چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

اکولوژی سیاسی و آیندهٔ مارکسیسم


اکولوژی سیاسی و آیندهٔ مارکسیسم

ماتریالیسم, اکولوژی سیاسی, نظیر جنبش الهام گرفته از مارکسیسم کارگران, بر نقد و در نتیجه بر یک تحلیل, یک شناخت نظری از ”نظم موجود امور“ استوار است به بیان دقیق تر, مارکس و سبزها بخش بسیار خاصی از جهان واقعی را مورد توجه قرار می دهند یعنی رابطهٔ انسان طبیعت و, حتی از آن مشخص تر, روابط میان مردم که به طبیعت مربوط است یا آنچه را که مارکسیست ها ”نیروهای مولد“ می نامند

●●مقدمه

در زمانی‌که حکومت‌های سیاسی و جنبش‌های اجتماعی ملهم از اندیشهٔ کارل مارکس از پهنهٔ زمین ناپدید می‌شوند، آیا سخن گفتن از آیندهٔ مارکسیسم همچنان منطقی است؟ منظورم آیندهٔ مارکس‌شناسی نیست. مارکس، مانند ارسطو جاودانه است، یعنی هنوز روشنفکران به نکاتی برمی‌خورند که از او بیاموزند یا دوبارهٔ او بدانند. سخن من دربارهٔ مارکسیسم به‌عنوان یک نظریه کاربردی است که گروهی افراد هم‌عقیده از آن بهره می‌بردند. منظور من از مارکسیسم نوعی شیوهٔ تفکر، مجموعه‌ای از بازنمودها، فرضیه‌هائی بنیادین، قطب‌نمائی برای یافتن موقعیت‌مان در همه وضعیت‌های متعین، و راهنمائی برای کنش اجتماعی دگرگون‌ساز است. امروز یگانه جنبشی که واقعاً می‌تواند بر مبنای تحلیل نظری داعیهٔ داشتن چنین برنامه‌ای را برای دگرگون ساختن واقعیت از طریق مبارزه ستیزه‌جویانه و سیاسی داشته باشد، اکولوژی سیاسی است. و به همین خاطر است که مبارزان و روشنفکرانی، که از جنبش کارگری (ملهم از مارکسیسم) خارج می‌شوند، بیش از پیش، یکدیگر را در اردوگاه، اکولوژی می‌یابند. اگر بسیاری از ”سرخ‌ها“ در میان ”سبزها“ فرود آمده‌اند قبل از هر چیز به این دلیل است که آنها از جنبش‌های سرخ برتافته و از ”سوسیالیسم“، حتی در شکل موجود آرمانی‌اش دل برکنده‌اند. دلیل دیگر آنان برای این گرایش نوعی ”شباهت خانوادگی“ با تجربهٔ گذشته‌شان است که آن را در جنبش‌های اکولوژی سیاسی یافته‌اند؛ شباهت پاراداریم‌ها. به‌طور کلی عناصری را که این افراد دوباره در اکولوژی سیاسی کشف کرده‌اند عبارتند از: مارتریالیسم، تاریخ‌گرائی دیالکتیکی و جهت‌گیری ”ترقی خواهانه“. ابتدا این ”شباهت خانوادگی“ را بررسی خواهم کرد و سپس به مسائلی که در جنبش‌ اکولوژیکی صریحاً به مارکس اشاره می‌کند باز خواهم گشت.

●شباهت خانوادگی مارکسیستی

ماتریالیسم، اکولوژی سیاسی، نظیر جنبش الهام گرفته از مارکسیسم کارگران، بر نقد - و در نتیجه بر یک تحلیل، یک شناخت نظری - از ”نظم موجود امور“ استوار است. به بیان دقیق‌تر، مارکس و سبزها بخش بسیار خاصی از جهان واقعی را مورد توجه قرار می‌دهند یعنی رابطهٔ انسان - طبیعت و، حتی از آن مشخص‌تر، روابط میان مردم که به طبیعت مربوط است (یا آنچه را که مارکسیست‌ها ”نیروهای مولد“ می‌نامند). البته ارزیابی کلی این دو گروه از رابطهٔ انسان و طبیعت کاملاً متضاد است، یعنی این رابطه از نظر مارکسیست‌ها مثبت؛ و از نظر سبزها منفی است؛ این اختلاف بسیار پایه‌ای است اما نباید آن را بیش از اندازه مهم جلوه داد: از نظر مارکس نیز روابط تولید آنقدر تعیین‌کنندهٔ نیروهای تولید هستند که نقد روابط تولید در واقع شامل هر دو می‌شود.

دیالکتیک، ماتریالیسم سبزها، مانند ماتریالیسم مارکس، در واقع، بیشتر نقدی از بی‌نظمی موجود است تا ارج نهادن بر گزینه موجود فعلی یا حمایت از چیزی جدید. دقیقاً همان‌طور که مارکسیست‌ها بر نقد اقتصادی سیاسی موجود واقعی تکیه کردند تا سرنگونی‌اش را فراهم کنند، اکولوژیست‌ها رابطهٔ پویای موجود واقعی بین انسان و محیط زیست را مردود می‌شمارند تا بر ناپداری آن تأکید کنند.

