پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

از ستاره سازی تا ستاره سوزی


از ستاره سازی تا ستاره سوزی

خبر ساده است اینکه محمد رضا گلزار شده مربی تیم والیبال ارتعاشات صنعتی این تیتر هم عجیب نیست که نیکی کریمی برای داوری در جشنواره ادبی گلشیری برگزیده شده است دیدن اشکهای قطبی توی برنامه نود و بعد مشخص شدن قرارداد عجیب و غریبی که آقایان مدیران ذوق زده پرسپولیس با او بسته بودند نیز توی این کشور کسی را متعجب نمی کند

خبر ساده است. اینکه محمد رضا گلزار شده مربی تیم والیبال ارتعاشات صنعتی. این تیتر هم عجیب نیست که نیکی کریمی برای داوری در جشنواره ادبی گلشیری برگزیده شده است. دیدن اشکهای قطبی توی برنامه نود و بعد مشخص شدن قرارداد عجیب و غریبی که آقایان مدیران ذوق زده پرسپولیس با او بسته بودند نیز توی این کشور کسی را متعجب نمی کند.

اصلا مهم نیست که گلزار چه سابقه ای در مربی گری والیبال آن هم در سطح حرفه ای داشته است ؛ بلکه مهم استفاده ای است که از نام و اعتبار او می شود. چرا که ارتعاشات صنعتی ( که احتمالا سال آینده قید تیمداری را خواهد زد ) نیاز به حاشیه دارد و نیاز به دیده شدن دارد و نیاز به تبلیغات دارد و … و در این میان باید از یک ستاره خرج شود تا اهداف کوتاه مدت و میان مدت قابل دسترسی تر بنمایند.

من که یادم نمی آید حتا نیم صفحه مطلب مکتوب از نیکی کریمی خوانده باشم. بله بازیگر خوبی بود و حالا هم دارد فیلم می سازد و در شروع کار فیلمسازی اش ننمایاندن فیلم به این سوی مرز برای ستاره ماندن را خوب یاد گرفته است ، اما اینکه برای داوری جشنواره گلشیری برگزیده شده بر می گردد به رفتارهای حداکثری،غلو آمیز و بیمارگونه ما با ستاره های مان.

این بدیهی است که ستاره سازی در همه جای دنیا وجو دارد و مختص مشرق زمین یا سرزمین ایران نمی باشد. در همه سرزمینها هستند ورزشکاران یا هنرمندانی که به زندگی روزمره آدمهای عادی راه می یابند و تحسین می شوند و گاه کنشهای اجتماعی شان و انچه پیرامون زندگی شخصی شان جریان دارد جذابیتی عامه پسند و رسانه ای می یابد. حتا استفاده از ستاره ها در ساختارها و نهادهای گوناگون سیاسی و اقتصادی و … نیز پدیده ایست فراگیر. جرج بوش در دومین دوره انتخاب شدنش از محبوبیت چهره ای مانند آرنولد شوارتزنگر استفاده می کند و همه ما جلوی تعویض روغنی ها یک دیوید بکهام درسته را دیده ایم و …

اما آنچه در فرهنگ ما جلوه ای یگانه تر می یابد استفاده همه جانبه ایست که از ستاره ها می کنیم. گاه یک ستاره فوتبال یا یک بازیگر ستاره سینما تبدیل به الگویی کامل می گردد و از لباس پوشیدنش تا نحوه حرف زدنش گرفته تا کنشهای اجتماعی ای که در مناسبات گوناگون نشان می دهد یا مورد استفاده عامه مردم قرار می گیرد و یا از عوام خواسته می شود که از آن استفاده کنند.

مثلا وقتی قرار است از مردم برای حضور در حرکتی اجتماعی دعوت به عمل آید از ستاره ها و اعتبارشان وام گرفته می شود و هر پیامی برای اثرگذاری باید از دهان ستاره ای خارج شود. اینگونه است که نخبه معنای هستی شناختی اش را از دست می دهد ونهایتمندی شرقی که مدل ایرانی اش نمونه آرمانی این پدیده شمرده می شود از ستاره انسانی کامل می سازد و همه شئون زندگی اش را برجسته می سازد تا از آن استفاده گردد.

اما این تنها یک روی قضیه است. قضیه ای که چندین و چند رویه دارد و یکی از مهمترین ابعادش هیستری عمومی و گاه نفرتی اجتماعی است که ناگهان محبوبترین آدمهایش را یک شبه به زیر می کشد و آنها را از چهره ای فرا زمینی به آدمی فرو زمینی! تبدیل می کند.

گاه هنرپیشه ای که در اوج جوانی به خاطر ظاهر جوانپسندش بسیار مورد توجه است کم کم با بالا رفتن سن از اوج می افتد و گاه به چنان خفتی دچار می گردد که افکار عمومی از به یاد آوردن گذشته اش نیز ناتوانند. گاه قهرمانی ورزشی با یکی دو شکست از اوج افتخار پایین کشیده می شود و هویتش مثله می گردد و برای یادآوری گذشته شکوهمندش باید از ته دل جیغ بزند.همه ما از آنچه بر سر علی دایی آمد آگاهیم. از سرنوشت خیلی دیگر از قهرمانانمان که با افت مواجه شدند و بعد توی ورزشگاهها هو شدند و بعد برایشان لطیفه و پیامک ساختیم نیز همینطور.

