از حكمای اسلامی و از جمله صدرالمتالهین شیرازی ,نفس حیوانی را نیز دارای مرتبه ای از تجرد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد, قلمداد كرده اند

● ابتنا معاد بر روح

معاد مبتنی بر مساله روح است. توضیح مطلب این كه بدن انسان مانند همه حیوانات مجموعه ای از یاخته ها (سلولها) است كه هر یك از آنها همواره در حال سوخت و ساز و تحول و تبدل می باشد و شماره آنها از آغاز تولد تا پایان زندگی نیز نوسان دارد و هیچ انسانی را نمی توان یافت كه عناصر تشكیل دهنده بدنش در طول زندگی, عوض نشود یا تعداد یاخته هایش همواره ثابت بماند.

با توجه به این تغییرات و تحولاتی كه در بدن حیوانات و به خصوص انسان, رخ می دهد این سئوال, مطرح می شود كه به چه ملاكی باید این مجموعه متغیر را, موجود واحدی به حساب آورد; با اینكه ممكن است اجزا آن در طول زندگی, چندین بار عوض شود؟۱

پاسخ ساده ای كه به این سئوال, داده می شود این است كه ملاك و حدت در هر موجود زنده ای پیوستگی اجزای هم زمان و ناهم رمان آن است و هر چند سلولهایی تدریجاً می میرند و سلولهای تازای جای آنها را می گیرند اما به لحاظ پیوستگی این جریان می توان این مجموعه باز و در حال نوسان را موجود واحدی شمرد.

ولی این, جواب قانع كننده ای نیست ; زیرا اگر ساختمانی را فرض كنیم كه از تعدادی آجر, تشكیل شده و آجرهای آن را تدریجاً عوض می كنند, بطوری كه بعد از مدتی هیچ یك از آجرهای قبلی, باقی نمی ماند, نمی توان مجموعه آجرهای جدید را همان ساختمان قبلی دانست هر چند از روی مسامحه و به لحاظ شكل ظاهری, چنین تعبیراتی بكار می رود مخصوصاً از طرف كسانی كه اطلاعی از تعویض اجزای مجموعه ندارند.

ممكن است پاسخ گذشته را به این صورت, تكمیل كرد كه این تحولات تدریجی در صورتی به وحدت مجموعه, آسیبی نمی رساند كه براساس یك عامل طبیعی و درونی, انجام بگیرد چنانكه در موجودات زنده, ملاحظه می شود. اما تبدیل آجرهای ساختمان بوسیله عامل بیرونی و قشری, حاصل می شود و از این رو نمی توان وحدت و این همانی حقیقی را در طول جریان تعویض اجزا به آنها نسبت داد.

این پاسخ, مبتنی بر پذیرفتن عامل طبیعی واحدی است كه در جریان تحولات, همواره باقی می ماند و نظم و هماهنگی اجزا و اعضای ارگانیسم را حفظ می كند. پس سوئال درباره خود این عامل, مطرح می شود كه حقیقت آن چیست؟ و ملاك وحدت آن كدام است ؟

طبق نظریه فلسفی معروف, ملاك وحدت در هر موجود طبیعی, امربسیط (= غیر مركب) و نامحسوسی به نام ((طبیعت)) یا ((صورت)) ۲ است كه با تحولات ماده, عوض نمی شود. و در موجودات زنده كه افعال مختلف و گوناگونی از قبیل تغذیه و نمو و تولید مثل, انجام می دهند این عامل به نام ((نفس)) نامیده می شود.

فلاسفه پیشین, نفس نباتی و حیوانی را ((مادی)) و نفس انسانی را ((مجرد)) می دانسته اند ولی بسیاری از حكمای اسلامی و از جمله صدرالمتالهین شیرازی ,نفس حیوانی را نیز دارای مرتبه ای از تجرد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد, قلمداد كرده اند. ولی ماتریالیستها كه وجود را منحصر به ماده و خواص آن می دانند روح مجرد را انكار می كنند و مادیین جدید (مانند پوزتیویست ها) اساساً منكر هر چیز نامحسوسی هستند و دست كم, امر غیر محسوس را قابل اثبات علمی نمی دانند و از این رو, وجود طبیعت یا صورت نامحسوس را نیز نمی پذیرند و طبعاً پاسخ صحیحی برای ملاك وحدت در موجودات زنده هم ندارند.