در واقع، از نظر هر دو گروه، شکل روایت تاریخی یکسان است، یعنی این روایت به‌وسیلهٔ جنبش‌های واقعی اجتماعی؛ جنبش‌هائی که واقعاً مخلوق همان ساختارهائی هستند که با آنها مبارزه می‌کنند دربارهٔ نقدی از ساختارهای واقعی است. گرایش مضمونی مشترک آنها، تأکید هر دو بر دو مضمون کلیت و روابط درونی، شباهت به مراتب اساسی‌تری را بین مارکسیست‌ها و سبزها پدید می‌آورد. کلیت اجتماع - طبیعت نظامی است که مسلماً نمونه‌ها و عناصر نسبتاً مستقلی را دربرمی‌گیرد، ولی هر عنصری با هر عنصر دیگری در تعامل است.

تاریخ‌گرائی، سبزها در این اعتقاد با مارکسیست‌ها سهیم‌ هستند که آنها در لحظه‌ای رسیده‌اند که جغد مینروا به پرواز درمی‌آید یعنی وقتی‌که نظم خاصی از امور آنچنان ما را به فاجعه نزدیک می‌سازد که یک تغییر بزرگ لازم می‌شود؛ یعنی انقلاب، تغییر پاردائمی؛ گذار به دورانی نوین. آنچه را که جنبش کارگری، ”سرمایه‌داری“ و اکولوژی سیاسی، ”تولیدگرائی“ می‌نامد نظمی است که باید واژگون گردد. این تفاوت اصلاً بی‌اهمیت نیست. ولی مسلماً ”تولیدگرائی“ دقیقاً همان جایگاهی را برای سبزها دارد که ”سرمایه‌داری“ برای سرخ‌ها، یعنی نظامی که باید سرنگون شود تا هستی ما دگرگون شود. در هر حال، همین نظم امور است که موجب تنش در روابط اجتماعی، و بین انسان و طبیعت تا مرز گسستن از یکدیگر می‌شود. عبور از این مرز آغاز ظهور اکولوژی سیاسی امروز است، نظیر ظهور جنبش کارگری در لحظه‌ای خاص در گذشته.

پیشرفت‌گرائی سیاسی: این موضوع به‌طور گذرا مورد اشاره قرار گرفته است و ما بار دیگر به بررسی آن خواهیم پرداخت: اکولوژی، در مورد موضوع مهم ”تحول نیروهای مولد“ با جنبش کارگری (به‌ویژه مارکسیسم) اختلاف دارد. اگر سبزها دیگر به جنبش فراتاریخی سکولاری که پیشرفت را تضمین می‌کند اعتقاد ندارند، اما به‌طور طبیعی با جنبش‌های گوناگون رهائی انسان، چه پیش از ظهور جنبش کارگری و چه پس از آن متحد شده‌اند، یعنی با جنبش‌های دموکراسی، سوسیالیسم (از نوع آنارشیستی) جهان سوم‌گرائی، فمینیسم، منطقه‌گرائی. بنابراین آنها در کنار مبارزات تاریخی بزرگ چپ هستند، و حتی احزابی را که به خاطر رویگردانی از اهداف اجتماعی‌شان (مثل کاهش کار روزانه، تضمین حق رأی ساکنان خارجی و غیره) مدعی سوسیالیست بودن هستند محکوم می‌کنند. در مجموع، چون سبزها با تولیدگرائی مخالف هستند، ضرورتاً از نظر سیاسی ترقی‌خواه می‌باشند. در نتیجه آنها از تحت سلطه‌ها در برابر قدرت‌ها حمایت می‌کنند. سبزها از کارگرانی (مزدبگیران یا دهقانان) که در برابر تنزل نیروی کار خود تا حد صرفاً وسیلهٔ مبادلهٔ برای ورود به جامعهٔ مصرفی مقاومت می‌کنند حمایت می‌نمایند. به همین شکل آنها در مخالفت با غارت امپریالیستی مردم بومی، فرهنگ و خاک آنها در کنار جهان سوم قرار می‌گیرند. دقیقاً همان‌‌طور که چپ، سوسیالیسم را در برابر سرمایه‌داری عَلَم کرد، سبزها، در مخالفت با روابط اجتماعی و بین‌المللی تولیدگرائی، چشم‌انداز ”الگوی نوین توسعه“، ”توسعه پایدار“ یا ”توسعه اکولوژیکی“ را عَلَم کرده‌اند. بنابراین، اکولوژی سیاسی شباهت‌های انکارناپذیری با مارکسیسم دارد. این دو ”دو الگوی امید“ از طراحی مشابه، ماتریالیست دیالکتیکی؛ و تاریخی هستند. از این نظر، سبزها بیشتر همان خطرات چپ را انتخاب می‌کنند و همان نقایص را دارند: ”بنیادگرائی“ سبزهای آلمان یا فرانسه دقیقاً مانند ”چپ‌گرائی افراطی“ غالباً محکوم شده است؛ بدون تردید، به زودی، واقع‌گرائی‌شان نیز (مانند فرصت‌طلبی قدیمی) محکوم خواهد شد.