افشین قطبی در نخستین سال حضورش بر همه ما تاثیر گذاشت و با قهرمانی ای که به کمک مدیریت خوب باشگاه و تلاش بازیکنان و سایر عوامل بدست آورده ناگهان تا حد یک ستاره ارتقاء یافت و امسال بلافاصله بعد از دو سه تا باخت از اریکه ستاره بودن به زیرش کشیدیم و بعد هم که قضیه قراردادش روشن شد فهمیدیم که مدیران ایرانی هم تحت تاثیر فرهنگ توده ای ایرانی ، به قصد کسب وجهه ، از هر ابزاری برای به خدمت گرفتن ستاره استفاده کرده اند.

گاه و بیگاه از ستاره ها در جهت بیان آرمانها و نیاتی استفاده می شود که در چارچوب سواد و توانایی ها و معلومات و علایقشان نیست و متاسفانه ستاره های ما هم از ایجاد هاله پیرامون خویش عاجزند و نمی توانند فاصله اجتماعی خویش را با فرایند مورد نظر حفظ کنند و بدین ترتیب سرمایه اجتماعی ای را که به دست آورده اند از دست می دهند. چرا که اصولا ما ایرانیها علاوه بر نهایتمندی ذهنی ای که داریم دچار آلزایمر عمومی و تاریخی نیز هستیم و این آلزایمر عمومی گاه برای ستاره هایمان گران تمام می شود.

یادتان هست گفتم این قضیه ستاره ها چندین رویه و وجه دارد؟ یکی از اینجایی ترین وجه های این قضیه توهم خودستاره انگاری است. آفتی که این روزها خیلی ها را تهدید می کند و گاه و بیگاه آدم را قلقلک می دهد. شما به عنوان خبرنگار صدا و سیما چند گزارش خوب و متفاوت تهیه می کنید و مورد توجه قرار می گیرید و ناگهان احساس می کنید که ستاره شده اید. اینجاست که از آن به بعد انگاره هایتان نسبت به خودتان و کارتان عوض می شود و بعد امر به شما مشتبه می شود که هر آنچه بگویید و هر گزارشی که تهیه کنید جذاب از آب در خواهد آمد و اینجاست که تراژدی رسانه ای قضیه سر بیرون می آورد و…

یا اینکه به شما می گویند بروید جلوی دوربین گزارش وضع هوا را اعلام کنید و شما ناگهان احساس خوش سخنی می کنید و حرفهای فرامتنی می زنید و بعد فکر می کنید که ستاره شده اید و آنقدر به این کار ادامه می دهید که گند قضیه را در بیاورید.

از این خود ستاره انگاریها در حوزه های هنر و ورزش این کشور فراوان است. پدیده ای که گاه دندانقروچه می آفریند و گاه موجب خنده و ریسه رفتن عمومی می گردد.

در نقطه مقابل خود ستاره پنداران کسانی هستند که حوزه ای را که در آن فعالیت می کنند ، موی زائد نیز به شمار نمی اورند. آدمهایی که در اوج ستاره بودن پشت پا به همه چیز می زنند یا آدمهایی که درست سر موعد ستاره شدن ناگهان کنشی ضد گفتمانی انجام می دهند که مانع ستاره شدنشان می گردد.مثل دونده ای که درست قبل از خط پایان در حالی که از همه پیش است ناگهان سر جای خود بایستد یا ضربه سری که زیدان به شکم ماتراتزی می زند و …

البته باز هم بدیهی است به دلیل مزایا و محاسنی که ستاره بودن در این مملکت دارد این پدیده در سرزمین ما عموما کاربرد چندانی ندارد و این بند محض اطلاع آورده شده است.

این قضیه هم با مقایسه دو زوج برادر کارگردان هالیوودی روشنتر می شود. نخست برادران واچوفسکی که با خواندن یکی دو کتاب از هایدگر و دیگران دچار خود ستاره پنداری گشته و ماتریکسهای ۱تا ۳ راساختند که حالا چند سال پس از اکرانشان و فروکش کردن تبشان تنها آثاری سرگرم کننده شمرده می شوند و نه فیلمهایی فلسفی و عمیق…

زوج دیگر هم برادران کوئن هستند که آدم با دیدن فیلمهایشان و روندی که گاه نشان می دهند منتظر ظهور ستاره هایی بی مانند می ماند اما درست در شروع فیلم بعد است که پشت پا به همه چیز می زنند و گفتمانشان را عوض می کنند. انگار به معنای واقعی کلمه سینما را مویی زاید می شمارند…

خوب این مورد که اینجا پیدا نمی شود. اما آدم دلش برای خود ستاره پنداران وطنی می سوزد. مملکتی که ستاره هایش را یک شبه فوت می کند و به پایین فرو می ریزد دیگر تکلیف خود ستاره پندارانش که کاملا معلوم است….

حامد سرخی