بنابراینكه ملاك وحدت در نباتات, نفس نباتی آنها باشد زندگی نباتی درگروی وجود صورت و نفس نباتی خاص در مواد مستعد می باشد و هنگامی كه استعداد مواد از بین برود صورت یا نفس نباتی هم نابود می شود. و اگر فرض كنیم كه همان مواد مجدداً استعداد پذیرفتن صورت نباتی را پیدا كنند نفس نباتی جدیدی به آنها افاضه می شود ولی دو گیاه كهنه و نوبا وجود مشابهت كامل نیز, وحدت حقیقی نخواهند داشت و با نظر دقیق نمی توان نبات جدید را همان نبات قبلی دانست .

اما در مورد حیوان و انسان, چون نفس آنها مجرد است می تواند بعد از متلاشی شدن بدن هم باقی باشد و هنگامی كه مجدداً به بدن, تعلق بگیرد وحدت و ((این همانی)) شخص را حفظ كند چنان كه قبل از مرگ هم همین وحدت روح,ملاك وحدت شخص می باشد و تبدل مواد بدن, موجب تعدد شخص نمی شود. ولی اگر كسی وجود حیوان و انسان را منحصر به همین بدن محسوس و خواص و اعراض آن بپندارد و روح را هم یكی یا مجموعه ای از خواص بدن بشمارد و حتی اگر آن را صورتی نامحسوس ولی مادی بداند كه با متلاشی شدن اندامهای بدن, نابود می شود چنین كسی نمی تواند تصور صحیحی از معاد داشته باشد زیرا به فرض اینكه بدن, استعداد جدیدی برای حیات, پیدا كند خواص و اعراض نوینی در آنها پدید میآید و دیگر ملاك حقیقی برای وحدت و ((این همانی)) آنها وجود نخواهد داشت زیرا فرض این است كه خوص قبلی به كلی نابود شده و خواص جدیدی پدید آمده است .

حاصل آن كه: در صورتی می توان حیات پس ازمرگ را بصورت صحیحی تصور كرد كه روح را غیر از بدن و خواص و اعراض آن بدانیم و حتی آن را صورتی مادی كه در بدن, حلول كرده باشد و با متلاشی شدن آن, نابود شود, ندانیم. پس اولاً باید وجود روح را پذیرفت, و ثانیاً باید آن را امری جوهری دانست نه از قبل اعراض بدن, و ثالثاً باید آن را قابل استقلال و قابل بقای بعد از متلاشی شدن بدن دانست نه مانند صورتهای حلول كننده (و به اصطلاح, منطبق در ماده) كه با تلاش بدن, نابود می شوند.

تركیب انسان از روح و بدن, مانند تركیب یك ماده شیمیایی از دو عنصر, و فی المثل مانند تركیب آب از اكسیژن و ئیدروژن نیست كه با جدا شدن آنها از یكدیگر, موجد مركب به عنوان یك ((كل)) نابود شود بلكه روح, عنصر اصلی انسان است و تا آن, باقی باشد انسانیت انسان و شخصیت شخص, محفوظ خواهد بود. و به همین جهت است كه عوض شدن سلولهای بدن, آسیبی به وحدت شخص نمی رساند. زیرا ملاك وحدت حقیقی انسان, همان وحدت روح اوست .

قرآن كریم با اشاره به این حقیقت, در پاسخ منكرین معاد كه می گفتند: ((چگونه ممكن است انسان بعد از متلاشی شدن اجزای بدنش حیات جدیدی بیابد؟)) می فرماید:

قل یتوفا كم ملك الموت الذی وكل بكم .۳

بگو (شما نابود نمی شوید بلكه) فرشته مرگ شما را می گیرد.