با وجود این، سبزها یک امتیاز بزرگ نسبت به سرخ‌هائی که دیرتر می‌آیند دارند. پارادایم سبز، نقد را از شالودهٔ متمایز خود شروع می‌کند ولی این نقد، شامل نقد نظری و عملی از پارادایم چپ نیز هست. این پارادایم، اصل امید است که در قالبی مشابه اما نه یکسان توسعه می‌یابد. این پارادایم امید در قالبی جدید است. ما قبلاً به شناخته‌شده‌ترین تفاوت این دو قالب نظری اشاره کرده‌ایم: این ایده که ”پیشرفت نیروهای مولد“ سایر اشکال پیشرفت را موجب می‌شود، کاملاً از پارادایم سبز عائب است. اکولوژی سیاسی مانند برداشت‌های آلتوسری یا مائوئیستی از مارکسیسم، اولویت نیروهای مولد را رد می‌کند. اکولوژی سیاسی آنها را تابع روابط اجتماعی و جهان‌نگری‌هائی می‌داند که به این روابط شکل می‌بخشند. اکولوژی سیاسی رابطهٔ انسان و طبیعت را نه با معیار کنترل بلکه بر حسب احترام (احترام به انسان، احترام به نسل آینده و حتی به انواع دیگر) ارزیابی می‌کند. دومین اختلاف عمیق‌تر است. پارادایم سبز، در حالی‌که مطمئناً از نظر سیاسی مترقی است، اما ترقی‌گرا نیست. دیدگاه این پارادایم از تاریخ داستان پیشرفت نیست. در واقع پارادایم سبزی بسی با دیدگاه خطی از تاریخ فاصله دارد. اگر تاریخ پویائی درونی می‌داشت، به هر حال از قانون دوم ترمودینامیک تابعیت می‌کرد، یعنی تاریخ رشد بی‌وقفه انتروپی (ردون‌میری)، تاریخ انحطاط. تنها آگاهی انتقادی غیرارادی انسان می‌تواند از سرعت این انحطاط بکاهد یا آن را معکوس سازد. بنابراین، اکولوژی سیاسی، پیشرفت را فقط به‌عنوان یک گرایش تعریف می‌کند - که در چارچوب ارزش‌های زیباشناختی یا اخلاقی معین تعریف شده است (همبستگی، استقلال، مسئولیت‌پذیری، دموکراسی، هماهنگی)، هیچ تضمین واقعی وجود ندارد که دنیا عملاً در چنین مسیری پیش خواهد رفت (یعنی از طریق جامعه‌پذیری نیروهای مولد). ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی سبزها غیرغایت‌شناسانه، و حتی تا اندازه‌ای هم بدبینانه است. کنار گذاشتن تقدم نیروهای مولد پیامد دیگری نیز دارد یعنی کنار گذاشتن تقدم خود تولیدکنندگان اگر سبزها، ترقی‌خواهان سیاسی، اغلب در کنار استثمارشدگان و مستضعفان قرار دارند، به این دلیل است که ارزش‌هایشان، اکولوژی دنیای آرمانی‌شان مخالف استثمار و سرکوب است. آنها هرگز تصور نمی‌کنند که تولیدکنندگان - صرفاً به خاطر استثمار شدن زیر لوای ”تولیدگرائی“ - نهایتاً به حاملان آگاهی جهانی نو مبدل خواهند شد؛ دنیائی که در آن ”تولیدگرائی“ شکست خورده است. از نظر سبزها، کل قضیه از این قرار است که یک لحظه تعیین‌کننده در فرآیند تاریخی (از نظر چپ، ”گرفتن قدرت“) ناپدید می‌شود. زمانی‌که سؤال می‌شود ”آیا شما اصلاح‌طلب هستید یا انقلابی؟“ سبزها، حتی ”بنیادگرایان“ آنها نمی‌دانند چه پاسخی بدهند. برای آنکه آنها ابداً نمی‌توانند مقطعی را که یک ”انقلاب سیاسی اکولوژیکی“ روی خواهد داد، مشخص کنند. آنها می‌خواهند بسیاری از امور را دگرگون سازند. اما قدرت، قدرت دولت، اصلاً برای آنها به حساب نمی‌آید. از آنجا که سبزها بیشتر وارث میشل فوکو، و فلیکس گواتاری هستند تا مارکسیسم - حتی مارکسیسم هنری لوفور یا آثار اولیهٔ آلتوسر (مثلاً کتابر برای مارکس) - بدون شک، به جای یک سلسله ”گسست‌های خُرد“ خواب نوعی انقلاب ذره‌ای (مولکولی) را می‌بینند که واقعاً هرگز پایان نمی‌یابد.

آلن‌لی پییتز/حسین اقبال طالقانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.