پس قوام انسانیت و شخصیت هر كسی به همان چیزی است كه ملك الموت آن را قبض و توفی می كند نه به اجزای بدنش كه در زمین, پراكنده می شوند.

۱) قبل از طرح این سئوال می توان دیگری رامطرح كرد كه اساساً ملاك وحدت در مجموعه های ثابت و بسته چیست؟ و تركیبات شیمیایی و ارگانیك را به چه ملاكی می توان موجود واحدی شمرد؟ ولی برای جلوگیری از گسترش بحث, از مطرح كردن آن در این جا خودداری كردیم.

۲) باید دانست كه هر یك از این واژه ها, معانی اصطلاحی دیگری نیز دارد و منظور از آنها در این جا همان صورت نوعیه است .

۳) سجده ۱۱/.

دانستیم كه مساله معاد, مبتنی بر مساله روح است, یعنی هنگامی می توان گفت: ((كسی كه بعد از مرگ, زنده می شود همان شخص سابق است)) كه روح او بعد از متلاشی شدن بدن, باقی بماند, و به دیگر سخن: هر انسانی غیر از بدن مادی, دارای یك جوهر غیر مادی و قابل استقلال از بدن می باشد كه انسانیت و شخصیت وی بستگی به آن داشته باشد.

پس, قبل از پرداختن به اثبات معاد و بیان مسائل مربوط به آن, باید این مطلب از طریق عقل و وحی به اثبات برسد.۱

● دلایلی عقلی بر تجرد روح

از دیر باز, فلاسفه و اندیشمندان درباره روح (كه در اصطلاح فلسفی ((نفس)) نامیده می شود)۲ بحثهای فراوانی كرده اند و مخصوصاً حكمای اسلامی اهتمام فراوانی به این موضوع, مبذول داشته اند و علاوه بر این كه بخش مهمی از كتابهای فلسفی خودشان را به بحث پیرامون آن, اختصاص داده اند رساله ها و كتابهای مستقلی نیز در این زمینه نوشته اند و آرای كسانی كه روح را عرضی از اعراض بدن یا صورتی مادی (منطبع در ماده بدن) می پنداشته اند را با دلایل زیادی رد كرده اند.

(محمد تقی, مصباح یزدی, آموزش عقاید, ج ۳, ص ۲۲ ـ ۱۸)

۱ـ ممكن است توهم شود كه استدلال از راه وحی برای اثبات مسائل روح و معاد, استدلال دوری است زیرا در برهانی كه برای ضرورت نبوت, اقامه گردید حیات اخروی (كه مبتنی بر مساله روح است) به عنوان ((اصل موضوع)) در نظر گرفته شد, پس اثبات خود این اصل از راه وحی و نبوت, مستلزم دور است .

ولی باید توجه داشت كه صحت استدلال به وحی, نیازمند به مساله ((ضرورت نبوت)) نیست بلكه مبتنی بر ((وقوع)) آن است كه از راه معجزه,ثابت می شود (دقت كنید). و چون قرآن كریم, خود به خود معجزه و دلیل حقانیت پیامبر اسلام (ص) است استدلال به آن, برای اثبات مسائل روح و معاد, صحیح است.

۲ـ باید دانست كه اصطلاح فلسفی ((نفس)) غیر از اصطلاح اخلاقی آن است كه در مقابل ((عقل)) و به عنوان ضد آن بكار می رود.

۳ـ رجوع كنید به: آموزش فلسفه جلد اول, درس سیزدهم.

۴ـ ر.ك: آموزش فلسفه, جلد دوم, درس چهل و چهارم و چهل و نهم .

۵ـ ر.ك: اصول كافی, ج ۱, ص ۱۳۴.

۶ـ سجده ۹/.

۷ـ ر.ك: حجر ۲۹/, ص ۷۲.

۸ـ سجده ۱۰/.

۹ـ سجده ۱۱/.

۱۰ـ زمر ۴۲/.

۱۲ـ انعام ۹۳/.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.